نازنین انصاری – دکتر سیدمصطفی آزمایش نماینده رسمی و مسئول فعالیتهای معنوی و فرهنگی دراویش گنابادی در خارج از ایران در مصاحبهاى با کیهان لندن به طور مشروع و جامع به مرور تاریخچهی ارزشها و باورهای دراویش میپردازد و رابطه دراویش گنابادى را با مراکز قدرت از دوره قاجار تا به امروز توضیح میدهد.
-تفاوت اساسی دراویش با مکتب فقها چیست؟
-بطور کلی دراویش پیرو مکتب تصوف و عرفان اسلامی هستند ولی از نظر دراویش آبشخور تصوف و عرفان اسلامی خود قرآن مجید است و مسلما پیش از تقسیم شدن اسلام به شیعه و سنی بوده است. دراویش گنابادی به قرآن عمل میکنند. اما آموزشهای قرآن مجید نه با برداشتهای مبتنی به روایات و خرافات بلکه آموزشهای قرآن مجید با استنباط از خرد، خردورزی، خردگرایی و خردمندی است.
به این ترتیب از اول تفاوت اساسی میان مکتب و مشرب صوفیان از اسلام با مکتب و مشرب فقها از اسلام وجود داشته است چون تکیه فقها بر روایات و حرفهایی است که اختراع شده و به امام و پیغمبر بسته شده است. اما صوفیان به قرآن مراجعه میکنند؛ این نکته مهم است. به همین دلیل صوفیان خودشان را شاخهای از اسلام تلقی نمیکنند بلکه آنها خودشان را «خود اسلام» به شمار میآورند یعنی سعی میکنند خود قرآن و آموزشهای قرآن را در قول و فعل و عمل بهکار ببندند.
اما تفاوتشان با آنچه در ایران میگذرد چیست؟ در ایرانِ امروز دین رسمی نه شیعه است، نه سنی است، نه صوفی است و نه هیچی! یعنی یک عده جمع شدند یک چاه خالی را درست کردند و میگویند از این چاه قرار است امام زمان خارج شود و بیایید در این چاه عریضه بفرستید، یعنی دین «چاهپرستی» شده و چون «چاهپرستی» است، به خدا و پیغمبر و روز معاد اعتقاد ندارند.
این همه فساد در جامعه مثل بالا کشیدن بیتالمال، بالا کشیدن حق مردم رایج شده است. عدهای از مردم ایران که پیرو اسلام بودند وقتی این اعمال را توسط دستگاههای منتسب به قدرت مشاهده میکنند خود به خود از آنها فاصله میگیرند اما دست از ایمانشان به خدا و قرآن دست نمیکشند و ضرورتا به تصوف و عرفان روی میآورند. و به همین دلیل سلسله نعمتالهی گنابادی که قدیمیترین سلسله عرفانی در ایران است رونق بسیار زیادی پیدا کرده، مجالساش در همه شهرهای ایران دایر است و قطب بزرگ این سلسله جناب حضرت آقای دکتر نورعلی تابنده، مجذوب علیشاه، که خودشان حقوقدان هستند، قانوندان هستند و خودشان فقه و قرآن را میشناسند و در این مکتب تربیت شدند و پرورش پیدا کردند، در تهران حضور دارند و همه از فیض حضورشان بهرهمند میشوند.
-سر رشته ایمان و سیر تحولات باور و اعتقادات دراویش گنابادى را لطفا توضیح دهید.
-آنطور که در تاریخچه تصوف بیان شده حضرت آدم (ع) که بنی آدم از فرزندان ایشان به شمار میروند دارای فرزندان زیادی بودند. یکی از فرزندان حضرت آدم شیث (Seth) بوده است. ایشان جانشین پدرشان بوده و اسراری که حضرت آدم از فرشتگان تعلیم گرفته بودند، به شیث آموزش داد. این آموزشها یک سلسله طولانی از آدم تا پایان هستی عالم است و هر بزرگی در زمان خودش یک حلقه از این زنجیر به شمار میآید و این زنجیر همیشه ادامه پیدا کرده و هرگز قطع نشده است. در این حلقههای زنجیر شخصیتهای بزرگ روحانی که ما به عنوان پیغمبر میشناسیم از جمله حضرت نوح، ابراهیم، موسی، داوود، سلیمان تا برسیم به حضرت عیسی. شاگردان مخصوص حضرت عیسی که ۷۲ نفر بودند که ۱۲ نفر از آنها مرید و بقیه شاگردان بودند.
