(+عکس، ویدئو) امسال پنجاه و یک سال از واقعهی دوم ژوئن ۱۹۶۷ میگذرد. واقعهای که حین سفر «شاه و فرح» به آلمان روی داد و طی آن یک دانشجوی جوان که حتی در تظاهرات شرکت هم نداشت، کشته شد. حول و حوش سفر شاه فقید به برلین غربی در آن سال ابهامات فراوانی وجود دارد. آیا شاه میبایستی در آن سفر در برلین به قتل می رسید؟
کلید حل این معما در آرشیوی در واشنگتن نگهداری میشود. چرا در واشنگتن؟! زیرا این حادثه در زمان تقسیم دو آلمان روی داده و برلین غربی پس از جنگ جهانی دوم تا فرو ریختن دیوار برلین و اتحاد دو آلمان، در حالی که در محدودهی آلمان شرقی محصور بود، تحت مدیریت سه کشور آمریکا و انگلیس و فرانسه قرار داشت. پایتخت آلمان غربی، شهر کوچک بُن در غرب این کشور بود. حال آنکه در دوران «جنگ سرد»، آلمان شرقی و پایتختاش برلین شرقی جزو اقمار اتحاد شوروی و منطقه نفوذ «بلوک شرق» به شمار میرفت. به این ترتیب پس از جنگ جهانی دوم و تا زمان اتحاد دو آلمان بسیاری از اسناد و مدارک در آلمان شرقی در اختیار اتحاد شوروی قرار گرفت از جمله خاطرات یوزف گوبلز وزیر تبلیغات آدولف هیتلر و همچنین پس از فرو ریختن دیوار برلین، برخی اسناد «اشتازی» سازمان امنیت آلمان شرقی. بسیاری از اسناد و مدارک در برلین غربی نیز به دست سه کشور دیگر متفقین و عمدتا آمریکا افتاد.
آنچه در ادامه میخوانید نخستین بار در ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۲ در روزنامه معتبر «دیتسایت» منتشر شد. این روزنامه آن را پس از بازنگری بار دیگر در ۲ ژوئن ۲۰۱۷ متنشر کرد. به مناسبت پنجاه و یکمین سال سفر شاه فقید و شهبانو فرح به آلمان و حادثهای که هنگام ورود آنها به عمارت اپرای آلمان در برلین غربی برای دیدن «نی سحرآمیز» از موتزارت روی داد، کیهان لندن ترجمهی فشردهای از آن را برای علاقمندان به تاریخ و «حقیقت ممنوعه» تنظیم کرده است.
*****
«دیتسایت آنلاین» در این گزارش درباره رویداد دوم ژوئن ۱۹۶۷ با اشاره به این نکته که کند و کاو در جنبش دانشجویی ۱۹۶۸ در آلمان و مراحل آغازین آن به سردرگمی شدیدی منجر میشود، پرسشهایی را مطرح میکند:
بنو اونهزورگ (Benno Ohnesorg) دانشجوی زبان و ادبیات آلمانی در آن روز چگونه به قتل رسید؟
آیا گلوله هدفمند از پشت به او شلیک شد؟
آیا قتل غیرعمد بوده و او بر حسب تصادف مورد اصابت گلوله قرار گرفت؟
اگر قاتل هدفش کشتن این دانشجو بود، انگیزهاش چه بوده؟
آیا انگیزه او شخصی بوده یا به دستور مقام مافوق یک اداره ویژه عمل کرده است؟
به نوشته «دیتسایت»، چگونگی پاسخ به این پرسشها میتواند ارزیابیهای تاریخی و سیاسی این مسئله را به دست دهد. تا به امروز اما این ماجرا ناروشن مانده و سایهی ابهام بر آن سنگینی میکند.
اگر از به «قتل رساندن عمدی اونهزورگ» صحبت شود، معنا و نتیجهگیریهای آن با دو امکان محتمل دیگر مرگ او کاملا متفاوت میشود.
ابهام در چگونگی مرگ بنو اونهزورگ همانند صخره عظیمی بر سر راه شفافیت تاریخی این وقایع هم چنان پا برجاست.
مرگ بنو اونهزورگ
در اولین سنجشهای «چپهای خارج از پارلمان» آلمان از رویداد دوم ژوئن در این مورد اطمینان خاطر وجود داشت. هانس ماگنوس انسنسبرگر، نویسنده و روزنامهنگار و ناشر (متولد ۱۹۲۹) تصریح میکند که در شهر «شرایط اضطراری اعلام نشده» وجود داشته است. تمام وقایع نیز حاکی از شرایط فوق امنیتی در طول ۲۷ مه تا ۴ ژوئن ۱۹۶۷ (۶ تا ۱۴ خرداد ۱۳۴۶) بود که دیدار شاه ایران از آلمان انجام میشد.
