نصرت واحدی – ملّیگرایی مقصودی (۱) را جز رفع پراکندگی و برطرف کردن اختلافات میان ایرانیان دنبال نمیکند؛ آنچه در طول بیش از یک سده کشور را همراه با ایدئولوژیهای متفاوتی چون کمونیزم، فاشیزم، سوسیالیزم، اسلامیزم و… فرهنگ و تمدن ایران را به انحطاط کشیده است. انحطاطی که جامعهی صلحجو، قانع، بردبار، همدل و همبسته ایرانیان را تا لبهی پرتگاه بیهویتی و بیفرهنگی کشانیده است.
چون هر ایدئولوژی خود را حقیقت مطلق میشمارد. حقیقت مطلق چون نقدپذیرنیست (سقراط) به پراکندگی اندیشه دامن میزند. درست به این علّت نیز بایستی در برابر هر ایدئولوژی ایستادگی کرد. تا افراد جامعه بیاراده نشوند، تا تابع کوک ایدئولوژی نگردند. در۴۰ سال گذشته ولایت فقیه سعی بسیار در کوکی کردن ایرانیان داشته است.
اما امروز جوانان ایرانی میدانند که آنها آدم کوکی نیستند. سیستم آگاهی ایشان با دانایی به تاریخ کشور (از راه بحث درخانواده و خواندن کتاب) و داشتن امکان مشاهدات همه جانبه، بالا رفته است. بسیار زود دریافتهاند که هر قید و شرطی که آزادی و خودمختاری آنها را در زندگی تنگ کند بایستی درهم شکست و خواستهای بحق خود را مطالبه کرد.
پس درون کشور طی ده سال گذشته مردم دریافتهاند نباید بیحال و بیاعتنا بود، نباید ازحقوق خود به هر دلیل صرف نظر کرد، توقعات خود را بایستی مطالبه کرد، مطالبه یعنی مبارزه، مبارزه برای آیندهای که عناصر آن در افق سیاسی فعلی نمیگنجد، آرزویی که شکلش را در ذهن پرورش دادهاند.
از سوی دیگر در خارج از کشور کوششهای مخالفین ولایت فقیه غالبا محدود به حرفهای توخالی، بازی با الفاظ و جمع نامتجانس بوده است. اکنون که در کشور در اثر نارضایتی مردم، فساد، چپاول ثروتهای ملّی، شهروندان عموما به ویژه جوانان و کارگران به عصیان دست زدهاند، دیگر چنین برخوردی با جنبش آزادیخواهانه مردم درون کشور نمیتواند به روال گذشته جایز باشد. روالی تعزیهوار که در ایران تاریخ چند صد ساله دارد.
تعزیه، یا منتظر آمدن «گودو»(۲) نشستن واکنشی است که پراکندگیها را افزایش میدهد و امر وحدت را که لازمهﻯ به وجود آمدن تشکیلاتی منسجم و نه صوری است به نافرجامی میکشد.
آشکار است که حالت بیهویتی و بیفرهنگی این چند دهه افراد جامعه را به شدّت متفرق از هم با داشتن نظراتی غیرمنطقی و نابخردانه ساخته است. حالتی که به ویژه درخارج از کشور، به دلیل ناامیدی، فضای زندگی را صحنه جنگ همه با همه کرده است. چنین فضایی تحّمل هیچ اندیشهای را که فصل مشترک جمع کثیری باشد ندارد. چند نفری هم که ممکن است تمایل به باوری داشته باشند از این باور برجی به بلندی برج بابل میسازند تا کسی به آن راه نداشته باشد. گهگاهی گروههایی هم پیدا میشوند که در شکل یک شورا مرکب از افرادی هستند که در عین داشتن نظرات سیاسی مختلف میخواهند این عدم تجانس را در تجانس مقصودی مشترک جمعپذیر سازند!
