نیکروز اعظمى – رضاشاه آرام بخواب که نوادگان و نبیرگانت براى رهایى از بلاى خانمانسوز یک حکومت تاراجگر شیعى از تو اعاده حیثیت مىکنند.
این اعاده حیث معطوف به «ایران نوین» است که رضاشاه بنیادگذار آن بود. از کدام تراوش ذهن، از کدام سخن و زبان، و از کدام منظور و مقصود «ایران نوین» به گونهاى تحلیل مىشود که «دیکتاتورى رضاخانى» بر آن مىچربد جز ذهن و زبان و مقصود ایمان اسلامى و ایدئولوژیک کمونیستى که حکومت هر دو، حکومتى مذهبى و کشتار دینىست؟ به حتم و یقین فقدان مشارکت سیاسى در دوران پهلوى اول و دوم را نمىتوان بىاهمیت جلوه داد و متناسب با افکار جامعه آن روز، آن را برنرسید اما پرسش اینست چگونه بایست آن را بررسی کرد؟ از منظر ایدئولوژیک و وابستگى و خویشاوندى نهان و آشکار به اسلام و حکومت اسلامى و از همین جایگاه با اغماض از روند ملت و شهروند شدن ایرانى، یا با نگریستن به افکار و مستندات و کشف نوع ارتباط آنها به هم فارغ از هر گونه قید و بندهاى ایدئولوژیک و مذهبى و جانبدارى سیاسى؟
حکومت شیعى ایران چهل سال است با «ایران نوین» و ملت و شهروند شدن مردمانش دشمنى ورزیده و مىورزد و همه این مفاهیم ارزشى مدرن و مظاهر آن را به نیستى کشاند و از مردم «امت»ى ساخت بى روح و ناى، خسته و دلمرده. اما ما بدون مخالفت و نقد جدى و ایستادگى در مقابل چنین حکومتى که ارزشهاى انسانى ما را بر باد داده عزم را جزم کرده تا وى را آدم کنیم و به سرعقل آوریم حتا پس از گستردگى جنبش مخالفت با حکومت دینى (جنبش دیماه ٩۶) در ایران!
رضاشاه نماد حقیقت «ایران نوین» در قالب سکولاریسم سیاسىِ جدایى دین از دولت است. شیفتگانِ نظام جمهوری کجا مىتوانند ادعاى سکولار و سکولاریزاسیون براى جامعه ایران کنند اما همزمان بر سکولاریسم «ایران نوین» شمشیر کشند؟ دفاع از این مقطع از تاریخ نظام سیاسى ایران دفاع از شرف و حیثیت شهروند و ملت بودن ماست که در تاریخ معاصر ما بىمانند بوده با همه کم و کاستىها و معایب و ضعفهاى آن. چگونه است که در هر کوى و برزن شیپور «استبداد» رضاشاهى زده مىشود و البته از سر گشادش اما خویشتنتان تمام و کمال در آغوش هیولاى استبداد اسلامىست؟!
حقیقت چیزى یا رویدادى یا نوع ارزشى اگر در وفق و تناسباش با زمانه همپوش و هموند باشد نو است و افشاگر است اگر تلاش شود تا بیان امروزىاش به عنوان نوستالژى به گذشته قلمداد شود. حقیقت «ایران نوین» در سکولاریسماش به عنوان راه حل امروز ما، اگر بخواهیم مىتواند همچنان نو باشد پس مفتریان و ذهن گرد و غبار گرفته از ارزشهاى فرهنگ اسلامى بدانند تا زمانى که حقیقت یک رویداد یا یک ارزش معنایى و مفهومى در بطن خود ظرفیت کارکردى خویش را حفظ کرده و پاسخگو به نیازى باشد چنین حقیقتى اگر بطور موقت کنار نهاده شود اما زایل نشده و در زمانى دیگر مىتواند به گونه جنبشى ظاهر گردد. باززایى ارزشهاى سکولاریسم سیاسى دوران پهلوىها در زمانهی ما نمونهاى از آن است و این باززایى در انطباقاش با وضعیت جدید باعث رفع نواقص گذشته مىشود. بى تردید مطالبات جنبش دى ما که همگى از طریق یک نظام سیاسى سکولار قابل محقق شدن است در صورتى که بتواند با سپهر اندیشههاى سکولار محافظت شود مىتواند به نظام سیاسىاى ختم شود که دیگر کاستىها و کمبودهاى نظام سکولار سیاسى پیشین را نداشته و بر چنان ضعفى فائق آید.
