رضا پرچیزاده – «کائینا: پیشگویی» (۲۰۰۳) یک انیمیشن فرانسوی- کانادایی است که ابتدا قرار بود بازیِ کامپیوتری بشود اما در نهایت به فیلم تبدیل شد. این فیلم یادگارِ آن روزگاری است که انیمیشنِ کامپیوتری (CGI) بلوغِ امروزش را نیافته بود و هنوز در حالِ آزمایش و خطا بود، چه از نظرِ موضوعی و چه تکنیکی. از همین رو آثارِ این دوره عموما در جلبِ توجهِ هم تماشاگران و هم منتقدان ناموفق بودند، و به همین دلیل هم به زودی به وادیِ فراموشی سپرده شدند و امروزه کمتر کسی آنها را به خاطر میآورد. با این وجود، کائینا، با وجودِ ایرادهای چشمگیرش، از منظرِ فلسفی و زیباییشناختی اثری است کمنظیر. در این مقاله قصد دارم به برخی جنبههای برجسته این اثرِ «مهجور» بپردازم و علاقمندان را به تماشایش تشویق کنم.
در زمانی نامعلوم در محیطی فضایی- کهکشانی، سفینهی عظیمی منفجر شده و در سیارهای بیابانی سقوط میکند. سرنشینانِ سفینه، «وِکاریَنها»، که موجوداتی انساننما اما با تمدنِ پیشرفته هستند، یا در این سقوط کشته شده یا به دستِ موجوداتِ بومیِ خطرناکِ سیاره به نامِ «سِلِنایتها» شکار میشوند. هستهی جاندارِ سفینه، «وکانوی»، که نگهدارندهی تجربیاتِ مشترکِ وکارینهاست، از سقوط جانِ سالم به درمیبرد و جایی در سطحِ سیاره پنهان میماند. از وکانوی درختی غولآسا میروید که از سطحِ سیاره به فضا میرسد.
ششصد سال بعد، نژادی انسانگونه لابلای شاخههای درخت تطور یافته که در روستایی میانِ زمین و آسمان روی درخت– که حالا آن را «محور» مینامند– زندگی میکند. این مردم، در جامعهای با ساختاری سنتی- مذهبی، زندگیِ ابتداییای را میگذرانند که در آن پیرِ دهکده نقشی اساسی بازی میکند. او با استفاده از گونهای مذهبِ ابتدایی روستاییان را ترغیب و گاه مجبور میکند تا برای «خدایان» صمغِ درخت جمع کنند؛ سپس در مراسمی مذهبی در مدتزمانهای مشخص خودش صمغ را به این خدایان تقدیم میکند.
در میانِ مردمِ دهکده اما دختری کنجکاو و جسور به نامِ کائینا وجود دارد که چندان به حرفها و اعتقاداتِ پیرمرد اطمینان ندارد، و میخواهد خودش همهی حقایق را از طریقِ تجربه– و نه فقط بر اساسِ مدعیاتِ نظریِ پیرمرد– کشف کند. به همین دلیل هم مدام به نقاطِ دوردست و کشفنشدهی درخت سرک میکشد. کائینا حتی یک بار مچِ پیرمرد را در حالِ سرپیچی از فرمانِ خدایان میگیرد و او را متهم میکند که درباره وجودِ این خدایان دروغ میگوید و مردم را سرِ کار گذاشته. پیرمرد که از رفتارِ انقلابیِ کائینا دلِ خوشی ندارد، او را محکوم به ارتداد میکند و قصدِ تنبیهِ او را دارد، که باعث میشود او از روستا فرار کند.
کائینا در حینِ فرار به شاخههای بالاییِ درخت صعود میکند و در آنجا قسمتی از لاشهی سفینهای که ششصد سال پیش سقوط کرده بود را پیدا میکند. در آن لاشه «اوپاز» که آخرین بازماندهی وکارینهاست زندگی میکند. او که پیرمردِ مهربانی است برای خودش از بقایای سفینه خانهای پیشرفته درست کرده و به همراه کرمهای هوشمند مشغولِ تحقیق درباره محور است. اوپاز به کائینا میگوید که «خدایانِ» روستای او در حقیقت همان سلنایتهایی هستند که مردمِ خودش را قرنها پیش نابود کردهاند. در تمامِ این مدت اوپاز قصد داشته وکانوی را پیدا کرده و تمدنِ قدیمی را بازسازی کند. و بدین ترتیب کائینا واردِ ماجرایی فلسفی و هیجانانگیز برای کشفِ حقایقِ اگزیستانسیال میشود.
