طاهره بارئی – تمام شد آرزوی سوار شدن به تاکسیهای پرندهای که شرکت اوبر به مدیریت دارا خسروشاهی وعده آن را میداد و برای من سمبل ارتقای سطح آزادی بشر، حاکمیت دانش و رشد وشعور و همزیستی انسانی بود. همه اینها قبل از گوش سپردن به صحبتهای رئیس جمهور ایالات متحده به مناسبت اولین گزارشش به کنگره بود. بعد از درک این نگاه نسبت به فضای جهان، مگر نایی برای پرپر زدن برای عصر ارتباطات با تاکسیهای پرنده شرکت دارا خسروشاهی، باقی میماند؟ به قول سعدی بزرگوار: زبان بریده به کنجی نشسته صم و بکم.
اینجا با اخبار هواشناسی دیگری مواجهیم که امکان میدهد پرندهای در آن بال نزند حالا یا از ترس یا از مسمومیت هوا. و برخلاف اولی که عصر پشت سر گذاردن محدودیتهای زمانی و مکانی برای پرش خلاقیت بشری و با هم سرعت گرفتن بود، نه تنها در روی زمین بلکه در ارتفاع، میرسیم به عصر حرمسرای جهانی با مجموعهای از کشورهای ضعیفه که در هم میلولند و با هم میجنگند، و یک و فقط یک «آقا» برای همهی حرمسرا. یعنی ما حتی از عصر خلیفه بغدادی هم عقبتر رفته راستش نمیدانم میرسیم به عهد کدام یک از دقیانوسها یا عقبتر.
مرا با آن بخش از گزارههای این گزارش که به مسائل داخلی امریکا مربوط است کاری نیست. بررسی آن کار کسانی ست که آنجا زندگی میکنند. اما در آن بخش که به جهان خارج ایالات متحده مربوط میشود، سخنرانیِ پایان ماه ژانویه و گزارش به کنگره، بیرون خانهی خود سه دسته موجود زنده میبیند: سرکشها، تروریستها و کشورهای رقیب که شامل چین و روسیه میشود.
و چون ضعف را در برابر این سه دسته که داخل صفت «هولناک» بستهبندی شدهاند، منجر به بحران میداند، قدرت بلامنازع و غیرقابل رقابت بودن را، مطمئنترین راه برای دفاع واقعی و بزرگ امریکا از بزرگیش تفسیر میکند. بعد بلافاصله با سرکوفت به سیاستهای سابق و کاسته شدن بودجه دفاعی در زمان اوباما، پیشنهاد میکند یک بودجه کامل، و نه کاهش یافته، به ارتش اختصاص داده شده و سلاحهای اتمی نیز بازسازی و مدرنتر شوند. هرچند ادامه میدهد که «به این امید که به آن نیاز نیفتد» اما با اتکا به بازسازی شدن و مدرنتر شدن همانها، بر قدرتشان بهعنوان سلاحهایی چنان نیرومند و برخوردار از آنگونه توانی که هر نوع تجاوز از سوی هر ملت دیگر یا هر کس دیگر را برگردانند، تأکید کرد.
پیدا کردن صحنهای که این گفتگو، خود و جهانیان را در متن و طرح آن نقاشی میکند، از همین مقدار تعیین میشود. استفاده از واژه سرکش، هر چند آنقدر در یک سال گذشته آن را شنیدهایم که دیگر ساییده شده و پرسشی بر نمیانگیزد، مورد مصرفش در عالم حیوانات و سیرک است. در میدانهای گاوبازیست که دنبال گاو وحشی میگردند تا شاخ او را بشکنند. توی سیرک است که با سواری گرفتن از حیوانات سرکش از تماشاگران کفزدن و سوت و تشویق دریافت میکنند. مورد دیگری هم هست در فیلم و ادبیات، یادتان که نرفته؟ «رام کردن زن سرکش»!
نوستالژی فقط به زمانی محدود نمیشود که در آن آرزوی سوار شدن به تاکسیهای پرنده و امن و امان شرکت اوبر وجود داشت. روزی بود روزگاری بود که سازمان مللی هم داشتیم که در انتهای اسم آن «متحد» هم آمده بود، اما در تقسیمبندی گزارش به کنگره، یا رقابت میبینیم یا سرکشی، که البته هر دو باید به رامشدگی تغییر یابند. نقطهی فرضی این سفر نیز به مقصد جهان قدرت بدون همسطح است. یعنی رقیب هم معنی ندارد. من با سادهلوحی از خودم میپرسم، چرا در قرن بیست و یکم که قرار بود تاکسیهای پرنده بدون سرنشین شرکت اوبر به مدیریت آقای دارا خسروشاهی آدمها را از روی پشت بامها به محل کار و زندگی ببرند ، یک قدرت پیشرفته نمیتواند با رقبای خود که به سطحی از نزدیکی با او در موفقیتهای علمیو اقتصادی رسیدهاند، برای به وجود آوردن جهانی بهتر برای همه، دست در دست هم گذاشته و متحد شوند؟ مگر آمارها همه نشان نمیدهند که جهان هرگز اینچنین غنی و برخوردار از همه امکانات نبوده؟ فقط یک سیستم توزیع عادلانه کافیست تا چیزی به عنوان جنگ برای تنازع بقا و استفاده از امکانات اولیه زندگی هیچ جای کره زمین معنی نداشته باشد. آنوقت برعکس در برابرش بالا بردن بودجه ارتش را قرار میدهند و مدرن و مجهزتر کردن سلاحهای اتمی را. بعد میبینم دشمنی که در برابر این زرادخانه باید بلرزد و برقصد فقط دو تا کشور نحیف و تحریمزده هستند. مگر آنکه رقبا را هم دشمن حساب کنیم. و باز با سادگی درمانناپذیری دور و بر را نگاه میکنم تا ببینم «دوست» در گزارش به کنگره چه کسی اطلاق میشود؟ چون اگر کسی نباشد و همه دشمن محسوب شوند و زرادخانه مقابل هم مرتب پرطمطراقتر شیپورزنان راهی نباشد که خالی از قدمهای نازنینش بگذارد، آینده کره زمین چه خواهد بود؟ تاکسیهای آقای دارا خسروشاهی خالی خواهد ماند، چون دیگر موجود زندهای روی زمین نخواهد بود تا در محفظههایی که عکسشان دل میبرد، تاب خورده و زمین را طی کند.
