محمدرضا حسینی – کشف جنازه مومیایی رضاشاه و سراسیمه شدن مسئولان جمهوری اسلامی در پنهان کردن هویتش، دوباره نام رضاشاه را بر سر زبانها انداخت. گویا عملکرد رضاشاه در مدت کوتاهی که قدرت اجرایی را در دست داشت، بسیار فراتر از آنست که پس از چهل سال از سقوط سیستم پهلوی به آسانی فراموش شود.
وقتی واکنشهای غضبآلود عدهای را میبینم، این پرسش برایم مطرح میشود که علت این همه نفرت از پهلویها که آنها از خود نشان میدهند در چیست؟ مگر نه آنست که تلاش رضاشاه برای نجات کشور از سقوط و بنا نهادن ایرانی مدرن بود؟
میگویند که توسط انگلیسیها به قدرت رسید. از خود میپرسم اگر توسط روسها به قدرت میرسید چه میگفتند؟
میگویند که دیکتاتور بود و زمینخوار! تعجب میکنم. گویی در رژیمی که اکنون از آن دفاع میکنند که نتیجه حکومت کردنشان جز ویرانی کشور نبوده آیا دیکتاتورتر و زمینخوارانی قهارتر وجود ندارد!
قصد من طرفداری از هیچ فرد و یا ایدهای نیست. تجربه به من آموخته است که فقط واقعیات تاریخی را ببینم. از این زاویه، با یک نگاه سریع به نام و پیشینه افراد نظردهنده میبینیم که عمده دشمنیها با خاندان پهلوی از سوی دو تیپ افراد است. اول، طرفداران حکومت اسلامی هستند که لباسهای چریکیشان را برای روز مبادای ظهور پهلویسم حفظ کردهاند، و دوم، عدهای با تفکر مسکوگرایانه که هنوز از اندیشههای صادراتی شوروی، به مثابه اندیشههای خود، در گنجههای ذهنشان پاسداری میکنند.
اما برای درک علل و ریشه این دشمنیها باید گذری هرچند سریع به گذشته کرده و حقایق مربوط به آن را مشخص کنیم.
با نگاهی به تاریخ آن زمان یعنی اواخر قاجار، اولین دریافتمان از وضعیت کشور، ناامنی و بیثباتی شدید در گوشه و کنار ممالک محروسه است. پایههای سلطنت قاجار سستتر از همیشه و در آستانه سقوط بود، انگلیس و روس از هر طرف در صدد پاره کردن و تصاحب کشور بودند،. نهضتهای مختلف، از «جنگل» میرزاکوچکخان گرفته تا حزب «عدالت» حیدرخان، خواهان استقلال و ایجاد حکومتهای سوسیالیستی و تقسیم کشور بودند. از فراریان سفیدهای سلطنتطلب روس که برای تشکیل جبهه مقاومت ضدانقلاب و سرخهای بلشویکی که برای صدور انقلابشان به ایران آمده بودند گرفته تا قومها و ایلها و خانها هر کدام ساز خود را میزدند و کشور در آستانه جنگهای داخلی تمامعیار بود. در این زمان که از ایران چشماندازی بجز ویرانی دیده نمیشد، شخصی خود را میان معرکه انداخت و با تلاش فراوان کشورش را از ورطه سقوط و ویرانی نجات داد.
ایران، با وجود منابع عظیم نفت و گاز و تسلط بر خلیج فارس کشوری بود استراتژیک اما ضعیف. انگلیس و روسیه، گاه رقیب یکدیگر و گاه همپیمان،همواره در جستجوی راههایی برای تصاحب ایران و یا کنترل حکومتش بودند. روسیه در سال ۱۸۷۹ قوای قزاق خود در ایران را تشکیل داد. وظیفه این قوا، حفظ امنیت کشور، حفاظت از مقامات ارشد دولتی، مراقبت از مراکز مهم دولتی و نظامی، و همچنین مقابله با شورشها و ناآرامیها بود. آموزش این قوا توسط استادان نظامی روس صورت میگرفت و به دست افسران روسی فرماندهی میشد.
