چالش‌های گفته و ناگفته در جهان نابینایان

یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۷ برابر با ۰۸ آپریل ۲۰۱۸


بهجت امید – کنفوسیوس، فیلسوف چینی، می‌گوید: «نابینایی شوربختی نیست؛ عدم تحمل آن بداقبالی است.» اسکندر آبادی، مترجم کتاب «از چشم نابینایان» بر این اساس یکی از خوش‌اقبال‌ترین نابینایان ایرانی است. این کارشناس ارشد علوم سیاسی و دکتر در رشته‌ی زبان‌شناسی از دانشگاه‌های آلمان نه تنها با نابینایی خود بطور شگفت‌انگیزی کنار آمده،‌ بلکه چندی است که به روشنگری در این زمینه برای بینایان هم رو آورده است، هر چند که متن‌های انتخابی او در کتاب یادشده، دنیای نابینایان را از چشم بینایان به تصویر کشیده است: دنی دیدرو فیلسوف فرانسوی عصر روشنگری، آندره ژید نویسنده‌ی فرانسوی و گرت هوفمن همتای آلمانی او، نگارندگان این متن‌ها هستند که به ترتیب در قالب رساله‌ای فلسفی و دو داستان واقع‌گرایانه پرداخت‌ شده‌اند.

تابلوی «تمثیل نابینایان» از پیتر بروگل نقاش قرن شانزدهم بلژیک

شیوه‌ی متفاوت تهیه‌ی مجموعه‌

آبادی با انتخاب این نوشته‌ها که هر یک ویژگی‌های ژانر خاصی را نمایندگی می‌کنند، سنت دست و پاگیر تنظیم «مجموعه»‌ بر حسب اشکال مشترک محصولات فرهنگی (مقاله، قصه، شعر) را کنار گذاشته است. برای او طرح موضوع نابینایی و روشن‌کردن جوانب گوناگون آن، نسبت به یک‌دست بودن نوع هنری پرداخت دست‌مایه اهمیت بیشتری دارد. این امر در مورد زمان تدوین و نگارش اصل اثر نیز صدق می‌کند: دیدرو رساله‌ی خود را با عنوان طولانی «نامه‌ای درباره‌ی نابینایان برای آگاهی بینایان» در سال ۱۷۴۹، ژید داستان «سمفونی پاستورال» را در سال ۱۹۱۹ و هوفمن روایت هنرمحور «سقوط کوران» را در سال ۱۹۸۵ (و نه ۱۹۷۰؛ آن‌گونه که در کتاب آمده) آفریده است. این داستان به چگونگی خلق تابلوی پیتر بروگل، نقاش هلندی، که عنوان «تمثیلی از کوران» را هم یدک می‌کشد، پرداخته است. در رساله‌ی دیدرو، نابینایی و نابینایان، در زمانه‌ی جدل نظری میان خردگرایان و حس‌گرایان، مضمون اصلی است و ژید در روایت خود که در دو دفتر خاطرات یک کشیش ثبت شده، نابینایی دخترکی فرانسوی‌ را دستاویز قرار می‌دهد تا بر سنت پیروی کورکورانه از آیین‌های مذهبی بتازد.

«گفتگویی شناور در سطح»

بخش چهارم مجموعه‌ی «از چشم نابینایان»، به «معرفی متن‌ها و مترجم آنها» اختصاص داده شده است. علی امینی نجفی در پیش‌گفتار کتاب نوید می‌دهد که این مهم را «به جای نوشتن یک مقاله‌ی خشک و خالی» در قالب «گفتگویی زنده، باز و بی‌پرده» با اسکندر آبادی انجام داده است؛ وعده‌ی خوشی که هنگام خواندن این محاوره‌ی ۳۵ صفحه‌ای به تدریج رنگ می‌بازد و در پایان چیزی از آن باقی نمی‌ماند.