شورای این چنینی لقمهایست که استعمار جهانی حدود ده سالی است در کاسهی بهار عربی گذاشته که امروز به یک زمستان سرد بدل شده است. آشکار است شورایی که مردم آن را به وجود نیاورند خودبه خود تریاقی است که به درد هیچ زخمی نمیخورد.
در این فضا که از نظر سیاسی دارای توزیع آماری مساوی است، یعنی بینظری کامل، یعنی بیعلاقگی بر آنچه بر من و دیگران میگذرد، یعنی بیارادگی در تصمیمگیری برای احوال زندگی خود و هممیهن خود، یعنی سرخوردگی کامل.
این وضعیت اخیرا سبب ایجاد جنجالی برای یافتن اندیشهی مشترکی که علامت جمع در میان همه ایرانیان باشد شده است. کسانی که در صحنهﻯ چنین اقداماتی نقش عمدهای را به عهده دارند بدون شک افرادی خوشنام، غیروابسته به یک ایدئولوژی، بیرون از دایرهی منافع بیگانه و ملّیگرا هستند. کلام ملّیگرا به معنی خواهان نجات مردم از چنگال زور و قلدری افراد و گروههایی است که فرهنگ غنی ایرانیان، آزادی و خودمختاری آنها را ربوده و داغ بردگی به ایشان زدهاند.
این دوستان به این نتیجه رسیدهاند که بایستی روی حرکت درون کشور اثر گذاشت و به آن شکل داد. به ویژه معتقدند که این اثرگذاری تنها با اتحاد «همهی جهتهای سیاسی» میتواند ممکن شود. آنها محور جمعپذیری(۳) و همبستگی مردم را هویت نژادی، قومی میانگارند. این نظر بیشتر در مقایسه با نظر حاکمان ولایت فقیه که مذهب را عامل جمعگرایی میپنداشتند و جماعت اسلامی را بر واژهی «ملّت» داغ زدهاند، شکل گرفته است. داغی که بسیار زود به دلیل ناجوری با ساختار واژهﻯ ملّت عفونی شده است.
در این تفکر لازم است تأمل کرد. به ویژه به نظر میآید همهی گرفتاریهای امروزی ما در برداشت دیروزی ما از واژهی «ملّت»، «دولت» و «قدرت» است.
چه اگر فرآیند «جمعپذیری» را برای رسیدن به «یکی»، یا واحد مثلأ به معنی یک ملّت، اساس بگیریم آنگاه هویت نژادی یا قومی در ایران زمین ذاتأ چندسان (اقتضائی) (۴) است. زیرا کشور ایران طی هزار و چهارصد سال اخیر با اقوام و نژادهای مختلف آمیخته شده است. کسانی که به دنبال خود لقب «سید» را یدک میکشند ریشهی سامی و نه آریایی دارند. همینطور مغولان و ترکان و سیاهان حبشهای و زنگباری که به ایران کوچ کردهاند آریایی نیستند.
ازاین رو این گونه پیشنهادات، صرف نظر از اینکه به ما انگ خودپرستی و خودستایی میزنند، ذاتا در خود چندساناند. چندسانی که سبب همین اختلافات و پراکندگیها شده است. چه در نژاد نژادها و در قوم قومها قرار دارد که در سرزمین ایران باستان و کنونی نه پراکندگی بلکه یک غناست.
این همان غنایی است که از آن امپراتوری عظیم هخامنشی به وجود آمده است، امپراتوریای که نتیجهی اتحاد قوم پارس و قوم ماد بود که ریشه در آشور و بابل داشت. غنای فرهنگی این امپراتوری در ساختار «ساتراپ»هایش بازتاب دارد.
درست به این دلیل دشواری پراکندگی و جدایی ما ایرانیان قرن بیست ویکم، با همه خوشنیتی که دوستان ایرانی ما دارند، نمیتواند با این پیشنهادات حلّ بشود. بلکه برای رفع این جداییها ما نیاز به طرحی نو داریم.