از این شاگردان جریانی در تاریخ به وجود آمد که به آن جریان Gnosticism یا عرفان و خودشناسی میگویند. مولانا میگوید خودت را بشناس و ببین آن چیزی که در تو به خودش آگاهی دارد و به خودش «من» اتلاق میکند از چه چیزی ساخته شده است. آیا از ماده ساخته شده است؟ یا از متافیزیک؟ آیا با مرگ متوقف میشود یا ادامه پیدا میکند؟ آیا از بدن بیرون میرود یا نه؟ پس این «من» را بشناس.
مرغ باغ ملکوتم نیام از عالم خاک
چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
خرّم آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم.
به حافظ میگویند شما اهل شیرازی یا چون پدر و مادرت اصفهانی بودند خودت را اصفهانی به شمار میآوری؟ میگوید نه، من آدم بهشتیام. به این روش در قرآن، خودشناسی نمیگویند بلکه قرآن به آن اسلام میگوید و معنی اسلام یعنی برقرار کردن آرامش، برقرار کردن عشق، برقرار کردن سلامتی در قلب، مغز، در بدن و در حوزه وجودی.
بین سال ۲۱۴ میلادی تا ۲۷۴ میلادی، یعنی بین حضرت عیسی و حضرت محمد به مدت ۶۰ سال، در زمان شاهپور اول در سلسله ساسانیان، پیغمبری ظهور کرد به نام مانی پسر پاتک و از کسانی بود که در مکتب شاگردان حضرت عیسی پرورش پیدا کرده بود و صاحب کتابی آسمانی بود به نام ارژنگ.
بعد از او مکتب Gnosticism بر اساس تعالیمی که به مانی رسیده بود ادامه پیدا کرد تا رسید به حضرت محمد و ایشان مربی و آموزگار معنوی در زمان خودشان بودند و قرآن هم کتاب ایشان است: شریعت محمدی. پس از ایشان مقام جانشینی معنوی و روحانی، نه سیاسی، حضرت محمد در حضرت علی ظهور کرد. پس از حضرت علی، جانشین معنویشان امام حسن، بعد امام حسین و به این ترتیب ۱۲ امام هستند.
اما آن کسی که از مشایخ حضرت علی بود و از طرف حضرت علی مامور ترویج روش تصوف در سراسر جهان شد در آن زمان، از خراسان شمالی در مرز چین تا تمام خطه عراق تا سرزمینهایی که در آفریقا و از جبلالطارق عبور میکند آقای شیخ حسن بصری بود که ایشان صاحب تالیفات متعدد و تفسیر قرآن است و از زمان شیخ حسن بصری در تمام سرزمینهایی که زیر سلطه بنی امیه بود و قبلا مکتب حضرت عیسی Gnosticism در آن وجود داشت به نام مکتب تصوف Sufism مشهور شد و به بزرگان این مکتب صوفی اتلاق شد و صوف لباس پشمی بود که آن شخص عارف روی دوشش میاندازد، مانند حضرت یحیی.
در انجیل سنتوماس (St Thomas) نوشته شده است. حضرت یحیی که استاد و مربی حضرت عیسی بود یک ردایی به تنش بود از پشم شتر، او از مال دنیا غیر از همین ردا چیزی نداشت و به او صوف میگفتند و به این رویه که تا آن زمان Gnosticism نام داشت صوفیسم اتلاق شد یعنی میگفتند این روش را صوفیان دارند. پس این روش روشی نبوده که پس از اسلام به وجود آمده باشد بلکه این روشی است که بر اساس قرآن کریم ابراهیم هم همان را بهکار میبرده، موسی هم همان را بهکار میبرده، عیسی هم همان را بهکار میبرده است.
آنها چه میکردند؟ آنها جوانمردی پیشه میکردند، خدمت به خلق خدا میکردند. مراقبه میکردند. محاسبه میکردند و سعی میکردند بر غضب، غرایز و نفسانیات خودشان کنترل پیدا کنند و توانمندی قلب خود یعنی حواس فراحسی خودشان را گسترش دهند تا بتوانند با عالم غیب مربوط شوند.
