بهنام امینی – پس از چهار دهه که از عمر نظام اسلامی میگذرد ، عدهای از مخالفان این نظام که عمدتا از موافقان و سازندگان دیروز آن بودهاند هر از چندی دور هم گرد میآیند و عنوانی بر این گردهمایی چندنفره خود بر میگزینند و معمولا آن را با لفظ ملی مزین میکنند تا بر فراگیر بودن نشستشان تاکید کرده باشند.
در این سالنهای کوچک اما گویا صندلیها سرقفلی نود و نه ساله دارند، شاید هم به رسم قدیم صفوف طولانی و کسلکننده، زنبیلها نوبت و مالکیت مکانی افراد را توجیه میکنند، چرا که هر چقدر به این نشستها و صندلیهایش نگاه میکنیم صندلی خالی برای نسل جوان ایران دیده نمیشود.
نمیدانم چرا هر چه کنفرانس و اتحاد و میزگرد تشکیل میشود همه شرکتکنندگانش اغلب و لزوما باید همان نسل انقلاب کرده سال پنجاه و هفت باشد، و نسلهای دیگر پس از انقلاب همچنان در میزهای سیاسی تصمیمگیری میهن محلی از اعراب نداشته باشند، نسل دیروز انقلاب که نتیجه اتحادشان کالای سیاسی به نام جمهوری اسلامیشد. که این کالا همچنان به زور و اجبار تاریخ به ملت ایران فروخته میشود.
این سخن البته لجاجت بر سر این موضوع و یا خدای ناکرده بیمهری به این نسل انقلاب پنجاه هفت نیست چرا که ما هم باور داریم حتی آنان که در اشتباه تاکتیکی پنجاه و هفت بازیگر و کارگردان بودهاند اگر دستشان به خون ملت یا خیانت به وطن آلوده نیست اگر روزی فرصت همگرایی حقیقی و فراگیر با هدف گذار مسالمتآمیز از نظام جمهوری اسلامی فراهم شد یقینا میبایست از تجربیات این افراد نیز بهره برد.
حال اگر تولیدکنندگان سیاسی (نسل پنجاه و هفت) این تولید را یعنی انقلاب را یک تولید ناهنجار و شکستخورده میدانند، اگر اغلب همان انقلابیون پنجاه و هفت بر این موضوع اشتراک نظر دارند که نتیجه اتحادشان نتیجهای خلاف منافع ملی ایران بود (سخن بر سر یک نظام و یک خاندان نیست) پس چرا امروز اصرار دارند باز با همان سبک و سیاق و روش و همان مواد و ابزار دست به اتحاد بزنند؟
در حالی که حتی در یک بازی ساده، فرصت آزمودن بخت برای هر فرد تنها یک بار است و یا دست کم فرصت دوباره بختآزمایی به صورت چرخشی و به نوبت است، به نظر میرسد انقلابیون پنجاه و هفت از شیوه زنبیلگذاری سنتی و گرفتن نوبت به شیوه مادربزرگها فقط همین قرق کردن رسانه و این کنفرانسها را یاد گرفتهاند و به بازی چرخشی یا فرصت تصمیمگیری و اظهار نظر چرخشی اعتقادی ندارند که اگر داشتند دست کم در یکی از این کنفرانسها و نشستها صندلی یا به قول معروف کرسی برای جوانان در نظر میگرفتند.
از این مثال ساده میخواهم این نتیجه را بگیرم که در واقع این عزیزان که همواره ترکیب چهره و نامشان را میتوان در هر نشست، کنفرانس، یا برنامه تلویزیونی دید با این روش و سبک و سیاق میگویند ما یک بار اشتباه کردیم اجازه بدهیم بار دیگر بخت خودمان را بیازماییم اما نمیخواهند این واقعیت تلخ را بپذیرند که در این حد فاصل اشتباه آنها چند نسل زیر چرخدندههای بیرحم زمان قربانی شدند.