مسلمأ میبایستی این طرح نو نه تنها در چارچوب شرایط جانبی قرن کنونی باشد، بلکه افزون بر این لازم است به گونهای با موجودیت تاریخی ایران پیوندی جانانه داشته باشد. قرنی که شرایط جانبی آن تکنولوژی خود سازمانده است و موجودیت تاریخیای که در ایدهﻯ حقوق بشرو داد و دادرسی کورش از یکسو و ایدهﻯ جامعهﻯ هنجاری یا نُرماتیو زردشت درخششی ابدی یافته است.
ساختار جامعه یکی از مهمترین مسائلی است که منعکس کنندهی انتظارات یا توقعات مردم است. از این رو این ساختارها به راستی مراکز امید و یأس مردماند، عامل به حاشیه راندهشدگان، تقسیم خودی و غیر خودی هستند.
به این شکل موج توقعات مردم هنگامی که بردندانهی این ساختارها (مأیوس از تحقق آنها) پرش پیدا میکند جداییها و اختلافات مانند یک رنگین کمان قابل ملاحظه میگردد. رنگهایی که به غلط تعبیری ایدئولوژیک پیدا میکنند.
اصولا غالب مفاهیم اجتماعی بیانگر یک ساختار اجتماعی هستند. مطلبی که روشنفکران نمیبایستی سطحی از کنارش بگذرند. چه ساختارهای اجتماعی مستقیما با توقعات مردم گره خوردهاند. توقعاتی که میتوانند ندانسته یا دانسته در اذهان عمومی موجود باشند.
نگاه بکنیم در دوران قاجار کلیهی زنان ایران از داشتن «هوو» زجر میبردند. حتی میان مردان نیز افرادی وجود داشتند که چندزنه بودن را تقبیح میکردند. ولی این عمل که مبنای آن دستورات دین اسلام بود رسم بود. از این رو زنان و گروهی از مردان انتظارداشتند که این رسم دگرگون شود. سالها گذشت تا زندهیاد محمدرضا شاه با قانون حمایت از خانواده این توقع بانوان را برآورده ساخت. به این شکل ساختار جدید خانواده یأسی را که با هوو داشتن در زنان به وجود میآمد برطرف ساخت. این قانون با پشتیبانی از توقع زنان آن را تثبیت کرد (اختیار مردان را در گرفتن چند زن از آنها گرفت).
اصولا ساختارهای مدرنی که در عهد پهلویها به وجود آمد همه برای تحقق و تثبیت توقعات مردم بود که غالبا ناآگاهانه در اذهان عمومی وجود داشت (مانند: توقع رفتارانسانی، داشتن اسم و رسم، محلی برای سکونت، چاره بیماری و تنهایی، داشتن درآمد برای زندگی، خواندن و نوشتن، موسیقی و هنر، گردش و تعطیلات، بازنشستگی و بیمههای اجتماعی، کسب مشاغل اجتماعی بدون پارتیبازی و تبعیض، رسیدگی به شکایت، وجود دادگاههای عرفی و رأی عادلانه آنها، مشارکت در کارها…).
اما انقلاب اسلامی (به غیر از دخالت بیگانگان) با وعده و وعیدهایی به ثمر رسید که رؤیایی بیش نبودند.
شکست ولایت فقیه در ادارهی مملکت نیز نه به دلیل غیرسکولار بودن نظام و یا سرکوبگری آن و یا نبود فرهنگ ایرانزمین و بیهویتی ایرانیان ممکن گشته است. نه! البته اینها هم در این وضعیت نکبتبار کنونی مسلما نقشی داشتهاند. اما نقش عمده را همین ساختارهای اجتماعی مدرنی که پهلویها به جای گذاشته بودند بازی کردهاند.