از جمله این بزرگان در قرن هشتم و نهم هجری یک سید بزرگواری بود که در حلب سوریه به دنیا آمده بود، در دمشق تحصیل کرده بود و در سرتاسر قلمرو آن زمان سفر میکرد. از دمشق به عربستان و مکه رفت، زیارت حج بجا آورد و از طریق خوزستان وارد ایران شد، بعد سفر کرد به اصفهان، تبریز، قفقاز و به هرات و شمال ایران و از آنجا به یزد و از یزد به کرمان و در ناحیه ماهان در «کوهبنان» توقف کرد. اسم ایشان سید نورالدین شاه نعمتالله ولی بود. ایشان در آنجا ۱۰۴ سال عمر کرد و در اوایل سال ۸۰۰ هجری چشم فرو بست . فرزند ایشان شاه خلیلالله دکنی عازم هندوستان شدند در حیدرآباد دکن و آنجا خانقاهی جهت آموزشهای معنوی دایر شد. به این نحله از تصوف نعمتالهی گفته شد.
در اوایل دوران قاجار یکی از بزرگان سلسله نعمتالهی به نام سید عبدالحمید دکنی ملقب به معصوم علیشاه دوباره این چراغ را، این مشعل روشن را به ایران برگرداند و از آن دوران جانشینانی معین کرد تا رسید به زمان رحمت علیشاه شیرازی و پس از آن سعادت علیشاه اصفهانی. سعادت علیشاه اصفهانی یکی از شاگردان بسیار زبده خودشان را که در فقه و حکمت و فلسفه و عرفان تبحر بسیار زیادی داشت و از نظر باطنی هم بسیار ورزیده بود، به نام سلطان محمد، اهل گناباد، به عنوان جانشینی خودشان تعیین کرد.
-نفوذ دراویش گنابادى در دوران سلسله قاجار چه حدى بود؟
-محمد شاه قاجار، جانشین فتحعلی شاه، از مریدان حاج زینالعابدین شیروانی ملقب به مست علیشاه بوده است. در مراسم تاجگذاری محمد شاه همه بزرگان سلسله نعمتاللهی حضور داشتند و محمد شاه امور حکومتی را میان این اشخاص توزیع میکند. نخست وزیری را به حاج میرزا آغاسی میدهد که درویش نعمتاللهی بوده است، صدرالممالکی را به صدرالممالک اردبیلی میدهد که از بزرگان مشایخ سلسله نعمتاللهی بوده است. اداره سراسر قلمرو فارس را به رحمت علیشاه شیرازی میدهد.
در دوره محمد شاه که امور در دست دراویش بود مدارای دینی افزایش یافته بود. کسی از عقیده دینی کسی نمیپرسید و آخوندها در نهایت ضعف بودند و بسیار موقعیت خوبی بود. هما ناطق در یکی از کتابهای تاریخی خود دوران محمدشاه را زیر عنوان دولت درویشان بیان کرده و نوشته است که در آن دوره مدارا و تسامح مذهبی حاکم بوده است. بعد از این دوره درویشی در ایران جا میافتد و جزیی از فرهنگ دربار میشود.
در دوران ناصرالدین شاه که حدود ۵۰ سال طول میکشد درویشان خیلی با دربار رفت و آمد میکنند. یعنی یکی از مشایخ سلسله منور علیشاه که یک شاخهای از شاخه نعمتالهی بود به نام حاج میرزا حسن صفی اصفهانی که بعدا به صفی علیشاه ملقب میشود ارتباط مداوم با دربار داشته است و ناصر الدین شاه، داماد خودش به نام ظهیرالدوله را مامور نظارت به کارهای صفی علیشاه میکند و ظهیرالدوله مجذوب صفی علیشاه میشود بطوری که بعدا خود ظهیرالدوله داماد ناصرالدین شاه که درویش میشود و صفی علیشاه به او لقب صفا علیشاه میدهد.
– موضع دراویش نسبت به انقلاب مشروطه چگونه بود؟
– در زمان مشروطیت دو جریان اجتماعی عدالتطلب وجود داشت: جریان روشنفکری و قانونگرا و جریان معنویتگرا. روشنفکران که آثار خارجی را به زبان فارسی ترجمه کرده بودند معتقد بودند که جامعه نباید به صورت استبدادی اداره شود و باید قانون در جامعه حاکم باشد. جریان معنویتگرا عدالتطلب بودند و بر این باور بودند که چون خدا یکی است و خدای همه است و مردم با هم فرقی ندارند ، نمیشود مردم را به مسلمان و غیرمسلمان تقسیم کرد. این جریانی بود که تحت تاثیر اسلام عرفانی بود و درویشان در جامعه آموزش داده بودند و مبتنی بر مدارا بود.