نیروهای انگلیس که بنا به درخواست شاهعباس برای بیرون راندن پرتغالیها از جزیره هرمزگان آمده بودند، قصد ترک جنوب ایران را نداشتند.
در سال ۱۹۰۱، ویلیام دارسی، تاجر انگلیسی که از سوی دولت خود حمایت میشد، توانست تنها با پرداخت ۲۰ هزار پوند و ۱۰٪ از سهام شرکت اکتشاف نفت به حکومت وقت، موفق به دریافت امتیاز استخراج نفت جنوب ایران شود.
روسیه که به دلیل همسایگی همواره چشم طمع به ایران داشت از همان زمان بطور علنی خواستار دریافت امتیازی مشابه، یعنی گرفتن امتیاز نفت شمال ایران بود.
پس از جنگ جهانی اول، حکومت نوپای شوروی با شعارهای انقلابی و به عنوان جایگزین مناسب برای سرمایهداری، جذابیتی در بین افراد تحصیلکرده و آزادیخواه ایران و جهان، که از بیعدالتیهای موجود رنج میبردند، بوجود آورده بود. در ایران، تفسیرهای خاص لنین و استالین از شعارهای انترناسیونالیسم پرولتری و مبارزه با امپریالیسم جهانی، جوانان را به سویی میبرد تا با نگاه انقلابی، از منافع ملی به سود منافع برادر بزرگتر چشمپوشی کنند. آن زمان برای جوانان ایرانی روشن نشده بود که سیاست مبارزه با ناسیونالیسم، اولین تلاش در به خدمت گرفتن نیروها و امکانات یک کشور به سود ایدئولوژی کشور مادر است. نظر مسکو به نفت شمال ایران و دستیابی به منطقه حساس خلیج فارس، در تبلیغ و گسترش ایدههای سوسیالیستی در بین مردم ایران مستتر بود.
تفاسیر جهتدار مبارزه با امپریالیسم و غربزدگی، اولین ریشههایی بودند که در اندیشههای پذیرشگر افراد جوان و تشنه آزادی و برابری در ایران زده شد.
انتخاب عنوانهای «حزب عدالت» و «اجتماعیون عامیون ایران» برای تشکیلات سوسیالیستیای که به رهبری حیدرخان عمواوغلی، پیشهوری و چند تن دیگر در باکو و تحت نظارت مستقیم حزب کمونیست شوروی تاسیس و به ایران صادر شده بود (۱۹۱۷) به دلیل حساسیتهای مردم نسبت به طمع انگلیس و روسیه به کشورشان بود. در نظر گرفتن همین حساسیتها باعث انتخاب نام حزب توده به جای حزب کمونیست شد.
به قدرت رسیدن رضاشاه، نقشههای درازمدت مسکو برای تسلط بر ایران را بر هم زده بود. به همین دلیل بیشترین نیروی خود را بر تضعیف و تخریب رضاشاه و پس از او پسرش متمرکز کرده و در تکثیر اخبار و تحلیلهای ضد پهلوی و در بزرگنمایی نقصها و کاستیهای موجود کوشیدند. کوششهای مسکو برای مسلط شدن بر ایران و دستیابی به منابعش و سپس کنترل خلیج فارس هیچگاه قطع نشد. جرج کانن که در زمان جنگ جهانی دوم کاردار سفارت آمریکا در شوروی بود و به دقت تحولات آن کشور را رصد میکرد معتقد بود که شوروی بر آن است که دیر یا زود، رژیمی در ایران سر کار بیاورد که خواستهای شوروی را برآورده کند.
ولادیمیر ساژین (تحلیلگر ارشد روس و کارشناس مسایل ایران) در اسپوتنیک مینویسد که در اکتبر سال ۱۹۴۱ با حمایت و تلاشهای ماموران اعزامی از مسکو به ایران، حزب توده ایران تشکیل شد. حزب توده ایران، در سال ۱۹۴۴ دارای ۲۵ هزار عضو بود و بیشترین فعالیتهای حزبی و تبلیغاتی خود را در استانهای تهران و آذربایجان متمرکز کرده بود.
تشکیل حزب توده، ادامه همان سیاستهای جانبدارانه احزاب صادراتی سوسیالیستی شوروی به ایران بود که این بار، درست پس از حمله آلمان به روسیه، شعار مبارزه با فاشیسم را هم به دیگر شعارهای خود افزوده بود.
