نصرت واحدی – اندیشهﻯ «پیشرفت» درتاریخ تمدن چندین هزاره جهان ازاهمیت ویژهای برخورداراست. این پیشرفت را ما درانباشته شدن علم ملاحظه میکنیم که شتاب آن ازقرن هیجدهم به بعد مدام رو به فزونی بوده است. به واقع واژه «پیشرفت» در زبان فارسی خود گویای معنی خویش است. به علاوه خود این فزونی، با توجه به رشد علم و فن، باری مثبت دارد.
از این رو ما نیز در این مقاله به واژه «تمدن» به معنی مدرن آن توجه داریم (از قرن هیجدهم به بعد).
تعریف
تمدن یعنی استفاده از پیشرفتهای علمی و فنی در پناه شرایطی که سیاست و اقتصاد برای پویایی آنها فراهم میآورد. این عمل به خاطر آسودهتر ساختن زندگی مردم و بیشتر شدن امنیت آنها صورت میگیرد. به گواهی تاریخ این کار که از قرن هیجدهم در اروپا آغاز شده است، سبب تولید ساختارهای جدیدی در جامعه و با آن تقسیماتی در کشور میگردد که امر رشد و توسعه را ممکن و تا حدّ زیادی آسانتر میکند.
به این شکل تمدن پیش از دوران تجدد تنها یک تمدن ابتدایی بوده است، تمدنی که بیان دوران تاریخی پس از انقلاب «نئولیتی» است، انقلابی که بشر را کشاورز کرد و به این شکل به دورهگردی و کوچ وی پایان داد.
با این تعریف ایران که در این ۱۴۰۰ سال اخیر مستعمره عرب و یا مدام دستخوش یورش، غارت و چپاول بیگانگان بوده است به راستی از قرن هیجدهم تا دوران پادشاهی زندهیاد «رضاشاه» دارای تمدنی ابتدایی بوده است.
رضاشاه با کوتاه کردن دست استعمار درون و بیرون و مهار آن، به گواهی تاریخ، معنی تمدن مدرن را در ایران متجسم میسازد زیرا او از یک سو شرایط اقتصادی و سیاسی برای پویایی علم و فن را در کشور فراهم میآورد و از سوی دیگر با صنعتی ساختن کشور، آن هم بدون کمک مالی از بیگانگان، این سرزمین کهن را مجددا جولانگاه علم و فن میسازد.
پس بایستی پذیرفت که پیش از رضاشاه کشور ما به زبان امروزی متمدن نبوده است.
اما اگر عکس مومیایی شدهﻯ رضاشاه را که لخت و عریان در میان تلی از خاک و سنگ ساختمانهای خرابشدهی شهر ری گذاشته شده است بنگرید، بدون لباس پادشاهی و چیزهایی که معرف مقام وی هستند (احتمالا به سرقت برده شدهاند)، نه تنها به دلیل غیرانسانی، غیراخلاقی و غیراسلامی بودن چنین منظرهای حکایت از بیتمدنی قومی دارد که به چنین عملی دست زده است، بلکه این کردار زشت و نسنجیده که بیاحترامی به مقام مردگان است عملی نابخشودنی است. کشوری که مدعی داشتن فرهنگ و تمدنی بزرگ و درازمدت است شایسته نیست در برابر اینگونه رفتار بیرون از آداب ایرانی سکوت کند و بر این بدسرشتی و ددمنشی و کینهتوزی، معترض نشود. چنین رفتاری بدون در نظر گرفتنِ اینکه به کدام دسته، یا قومی و یا ایدئولوژی مشخصی متعلق باشیم، غیرانسانی است و بایستی به شدت مورد انتقاد همگان قرار بگیرد. ابتدا در چنین مواقعی است که بایستی نه تنها به ایرانی بودن خود اصرار داشته باشیم بلکه با این اصرار وحدت خویش را به عنوان یک ملّت بر همگان بنمایانیم.
هر آنکو گذشت از ره آدمی
ز دیوان شمر، مشمُرش زآدمی
البته پیش از این نیز چنین خطایی از آغامحّمدخان قاجار در مورد کریمخان زند، ملّقب به «وکیلالرعایا» سر زده است. اما اگر او این خطا را به دلیل رفع «عقده حقارت» خویش انجام داد، امروز ولایت فقیه به خاطر «عقده اقتدار» خود اقدام به این رفتار زشت میکند. حکایت برج بابل حکایت «عقده اقتدار» است که متأسفانه کسی از آن پند نمیگیرد:
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
از سوی دیگر اگر در کنار عکس مومیایی رضاشاه رأی مجلس شورای ملّی را بگذاریم، مجلسی که برای به وجود آمدنش روحانیت بیش از هر قشر اجتماعی دیگری کوشش کرده است و بایستی آن را ستود و به عنوان گونهای «رفرم اسلامی» از آن یاد کرد، درمییابیم که امروز همین روحانیت نه تنها به رأی ملّت وقعی نمینهد، بلکه بر تاریخ ایران نیز رقم بطلان میکشد و منکر پادشاهی میشود که خود آن را لازم شمرده است.