چه پس از انقلاب توقعات مردم با مراجعه به این ساختارها متحقق نشد (بیثباتی). زیرا هر کسی برای رسیدگی به کارش میبایستی واجد شرایطی جدید میبود که قبلا لازم نبود (مثلا چادر به سر داشتن، جورابی که زیبایی پاهای خانمها را نشان ندهد، ریش و پشم داشتن، در نماز جمعی شرکت کردن، یا رأی کمیتهای را داشتن و…) به این شکل مردم متوجه شدند که در رژیم پیشین توقعاتشان تحقق مییافت. ولی امروز بایستی مأیوس به خانه برگردند.
به این شکل کسانی که میتوانستند از مملکت فرار کردند و آنها که ماندند، پس از چهار نسل امیدی برای زندگی خود نیافتند. آنها تنها چارهی خود را بازگشت به دوران مدرن گذشته دیدند. این توقع را آنها با صدای «رضاشاه، رضاشاه روحت شاد» به زبان آوردهاند. حکومت هر قدر هم علیه رضاشاه مطالبی را منتشر کند مردم را بیشتر خشمگین میکند و برای رسیدن به مدرنیته مُصَّممتر میسازد.
با این توضیحات معلوم میشود امروز امر اتحّاد تنها در جامعهای ممکن میشود که آزاد از سلطهﻯ نژادی و قومی باشد. چنین جامعهای در عهد کورش جامعهی هنجاری زردشت بود. زردشت به عنوان یک ناظر نه به فرد، بلکه به عمل و رفتار وی در جامعه توجه میداد. اما اکنون این توجه زردشت برداشت مدرن دیگری را به دست میدهد که به آن سیستم گفت و شنود اجتماعی گویند. در این سیستم همه چیز بر محور سخن انسان و نه خود انسان دور میزند. لذا هر گفتمانی تنها رد و بدل کردن سخن و نه جدل و کشمکش بدنی است. آنها که بدنها را مضروب، مقطوع و به زندان و شکنجه و سنگسار میکشند نه تنها متمدن نیستند، بلکه دارای یک فرهنگ مبتذل، بیمایه و ابتدایی هستند. زیرا ضرب و جرح فرهنگزا نیست، بلکه سخن و آداب آن ساختارهای فرهنگی میسازند و با آن توانایی فهم و درک و دانایی برای یک زندگی بهتر در جامعهای به قول فردوسی پر از «داد و مردمی»، به دست میدهند.
یعنی در زندگی روزمره مهم نیست که ازکجا آمدهای و چه رنگی داری و یا به چه مذهبی باور داری. بلکه رابطه انسان با خود و با دیگران به صورت یک گفت و شنود تظاهر دارد که تنها نیک بودنش مورد پرسش و ضامن ادامهی آن است.
به این ترتیب سیستمهای گفت و شنود اجتماعی برای انجام کار ویژهای به وجود میآیند که چون شبکهای از سیستمهای گفتمانی فضای زندگی را شکل میدهند. یکی از مهمترین ساختارهایی که با این گفت و شنود اجتماعی حاصل میشود ساختارهای فرهنگی هستند که در بحث جداگانهی دیگری معنی واقعی و امروزی آنها را خواهیم آورد.
با این همه چنین جامعهای هنگامی که میخواهد به نیازهای جمعی پاسخ بدهد، نیازهایی که همه مشترکا دارند و یا تولید و توزیع خدمات جمعی مانند دفاع از سرزمین، تولیداتی جمعی (چه در کشاورزی، صنعتی) و یا در امر توزیع خدمات چون نیازهای عمومی مردم و یا خدمات بهداشتی، درمانی و رفاهی، موضوع همیاری و همکاری و همدردی و… روش اینگونه کارها همه وهمه توقعات مردم را شکل میدهند و افقی از انتظارات آنها را به وجود میآورند که مدام رو به فزونی دارد.
مسئله شهری شدن با این توقعات گره خورده که با آن مفاهیمی چون دولت، ملّت و اقتدار سیاسی به وجود میآیند تا در شکوفایی خود تمدنآفرین بشوند.