اصولا نوسان احترام و حفظ حرمت دراویش به لائیک بودن و آزاد بودن دولت نسبت به سیطره آخوندها بستگی دارد. یعنی هر چقدر دولت لائیکتر باشد دراویش آزادتر هستند اما اگر یک حکومت ایدئولوژیک باشد همه سرکوب میشوند و دراویش بیش از بقیه سرکوب میشود.
-رابطه دراویش با حکومت دوران پهلوى چگونه بود؟
-در دوران پهلوی هم رضاشاه و هم محمدرضا شاه پهلوی به دراویش به ویژه دراویش گنابادی ارادت مىورزیدند. هر چند محمدرضا شاه رابطه خوبی با روحانیت غیرسیاسی حوزه علمیه قم داشت اما قلباً به دراویش خیلی احترام میگذاشت و خیلی از نزدیکان شاه و افراد صاحب منصب در حکومت پهلوی جزو دراویش گنابادی بودند.
اما پس از انقلاب یک نیرو بلقوه آزاد میشود که آن تحجر و ضدیت با آزاداندیشی است و آخوندهایی مانند محمد مدنی گنابادی که در زمان شاه خیلی با دراویش مخالفت میکرد تقویت شدند. به گفته خودش هر بار قرار بود مجلس درویشی برپا شود میآمدند اخلال به وجود میآوردند، مزارع و خرمنهای دراویش را آتش میزدند. او در کتابی نوشته است ۵۰ سال با دراویش مبارزه کرده است.
اوایل انقلاب، مدنی به افراد مختلفی پول داد و آنها را سوار اتوبوس کرد و به گناباد آورد تا قطب وقت دراویش گنابادی سلطان حسین تابنده، رضا علیشاه، را آزار و اذیت کنند منتها سلطان حسین تابنده به تهران رفت.
-پس از انقلاب آیتالله خمینی با قطب وقت آقای حسین تابنده (ملفب به سلطان علیشاه) دیدار میکرد. این دیدار به چه دلیل بود؟
-دلیل مشخص این امر اینست که تمام اجداد آقای خمینی که در هندوستان بودند در ارتباط با سلسله نعمتالهی و شاگردان شاه نعمتالله بودند و وقتی که ایشان در خردسالی به همراه والدینش از هندوستان به ایران میآید در همان دورانی که رضاشاه هنوز شاه نشده بود و قدرت در حال تغییر بود آنها در ناحیه بختیاری ساکن میشوند و بعد یکی از آن ایلاتیهای آنجا که با صاحب قلعه اختلاف داشته و در کشمکشی که میان آن ایلیاتی و صاحب قلعه صورت میگیرد پدر آقای خمینی گلوله میخورد و کشته میشود. بعد از این اتفاق روحالله خمینی به همراه برادر بزرگترش که آیتالله پسندیده به تهران میروند و میخواستند مقامات دادگستری را ببینند و خواهان اجرای عدالت شوند تا قاتل پدرشان دستگیر و محاکمه شود.
وقتی آنها به تهران میروند عینالدوله صدراعظم دوران قاجار بوده است و محل اقامتشان در جایی بوده که اکنون به اسم حسینیه مشیرالسلطنه است. این حسینیهی دراویش گنابادی بوده و در چند روزی که آقای خمینی با برادرش به تهران آمده بود در این حسینیه اقامت میکنند. این موارد کاملا مستند است و حتی در یک مستند که صدا و سیمای جمهوری اسلامی تهیه کرده این موارد ذکر شده است.
محمد مدنی گنابادی که با دراویش ضدیت داشت در خاطراتش بیان کرده که میرود آیتالله بهشتی و بنی صدر را که آن زمان رئیس جمهور بوده است را میبیند و به آنها میگوید باید سلسله دراویش گنابادی را برچید چون سلطنتطلب هستند و شاه به آنها ارادت میورزید.
