حسن فرهنگی – کاش محسن مخملباف شبیه فیلمهایش بود. او در کتاب «گنگ خوابدیده» تحول فکری خود را در چهار مرحله بررسی میکند.
مرور آن چهار دوره نشان میدهد که وی در زندگی خود چگونه سرسخت و استوار بر خویش شوریده است. چگونه به مجسمهای که خود و دیگران از او میساختند یورش برده و بت خود را در پای معیارهای انسانیاش خُرد کرده است. او با فیلم «توبه نصوح» یک بسیجی خام و مذهبی است که همه چیز را در گسترهی مذهب معنی میکند و چنان تنگنظرانه به جهان پیرامون خود مینگرد که کمتر کسی میتواند از روزنههای الک ایدئولوژیک او بیرون بجهد. آن محسن، بینمازان را دشمن خدا فرض میکند. زنان آزاد و موافشان در باد را در مقابله با مذهب قلمداد میکند و آنقدر در درون مذهب متصلب ذوب میشود که از سخنانش انکار بیشتر خلقالله بیرون میچکد. در نگاه آن محسن همه کافرند مگر کسانی که مو به مو فرایض دینی را انجام بدهند!
اما طولی نمیکشد که نگاه وی به هستی تغییر میکند. او با ساخت هر فیلم گامی به جلو برمیدارد و تحول بزرگ خود را به رخ همگان میکشد چندان که فیلم «نوبت عاشقی» و «شبهای زایندهرود» مجوز اکران در سینماهای ایران را کسب نکرده و این محسن به عنوان روشنفکر و مخالف سیاستهای فرهنگی نظام معرفی میشود. او که یک بسیجی و به تعبیر خودش چریک اسلحه به دست بود و عدالت و آزادی را در میان سفیر رگبار یا زخم چاقوها جستجو میکرد، چنان تغییر میکند که بر جنازهی باورهای پوسیدهی خود مرثیه میخواند. در فیلم «نان و گلدون» «محسن چریک» در به در دنبال پاسبانی میگردد که بع او آسیب رسانده است. در پایان فیلم بدین نتیجه میرسد که باید برای پاسبان (مخالف خود) به جای گلوله گل تعارف میکرد و او را در آغوش میفشرد. این تغییر آنقدر سریع و ناباورانه است که همه را در بهت فرو میبرد. حالا دیگر محسن مخملباف، فیلمساز خوب نظام نیست که بخواهد در تبلیغ ایدئولوژِی انقلاب تلاش کند و از اینجاست که او یاغی تلقی شده و از درون حاکمیت بیرون انداخته میشود.
هرچند او ثروت و قدرت و حمایت حاکمیت را از دست میدهد اما در میان مردم و روشنفکران چنان جایگاه بالایی پیدا میکند که سینمای ایران بدون مخملباف یک مفهوم بزرگ را از دست میدهد. محسن مخملباف با تمامی استعداد و توانی که دارد دربهدری میکشد. از ایران میگریزد و فیلمهای دیگرش را در خارج از ایران میسازد و هر فیلم گواه بر رشد اوست. او به سمت انسانیت و آزادی گام برمیدارد و هر کدام از فیلمهایش مکتب درسی میشود برای کسانی که بخواهند انسان را حرمت بگذارند. او به ذات زیبایی گام گذاشته است. در آخرین فیلمش «پریزیدنت» خشونت را به کلی نفی کرده و حتی مرگ پریزیدنت دیکتاتور را نیز برنمیتابد!
اما آیا این محسن که به مکتبی انسانی پیوسته و در تک تک فیلمهایش انسانها را به حرکت واداشته همان محسنی است که در مناظره ی تلویزیونی بی بی سی میگوید اگر قرار باشد پسر شاه به ایران برگردد «من همان محسن چریک میشوم»؟! دریغ که حتی اگر این سخن او از روی احساسات آنی هم باشد خط بطلان بر تمام فیلمهای او میکشد. اگر او دوباره بخواهد «گنگ خوابدیده» را بنویسد باید مرحله بازگشت به عقاید پوسیدهی جوانی خود را پنجمین دورهی تحولی خود بخواند. اما نه! من چنان با فیلمهای او خندیده و گریستهام و چنان شخصیت او را ستودهام که باور نمیکنم چنین رجعتی را. به یقین و به احتمال بسیار زیاد او در این برنامه اشتباه کرده است. او که مرد سیاست نیست و مرد هنر است گاهی به جای عقل از احساسش تبعیت میکند و احساس آنی او موجب شده است که دوباره خشونت را ترویج کند. آن هم در جایگاه امضاکنندهی رفراندوم. رفراندوم یعنی پذیرش نظر عامه. حال این اکثریت است که مشخص میکند چه کسی حکومت کند و اقلیت باید مطیع باشند. من هیچ ارادتی به شاهزاده و یا هیچ گروه سیاسی ندارم؛ بلکه نگاهم به اشتباه فاحش محسن مخملباف است که با خون دل خوردن از محسن چریک به محسن باغبان تغییر کرده است. بازگشت به نقطهی نخست این سفر بیش از همه خیانت به خود مخملباف است. برای همین باید هرچه زودتر از مردم پوزش بخواهد و اجازه ندهد هجمهها او را به کنج رینگ بکشد تا از «محسن چریک» دفاع کند.