مستندساز سویسی، رومان برودمن که موظف شده بود شاه را در سفرش به نقاط مختلف آلمان همراهی و فیلمبرداری کند، فیلمش را بعدها چنین نامگذاری کرد: دیدار رسمی امنیتی.
اقدامات امنیتی پلیس آلمان فوق تصور بود. بیش از ۳۰۰۰۰ پلیس در سراسر آلمان بسیج شده و به برلین اعزام شده بودند. بخشهای زیادی از شبکه اتوبانهای آلمان در مسیر رفت و آمد شاه ایران مسدود شده بود. در مونیخ و کل ایالت بایرن صدها دانشجوی ایرانی مجبور به ترک موقت محل اقامت خود شده و در برخی موارد میبایستی خود را هر روز به کلانتریهای مربوطه معرفی میکردند. پلیس به آنها به عنوان تهدیدهای امنیتی غیرقابل پیشبینی مینگریست. ماجرایی که در تاریخ جمهوری فدرال آلمان که پس از جنگ جهانی دوم تازه بیست سال از عمر آن میگذشت بیسابقه بود.
بعد از آنکه در بن و مونیخ علیه شاه تظاهراتی انجام گرفته بود، در شب قبل از ورود شاه به برلین غربی در بزرگترین سالن دانشگاه آزاد این شهر «آودیتوریوم ماکسیموم» جلسهای برگزار شد و حملات شدیدی علیه شاه انجام گرفت که منجر به تظاهرات سه هزار نفری روز دوم ژوئن در مقابل شهرداری مرکزی برلین غربی (شونِبرگ) گردید.
اعلامیههایی در سطح وسیع پخش گردید که در آن شاه «قاتل» نامیده شد؛ زیر کاریکاتوری از شاه آمده بود: «تحت تعقیب! به علت قتل و شکنجه کریمپور شیرازی روزنامه نگار، حسین فاطمی وزیر امور خارجه و لطفی وزیر دادگستری که قبل از اعدام چشمانش را از حدقه در آوردهاند و همچنین قتل ۷۱ افسر مخالف و صدها کمونیست و خبرنگاران و مردم عادی».
در این اعلامیه سپس «فرد تحت تعقیب» چنین تشریح شده بود: «قد تقریبا ۱۷۰؛ چهره بیضی؛ حامل جلیقه ضد گلوله زیر پیراهن؛ روی آن مدال نصب شده. مشخصات ویژه: تاج پادشاهی؛ تلفن از طلا؛ ۵۰۰۰ محافظ؛ فقط از ظروف نقرهای غذا میخورد؛ در کنار یک سمشناس [پیشمرگ] سفر میکند. او آخرین بار در کنار رییس جمهور آلمان هاینریش لوبکه دیده شده است. ما توجه شما را به این نکته جلب میکنیم که هر کسی این قاتل را پناه دهد، شریک جنایات او میشود. ما از مردم تمنا داریم که هر اقدامی در توان دارند جهت حمایت از بیخطر کردن این قاتل کوتاهی نکنند.»
زیر این اعلامیه را یک سازمان مشکوک که گویا مقر آن در وین بود به نام «جبهه رهایبخش بینالمللی« امضا کرده بود.
این فراخوان عملا دعوت به ترور شاه بود. این حکم جلب را فرد گمنامی ننوشته بود بلکه پتر اشنایدر دانشجوی زبان و ادبیات آلمانی تهیه کرده بود که گرچه عضو «اس.د.اس» (اتحاد دانشجویان سوسیالیست که ابتدا وابسته به حزب سوسیال دمکرات بود اما در اوایل دهه شصت میلادی از آن جدا شد) نبود اما از فعالان جنبش دانشجویی بوده و بعدها با انتشار کتابی شهرت یافت و به نویسندهای سرشناس تبدیل شد.
هنگامی که ورود شاه به برلین غربی با ناآرامیهایی روبرو شد و تظاهرکنندگان کوکتل مولوتف و تخم مرغ پرتاب کردند، محافظان ایرانی [طرفدار شاه] به تظاهرکنندگان حمله کردند.