شوروی در ژوئن ۱۹۴۳، بطور مخفیانه، تیمی از متخصصین معدن و نفت خود را برای ارزیابی مقدار ذخائر گاز و نفت شمال ایران به گیلان و مازندران اعزام کرد. آنها به این نتیجه رسیدند که ذخائر نفت شمال، کمتر از نفت جنوب نیست. لاورنتی بریا، رئیس پلیس مخوف آن زمان تلگرافی به استالین فرستاد و در آن پیشنهاد کرد که برای نفت شمال ایران باید تلاشهای جدیتری انجام شود. در نتیجه، حزب کمونیست آذربایجان شوروی موظف شد همه اقدامات لازم را برای ایجاد جنبش جداییطلبی در آذربایجان ایران و دیگر استانهای شمالی انجام داده و سپس آن را به تمام ایران تعمیم دهد.
حزب توده بارها در نشریات و راهپیماییهای خود خواستار واگذاری امتیاز نفت شمال ایران به شوروی شد.
در اوت ۱۹۴۵ (مرداد ۱۳۲۴) طرفداران فرقه دمکرات ادارات دولتی را در شهر تبریز به تسخیر درآوردند و مانیفست خود را منتشر کردند. همسو با این حرکت، و درواقع برای تضمین موقعیت و امنیت طرفداران فرقه، استالین هم اعلام کرد که شوروی نیروهای خود را از ایران خارج نخواهد کرد.
در سال ۱۳۲۳ حزب توده طرحی را تدارک دیده بود که بر اساس آن قرار بود تشکیلات حزب برخی کانونهای قدرت در تهران و بعضی شهرهای بزرگ دیگر را تسخیر کنند و آنگاه از «برادر بزرگ» شوروی دعوت کنند که برای کمک به حزب به ایران نیرو بفرستد.
رهبران آمریکا، شوروی و انگلیس در کنفرانسهای تهران (۱۹۴۳)، یالتا و پتسدام (۱۹۴۵)، جهان را بین خود تقسیم کرده و نقشه سیاسی جهان بعد از جنگ را درانداختند. ترومن آشکارا به استالین تفهیم کرده بود که ایران «منطقه نفوذ» آمریکا و غرب است و تلاش شوروی برای سلطه بر ایران برای غرب و آمریکا پذیرفتنی نخواهد بود.
سادچکف، سفیر وقت شوروی در ایران در ژوئن ۱۳۴۶ طی نامهای به شاه خواستار دریافت امتیاز نفت شمال میشود و اعلام میکند که مسکو در این راه حاضر به قربانی کردن حزب توده نیز هست. قربانی شدن حزب توده اگرنه در آن زمان ولی در فردای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رخ داد و بار دیگر در سال ۱۳۶۱ پس از اطمینان از افتادن حکومت اسلامی به دام مسکو، حزب توده منحل و بدنه حزب یعنی اعضا و هواداران صادق که هیچگاه وابستگی حزبشان به مسکو را باور نمیکردند دوباره متحمل زندان و شکنجه و اعدام شدند. اما اندیشه حزب تودهای که میتوان از آن به «سندرم برادر بزرگ» یاد کرد هنوز در اذهان خیلیها باقی مانده است. این اذهان، جنایتهای رژیم حاضر را ندیده گرفته و نگران رژیم و ساواکی هستند که چهل سال پیش از بین رفته است!
از گفتههای علی شریعتی و نوشتههای جلال آل احمد میتوان به خوبی دریافت که نیروهای مذهبی و روحانیت نیز از اینگونه تبلیغات شوروی بیتاثیر نبودهاند.
روحانیت اما دلایل دیگری برای مخالفت با پهلوی داشته و دارد.
روحانیت که ریشه و منافعش در مناسبات فئودالی بوده و از ضربات نهضت مشروطه توانسته بود جان سالم به در برده، با ظهور کسی که از جمهوری و مدرنیسم میگفت احساس خطر کرده و از همان روزهای اول بنای مخالفت با او را گذاشتند. اولین مخالفت جدی روحانیت با رضاشاه، مخالفت با ایده او در ایجاد جمهوری بود.