گزارش سالیانه به کنگره میگوید: در سال گذشته جهان چیزی را مشاهده کرد که ما همیشه میدانستیم، اینکه هیچ مردمی روی زمین شجاعتر و جسورتر و مصممتر از آمریکاییها نیستند. اگر کوه باشد، بالا میرویم، اگر مرزی باشد، عبور میکنیم، سرکشی باشد، رامش میکنیم، فرصتی باشد، به چنگش میآوریم.
همینجا هم نفس من میگیرد. نه از قدرت حضور دستگاههایی که میتوانند شجاعت ملتها را هم محاسبه و شاگرد اولشان را پیدا کنند بلکه از تجسم چنین جهانی که از همه کوههایش بالا بروند و از همه مرزهایش عبور کنند. این وسط حق و حقوق شرکت اوبر چه میشود؟ با الهام از «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد» میخواهم بیرسم اگر هیچکس برای تاکسیهای پرنده شرکت دارا خسروشاهی، تره هم خرد نکند، ترافیک در سطح بینالمللی به چه بلبشویی دچار خواهد شد؟
بخصوص که ابتدای این سخنرانی بخشی را به تحسین «قهرمانان» میگذراند.
وقتی ما را زورکی بچپانند در پیست میدان گاوبازی، البته که در برابر حیوان سرکش، تنها ماتادور و گاوکش میتواند قهرمان باشد نه تماشاچیان سادهلوحی که به گمان تماشای پرواز تاکسیهای پرنده شرکت اوبر آنها را آوردهاند! مجسم کنید نمایش گاوِ وحشی ذلیل و گاوبازی با تخصص ِدرنوردیدن همه مرزها و آنوقت شرایط تاکسیهای دارا خسر وشاهی را!
بعلاوه اگر دوگانهی سرکش- رام، برای تعریف کشورهای غیرمحبوب بهکار رود، که مرا سخت یاد «رام کردن زن سرکش» میاندازد و به نظرم میرسد تنها از موضع ماتادور یا «آقا»ی همه کشورهای ضعیف چنین صحبتی میتواند پیش بیاید، اینبار نه از موضع سادهلوحی بلکه روی حساب و کتاب، سوال میکنم اگر سرکشی به رام شدن بیانجامد، آیا دیگر کیفیت مناسبات موجود محلی به نفع یا ضرر مردمانی که در حیطهاش زندگی میکنند، مطرح نیست؟ درست که سیل خبرها و القائات سرازیر شده از اینترنت دیگر فرصتی برای تفکر و تعمق باقی نمیگذارد ولی سرکشی از قوانین چه کسی؟ در سطح حاکمان، معاهدات سرسپردگی امضا میشود و دیگر هر چه سر مردم و قوانینشان آمد، آمد؟ یعنی ولایت مطلقه جهانی از یکسو و مطلقه محلی از دیگرسو باید کشورهای عقبمانده و محتاج را تهدید کنند؟ در قرن بیست و یکم؟ یعنی گلوبالیزاسیون نوعی حرمسرای جهانیست با ضعیفههایی که در صورت عدم تمکین، سلاح تنها «آقا»ی حرمسرا را باید پشت سرشان حس کنند؟ و در سطح محلی نیز حرمسرا با خواجههایی آب و جارو میشود (ونه مدیریتی بیش از این) از بافت شخصیتی آغا محمدخان قاجار؟
با توجه به اینکه گزارش به کنگره، امریکاییان را مردمی اهل ساختمانسازی معرفی میکند، باز با همان سادهلوحی بی برو برگشت گوش تیز میکنم ببینم آیا پلی از وصل ساخته خواهد شد یا شهرهای جنگزده آباد میشوند یا بیابانها قرار است رنگ شهرهای مدرن بهخود بگیرند، ولی نه، انگار صحبت سر چیز دیگریست. وصل کردن را باید در حیطه همان تاکسیهای شرکت خسروشاهی آرزوداشت. اینجا مثالی که زده میشود، یک برج است با ارتفاعی غرورآفرین، ساختمان امپایر استیت.
اینجاست که فکر میکنم اگر دارا خسروشاهی نتواند کاری برای این دنیا بکند، محققین فعال در زمینه زنان شاید لازم باشد ندایی سر دهند. چون همه این محققین به معنی وجایگاه نمادین «برج» واقفند. از سوی دیگر میدانند که زمین و سرزمین نمادی زنانهاند. و اگر قرار است همه این «زن سرزمینها» حول مرتفعترین برجها هلهلهکنان رام شوند، ما با اوج سکسی شدن سیاست روبروییم که بررسی چگونگی و چرایی رسیدن به این نقطه به راستی جای بررسی جدی دارد.