جدا از توضیحات و تفسیر‌های آبادی در مورد متن‌ها و دیدگاه‌های نویسندگان آنها، این گپ طولانی که زیر ۸ عنوان دسته‌بندی‌ شده‌، در سطحِ به ‌ظاهر شسته رُفته‌‌ی خود شناور می‌ماند و در بهترین حالت گواه صادق زمان درازی است که مصاحبه‌گر برای کسب اطلاعات گوگلی خود صرف کرده است؛ اطلاعاتی که اغلب به خواننده در جهت آشنایی با ابعاد «متن‌ها و مترجم آنها» کمکی نمی‌‌کند از جمله نام‌ بردن از آثاری که نویسندگان آنها گویا به موضوع نابینایی پرداخته‌اند، بدون ذکر عنوان و محتوای آنها یا فیلم‌های اکران‌نشده‌ای که گویا مصاحبه‌کننده در فستیوال‌های گوناگون دیده است؛ البته بدون اینکه نام و نشان فیلم و کارگردان و سال برگزاری فستیوال و محل برپایی آن و… هم مطرح شده باشد. علاوه‌ بر این، ابراز نظرها و تحلیل‌های طولانی و تکراری مصاحبه‌گر در بسیاری از موارد، از جمله درباره‌ی «برخورد‌های تحقیرآمیز مردم با نابینایان در تمام ادوار و همه‌ی جوامع» که ناشی از «ضعف‌ عام بشری [است] که در جوامع و ساختارهای مبتنی بر ظلم و تبعیض [دیده می‌شود]» و انشاپردازی‌هایی از این دست، تنها به متورم‌شدن حجم این «گفتگو»ی مقاله‌وار انجامیده تا اینکه زمینه‌ای برای گپ‌زدن با روشنفکری نابینا مانند اسکندر آبادی را فراهم آورد. این عضو «شورای کارکنان دویچه وله» و مدافع رسمی حقوق آنان، خود بهتر از هر بینایی با این نکته‌ها و تاریخچه‌ی آنها آشناست و چه بسا بارها با چنین برخوردهای غیرانسانی روبرو بوده است.

تقلا برای بازگویی تجربه‌ها

با این ‌حال آبادی در طول محاوره با گفتن «بگذار حالا خاطره‌ای برایت تعریف کنم»،‌ از هر فرصتی استفاده می‌کند تا با طنز و شوخ‌طبعی خاص خود از تجربیات، احساس‌ها، برداشت‌ها و یادهای دور و نزدیکش سخن بگوید و گوشه‌ای از زندگی خود و جهان نابینایان را با خواننده در میان بگذارد. به گفته‌ی این هنرمند اهل موسیقی که چند ساز را به‌ خوبی می‌نوازد، نابینایی نوعی فقدان و محرومیت، ولی از بدترین آنهاست. به همین دلیل برای معرفی او، پرسش‌هایی که به شکل‌گیری شخصیت و چگونگی کنارآمدنش با این محرومیت عظیم برمی‌گردد، اهمیت ویژه‌ای می‌یابند؛ سئوال‌هایی مانند این که نیروی فوق‌العاده‌ی او برای مقابله با دشواری‌های این زندگی فقدان‌زده از کجا سرچشمه می‌گیرد؛ چگونه با لحظات روشن و تاریک آن سر می‌‌کند و نبرد امید و ناامیدی در کدام میدان زندگیش اتفاق می‌افتد…

چنین پرسش‌هایی متاسفانه در «گفتگوی زنده، باز و بی‌پرده» امینی با آبادی مطرح نمی‌شوند. شاید به این دلیل که مصاحبه‌گر برای معرفی این روزنامه‌نگار و عضو تحریریه‌ی «دویچه‌وله» ترجیج داده از موازین روزنامه‌نگاری زرد پیروی کند و با به کار گرفتن روش‌های «مطالعات آزمایشگاهی» به سئوال‌هایی بپردازد مانند «تا به‌حال عاشق شدی؟»، «با زنان بینا رابطه داشتی؟» یا «هیچ‌گاه به فاحشه‌خانه رفته‌ای؟»…  )کاش مصاحبه‌‌گر از حساسیت زبانی‌ بیشتری برخوردار بود و «کارگران جنسی» را «فاحشه» نمی‌‌خواند(.

پاسخ‌های آبادی به این قبیل سئوال‌ها، خود بی‌خاصیتی سئوال‌های آزمایشگاهی مصاحبه‌گر را روشن می‌کند: «ما نابینایان با آدم‌های بینا هیچ فرقی نداریم.» و «عشق و دلدادگی قانون و قاعده‌ی خاصی ندارد.»

کتاب «از چشم نابینایان» را «نشر ماهی» در ایران در ۲۸۴ صفحه منتشر کرده است.

کیهان لندن با اسکندر آبادی، به عنوان مترجم این کتاب گفتگویی داشته است.