مخالفت روحانیت با رضاشاه، تنها به دلیل محدودیتهایی نبود که برایشان ایجاد شده بود. ریشه اصلی آن برمیگردد به مخالفتی که فئودالیسم با مدرنیسم دارد. اقدامات رضاشاه با خواستهها و منافع روحانیت در تضاد بود.
با نگاهی گذرا به ترکیب مجلس در زمان قاجار و سپس پهلوی میتوان دید که کنترل پنج دوره نخست مجلس قانونگذاری (یعنی تا پایان حکومت قاجار) را زمینداران بزرگ و خانها در دست داشتند و هر دوره بر قدرتشان افزودهتر میشد. این ترکیب در پایان عصر پهلوی تغییر قابل ملاحظهای از نظر اندازه و بافت طبقاتی کرده و افراد متخصص و تحصیلکرده به جای آنان مجلس را پر کرده بودند.
به دلیل شروع جنگ جهانی و طرفداری رضاشاه از آلمان، عمر حکومت او خیلی خود به پایان رسید و با آمدن پسرش، شاهی جوان و کمتجربه، روحانیت دست به کار ترمیم خود شده شاه را وادار به عقبنشینی در برخی از مواردی کردند که رضاشاه برای اجرای آنها زحمات بسیاری کشیده بود. سه مورد مهم عقبنشینی شاه، لغو قانون بیحجابی اجباری، بازگرداندن موقوفات به روحانیت و اجازه تدریس علوم اسلامی در مدارس بود. انقلاب سفید شاه که به قصد برچیدن آخرین بقایای فئودالیسم و جانشینی سرمایهداری در ایران طرحریزی شده بود از رابطه بنیادین فئودالیسم با روحانیت غافل مانده بود و با سرازیر کردن میلیونها روستایی به سوی شهرها، لشکر پامنبری روحانیت را کامل میکرد. روحانیت با پس گرفتن موقعیت اجتماعی و اقتصادی خود، به سوی کسب قدرت سیاسی حرکت کرده و به عنوان نماینده اصلی فئودالیسم نیمهجان، آخرین نیروهای خود را به کار گرفت و در یک پیوند شوم با روشنفکران مسکوگرا دست به انقلابی اسلامی زد تا با روش مهندسی معکوس همه کارهای انجام شده توسط پهلویها را باطل کرده و کشور را برگرداند به «دوران طلایی!» قبل از پهلوی.
فئودالیسم، که تفکر و عملکردش بر اساس رابطه حاکم و تابع است و نه دولت و شهروند، دورانش به سر آمده و آخرین نفسهایش را میکشد. و روحانیت به عنوان ایدئولوگهای مدافع این سیستم کهنه و ناکارآ، رو به اضمحلال و از دست دادن تمام موقعیتهای سیاسی و اجتماعی خود پیش میرود. این سیستم میرا، ناگزیر از سرنگونی است و دست و پا زدنهایش کمکی به بقایش نکرده و فقط ویرانی بیشتر کشور و نابودی میلیونها انسان را بر برگهای پرونده خود میافزاید.
علت دشمنی روحانیت با پهلوی، در تضاد آشتیناپذیر واپسگرایی فئودالیستی با مدرنیسم سرمایهداری است. تاریخ در حال پیشروی است و به عقب برنمیگردد.
روحانیتِ واپسگرا هنوز مکانیسم تاریخ و جامعه را نشناخته است و نمیداند که برخی از کارهای انجام شده توسط سیستم سابق قابل برگشت نیست. هنوز نفهمیدهاند وقتی که زنان یک جامعه قفس تنگ خانه را ترک کرده و پا به عرصه اجتماع میگذارند دیگر به آسانی نمیتوان آنها را به قفس سابق برگرداند. چهل سال مبارزه بیامان حکومت اسلامی با زنان برای برگرداندن حجاب بر سرشان و فرستادنشان به خانه و نگرفتن نتیجه، به تنهایی میتواند دلیلی باشد از اینکه کینهشان از رضاشاه پس از این همه سال ذرهای کمتر نشده است.
