آوازه – در چند هفته اخیر پیدا شدن یک پیکر مومیایی در محوطه نزدیک شاهعبدالعظیم در شهر ری بار دیگر نام سرسلسله پهلوی، رضاشاه را بر سر زبانها انداخت. اعم از آنکه این پیکر از آنِ رضاشاه بوده باشد یا نه، در شرایط سیاسی امروز از نظر شناخت تاریخ ایران اهمیت پیدا میکند. بار دیگر مخالفان و موافقان اقتدارگراییهای رضاشاه در اداره مملکت و در بنیاد سازمانهای گسترده فرهنگی به یک بازنگری تاریخی پرداختهاند و هر یک بر نقطه نظرهای خود پای میفشارند. این اظهار نظرها از منفی مطلق تا مثبت کامل نوسان دارد. چیزی که در اینجا به کار ما میآید مسئله پرداختن نظام پهلوی به مسائل فرهنگی و از جمله به موسیقی است. برای اینکه خوب به ماجرا نگاه کرده باشیم نگاه کوتاهی به تاریخ ضرورت دارد.
موسیقی به معنای امروزی یعنی به عنوان یکی از هنرهای زیبا عمدتا از زمان مشروطیت اهمیت پیدا کرده است. پس از دوره باستان و موسیقی باربدی بیشتر وقت موسیقیدانان ایران صرف تدوین تئوری موسیقی میشد و «عمل» موسیقی به ندرت مورد نظر قرار میگرفت و حتی به صورت منفی درباره آن قضاوت میشد.
با روی کار آمدن رژیم ارتجاعی صفویه مختصر گنجینهای هم که از گذشته دور باقی مانده بود صدمه دید یا از میان رفت. انقلاب مشروطیت زیر تاثیر فرهنگهای کشورهای دیگر رفته رفته اهمیت گذشته خود را بازیافت. با سفر پادشاهان قاجار به اروپا و گسترش مبادلات فرهنگی، موسیقی جدی از نو مورد توجه قرار گرفت. سازهای غربی همراه با پادشاهان از سفر بازگشتند و به همت امیرکبیر کلاسهای موسیقی برای نخستین بار البته برای استفاده نظامی در ایران دایر شد. همزمان در بخش موسیقی بزمی نیز به همت هنرجویان بازگشته از اروپا رواج بیشتر پیدا کرد و در سال ۱۳۰۱ خورشیدی با برپایی مدرسه موسیقی وزیری، موسیقی هنری و بزمی نیز جای ثابتی برای خود پیدا کرد. بنیادیترین بخش این فعالیتها صرف آموزش، پژوهش و آفرینش موسیقی میشد. کنسرواتوار تهران به منبع مطمئن موسیقینویسی و موسیقینوازی تبدیل شد که تا جنگ جهانی دوم ادامه داشت. پس از جنگ نیز با بازگشت معلمان خارجی به کشور فعالیتها از نو از سر گرفته شد و چرخه تهیه و تولید و آفرینش موسیقی تا به حال با همه موانع پیش پا ادامه داشته است.