پرسش اما اکنون این است جوانان امروز کجا هستند؟ پس نسل جوان که یک بار برایش تصمیم گرفته شد کی میتواند برای خودش تصمیم بگیرد؟ جالب است که میلیونها نفر از نسل امروز پیش از آنکه به دنیا بیایند برایشان تصمیم گرفته شده بود و باید خوب و بد این انقلاب را با مظاهر و تبعاتش میپذیرفتند. و شگفتانگیزتر آن است که انقلابیون پنجاه و هفت مدعی مبارزه با سلطانیزم هستند اما روشهای کاربردی آنها در مسیر مبارزه روشهای سلطانی و خانخانی است که کمتر به جریانات نو و تازه روی خوش نشان میدهد.
واقعیت آن است روزگاری که جمهوری اسلامی به دست انقلابیون شکل و قوام گرفت جمعیت ایران حدود سی میلیون نفر بود از آن جمعیت سی میلیون نفری تعدادی تصمیم گرفتند برای همه آن سی میلیون تصمیم بگیرند.
حال اما جمعیت ایران بالغ بر ۸۰ میلیون نفر است این به زبان ساده یعنی آنکه ایران در فرایند نسلآفرینی خودش سه بار نو و تازه شده، سه بار جور دیگر اندیشیده، سه بار شکل دیگر دیده و دست کم سه قدم تاریخی از آن مقطع فاصله گرفته است. نتیجه آنکه دست کم سه به یک هم که شده باشد باید ترکیب این جلسات و این کنفرانسها و این به اصطلاح اتحادها با چینش نسل جوان بعد از انقلاب باشد؛ بگذارید بگویم کدام نسل.
همان نسلی که وقتی انقلاب به بار نشست در گوشش به جای صدای تار و سهتار دلنشین، صدای الله اکبرهای شبانه و «دیو چو بیرون رود…» بود، تاتی تاتی (راه رفتن کودکانه) که آغاز کرد بمب بود و موشک آژیر و نوای «ممد نبودی» موشکها و آژیرهای قرمز تا نوجوانی همراهیاش کرد، بزرگتر که شد بوی باروت و زهر پنجه بوکس را نه در زیر گذر فلان لوطی، نه، در سر کلاس دانشگاه تجربه کرد؛ چرخید چرخ روزگار و این نسل اینگونه بزرگ شد: بیجوانی، بیشعر، بیعشق، بیرقص و آواز…
میدانی؟ نه هرگز نمیدانی! چون آنجا نبودی که با او زندگی را اینگونه تجربه کنی.
تو نبودی در خیابان کارگر در کوی دانشگاه؛ تو نبودی در عصر تنهای کاه گلی بختیاری؛ تو نبودی در زمستان سرد سوزناک سنندج؛ و نبودی در تب اهواز و هُرم خونپارههای خرمشهر؛ تو نبودی، نه در سیستان و بلوچستان، نه در خراسان، نه اورمیه و نه در سمنان. تو حتی در تهران هم نبودی! و اینگونه زمان گذشت.
نسلی، جوانی ندیده به میانسالی رسید؛ آن عده که به قول آقایان سرش به کارش بود به زندانی که زندگی نامیدند تن داد؛ آن که به قول آقایان سرش بوی قورمه سبزی میداد به زندان دیگری درافتاد، و آن که جان به در برد آواره در خاک غریب شد.
و آنان که برای این نسل انقلاب را ساختند با سیگارهای برگشان و کراواتهای شیکشان، همان کراواتهایی که کلفتی گرهاش گردنشان را شق نگاه میداشت، در حالی که میبایست در مقابل این همه رنج پدید آورده سرشان خم میبود، مدام میهمان کنفرانسها بودند، مدام سخن از اتحاد میگفتند، مدام شورا، مدام کنگره، آنقدر که ارج و قرب این واژهها را از سکه انداختند.
اما به گذشته نگاه کنید؛ کدام یک از این نشستها و کنگرهها برآیند توان و تولید فکری و محل عرضه فکر نسل جوان بود؟ شما چه حرف تازهای زدهاید که آنها قادر به زدن آن نبودهاند؟
میدانید:
ما نسل هیس بودیم، نسلی که هر بار خواستیم سخن بگوییم گقتند هیس! مصلحت نظام نیست، عمر ما در فضای دیکتاتوری درون کشور اینگونه گذشت ما هنوز اما در فضای آزاد غربت نسل هیس هستیم هنوز هم وقتی میخواهیم سخن بگوییم میگویند هیس مصلحت مبارزه نیست، یک عده همیشه گفتند و میگویند یک عده نسل هیس بودند و هستند.