حرکتهای جمعی ما همیشه ماهیت سلبی داشته و نه ایجابی. یعنی همیشه بر سر ِ آنچه «نمی خواهیم» به اتفاق نظر میرسیم اما بر سر «آنچه نمی خواهیم» اختلاف داریم. نهضت آزادی و حزب توده و فداییان خلق و غیره را به هم نزدیک میکند همین هدف مشترک ِ سلبی است. یعنی همه مبارزین فعال آن روز میدانستند دارند برای سقوط رژیم مبارزه میکنند.
علاوه بر دو تیپ که در پاراگراف دوم اشاره کرده اید گروه سومی هستند که در سقوط رژیم پهلوی مبارزه فعلانه ای داشتند اما امروز از عملکرد آنها ارزیابی مثبت دارند. گرچه مستندات برای دفاع از عملکرد پهلوی غیر قابل انکارند، از آن گروه می پرسم چرا تغییر رویکرد داده اند و آشکارا بیان نمی کنند؟ تکلیف ۲ تیپ اول و دوم که روشن است.
هموطن گرامی من..اگر از دید و نظر متفاوتی نگاه کنیم چه خواهد ٔ؟ شما متذکر شدید بزرگترین عیب رضا شاه..بود خب ببین رضا جان همان بی سواد خدماتی به کشورش نمود که نه فرزندش و نه طی دو سه قرن گذشته و نه اخوندها ..هیچکدام نکردند.دزدیدند و بردند و مردم وکشور را چارتکبیر زده رفتند.شم سیاسی درست میگوئی..شاید اگر دانش تاریخی و سیاسی میداشت اصولا ایران و ایرانیان سرنوشت کاملآ متفاوتی با امروزمان میداشتیم.اینکه چه شد و چرا باید یک دولت خارجی بتواند در مملکت ما دخالت کرده و چنین سرباز خدمتگذار و وطن پرستی را از کشورش ببرد..این سوالی ست که تا بحال حقیقت ان اشکار نشده است…حقیقت ان! و نه انواع گزارش های تاریخی ساخته شده.
اقای حسینی هموطن گرامی.. مهمترین عواملی که روحانیون و طرفدارانشان را برای همیشه بارضا شاه دشمن کرد ٬رها ساختن زنان از چادر شب سیاه ودیگری رونق بخشیدن به سواد عمومی بود.مدارس عمومی و ملی را در کشور او:رضا شاه بی سواد!! در رساندن ایرانیان به سواد و اگاهی در سطح جهانی ..ایجاد کرد.وقتی رضا شاه به قدرت رسید ما در کشورمان حتی دو درصد هم با سواد نداشتیم.تمام این پیشرفت ها را او و نه اخوندها و دینداران..او به ثمر رساند.و درست بدین علت ملایان و اعوان انصارشان را نیز با خود دشمن ابدی کرد..و پسر خدا بیامرزش همه ان موفقیت های بزرگ پدر را ..رشته کرد و به اب داد..دریغا!
جناب ساسان نمیدانم شما چند سال دارید و در چه شرائطی زندگی میکنید.ارزو میکنم همیشه تندرست و پیروز باشید همراه با عزیزانتان دوست عزیز..یکی از و شاید مهمترین دردی که امروز بشر با ان دست بگریبان است مسئله تبعض نژادی ست.نظام امپریالیسم در تمام دورانهای تاریخی نسبت به شرائط سیاسی جهان این خصلت و تفکر غیر و ضد انسانی را در جهان دامن زده .دلائل ان نیز اقتصادی ست که در این کوتاه نمیگنجد.در یک کلام برادر من همه انسانها ..بنی ادمند و اعضای یک بدن.فلسفه هستی و انسان و زندگیش بروی این کره خاکی..همان است که شیخ اجل سرود.مذهب/کردار/ائین..همه و همه هستی در یک کلام خلاصه میشود:و ان عشق است عشق!