آنها که انکار تاریخ گذشته خود را میکنند نه تنها خود بیهویتاند و خویشتن خود را نمیشناسند بلکه قدرت آیندهسازی نیز ندارند زیرا آینده همیشه مشروط به وجود گذشته است.
به هر حال شایسته است بدانیم رضاشاه به حرف و سخن بزرگ نشده است بلکه هوشیارانه چهار دشواری بزرگ و خطرناک و ضد تمدن مدرن را با تدبیر به رفع آنها اراده کرده است:
۱.سکولار ساختن جامعه (جدایی دین از سیاست). این کار که با ایجاد اداره اوقاف (مسدود نمودن ثروتهای بیحساب روحانیت) آغاز شد با غدغن کردن لباس آخوندی در اماکن عمومی، تعطیل تکایا و سینهزنی و قمهزنی… ادامه یافت تا جایی که آخوند بالای منبر مجاز به دخالت در کار دولت نشد. با این همه وی به فقها هیچگاه اهانت نکرد و به آنها اجازه فعالیت در کار دین داد.
۲.رویآوریِ رضاشاه به امر زنان (فمینیسم) با قانون رفع حجاب و اجازه یافتن آنها در مشارکت در امور کشور و حق گرفتن تعلیم و تربیت مانند پسران تا به دست آوردن مشاغل اداری و غیراداری.
۳.گرفتن زمین از زمینداران بزرگ، اربابانی که رعیت را مال خود میدانستند و آنها را با زمین خرید و فروش میکردند. این زمینداران بزرگ با روحانیت در تمام شهرهای ایران قدرتی در برابر دولت بودند. آنها نه تنها رعیت را استثمار میکردند، بلکه مالیات نیز نمیدادند و به مردم هم به مدد گزمه زور میگفتند. از جمله مانع آبرسانی به زارعین کوچک میشدند. مسئله آب و میرآب تنها در دهات مطرح نبود، بلکه در شهرها نیز مصیبتی بود که گاهی رضاشاه خودش با لباس مبدّل به آن سرکشی میکرد.
۴.وابستگی رعیت به ارباب را (اگر از کسی میپرسیدی: تو کی هستی؟ میگفت: من رعیت ارباب فلانی هستم) با دادن شناسنامه به هر کس از بین برد. مردم هویت پیدا کردند.
به این شکل روحانیت قدرت و اختیارات انحصاری هزار ساله خود را از دست داد. این مسئله نه تنها باعث دشمنی و کینهتوزی روحانیت با فامیل پهلوی شد بلکه افزون بر این بازپس گرفتن این مقامات از دست رفته عقدهﻯ ارتجاعی مضاعف شد.
در برابراین اعمال به سخن آیتالله خمینی درکتاب ولایت فقیه توجه کنیم که گفته «قیمومت فقیه بر مردم با قیمومت بر صغار فرقی ندارد » که تعبیر آن همانا قیاسی از رابطه میان «چوپان و رمه» است.
اکنون که روحانیت با بازپس گرفتن اقتدار خویش بر جان و مال و ناموس مردم مسلط شده و کشور را به ژرفای قرن چهاردهم فرو برده است، چون نمیتواند با روش قرون وسطایی مملکت را اداره کند، مردم به جان آمده و اصل و ناجی خویش رضاشاه بزرگ را آرزو میکنند.
در چنین وضعی ناگهان رژیم ولایت فقیه که سالها پیش آرامگاه رضاشاه را با دینامیت منفجر کرده بود، ناگهان پیکر مومیایی این مرد بزرگ را به صورت غیرانسانی، غیراخلاقی و غیراسلامی و خارج از آداب ایرانی در میان تلی از خاک و سنگ خرابههای ساختمانها، بدون لباس پادشاهی و چیزهایی که معمولا به همراه یک مومیایی میباشد (به احتمال زیاد اینها سرقت شدهاند) از طریقِ عکس و فیلم به عموم نشان میدهد!
نخست اینکه چنین کاری از هر نظر قبیح و زشت است و بدون شک از یک سو اذهان عمومی جهان این کار را که غیراخلاقی و ضد انسانی است محکوم میکند؛ و از سوی دیگر مسلمانان دنیا مسلم چنین عملی را ضد آداب دینی تلّقی خواهند کرد.
از این گذشته این برنامه برای ولایت فقیه نه حیثیتی باقی میگذارد و نه آبروی سیاسی و بینالمللی به بار خواهد آورد.