«کائینا: پیشگویی» در حقیقت روایتی از داستانِ آفرینشِ بشر است. در پسِ داستانی علمی- تخیلی، کائینا این بغرنج را بررسی میکند که شاید آن نظم و هدفی که ادیانِ شناختهشده به خلقتِ جهان و بشریت نسبت میدهند به آن صورتی که جا افتاده وجود نداشته باشد؛ یعنی «خالق»ی قَدَرقدرت و توانا به انجامِ هر کار در حقیقت خود آفریدهی ذهنِ مخلوق است. در عوض، آفرینشِ بشر میتواند مولودِ یک حادثه بوده باشد. سکانسِ ابتداییِ فیلم این را در قالبِ انفجارِ سفینهی فضایی مطرح میکند، که در اصل نسخهای از نظریهی «انفجارِ بزرگ» (Big Bang) است. کائینا بشر را در مراحل ابتداییِ تطورش تصویر میکند: جوامعی ابتدایی که در محیط های کوچکِ قبیلهای زندگی میکردند و به خدایانشان فدیه میدادند تا از آنها در برابرِ بلایای طبیعی محافظت کنند.
داستانِ کائینا خطِ سیرِ منظم و استحکامِ روایی ندارد. فیلمنامهاش خیلی تکهپاره است، و قطعاتِ آن به زور به هم چفت شدهاند. در بیانِ موضوعش هم الکن است. در نهایت مثلِ طرحی است که تکمیل نشده باشد. و این بزرگترین دلیلی است که در زمانِ تولیدش نتوانست نظرِ بینندگان و منتقدان را جلب کند. با این وجود کائینا پتانسیل دارد. اگر بیشتر روی طرح کار میکردند، از منظرِ روایی کارِ خوبی از آب درمیآمد. اما در همین حد هم که هست جذابیتِ خودش را دارد. معمولا در انیمیشن کمتر به طورِ عمقی به بحثهای مذهبی و اگزیستانسیال میپردازند. کائینا از این جهت استثناست.
فراتر از روایت، آنچه این فیلم را از منظرِ تصویری جذاب میکند محیطِ منحصر به فرد و بکری است که خلق میکند. در مرکزِ این محیط «محور» (Axis) قرار دارد، که دنیایی است معلق در فضا، ظاهرا بدون آغاز و پایان، با کمترین امکانات برای زندگی و با خطراتِ فراوان. مرکزِ محور در هالهای از ابرهای غلیظ پوشانده شده که به نوعی حفاظِ دهکده است، چرا که در خارج از هالهی ابر، نهنگهای پرندهی آدمخواری پرواز میکنند که میتوانند به راحتی مردم را شکار کنند. کائینای کنجکاو، با خروج از هالهی ابر در هنگامِ جستجوهایش، معمولا با این نهنگهای آدمخوار دست و پنجه نرم میکند. موسیقیِ متنِ سمفونیکِ کائینا که کارِ فرید روسلان است و با صحنههای فیلم همخوانی دارد بیتردید یکی از نقاطِ قوتِ فیلم و از فاکتورهای بهیادماندنیِ این اثرِ حماسی- فلسفی است.
مهمترین جنبهی کائینا شاید حسِ تنهایی و مبارزهی اگزیستانسیال در میانِ ناشناختهها باشد. او چون تقریبا همیشه تنهاست، احساسِ تنهایی و جداافتادگی در فضایی ناشناخته و گاه ترسناک را به بیننده منتقل میکند. از قضا صداپیشگانِ فیلم به خوبی از عهدهی القای آن احساسات برآمدهاند. کریستن دانستِ بازیگوش برای اجرای نقشِ کائینای کنجکاو انتخابِ مناسبی بوده؛ آنجلیکا هیوستون خشونتِ خودخواهانهی ملکهی سلنایتها را به خوبی در صدایش نشان میدهد؛ و ریچارد هریس، در آخرین نقشِ سینماییاش– و یکی از نقشهای بهیادماندنیاش برای من – اوپازِ پیر، خردمند و مهربان را به صدا درمیآورد.
در مجموع، کائینا به خاطرِ طرحِ برخی بغرنجهای بنیادیِ بشری در قالبِ یک انیمیشنِ علمی- تخیلی ارزشِ یک بار دیدن را دارد.