بهجت امید – موزه «اوستهاوس Osthaus Museum» در شهر هاگن از روز ۲۲ آوریل تا ۱۳ مه، بیش از صد اثر طراحی و نقاشیِ داود سرفراز، هنرمند نامآشنای ایرانی مقیم شهر دورتموند را به نمایش میگذارد.
این پنجمین نمایشگاه انفرادی سرفراز است که در چارچوب برپایی فستیوال سالانهی شهر هاگن با هدف همگرایی و همپیوندی ملتها از سوی ادارهی فرهنگ شهر برپا میشود. این هنرمند تا کنون در آلمان در نمایشگاههای گروهی و فردی متعددی که در شهرهای مختلف ایالت «نورد راین وستفالن» در غرب آلمان برگزار شده، شرکت داشته است. همهی طرحها و بخش بزرگی از تابلوهای به نمایش درآمده در موزهی اوستهاوس، برای اولین بار به نمایش گذاشته میشوند.
«نزدیکهای دور»
داود سرفراز معنای هنر را در تجلی دنیای درونی انسان خلاصه میکند. او این جهان پیچیده را با استفاده از تکنیکها و مواد گوناگون از جمله رنگ و روغن، آکریلیک، آبرنگ، گواش و پاستل نقاشی کرده است. این هنرمند ۶۴ ساله که به «آزادگی درونی هنرمند» معتقد است، میگوید: «من اصولا خودم را هیچ وقت محدود نمیکنم. هر کدام از این مواد که بتوانند بخشی از فکر و حسٌ و موقعیت روحی مرا بازتاب دهند، به کارشان میگیرم.»
آثار آکریلیک در تابلوهای جدید سرفراز، کاربرد خاصی یافته است. یکی از جدیدترین کارهای او با عنوان «نزدیکهای دور»، پالت نقاشی او بوده که اکنون به مثابه اثری هنری زینتبخش یکی از دیوارهای موزه است. این سینیِ فلزیِ جانگرفته از رنگ که جداییها و پیوندها را به تصویر کشیده، به نظر هنرمند «در این مقطع زمانی عمیقا با حافظه جمعی و واقعیت زندگی ما گره خورده است.» یکی از اشعار حافظ، بخشی از بیان تصویری این کار را تشکیل میدهد.
«بوسه بر عصب بیدار»
سرفراز در میان هنردوستان آلمانی به عنوان هنرمندی که زبان تصویری نقاشی مدرن را با عناصر شرقی و ایرانی درهمآمیخته، شهرت دارد. اغلب آثار او که دو بُعدی و با استفاده از نمادهای تغزلی و خط فارسی آفریده شدهاند، به عنوان «پُلی میان فرهنگهای شرق و غرب» ارزیابی میشوند. این هنرمند که در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران تحصیل کرده، از ۳۲ سال پیش در آلمان زندگی میکند. گلچینی از آثار او در کاتالوگی با عنوان «بوسه بر عصب بیدار» به مناسبت برپایی نمایشگاهاش در گالری شهر دورتموند در سال ۲۰۱۵ نیز به چاپ رسیده است. عنوان کاتالوگ برگرفته از شعری از یدالله رویایی است.
کیهان لندن برای آشنایی بیشتر با آثار داود سرفراز با او گفتگو کرده است.