بیگمان برخی از سیاستمداران جمهوری اسلامی در وضعیتی که جوانان و غالب ایرانیان رضاشاه را پرچمدار صنعتی شدن کشور، حامیِ فمینیسم، جدایی دین از سیاست و از همه مهمتر هویت یافتن فرد ایرانی میدانند، ترفند نشان دادن مومیایی وی را در صحنهای که خود فراهم ساخته بودند تدبیری جهت سست نمودن این جهتگیری پنداشتهاند.
این کار میتواند نتیجهای به عکس داشته باشد زیرا اعتبار رضاشاه به سخنان وی ربطی ندارد بلکه در اقداماتِ وی نقش یافته که امروز یک واقعیت، یک فاکت شدهاند. از یکی از نقشها که در بخش تعلیم و تربیت شکل گرفته به دلیل خاصی بایستی در اینجا یادآور شوم. این یادآوری را با چند عکس از دوران امروز و دوران پادشاهی پهلوی به نمایش میگذارم.
مدارسی که ولایت فقیه درطول این چهل سال به پا کرده است، با وجود درآمد هنگفتی که دولت از برکت نفت و گاز به دست میآورد برخلاف دوران پهلوی مجانی نیست. نه تنها این، بلکه دانشآموزان آموزگار خوب ندارند، وضع کلاس درس اسفناک است، کودکان را مجبور به یاد گرفتن مطالبی میکنند که در خانه و کوچه و بازار خلاف آن را تجربه مینمایند. غالب آنها، برخلاف دوران پهلوی نه خوراک کافی و نه پوشاکی مناسب حال خود دارند. از این رو غالبا در مدرسه و کلاس درس چهرهای عبوس و قیافهای دردناک دارند.
اما وضعیت دانشآموزان دوران رضاشاه و دانشجویان دوران محمدرضاشاه، همانطور که عکسها نشان میدهند طور دیگری است.
نتیجه این خدمات که با درآمد ناچیزی از نفت صورت گرفت زنان شایستهای را به جامعه تحویل داد که خود موتور جنبش فمینیستی ایران شدند.
با این توضیحات اجازه بدهید به اصل مطلب برگردم.
برای من تعجبآوراست که چرا روحانیتی که صد سال پیش خودش (برخلاف مسیحیت) میآید اصلاحات میخواهد، دمکراسی میخواهد و تن به جداییِ دین از حکومت میدهد ناگهان ۱۸۰ درجه تغییر ماهیت داده و خود را وارد جریاناتی میکند که در شأنش نیست.
همینطور برای من تعجبآوراست زنانی که در دوران پهلوی صاحب حقوقی شدهاند و از اسارت مردان بیرون آمدهاند، خودشان میآیند با دست خودشان این مقامی را که در جامعه به دست آوردهاند دو دستی تحویل روحانیت میدهند.
نتیجه این دو کار ایران را نه تنها اسیر کشورهای بزرگ کرده و تا به حال دو میلیون کشته و ۵ میلیون آواره در کشورهای خارجی به جای گذاشته، بلکه افزون بر این سرمایههای هنگفتی را به باد داده، محیط زیست را خراب کرده و قدرت تولیدی را ازایرانیان گرفته است. آدم عاقل باید سعی کند به یک چنین وضعیتی خاتمه دهد.
همینطور دولت جمهوری اسلامی خودش میداند که دیگر در این قرن بیست و یکم، قرنی که نه قرن قیاسی (آنالوگ) بلکه قرن رقمی (دیجیتال) است نمیتواند به مقیاس دینی (که قیاسی است) مملکتداری کند و بدون شک سقوط خواهد کرد.
ازاین رو پیکره مومیایی رضاشاه فرصتی طلایی دراختیار روحانیت قرارداده است تا با یک عمل عقلانی خصلت ملّی– مذهبی خویش را به نمایش بگذارد.
حکومت میتواند این پیکره را با جلال و شکوه مقام یک پادشاه خاکسپاری کند و به این شکل فرآیند آشتی ملّی را خود راهاندازی نماید. به این شکل همه گروههای سیاسی فرصت مییابند در کنار هم به خاطر مملکت بهترین شیوه کشورداری را برگزینند و به آن وفادار باشند.
در غیر این صورت من فکر نمیکنم نه برای روحانیت و نه برای گروههای اپوزیسیون ولایت فقیه جایی درایران فردا وجود داشته باشد.
مونیخ
*پروفسور دکتر نصرت واحدی فریدی فیزیکدن و استاد سابق ریاضی و فیزیک در دانشگاه صنعتی آریامهر («شریف»)، دانشگاه تهران و دانشگاه مونیخ دارای کتاب و مقالات فراوان در زمینهی فلسفه و سیاست بر اساس پژوهشهای ریاضی و فیزیک است.