اسکندر آبادی

بهجت امید: ترجمه، تعاریف گوناگونی دارد. تعریف شما از این فنـ هنر چیست؟

اسکندر آبادی: ترجمه فن و هنری است که گاه از آفریدن و نوشتن یک اثر سخت‌تر و طاقت‌فرساتر است. اثر ترجمه‌شده تنها هنگامی خوب و دقیق است که خواننده از جای جای و لابلای متن، مترجم و به اصطلاح ترجمه‌شدگی را حس نکند. این کار آسانی نیست. برنارد شاو، ترجمه‌ها را دلبرانی می‌داند که زیبایانشان بی‌وفا و وفادارانشان نازیبا هستند. می‌خواهد بگوید وفاداری به متن، ترجمه را ثقیل و دل‌ناچسب می‌کند و زیبایی دادن به آن، متن را از اصلش دور می‌سازد. من در ترجمه‌هایم کوشیده‌ام کاری کنم که اسکندر آبادی در میان نباشد و فقط دیدرو، ژید و هوفمن حس شوند.

ـ چه انگیزه‌ای سبب شد که تصمیم گرفتید از نگاه چند بینا مثل دیدرو، هوفمن و ژید جهان نابینایان را نقاشی کنید؟

ـ من نویسندگان زیادی را نمی‌شناسم که نابینایی و نابینایان را درون‌مایه کارشان قرار داده باشند. در آثاری که تا کنون خوانده‌ام، این موضوع همیشه در درجه‌‌ی اول، استعاری و نمادین مطرح شده و برای من جالب بود که در این سه اثر، موضوع نابینایی به عنوان یک پدیده واقعی طرح شده است. البته که این سه نویسنده، نماد و استعاره را هم منظور نظر داشته‌اند: دیدرو عصر روشنگری و اختلاف حس‌گرایان و خردگرایان را مطرح کرده، آندره ژید دورویی اهل منبر را آشکار ساخته و گرت هوفمن به نگاره‌ی پیتر بروگل، نقاش مشهور سده‌ی هجدهم پرداخته است. با این همه موضوع نابینایی و نابینایان واقعی که مورد نظر من بوده و می‌خواسته‌ام به آن توجه بدهم، از نظر این نویسندگان دور نمانده و نقش عمده را داشته است. به اضافه این آثار، اهمیت تاریخی بسیاری دارند به ویژه اثر دیدرو. تاریخ‌دانان نهادهای کمک به نابینایان، می‌نویسند که نخستین آموزشگاه نابینایان در فرانسه، تحت تأثیر همین رساله‌ی دیدرو تأسیس شد. «سمفونی پاستورال» مشهورترین و پرخواننده‌ترین اثر آندره ژید است و کتاب گِرت هوفمن بر پایه‌ی یکی از مشهورترین نگاره‌های پیتر بروگل نوشته شده است.

ـ چرا اجزای کتاب را ترکیبی از یک رساله‌ی فلسفیـ علمی به شکل نامه و دو داستان انتخاب کرده‌اید؟ دلیل گذاشتن این ژانرهای مختلف در کنار هم چیست؟ چه تجربه‌های فنی‌ای در برگردان این متن‌های متنوع به ‌دست آوردهاید؟

ـ به نقطه‌ی مشترک این سه متن البته اشاره کردم. تا آنجا که من مطالعه کرده‌ام، این سه متن جایگاه ویژه‌ای در ادبیات غرب دارند. نه اینکه آثار مشابهی پیدا نشوند. ولی صراحت این سه اثر مرا مجاب کرد که با وجود ژانرهای متفاوت، آنها را در کنار هم بگذارم. البته برای خود من هم بد نمی‌شد که سه کتاب مستقل چاپ و منتشر کنم. ولی خودتان از مشکلات چاپ و نشر به ویژه در ایران آگاه هستید. اما تجربه‌ی من: خودتان بهتر می‌دانید که ترجمه‌ی یک متن علمی و فلسفی با ترجمه‌ی یک اثر ادبی، از زمین تا آسمان با هم فرق و هرکدام مشکلات خود را دارند. صادقانه به شما می‌گویم که من برای ترجمه‌ی بخش ساندرسون و ماشین حساب او، حدود یک ماه وقت گذاشتم که اول درست بفهمم آن ریاضی‌دان چه کرده است. چون تا خودم نمی‌فهمیدم، نمی‌توانستم مطلب را حالی خواننده و متن را روان ترجمه کنم. در آثار ادبی اما باید اول کشف می‌کردم که در داستان‌های ژید و هوفمن، کدام نکته‌ها و ترفندهای ادبی مهم و عمده‌اند. برای نمونه، آندره ژید به انحای گوناگون، لحن کاذبانه‌ی کشیش را آشکار می‌کند و من هم باید این کار را در برگرداندن متن به فارسی انجام می‌دادم.