چهل سال پس از واژگونى خودخواستهی نسل دهه پنجاهى در چاه جمهورى اسلامى، نوادگان و نبیرگان رضاشاه در خیابانهاى ایران با طرح مطالبات سکولار از وى اعاده حیثیت مىکنند. «رضاشاه روحت شاد، رضاشاه معذرت» نوستالژى به گذشته نیست بلکه بیان حقیقتى است از رفتار و بازتولید ارزشهاى سکولاریسم در مقابل حکومت اسلامى که در صورت ممارست با سکولاریسم اندیشه مىتواند جامعه را در الگوى خاص خود بسامان و بهنجار کند و آگاهانه در رفع آن کمبودها و ضعفهایى که در نظام پیشین آشکار و محرز بوده جهد و جد ورزد. شعار «رضا شاه معذرت» بیان معنایىست از سوى مردم که حکومتى تاراجگر همهی هستى مادىشان را به یغما بُرد. کجایند نخبگان مردم تا به جاى خوش خرامیدن در جوار یک حکومت دینى/ اسلامى، مردم را دریابند و بر بستر آن معناى بازتولید شده سکولار، آلترناتیو دموکرات/ سکولار را در امتزاجاش به نیروى آشتى ملى ایرانیان سامان ببخشند؟
«کودتا»ى رضاخان علیه «عدالتخانه»ی مشروطهخواهان نبود برعکس در صدد ایجاد آن بود به همراه زدودن بىکفایتى قاجاریان در مملکتدارى و راندن آخوند جماعت از سیستم ساختار حقوقى و قضایى کشور. «کودتاى رضاخانى» علیه خواست مشروطهخواهان مبنى بر بنیادگذارى ارتش نوین نبود برعکس چارهاندیشى بود در سرو سامان بخشیدن به نظام ارتش، ارتشى که در شکست سخت با ارتش روس ناکارآمدىاش آشکار شده بود. چیزى را که جامعه بىعلم و دانش ما به همراه سرسپردگى عافیتطلبان «روشنفکران»اش که بویى از روشنفکرى و روشنگرى نبردند اما در رو داشتن در این خصوص هزار«ماشاالله» هیچ کم و کسرى ندارند، از آن غافلاند.
آنچه اهمیت آن براى امروز اساسىست و بایست بازگو شود این است که مضمون و مایههاى درونى حکومت پهلوى اول و دوم سکولار و سکولاریزاسیون در جامعه بوده که بازتحققاش در صورت آگاهى و توانایى و عزم و اراده در زمانه ما مىتواند هم در یک نظام جمهور و هم در یک مشروطه پادشاهى بگنجد مگر اینکه فکر کنیم خون سکولار جارى در رگهاى جمهوریخواهى سرختر از دیگران است. نمىخواهم از مقایسه پیامدهاى منفى نظام پیشین و این یکى (که همچنان گُل سر سبد است) و پیامد منفى و مخرباش که به هیچ وجه با آن قابل مقایسه نیست و دارد تا سر حد نابودى ایران پیش مىرود، سخن بگویم، بلکه سخنم این است: «کودتا»ى رضاخان در سوم اسفند ١٢٩٩ نقطه آغاز بىمانند سکولاریسم سیاسى ما بود که قطعاً در باززایى خویش و در فرم امروزىاش در صورت ممزوج و ممارست با سکولاریسم اندیشه (یعنى همین کمبود و ضعفى که سکولاریسم سیاسى پهلوىها را از جا کَند) مىتواند به حقیقت امروز ما بدل گردد و در هر دو نوع و شکل نظام جمهورى و مشروطه پادشاهى بگنجد. سکولاریسم سیاسى بر بستر مطالبات مردم در بیش از نود شهر ایران خود را نمایاند اگر سکولاریسم اندیشه به دادش نرسد، حتا در صورتى که جمهورى دینى ایران به همین روال هم تداوم نداشته باشد اما نظام سیاسى آینده ایران به همین راحتى سکولار نخواهد شد. سکولاریسم سیاسى پهلوىها در بى پشتوانگى و انفعال سکولاریسم اندیشه بود که ارزشهاى دینى قادر شد آن را درهم شکند.
در غیبت سکولاریسم اندیشه بود که دو نیروى سیاسى/ مذهبى یکى دیکتاتورى کمونیستى و آن دیگرى روحانیون شیعهسالار و شیعىگسترِ سنتباره به ظاهر مخالف «تندخویى و دیکتاتورى» رضاشاه و سپس محمدرضاشاه، اما در باطن مخالف ارزشهاى «ایران نوین، ملت و شهروند»، در یک مجامعه و مسامحه حقیقى و به پشتوانه اصل و نَسَب اعتقادى خود که در ستیز دائمى با چنین ارزشهایى بوده است، قادر شدند دستاورد بزرگ پنجاه سالهی الگوى سیاسىِ جدایى دین از دولت را واژگون سازند و خفت و خوارى امت را بر جامعه و نظام سیاسى ایران تحمیل کنند. حاکمیت این دومى در سبعیت و رذالت خویش در چنگ انداختن به ارزشهاى والاى ملت و شهروند و تبدیل آنها به امت و تحمیل آن به جامعه، به این امر گواهى مىدهد.