هموطن عزیز مهمترین نیاز ما ایرانیان امروز ٬چه انکس که داخل خانه است و چه انکس که در غربت روزگار میگذراند..محکم کردن پیوندمان/دوستی ٬ودست در دست برای اتحاد و اتفاق است تا خو و نسلهای اینده و مهمتر از همه..کشورمان/خانه امان را از زیر چنگال دشمنان مان رها سازیم.نه من و نه شما و نه اقای علی ناممان و سرنوشتمان را خودانتخاب کرده ایم.۷۰ اندی ملیون مردم ایران هیچ نقشی در نام و سرنوشت خود نداشته و ندارند.ببخشید من دخالت میکنم .فکر میکنم وظیفه همه ما ایرانیان است که با محبت و مهر و دوستی یکدیگر را از اشتباهاتمان اگاه سازیم.تازی/پارسی/ترکان/لران/همه ما انسانیم و محقیم به ازادی!
روش مهندسی معکوس اصطلاح بجایی است که نشان میده خرابکاریهای ملایان طبق برنامه و مهندسی شده است.
جالب نیست که اسم پهلوی که میآید …
مجاهدین، تودهایها و سایر آورندگان ج ا دوباره مثل قبل از شورش ۵۷ با ملاها کاملا یکصدا میشوند و همان حرفهای خامنهای را تکرار میکنند؟
خوب بود دست کم کمی جرات داشتند که بگویند که رئیس جمهور منتخبشان هم در پاریس یا آلبانی قبلاً انتخاب شده است!
درست است. اگر قرار است که «شاه» را نگویند، باید آیتولا را هم بکار نبرند. از طرفی اعتراف به اشتباه جرات و جسارتی میخواهد که بزحمت بتوان در بین این قماش کاسبان جستجو کرد
من بعنوان فردی از مردم ایران جمهوری می خواهم: از نوع آمریکا/آلمان/فرانسه
ایرانگرا باش (حتی برای عربهای ایران). سلطنت خواهی نخواهی در ۵۷ به تاریخ پیوست. (از اول هم قرار نبود که باشد: کودتای ۳ حوت)
بندهای پایانی مقاله بسیار عالی و دقیقا گویای چرایی و کیفیت وضع کنونی است
بزرگترین عیب رضاشاه این بود که شم سیاسی نداشت (نگاه کنید: موضع ترکیه را در جنگ دوم جهانی). خب البته طبیعی است زیرا تحصیلکرده نبود
این جمله را هزار بار بخوانید و به آب زر بنویسید: اولین مخالفت جدی روحانیت با وی، مخالفت با ایده او در ایجاد جمهوری بود.
قصد پهلوی برقراری حکومتی از نوع جمهوری ترکیه بود، سیب پوسیده سلطنت را در دامنش گذاشتند (مدرنیسم و سلطنت؟)
عجیب اینکه نوکران کنونی روسها هنوز از سرنوشت توده عبرت نمی گیرند و انتظار حمایت و هواداری در مجامع جهانی را دارند!
آذربایجان شوروی؟ آذربایجان ایران؟! داعیان مبارزه با خلیج عربی کجایند؟ سرزمین شمال ارس کی اسمش آذربایجان بوده؟ پس چرا به امارات ایراد می گیرید؟
به عنوان یک شمالی، بشدت اصرار دارم که عملکرد میرزا را باید در راستای اهداف ملی ارزیابی کرد (نگاه کنید به پومپی و “سزار”)
طیف اصلی که از اسلامگرایان پیش-داعشی به عنوان جاده صاف کن استفاده کردند: توده ای ها و مصدق الّهی ها (نوکران روس و پسمانده های قجری). هم اکنون نوکر روسیه ایم و اوضاع کشور هم عملا به دوره قاجار برگشته است
بخواهید یا نخواهید، خوشتان بیاید یا نیاید، مخالف باشید یا موافق، این شخص پدر ایران (آتا-ایران) است
همیشه کهنه پرستان با نوین گری مخالف بوده اند. تاسف و سرزنش به حال کسانی که دسته اول را دوباره بر مصدر امور حاکم کردند
پریسا، ساسان و افسون حرف مرا میزنند.
یک نکته اضافه میکنم.