بهجت امید: چطور شد که موزه اوستهاوس Osthaus Museum از شما دعوت کرد در این نهاد فرهنگی نمایشگاهی برگزار کنید؟
داود سرفراز – اصولا برگزاری یک نمایشگاه کار بسیار سختی است و همیشه زیر و بمهای خودش را دارد. هنرمند باید خیلی تلاش کند که اول خودش را برای معرفی آثارش به مسئولین برساند. نمایشگاه گذاشتن یک موضوع دو طرفه است بین هنرمند و مسئولین نمایشگاه که نقش هیئت ژوری را بازی میکنند. ورود من به این نمایشگاه در مرحله اول مثل یک معجزه بود! یک شانس! موضوع به این شکل اتفاق افتاد که دو سال پیش، زمانی که هنوز یک رستوران ایرانی داشتم، یک گروهِ به قول آلمانیها «مولتی کولتورل» جا رزرو کردند و برای شام آمدند به رستوران من. سرپرست این گروه که از ملیتهای مختلفی بودند، یک خانم گرافیست آلمانی بود که چشماش به کاتالوگ نقاشیهای من افتاد و حیرتزده آن را ورق زد. نمیتوانست به راحتی باور کند که با یک نقاش حرفهای روبروست که از بخت بد و یا خوب برای اداره خانوادهاش دست به کار سخت رستورانداری زده است. این شد که سر صحبت در مورد هنر و فرهنگ بین ما باز شد و همانجا از من درخواست یک مصاحبه کرد و اجازه چاپ تعدادی از نقاشیهایم را در کتابی تحت عنوان Du + ich = Wir (تو و من مساویست با ما) در رابطه با موضوع «انتگراسیون» از من گرفت. و من هم کتابی به او هدیه کردم. بعد از مدت کوتاهی آمد و مصاحبه ما انجام شد و ایشان شیفتگی زیادی نسبت به آثار من نشان داد و رفت. طولی نکشید که دوباره آمد و موضوعی را با من در میان گذاشت که آرزوی همیشگی من بود! و این بار نوبت حیرتزدگی من بود! اداره فرهنگ و مسئولین Osthaus Museum در شهر هاگن که انصافا موزه بزرگ و معتبری در غرب آلمان است، برگزاری یک نمایشگاه انفرادی از کارهای مرا برای سال ۲۰۱۸ و در چارچوب یک فستیوال بزرگ فرهنگی در این شهر تصویب کرده بودند. و این یعنی شانس بزرگی برای من که چهل سال است روح و روان خودم را با وجود یک زندگی سخت و دشوار در راه هنر سپری کردهام.
ـ خط و شعر، به تازگی به کارهای شما راه یافته. آیا در حال حاضر وقت بیشتری برای کشف دنیای شعر و شاعران معاصر ایران میگذارید یا این علاقمندی دلایل دیگری دارد؟
ـ اصولا همهی هنرها دارای ریشههای مشترکی هستند. شعر و تصویر و موسیقی بهخصوص، همسایههای دیوار به دیوار هماند. آنها در مسیر تاریخی خود، بر هم تاثیر گذاشتهاند و میگذارند. مینیاتورهای ایرانی بدون شعر و خط چیزی کم دارند و همه آنها به نوعی وامدار یکدیگرند. استفاده من از شعر در بعضی از تابلوهایم در این چارچوب و خیلی درونی صورت میگیرد، چون من بدون ایده و فکر کار نقاشی را شروع میکنم. اگر از شعری استفاده کنم قطعا به دلیل ضرورتهای تصویر است و فیالبداهه به سراغم میآید.
ـ خود شما روند تکامل و تحول تکنیکی کارهایتان را چگونه ارزیابی میکنید؟
ـ روند پیچیده و سختی بود. بعد از آموزشهای گوناگون، از جمله فراگیری تکنیکهای مختلف در دانشکده هنرهای زیبا به سمت کارهای رئالیست رفتم که تابلوی «حرکت مردم» یکی از آنهاست. این کارها البته نتوانستند مرا راضی کنند. از سال ۱۹۸۷ بعد از مهاجرت به آلمان، تصمیم گرفتم همه چیزهایی را که یاد گرفته بودم، فراموش کنم. میخواستم خودم را پیدا کنم. خوشبختانه بعد از چند سال کار زیاد، توانستم به مناظر غریب و درونی خودم برسم. امروز احساس میکنم آثارم ترجمههای تصویری ذهن و روح خود من هستند.
ـ طبیعت در کارهای شما همواره حضور دارد، هر چند که در کارهای جدید شما انتزاعیتر به نظر میرسد. آیا این امر هم به دنیای تجریدی درون شما ربط دارد؟
ـ من در کارهایم آن طبیعتی را ارائه میدهم که قبلآ درونیاش کرده باشم. یعنی طبیعت ذهنی من در اطلاعات تصویری، دخل و تصرف میکند. گاهی با یک منظره درونیشده، میتوان مفهومی انسانی را بیان کرد، مثل تابلوی «خشم طبیعت» که امروز در حافظه جمعی ما خبر از فجایع گوناگون میدهد. اما این تنها طبیعت بیرونی نیست که در خطر است، بلکه انسان نیز روز به روز از طبیعت خود دارد دور میشود.