میگویند شماها شناخته شده نیستید که در رسانهها صدایتان پخش شود، این سخن کسانی است که امروز رسانههای اپوزیسیون را در اختیار دارند؛ خب روشن است، وقتی معیار سنجش اندیشه آدمیان نه کیفیت سخن بلکه کمیت و اندازه و قد و وزن اسمی او باشد روشن است که استاندارد کالای فکری تولید شده چه میزان دقت و سلامت دارد و وقتی تمام رسانهها در قرق یک عده معدود به شیوه خانسالاری است طبیعی است که کالای فکری دیگری برای عرضه باقی نخواهد ماند.
اگر معدود چهره جوانی هم در این نشستها میبینیم در نهایت متصل به گروه فکری است که باز سردمدارش همین عده شناخته شده هستند، یعنی حلقه خودی و غیرخودی فضا را برای چرخش افکار مسدود کرده است؛ این روش عملا جریان آزاداندیشی را عقیم و یک فعال سیاسی را بر سر دوراهی انتخاب قرار میدهد: یا حذف از گردونه این بازی یا پذیرش هژمونی خوانین محلی اپوزیسیون خارج از کشور.
از این درددلهای اغلب تکراری گذشته باید گفت باز هم طی روزهای گذشته کنفرانسی تحت عنوان «مدیریت گذار از جمهوری اسلامی» به ابتکار «اتحاد برای دموکراسی» در شهر لندن با حضور عدهای از شخصیتهای سیاسی و رسانهای تشکیل شد؛ کنفرانسی که بی سر و صدا آغاز شد و باز هیچ صندلی برای نسل جوان فعالین سیاسی تدارک دیده نشد یا دست کم اغلب ما از آن بیاطلاع هستیم.
به واقع مشکل اساسی اغلب این نشستها و کنفرانسها این است که روش ابزار و مواد و متد آنها، همان روشهای آزموده شده قبلی است، جمع شدن یک عده افراد چهره و شناخته در زیر یک سقف، و کنترل مجازی سکان مبارزه، آن هم بعد از هر پسلرزه سیاسی در داخل کشور که فلسفه تعریف شده مبارزاتی سیاسی ندارد.
اگر هم گاه چهره و جریان متفاوتی در میان آنها قد میکشد به دلیل همان فقدان فلسفه مبارزاتی نهایتا این افراد و گروهها را تا حد جزایر مستقل و خودمختار سیاسی تقلیل میدهد. شاید باید باور کرد و قبول کرد که همگرایی و هماندیشی نخست نیاز به فلسفهای از نو تعریف شده دارد و آن میسر نخواهد شد مگر با بهرهوری از خرد جوانان شاداب و نواندیش در کنار تجربه کهنسالان یا مهتران سیاسی.
پیشنیاز این ترکیب اما موضوع دیگری است و آن تولید و طراحی سیاسی است. باید گفت فرهنگ هر کشوری میبایست تولیدات ویژه خودش را در عرصههای اجتماعی و سیاسی داشته باشد و ما راهی نداریم برای برونرفت از این بنبست مگر اینکه دست به تولید و طراحی بومی بزنیم و بر اساس متد و روش، انجمن ملی و بومی خود را با سازماندهی و رایزنی سیاسی شکل دهیم.
از این رو شایسته است پیش از آنکه عنوان این نشستها برای همیش از سکه و اعتبار بیفتد و این تصور برای نسل جوان به ویژه درون مرز بیش از همیشه دامن زده شود که قرار است باز عدهای سلاطین مطلقه و خوانین محلی سرنوشت نسلهای جوانتر را بدون کسب نظر آنها رقم بزنند چاره و درمان کنیم تا بتوانیم به روش علمی و باورپذیر آن آلیاژ جوشدهنده جریان درون مرز و برون مرز را تولید و طراحی کنیم.
*بهنام امینی سخنگوی انجمن مهستان ایران است.