پس از ملاقات آقای خمینی و قطب وقت سلطان حسین تابنده (ملقب به سلطان علیشاه) حسین تابنده از ایران به فرانسه، آلمان و اسپانیا و سپس به هندوستان رفتند. در همین زمان خبر رسید که حسینیه مشیرالسلطنه واقع در سنگلج تهران آتش گرفته است. از قرار معلوم اول یک عده از لباسشخصیهای آتش به اختیار تمام فرشها و لوسترها و چیزهایی که متعلق به مشیرالسطلنه و خانواده او بود به صورت امانت در زیرزمین حسینیه بود جمع کردند و بردند و بعد هم حسینیه را به آتش کشیدند.
آقای سلطان علیشاه خیلی از این مسئله ناراحت شدند و به ایران برگشتند و از آن به بعد دیگر گردهماییهای دروایش در حسینیه حائری برگزار میشد تا اینکه آقای سلطان علیشاه عدهای را مسئول کردند که اجازه بگیرند که حسینیه مشیرالسطلنه دوباره بازسازی شود و آقای خمینی هم گفت اینجا باید بازسازی شود.
حسینیه مشیرالسطلنه در سال ۱۳۶۰ دوباره افتتاح شد و آقای خمینی برای اینکه دوباره این حسینیه تخریب نشود به آقای محمد گیلانی که دادستان کل کشور بود حکم حکومتی داد که یک اماننامه برای رئیس الفقرا آقای سلطان حسین تابنده گنابادی و عموم پیروان و متعلقان ایشان نوشته شود.
در این اماننامه قید شد آقای سلطان حسین تابنده گنابادی در سراسر قلمرو ایران از آزادی کامل در رفت و آمد و نشست برخوردار هستند و احدی اجازه پا گذاشتن در حریم ایشان را ندارد و هر گونه تعدی به حریم ایشان جرم قانونی و حرام شرعی و مستوجب مجازات است و این اماننامه به سراسر دادسراها و پاسگاه های کشور ابلاغ شد.
در سوم اسفند ۱۳۶۷ آیتالله خمینی منشور روحانیت را منتشر کرد و در این منشور خطراتی که برای نظام و اسلام از جانب روحانیت وجود دارد را یکایک برشمرد و تا آخر عمرش در دیوان اشعارش و وصیتی که برای فرزندانش نوشته است از اهل عرفان تجلیل کرده است و در نامهای که برای آقای گورباچف هم نوشت و فرستاد از او خواست دانشمندان و متفکران روسیه را تشویق کند شیخ محیالدین عربی و شیخ شهابالدین سهروردی و شیخ صدرالدین شیرازی (ملاصدرا) را مطالعه کنند تا بفهمند ماتریالیسم پوچ است و آینده ندارد و به عرفان روی بیاورند. همه اینها نشان میدهد آقای خمینی تا آخر عمرش دیدگاهش ارادتمندی به اهل طریقت و تصوب و عرفان بوده است. در یکی از شعرهایش نوشته است:
دست آن شیخ ببوسید که تکفیرم کرد
محتسب را بنوازید که زنجیرم کرد
اما بعد از درگذشت آیتالله خمینی در خرداد ۱۳۶۸ اوضاع به کلی عوض میشود یعنی عدهای دیگر که هیچ باوری به این مطالب نداشتند و در لایههای مختلف سیستمهای امنیتی نفوذ کرده بودند، مانند سعید امامی، اختیار اداره فرق و ادیان را به دست میگیرند و شروع میکنند به فعالیت کردن علیه اساس مکتب فقر و درویشی و خیلی فشار و آزار و اذیت به دراویش وارد میشود .
در سال ۱۳۸۴ هم آقای شاهرودی رئیس قوه قضاییه میشود یک بخشنامهای به همه دادگستریهای سراسر کشور مینویسد و میگوید شما موظف هستید در همه استانها و شهرستانهایی که حضور دارید با هماهنگی با نیروی انتظامی و سپاه پاسداران هر محفل و حسینیه و مرکز تجمع به نام عرفان، ولو که با اجازه قانونی باشد، تعطیل کنید و از بین ببرید. در واقع آن اماننامه آقای خمینی را لگدمال کردند.
یعنی بخشنامه آقای شاهرودی ناسخ حکم حکومتی آقای خمینی بود که برای آقای سلطان علیشاه و پیروانش صادر کرده بود. پس از آن رابطه خیلی بد میشود، حسینیههای متعددی را خراب میکنند و از بین بردند تا اخیراً که غائله خیابان پاسداران را به راه انداختند و حالا به دراویشی که قربانی اقدامات بسیج و پاسداران شدند برچسب درویش داعشی میزنند و متاسفانه به آقای مجذوب علیشاه قطب سلسله هم خیلی سختگیری میکنند و در واقع ایشان در حصر کامل خانگی قرار دارند و سالهاست امکان سفر را از ایشان گرفتهاند.