ـ اعتبار برخی از تزهایی که دیدرو در نوشته‌ی نامه‌گونه‌ی خود مطرح می‌کند، سالهاست زیر سوال رفته. چرا برای تهیه‌ی این کتاب، متون جدیدی که دنیای نابینایان را تصویر می‌کنند، انتخاب نکردید؟ بهتر نبود با اضافه کردن پانویس، تصحیح‌ها یا نظریه‌های پیشروتر نسبت به دیدگاه‌های دیدرو را هم مطرح می‌کردید تا خواننده به‌طور قطع از جدیدترین نتایج و دستاوردهای پژوهشی در این زمینه آگاه می‌شد؟

اسکندر آبادی در رونمایی کتاب «از چشم نابینایان»

ـ  این طبیعی است که برخی از تزهای دیدرو پس از ۲۵۰ سال اعتبار خود را از دست داده و حتا از آغاز ارتجاعی بوده باشند. من البته در گفتگوی آخر کتاب به بعضی از این نارسایی‌ها اشاره کرده‌ام. اما بر این باور نیستم که مترجم باید متن را تکه تکه تحلیل کند. این کار تحلیلگر تاریخی و کارشناس امور توان‌خواهان است. البته اگر هشدار شما را پیش از چاپ کتاب می‌دانستم، شاید کتاب من پانویس‌های بیشتری می‌داشت. با این حال شاید تعجب کنید، ولی من جز در کتاب‌های ویژه‌ی علوم تربیتی و حقوقی و اعلامیه‌های سازمان‌های اجتماعی و صنفی توان‌خواهان، اثری ندیده و نخوانده‌ام که نابینایان و نابینایی را آنطور که مثلا اعلامیه‌ی جهانی سازمان ملل متحد مربوط به برابری توان‌خواهان آورده، به اصطلاح به‌روز مطرح کرده باشند. بی‌شک شما «کوری« اثر ژوزه ساراماگو را خوانده‌اید. برای نمونه این اثر هم نابینایی را استعاره‌ای برای این می‌گیرد که بگوید حیا به چشم است و اگر چشم در میان نباشد، یا آدم‌ها همدیگر را نبینند، بی‌حیا و بلکه بی‌وجدان می‌شوند.

ـ دلیل اینکه دیدرو رساله‌ی فلسفی خود را در زمانه‌ای که حتی ورود زن‌ها به کتابخانه‌های عمومی بطورکلی  ممنوع بوده، خطاب به همسر خود که او را «بانو» می‌نامد، نوشته، چیست؟ آیا اصولا این «بانوی عزیز» نقش دیگری هم در تدوین تئوری‌های او بازی کرده است؟

ـ دنی دیدرو بسیاری از آثار فلسفی خود را به شکل نامه به دوستان، همکاران و خویشاوندانش نوشته است. من مطلبی در این باره نخوانده‌ام که نقش یا بی‌نقشی همسر دیدرو را در کارهای پژوهشی او برساند. اما از قرار آن دو همدیگر را بسیار دوست می‌داشته‌اند و دیدرو مقاله‌های بسیاری را خطاب به او نوشته است. اصولا دیدرو به چندین زن که با آنها رابطه‌ی ادبی و فلسفی داشته، نامه‌های زیادی نوشته است. کاترین کبیر امپراتور روسیه، دیدرو را به کشورش دعوت کرده و برای تهیه و حفظ کتابخانه‌ی خصوصی و دانشنامه‌ی او برایش مقرری تعیین کرده بوده. به گمانم منظور شما از محرومیت زنان، زنان طبقه فرودست باشد وگرنه زنان اشرافی در سده‌ی هجدهم میلادی و پس از آن محفل‌های ادبی برپا می‌کردند که اکثر ادیبان، فیلسوفان و هنرمندان بزرگ وقت در آنها شرکت داشتند. این محفل‌ها در پیشبرد جنبش‌های ادبی و حتی اجتماعی نقش حساسی را ایفا کرده‌اند. اگر به دیدرو برگردیم، دانشنامه‌ای که او چندین سال در تدوین آن تلاش کرده، ادعا و شگردی همانند ویکی‌پِدیای امروز ما داشته است. دیدرو می‌خواسته مطالب علمی را به زبان ساده و برای همگان بیان کند و در این کار به زنان هم توجه داشته است.

ـ شما در «گفتگوی» بخش پایانی کتاب گفته‌اید: «برای خانم‌ها مهم است که طرفِ خود را، حتی به نحوی ناآگاه، تحسین کنند» ممکن است بگویید، چطور به این نتیجه رسیده‌اید؟

ـ صحبت سر این بود که یک زن چرا ممکن است به یک مرد نابینا (البته در مورد مشخص من) علاقمند شود. اگر من یک زن نابینا بودم، همین حرف را درباره‌ی مردان بینا می‌زدم. به طور کلی منظور من این است که فرد اصولا به کسی علاقمند می‌شود که از نظر او ستودنی باشد. توضیح ناگفته‌اش این است که ترحم سبب علاقمندی نمی‌شود.