ـ شما در تابلوی «گفتگو با طبیعت» میخواستید چه رازی را با طبیعت در میان بگذارید؟ خواهران شما، به گفته خودتان، که در تابلو حضور دارند، در این میان چه نقشی بازی میکنند؟
ـ من در تابلوی «گفتگو با طبیعت» نقاشی شدهام. اما نقاشی نکردهام که خواسته مشخصی داشته باشم. این چهار زن، خواهرانم را در وجود من تداعی میکنند. اما بیشتر نفس گفتگو با طبیعت است که در این اثر جنبه تقدس پیدا کرده و برای من مهم است زیرا از نظر من در دنیای امروز، هم طبیعت عینی و هم طبیعت انسانی، هر دو در خطر هستند.
ـ رابطههای انسانیـ خانوادگی اغلب در کارهای شما با حسی از انزوا و تنهایی همراه است. آیا این حس با پیامدهای مهاجرت پیوند دارد؟
ـ بعد از مهاجرت، در اولین سالهای زندگیام در آلمان بسیار غمگین بودم. روح غربت و سرما و تنهایی را به طرز عجیبی حس میکردم. به ویژه در سال دوم که پدرم را در ایران از دست دادم و این روی من تاثیر هولناکی گذاشت. اما فقط اینها نبودند؛ ترسهایی در وجود من زندگی میکردند که به دوران کودکی تا جوانی من در ایران مربوط بودند. بخشی از آنها یادآور صحنههای وحشتناک جنگی بودند که تجربه کرده بودم. با این حال تنها کار مثبتی که توانستم بکنم، حفظ شعله امید به زندگی بود که در قلبم روشن نگاه داشتم. من در اولین دورهای که تصویرهای خودم را توانستم بکشم، با ترسهای خودم روبرو شدم. آبیهای سرد و سنگینی روی بومهای من نشستند و ترسهای درونی مرا بیرونی کردند. خوشحالم که این فاز سنگین را با نقاشیهایم سپری کردم.
ـ اصولا جامعه آلمان و ثروت فرهنگی آن، چه چیزی برای شما به ارمغان آورده است؟
ـ من از لحاظ هنری خودم را در آلمان پیدا کردم و از این بابت بسیار خوشحالم. اما در ازای آن سالهای متمادی در بطن این جامعه با کار و تلاش طاقتفرسا روبرو شدم. سختیها و سنگینیهایی که در این سیستم تجربه کردم، بسیار فراتر از آرامش نسبی و نظمی است که بخش مهمی از ثروت فرهنگی این جامعه محسوب میشود.
ـ از چه نقاش آلمانی متاثر هستید یا کارهای او را تحسین میکنید؟
-من در نقاشی از هیچ کدام از نقاشان آلمانی متاثر نشدهام. اما نقاشان اکسپرسیونیست آلمان را همیشه دوست داشتهام. تنها نقاشی که از لحاظ فکر و فلسفه هنری عاشقانه دوستش داشتهام و دارم، پل کله نقاش سویسیـ آلمانی است. به نظر من او با قدرت فکری خودش، تنها کسی بود که تاریخ هنر را از مطلقگرایی سبک آبستره نجات داد. به همین دلیل است که امروز آبستره، سبک «سنتی مدرن» نامیده میشود.
ـ چگونه با روزمرّگی کنار میآیید که وقت نقاشی کردن هم دارید؟
ـ من در دنیای واقعی روزانه همیشه کار کردهام و روی پای خودم بودهام. منطق و نظم جامعه مدرن آلمان را با همه بدیها و خوبیهایش میشناسم و همیشه به آن احترام گذاشتهام. اما در هیچ شرایطی کار هنر را کنار نگذاشتهام. گاهی احساس میکنم از نقاشانی که بیشتر در حاشیه این جامعه زندگی کردهاند، به مراتب پرکارتر و حرفهایتر بودهام.