کسی که خواب است را میتوان بیدارکرد ولی کسی که خودش را بخواب زده است میشود مخملباف
پرتو نیکان نگیرد انکه بنیادش بد است. تربیت نا اهل را چون گردگان برگنبد است
ملتها شایستهٔ حکومتی هستند که دارند.
“ژوزف دو مستر فیلسوف فرانسوی قرن ۱۸میلادی”
در زمان علی سخن از “امت” بود
ملتها شایستهٔ حکومتی هستند که دارند.
“ژوزف دو مستر فیلسوف فرانسوی قرن ۱۸میلادی”
امروز دوباره منبر تشریف برده اند و به شاه جوان رضا پهلوى یک لیست بلند بالا از انتظارات خود داده اند،که شما باید چه بکنید و چه نکنید،،،
راستى راستى ماجراى خنده آورى است،
متاسفانه به نظر مى آید که نه تنها سو نیت دارد بلکه تعادل روانى خوبى ندارد و خود بزرگبینى رنجش مى دهد.
سعید عزیز! جامعهای را تصور کن (حد اقل در تصور که میگنجد!)که اکثریت آن مردمی صلحجو، کوشا، بیطمع، زحمتکش و بیمدعا باشند. فکر میکنی در این صورت میتوانی یک سیستم حکومتی شبیه آنچه در مملکت ما یا اطراف آن یافت میشود، در آن متصور بشوی!؟ خوب به یاد میآورم یکی از حرفهایی که در منابر زمان انقلاب از قول حضرت علی و توسط آخوندها نقل میشد چیزی به این مضمون بود که هر ملت شایسته حکومتی است که محکوم آن است. سخن بسیار درستی بود اگر چه امروزه از یادآوری آن طفره میروند. از کامنتی که گذاشتی ممنونم . باآرزوی بهترینها برای ایران.
به «مسعود»؛ کاری به مخملباف ندارم که بهتره بره فیلمش را بسازه! شما میفرمایید: «آنچه در دیگران ناروا میبینی بدان که آن ناروا اول در درون تست، وگرنه قادر به دیدن آن نبودی!!» هر بزرگی هم که این حرف را گفته باشد حتما منظورش این نبوده که جنابعالی برداشت کردید! در این صورت، همه نارواهایی که مردم در حکومت میبینند، در درون خودشان است!! ستمدیده و سرکوب شده، هم همینطور! ولی پزشکی که بیماری شما را تشخیص میدهد، معنیاش این نیست که خودش به همان بیماری شما دچار است! بلکه علم و شناخت این بیماری را دارد!
خب همه آدمها تغییر میکنند؛ نکته اصلی اینجاست که در چه جهتی!
چه کسی گفته آقای مخملباف حق اشتباه کردن ندارد؟ او هنرمندی است که به واسطه متصف بودن به هنر ممکن است هر لحظه احساسش به منطقش بچربد. اگر یاد بگیریم به دیگران احترام بگذاریم،هر حرکت آنها را هم (به فرض اشتباه بودن) جزو حریم شخصی آنها خواهیم دانست. باید کمی آهستهتر فکر کردن و سکوت را، حتی زمانی که با کسی یا چیزی مخالف هستیم یاد بگیریم و اگر انتقادی از کسی داریم از حوزه ملایمت و ادب خارج نشویم. آنچه در دیگران ناروا میبینی بدان که آن ناروا اول در درون تست، وگرنه قادر به دیدن آن نبودی!!
از یک همچون شخصی با سوابقی که در رژیم اخوندی دارد جای تعجبی نیست .کسی که هنوز در خوداگاه وناخوداگاه ذهنی خواب دوران شوروی وحکومت استالین را میبیند که ابشخور چنین افراد بیسوادی چون محسن چریک بوده.هر چند در غرب ازاد زندگی میکند هنوز نمیداند که در اینده ایران که رژیم اخوندی سرنگون گردد او یک رای دارد وشاهزاده رضا پهلوی هم یک رای ومنهم یک رای کسی را بر کسی مزیتی نیست .لطفا برای جامعه نسخه نپیچید
وجود مخملباف و امثال او جمعی از اضداد است چون هنوز نتوانسته خود را از تعصب و کینه و خشونتی که در اعماق جانش ریشه دوانده برهاند و خلاص شود.
در زمان انقلاب شوم ۵۷ که خود من هم یکی از کوته فکران آن دوران بودم،یادم است که آقای مخملباف یک اسلحه کمری می بست . ،ایشان به هر دلیلی از آقای “حشمت رییسی” که او هم یک چریک بود ولی از نوع بی خدایش یک کینه ای عمیق داشت در یکی از آن گشت های خیابانی آقای مخملباف آقای رییسی را می بیند و اورا دستگیر می کند و اورا همراه با نامه به زندان اوین می فرستد در این نامه که به آقای لاجوردی رییس زندان اوین بود می نویسد” آخوی گرامی برادر لاجوردی،زندانی مذبور یکی از دشمنان جمهوری اسلامی است که در زندان شاه هم بوده و آثار شکنجه بر بدن اودلیل آن است،ایشان ضد خدا است .”
محسن چریک بابای سمیرا میگه رفراندوم واسه اینه که انقلاب نکنیم مملکتو بزنیم بکوبیم خراب کنیم بعد میگه اگر شاهزاده برگرده من میشم محسن چریک آره انقلاب علیه جمهوری اسلامی اخه علیه شاه انفجار نوره
شارلاتنیسم نهادینه شده که میگن اینه