همه اینها که گفتیم فقط در یک صورت امکانپذیر بود و آن اینکه دولتی اقتدارگرا گردش چرخه را زیر نظر داشته باشد. این نیاز مبرم را ظهور رضاشاه برآورده میساخت. مردی که ظاهرا بیسواد بود ولی میدانست که موسیقی چه نقشی در جامعه ایفا میکند. نکتهای که زمامداران امروز ایران نمیدانند. همان نیرویی که رضاشاه برای پرورش فرهنگ ایران بطور کلی به کار میبست در مورد سازمانهای موسیقی نیز به کار میگرفت. نتیجه این نوع نظارت تاسیس دو هنرستان موسیقی بود که یکی به موسیقی جهانی و دیگری به موسیقی ملی میپرداخت و سازمانهای دیگری چون ارکستر سنفونیک تهران و ارکسترهای کوچک و بزرگ دیگر را در کف هنرمندان برجسته قرار میداد. رضاشاه با همه موانع ریز و درشت که ملایان در راه گسترش موسیقی فراهم میآوردند مبارزه میکرد و رنگ تیره ارتجاع را از بدنه موسیقی سنتی میزدود. هنرجویان را به اروپا میفرستاد تا در بازگشت آینده موسیقی کشور خود را تأمین و تعیین کنند. پخش و اجرای موسیقی را برای آنکه از مهار و نظارت دور نشود زیر نظر سازمانهای ویژه قرار میداد. کانون پرورش افکار یکی از اینها بود. هر چند این کانون مانند کانونهای دیگر پیرایه سیاسی به خود میگرفت ولی رضاشاه به این کارها کار نداشت. او سازمانهایی منضبط و کارساز میخواست که پروژههای مربوط به پرورش موسیقی و هنرهای دیگر را زیر چشم داشته باشد. با همین مراقبتها و دقتها، هنرمندان برجستهای تربیت شدند که یاد رضاشاه را همچنان در خاطرها زنده نگاه میدارند. برای نخستین بار نشریات موسیقی انتشار یافت که مجله «موسیقی» برجسته ترین آنهاست. مجلهای که به یک نشریه فرهنگی کامل تبدیل شده بود. صادق هدایت، نیما یوشیج، محمدتقی بهار، پرویز ناتل خانلری، مجتبی مینوی، پرویز محمود، روبیک گرگوریان و عبدالحسین نوشین از جمله همکاران برجسته این نشریه بودند.
مجله «موسیقی» در این دوره توانست برای نخستین بار یک سازمان تحقیقات عامیانه فرهنگی تاسیس کند. در این سازمان علاوه بر هنرهای هفتگانه به موسیقی محلی و عامیانه ایران اهمیت بسیار داده شده است. دنباله کار همان هنرمندان را آیندگان برعهده گرفتند و همچنان مشغول فعالیتاند. اینها همه با حضور و وجود رضاشاه عملی میتوانست شد.
حالا روزگار را ببینید، کسانی که جنازه فرضی رضاشاه را پیدا کردهاند زمان را مساعد دیدهاند که او را خائن به وطن و مخدوشکننده هنرهای ملی بدانند. رضاشاه اگر نمیبود به نظر نمیرسد که ایران ما همین چهار تا و نیمی بنیاد را هم داشته باشد. اینان بجای پرورش فرهنگ ملی دست به غارت ملی زدهاند و باید روزی در برابر مردم پاسخگو باشند.
از این فرصت به دست آمده میتوان حداکثر بهره را گرفت و به محیط فرهنگی دوره رضاشاه، ایدهآلهای فرهنگی او و طرحهایی که برای موسیقی کشور در سر داشت نگاهی تازه انداخت. اپرایی را که میخواست بسازد، کنسرواتواری را که میخواست بنا کند و ارکسترهای بلندپایهای را که در ذهن خود برای بنیادش اندیشه میکرد.
حالا ببینید در دورههای بعد به ویژه در دوره فرمانروایی ملایان چه بلایی بر سر فرهنگ موسیقی ایران آمده است. بجای همه کارگاههای هنری تا دلتان بخواهد منارههای مساجد بالا رفته است. بجای صدای موسیقی صوت ناهنجار آخوندها به گوش میرسد و به جای آموختن فن درخشان موسیقی به خواندن توضیحالمسائل مشغولند.
تنها مگر جوانان این آب و خاک با مقایسه موسیقی دوره رضاشاه و موسیقی امروز دست همتی به کمر بزنند و ملایان را یکسره از میان بردارند. شاید به طنز میماند که کمال آتاتورک رهبر قدرقدرت ترکیه در برنامه تصفیه ملایان میخواست همه آنان را به دریا بریزد. به نظر میرسد که رضاشاه نیز چنین برنامهای را در اندیشه خود داشت ولی شاید زمان چنین فرصتی را در اختیارش نگذاشت. بیهوده نیست که عبدالله جوادی آملی از مراجع تقلید بلندپایه قم با اشاره به وضعیت بحرانی کشور و نارضایتیهای گسترده در جامعه اخیرا گفته است «اگر ملت قیام کند همه ما را به دریا خواهد ریخت»! رضاشاه را باید بهتر شناخت زیرا کاری را که او شاید میخواست بکند حالا یک آیتالله پس از چهل سال «جمهوری اسلامی» در ایران اعتراف میکند که «مردم» خواهند کرد!