اما سختگیریهایی که اداره فرق و ادیان و سازمان تبلیغات اسلامی و جامعه مدرسین قم و برخی از آخوندهای حکومتی مثل نوری همدانی، لنکرانی، مکارم شیرازی، صافی گلپایگانی با فتواهای زهرآگین خودشان علیه دراویش جوّ را خراب کرده بودند شدت بیشتری پیدا کرده است.
حوادث اخیر هم در حالی اتفاق افتاده که روز سوم اسفندماه روز درویش شناخته میشود چون روز سوم اسفند سال ۱۳۸۸ دراویش به صورت دستهجمعی رفتند مقابل مجلس شورای اسلامی و نسبت به سرکوبهای ممتدی که روی دروایش گنابادی اعمال میشود، اعتراض کردند. هر سال دراویش برای سوم اسفند بزرگداشتی برگزار میکنند. حالا امسال مشاهده میکنیم که دوباره به شدت در قلب تهران و جنب منزل قطب جلیلالقدر سلسله نعمتالهی گنابادی، حضرت آقای دکتر نورعلی تابنده مجذوب علیشاه دوباره یک پرده جدیدی از نمایش سرکوب دراویش گذاشته شده و هزاران تهمت جدید به آنها بسته میشود. این هم وضعیتی است که امروز به وجود آمده است.
-آیا دراویش مجاز هستند در سیاست دخالت کنند؟
-مسئله اینست که دراویش در چهارچوب قوانین زندگی میکنند و ملزم به قوانین جاری کشور هستند و خود حضرت نورعلی تابنده که حقوقدان و قانونشناس هستند و قاضی و وکیل بودهاند بارها در سخنرانیهای خودشان مکرر التزام به قانون را به عنوان اصلیترین دستور بیان فرمودند.
نکته دیگر اینست که ایشان همیشه گفتهاند دراویش در مرام و منش خودشان پیرو سقراط حکیم، فیلسوف یونانی هستند که به همه شاگردانش التزام به قانون را توصیه میکرد. التزام به قانون یک مسئله است که مورد رعایت همه دراویش است اما فعالیت سیاسی و وارد شدن به سیاست اگر هم از نظر درویشی منعی نداشته باشد از نظر نظام پذیرفته نیست چون نظام اصولا مکتب درویشی و دیدگاه درویشی را انحراف و ضلالت به شمار میآورد.
نظام کاری به این تاریخچه و کاری به این همه اصول اساسی فلسفه و حکمت و ارزشهایی که صوفیه از خودشان به جا گذاشتهاند، تمام اشعاری که بزرگان تصوف و عرفان بیان کردند و تمام وزن تاریخ ایران از آنجا میآید، ندارد و اسم دراویش را گذاشته فرقه ضاله صوفیه و از دید آنها دراویش پیرو مکتب ضاله و انحرافی هستند. آخوندها به ما چنین حرفهایی میزنند و در این مورد فتوای کتبی نوشتهاند.
به همین دلیل از زمانی که احراز کنند شخصی درویش است از کار اخراجش میکنند حالا اگر رفتگر خیابان هم باشد و بفهمند درویش است اخراجش میکنند. دیگر چه برسد به اینکه این درویش بخواهد فعالیتهای سیاسی یا حزبی کند یا بخواهد کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری یا مجلس شورای اسلامی شود؛ مجالی به دراویش داده نمیشود. اما اعتقادات درویشی و فرهنگ حاکم بر گروهی که ۴۰ سال است حکومت را در دست گرفته مقولههای متفاوت با اصل حقوق شهروندی است.
ایران مانند یک قالی است که نقشها و رنگهای مختلف دارد. اقوام مختلف با عقاید و اعتقادات مختلف در ایران زندگی میکنند و جامعه بزرگ ایرانیان با تنوع بسیار زیادی که در آن وجود دارد، سکولار است، اشخاصِ بیدین هستند، اشخاصِ دیندار هستند. مقهور قدرت یک عدهای هستند که از ولایت فقیه برای خودشان یک پناهگاهی درست کردهاند تا به کسی پاسخگو نباشند و بیتالمال را بخورند، حقالناس را بخورند، عدالتخانه را مرکز ظلم و بیداد کنند، چیزهایی که خود دست اندرکاران نظام و حتی رهبر نظام به آن اقرار و اعتراف میکنند و همه این کارها را زیر نام اسلام و زیر نام دین انجام میدهند و مردم را نسبت به اسلام و نسبت به دین بدبین میکنند.