ـ به نظر شما هوفمن و ژید با چه انگیزه‌هایی در دهه‌های ۲۰ و ۷۰ قرن بیستم که اجتماع حساسیت چندانی نسبت به دنیای تاریک نابینایان از خود نشان نمی‌داد، به این موضوع نزدیک شدند؟

ـ  مطالبی که درباره‌ی این دو اثر خوانده‌ام، چیزی در خصوص انگیزه‌ی این دو نویسنده برای انتخاب درون‌مایه‌ی کارشان نگفته‌اند. اما شما که خودتان نویسنده هستید، از نگاه حساس نویسندگان به موضوع‌های نامتعارف آگاهی بیشتر و بهتری دارید. در حالی که دیدرو و آندره ژید نابینایان را در کل مثبت ارزیابی کرده‌اند، گرت هوفمن تصویر منفی‌ای از شخصیت‌های نابینای خود به دست داده است.

ـ فکر می‌کنید تاثیر این کتاب که به تعبیر شما در نهایت به نوعی «جهان مجازی و واقعی نابینایان» را نشان می‌دهد، بر خواننده‌ی بینا چیست؟ آگاه ساختن این خواننده از ابعاد محرومیت نابینایی، چه تاثیر یا بار عاطفی رفتاری برای او به همراه دارد؟

ـ اگر خواننده‌ی کتاب به خود زحمت بدهد و همه این ۲۸۰ صفحه را دقیق بخواند، بی‌شک با حساسیت و ظرافت بیشتری به پدیده‌ی نابینایی روی خواهد کرد و به ویژه با توضیحاتی که من در گفتگوی آخر کتاب داده‌ام، نسبت به ما نابینایان پیش‌داوری‌های کمتری خواهد داشت. او در این کتاب با محرومیت تاریخی نابینایان آشنا می‌شود و سر انجام درمی‌یابد که توان‌خواهی یا همان چیزی که پیشتر ما به آن معلولیت می‌گفتیم، پدیده‌ی غریبی نیست. خواننده متوجه می‌شود که این طیف از جامعه به همان اندازه می‌توانند باهوش، کم‌هوش، نیک‌خو یا بدخو باشند که دیگران. معلولیت چیزی نیست که مختص نابینایان باشد: ما امروز تندرستیم، فردا ممکن است نباشیم. در ضمن معلولیت تنها به چشم ختم نمی‌شود: معلولیت می‌تواند سنی، صنفی، جنسی، شکلی، مالی یا هرگونه‌ی دیگری باشد. این چیزی است که البته تلویحا با خواندن این کتاب به آن توجه داده می‌شود.

ـ شما در گفتگویی عنوان کرده‌اید که کتاب حاضر حاصل فعالیت و همکاری شما در «نهادهای مربوط به نابینایان» است. این نهادها کدامند؟

ـ  به یاد ندارم که گفته باشم این کتاب حاصل همکاری من با نهادهای نابینایان است. من تا مدت‌ها از پاسخ به پرسش‌های مردم درباره‌ی نابینایی طفره می‌رفتم. چون از طرز پرسیدن آنها زیاد دل خوشی نداشتم و اصرار داشتم که بر این مسأله تأکید زیادی نشود. مردم از من سوال‌هایی می‌کردند که به نظرم بیجا می‌آمد. رفته رفته اما متوجه شدم که حساسیت من بیجاست. من باید به پرسش‌های مردم پاسخ می‌دادم حتی اگر به نظر من ناجور و بی‌ربط بیایند. به این خاطر آرام آرام به روشنگری در زمینه‌ی معضل نابینایی علاقمند شدم و مثلا در رسانه‌ی «دویچه وله» به عنوان نماینده‌ی توان‌خواهان به ویژه نابینایان فعال شدم. از سوی دیگر به عضویت انجمن‌ها و نهادهای یاری‌رسانی فنی نابینایی در آلمان درآمدم که از جمله می‌توانم به «جامعه‌ی خودیاری کاربران نابینا در آلمان» اشاره کنم که نرم‌افزارها و سخت‌افزارهای جدید ویژه‌ی نابینایان را آزمایش و بررسی می‌کند.  انجمن دیگر «کتاب‌خانه‌ی گویای کتاب‌های فارسی در برلین» است که بیش از ۱۱ هزار عنوان کتاب شنیداری دارد و من در تأسیس آن نقش سازنده‌ای داشته‌ام.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=111299