چرا این اپوزیسیون قلابی خارج کشور، بین آنها افرادی مثل گنجی، سازگارا، چریک چاقوکش، و عاملان دولت فخیمه مثل بهنود، که هر کدامشان کم و بیش به نحوی در جنایات پایان ناپذیر نظام فاشیستی ملاها سهیم بوده اند، یک ذره، فقط یک ذره، از کینهورزی ، نفرت، انتقاد و هتک حرمتی که بر علیه پهلوی ها دارند برعلیه خمینی، خامنهای، احمدی نژاد و یا آدمکشان سپاه مثل قاسم سلیمانی ندارند؟
جرا اینها با لقب شاه برای سردار سپه آنقدر مشکل دارند، ولی لفظ قلابی آیت الله را مثل نقل و نبات برای هر خون آشامی فراموش نمیکنند؟
جرا …
منازعت از باب انگور ( دموکراسی؟)؛ ایران چند نفر دموکرات داره؟
چهار کس را داد مردى یک درم \\ هریکى افتاده از شهرى به هم
فارسى و رومى و ترک و عرب \\ جمله با هم در نزاع و درغضب
فارسى گفتا ازین چو وارهیم \\ بیاکاین را به انگورى دهیم
آن یکى دیگر عرب بود گفت لا \\ من عنب خواهم نه انگور دغا
ترکى گفتا که اى کزم \\ من نمیخواهم عنب خواهم اُزوم
رومى را گفتا ترک کن این قیل را \\ خواهم من استافیل را ( مولوی)
من از امثال آقای علی یک پرسش دارم. حالا که شما خود را نماینده مردم ایران میدانید و میگویید مردم نه شاه میخواهند و نه آخوند بگویید مردم چه میخواهند؟ حکومت کمونیستی که حتی یک نمونه موفق هم در جهان نداشته؟ یا حکومت اسلامی مجاهدین که نسخه ای مسخره تر از جمهوری اسلامی فعلی است؟
آقایی که با نام تازی علی نوشتی که مطالبه مردم شاه و اخوند نیست بلکه دموکراسی می خوان این را بهت بگم که چیزی به نام افسانه دموکراسی وجود نداره و اکثریت مردم طرفدار حکومت شاهنشاهی هستند تنها با شیوه حکومت شاهنشاهی هست که ایران از این ملوک طوایفی جمهوری خلاص میشه
سپاس از آقای حسینی برای این نوشتار خوب تحلیلی و آموزنده.
من سالهاست که دنبال دلیلی برای نفرت سیری ناپذیر اپوزیسون خارج نشین و عاملان بی بی سی از خانواده ایرانی از پهلوی میگردم. دلیل شما، نقش روسیه از طریق حزب توده ، قابل قبول است. پاسخ من برای خودم این است که اقدامات ضد شیعی پهلویها، خصوصا حقوق فزاینده برای زنان، بزرگترین مشکل جامعه اسلام زده آن زمان بود، که خیلی زود به نفرت و بعد کینه مبدل شد.
وقتی راجع به اسلامگرایی بی حد و آخوند زدگی مصدق و جبهه ملی و تقریبا تمام ادیبان و نویسندگان قبل از انقلاب مبخوانم این برداشتم تقویت میشود.
هر چند گفته جانبدارانه نمی نویسید اما از ابتدا تا انتها ضمن انتقاد از برخی کارهای پهلوی ها، کاملا مشخص است طرفدار آن سیستم و مخالف این سیستم هستید، و با اینکه می دانید دنیا امروز بیشتر به دنبال استقرار دموکراسی هست، اندیشه خواننده را فقط می خواهید در قالب جمهوری اسلامی، نظام سلطنتی خلاصه کنید…از طرفی می گویید تاریخ به گذشته برنمی گردند، اما در انتها نشان می دهید که پهلوی ها که گویا یادتان رفته اونها هم جز تاریخ هستند، اقداماتشان موفقیت آمیز بود و به همین خاطر قابل بازگشت هست…مطالبه مردم ایران “دموکراسی” هست، نه آخوند و شاه و سایر گروه های شناخته شده،
لازم میدانم به این نکته اشاره کنم که در نوشته بالا از کتاب شاه نوشته عباس میلانی بسیار سود بردم.
مطالعه این کتاب سودمند را که به گفته نویسندهاش نتیجه پانزده سال تحقیق در اسناد و مدارک است به همگان توصیه میکنم.