درویشها میخواهند زندگیشان را بکنند و کاری به کار این حرفها ندارند و به قوانین هم التزام دارند اما آیا ضابطان قضایی و مجریان قانون، قانون را بطور یکسان نسبت به شهروندان اجرا میکنند؟ نه. یعنی وقتی برایشان محرز شود این شهروند بهایی است، این شهروند مسیحی است، شهروند دیگری بیدین است، آن دیگری نوکیش است و آن دیگری درویش است، آنها را از حقوق قانونیشان محروم میکنند.
در دولتهای نهم و دهم [دولتهای احمدینژاد] بارها حسینیههای دراویش را تعطیل یا تخریب کردند و آقای مهدی کروبی از حقوق دراویش دفاع کرد و سه بار نامه سرگشاده به وزیر وقت کشور، مصطفی پورمحمدی نوشت و این کار را تقبیح کرد و پرسید چرا این کارها را میکنید و به همین دلیل دروایش رایهای خودشان را در انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ برای مهدی کروبی در صندوق رای انداختند که متاسفانه آن انتخابات هم به آن ترتیب درآمد و دراویش هم که در انتخابات شرکت کرده بودند متهم شدند که داشتند با اصحاب فتنه همکاری میکردند و وضع از آنچه قبلا بود هم خرابتر شد و در این سالهای گذشته بیشتر مورد سوء ظن نظام قرار گرفتند.
در ۱۳۹۲ وقتی آقای روحانی میخواست رئیس جمهور شود گفت در ایران باید شایستهسالاری باشد نه اینکه مردم را به واسطه دین و عقیدهای که دارند از حقوق شهروندی محروم کنیم.
آقای روحانی، علی یونسی را که وزیر اسبق اطلاعات است به عنوان دستیار ویژه خودش در امور اقوام و ادیان منصوب کرد که مانع سرکوب گروهها و اقلیتهای دینی از جمله دراویش شود که ایشان هم الحق خیلی زحمت کشید و اقرار و اعتراف کرد به عنوان یک مقام دولتی که در طول سالهای گذشته به دراویش خیلی اجحاف شده و آنها را مورد سرکوب قرار دادهاند، مراکزشان را آتش زدند و حق نبوده که با دراویش چنین رفتاری شود و ما نمیگذاریم دوباره اینطور شود.
دوباره در اواخر دولت یازدهم، آقای روحانی منشور حقوق شهروندی را منتشر کرد و در دولت دوازدهم هم خودش را ملتزم دانسته که قولهایی که به مردم داده اجرا کند ولی متاسفانه شرایط تا کنون اقتضا نکرده و به دراویش به دلیل اقبال عمومی و علاقه بسیار زیادی که نسبت به آنها وجود دارد، فشار بیشتری نسبت به سایر گروهها میآید.
دراویش در حقیقت تبلوربخشنده به ارزشهای معنوی هستند که توسط عرفا و شعرایی امثال حافظ و سعدی و مولوی و عطار و سنایی بیان شده است؛ ولی میخواهند آنها را سرکوب و از دور خارج کنند و فرهنگ «چاه پرستی» را در ایران رایج کنند و این ضد فرهنگ خودشان را با فرهنگ متعالی دراویش متضاد میبینند و میخواهند مجال را از دراویش بگیرند.
دراویش در کنج خودشان هستند و به کسی هم کاری ندارند. اما الان شرایط بسیار سنگینی علیه دراویش به وجود آمده است که خیلی خطرناک است و پروندهسازیهای متعددی را شروع کردهاند و میخواهند بگویند چند افراد تندرویی که برخی کارها را کردهاند درویش هستند در حالی که در واقعیت اینطور نیست.
لقب طریقتی آقای سلطانحسین تابنده گنابادی رضاعلیشاه است نه سلطانعلیشاه.
سلطانعلیشاه لقب طریقتی حاج ملا سلطانمحمد بیدختی گنابادی صاحب تفسیر قرآن بیانالسعاده است که سلف و جد آقای رضاعلیشاه هستند.