نتیجه اینکه ما در بستر شهری شدن (بستر به معنی کُهرانس) دو لایه داریم یکی لایهاﻯ که فرهنگساز است و دیگری لایهﻯ سیاست که به معنی توانایی گرفتن تصمیماتی است که همه را مکلّف به خود میکند. این تصمیمات میتوانند با خود ساختارهای اجتماعی نیز به وجود آورند. ساختارهای فرهنگی نسبتا پایدارند، در حالی که دورههای سیاسی کوتاهمدّتاند. با توجه به وابستگی دشواری پراکندگی به ساختارهای اجتماعی (در سطور بالا به آن پرداختیم) معلوم میشود که:
ما ایرانیان برای رفع دشواری پراکندگی اجتماعی نیاز به تهیهی یک تئوری سیاسی داریم. تئوریای که به معنی تولید لایهی سیاست است.
به این دلیل پیش از هر اقدامی لازم است توقعات اجتماعی امروزی خودمان را بشناسیم. کپی کردن نظرات سیاسی دیگران و مراجعه به ایدئولوژیها به معنی تقلید از توقعات مردم کشورهای دیگر در کار زندگی خودمان است که در مدارس به صورت قصه «خر در پوست شیر» میبایستی آن را چون پندی از پدرانمان به گوش بگیریم. برخی از هممیهنان، غالبأ چپها، بر این باورند که نباید اپوزیسیون جهت سیاسی ویژهای را پشتیبانی کند. بلکه نوع حکومت آینده را صندوق رأی تعیین خواهد کرد. این نظر باطل است زیرا :
۱.گروههای اپوزیسیون تنها در رقابت با یکدیگر است که باور به دمکراسی را به نمایش میگذارند.
۲.بنا بر شهادت تاریخ الیت جامعه پیش از انتخابات نوع حکومت را تعیین کرده است. لذا رفتن به پای صندوق رأی تعیینکننده نبوده بلکه تنها تأئیدی بر درستی نظر آنان بوده است.
۳.کسانی که در کشور برای عبور از استبداد به مردمسالاری به پا خاستهاند خود میدانند چه نوع حکومتی را برپا بکنند. از این رو این غیردمکراتیک است اگر خواست آنها پایمال گردد
۴.صندوق رأی حدآقّلی برای وجود دمکراسی است. این حدّاقل خودش پیششرطی دارد تا اصلا قابل قبول باشد. این پیششرط پولاریزه شدن جامعه به تناسب طرفداری از نظراتی عینی است. به این دلیل وجود مؤسسات نظرخواهی معتبر جهانی و ایرانی و مطابقت داشتن این نظرخواهیها با نتیجهی صندوق رأی گواهی بر پولاریزاسیون درست جامعه است.
۵.منطق و قدرت استدلال بایستی پایه مبارزات انتخاباتی باشد و لاغیر.
۶.پشتیبانی از آزادیخواهان درون به معنی پشتیبانی از شکلی است که آنها برای سامانهی سیاسی کشور متصّورند. ازاین رو شکیبایی از یکسو و سعی به تفاهم و همزیستی خردگونه از سوی دیگر ضرورت این روزگار است.
صبر و ظفرهر دو دوستان قدیماند
بر اثر صبر نوبت ظفر آید
تهیه تئوری سیاسی یک وظیفهی ملّی است. من و تنی چند از دوستان در اینجا از همه کسانی که توانایی این کار را دارند دعوت میکنیم در تهیهی این تئوری ما را یاری دهند. در انتظار پاسخ مثبت به این پیشنهاد.
مونیخ
*پروفسور دکتر نصرت واحدی فریدی فیزیکدن و استاد سابق ریاضی و فیزیک در دانشگاه صنعتی آریامهر («شریف»)، دانشگاه تهران و دانشگاه مونیخ دارای کتاب و مقالات فراوان در زمینهی فلسفه و سیاست بر اساس پژوهشهای ریاضی و فیزیک است.
۱.Sinn
۲.نمایشی نوشتهی ساموئل بکت؛ ۱۹۴۸
۳.Integration
۴.Contingency