تجمع دومی که همان روز در مقابل عمارت اپرای برلین غربی برگزار گشت به خشونت کشیده شد که به فرمان رییس پلیس وقت، تجمعکنندگان تار و مار شده و شماری از آنها بازداشت شدند. در حین این ماجرا بود که دانشجوی ۲۶ سالهی رشته زبان و ادبیات آلمانی، بنو اونهزورگ در پارکینگ یک خیابان فرعی (کرومه اشتراسه) در کنار عمارت اپرای آلمان توسط یک افسر پلیس بدون اونیفرم به نام کارل هاینس کوراس از پشت سر هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد.
روزنامه «دیتسایت» در گزارش دیگری در سال ۲۰۰۹ درباره کوراس که معلوم شد در زمان شلیک این گلوله، عضو «اشتازی» سازمان امنیت جمهوری دمکراتیک آلمان (آلمان شرقی) چنین مینویسد:«متولد ۱۹۲۷؛ ساکن برلین غربی از سال ۱۹۴۴؛ عضویت اشتازی از سال ۱۹۵۵؛ ارتکاب جنایت در سال ۱۹۶۷؛ بازنشستگی در سال ۱۹۸۷؛ افشا شده در سال ۲۰۰۹».
کیهان لندن نیز همان زمان درباره این کشف سیاسی تاریخی مطلبی زیر عنوان «یکی نغز بازی کند روزگار…» منتشر کرد.
تا سال ۲۰۰۹ عضویت و پیشینهی این پلیس آلمان غربی که در دادگاه «قتل غیرعمد» اونهزورگ تبرئه شده بود، در دستگاه امنیتی حکومت کمونیستی آلمان شرقی افشا نشده بود!
جنبش دانشجویی به دنبال چه بود؟
پس از واقعه دوم ژوئن، شهردار وقت برلین غربی، هاینریش آلبرتس کشیش کلیسای پروتستان که یک سوسیال دمکرات معتقد بود به اتفاق وزیر داخله و رییس شهربانی برلین غربی از مقام خود استعفا کردند. کوراس ضارب چند ماه بعد در روز ۲۱ نوامبر ۱۹۶۷ در دادگاه مسئول در برلین غربی (موآبیت) از اتهام قتل غیرعمد تبرئه شد.
آلبرتس بعد ها در خاطرات خود نوشت: «هنگامی که ما از فرودگاه به طرف فرمانداری حرکت می کردیم، خیابانها همه تقریبا خالی بودند. تنها روبروی شهرداری [شونبرگ] جوانانی جمع شده بودند. در حالی که من و شاه در اتاق کارم سرگرم گفتگویی جدی بودیم، با تاسف شاهد حمله عدهای چماق بدست به دانشجویان بودم. در حالی که نیرو های انتظامی نظارهگر این در گیری بودند. سر و صدای غیرقابل توصیفی به درون اتاق سرازیر شده بود. من مشغول مهمان بودم و نمیدانستم که دقیقا بیرون چه میگذرد. تا کنون نیز درنیافتهام چه کسی مسئول این خشونتها بوده است. حتما ساواک. آنها میبایستی با پروازهای ویژه به اینجا آمده باشند. آیا وزارت امور خارجه مطلع بوده است؟ سازمان اطلاعات و امنیت [آلمان] از آن با خبر بوده؟»
آلبرتس در خاطرات خود پرسشهای فراوانی مطرح کرده که هرگز جوابی دریافت نکردهاند آن هم در حالی که وی در آن زمان به هر حال بطور فرمالیته قدرتمندترین شخصیت سیاسی در برلین غربی بوده است [فراموش نشود همانگونه که در بالا اشاره شد، برلین غربی در خاک آلمان شرقی در میان مرزهای بسته قرار داشت و توسط سه کشور آمریکا و انگلیس و فرانسه اداره میشد.]
بین کسانی که خود را از نزدیکان جنبش دانشجویی وقت میپنداشتند، شایعهای قوی مبنی بر قصد ترور شاه در آن روز جریان داشت. تروری که به دلایل نامعلوم بیسرانجام ماند.
بیش از ۴۰ سال بعد از آن واقعه [در سال ۲۰۱۸ پنجاه و یک سال از آن روز میگذرد] کسی که گویا از نزدیک در گیر و دار آن جریان بوده، درباره آن رویداد توضیحاتی داده است. این فرد بهمن نیرومند یکی از بنیانگذاران کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی در تبعید و یکی از مخالفان سرسخت رژیم شاه بود. او بود که یک شب قبل از دیدار شاه از برلین غربی در میتنگی که در بالا یادآوری شد، در «آودیتوریوم ماکسیموم» دانشگاه برلین از یک کتاب رونمایی کرد. این کتاب از سری انتشارات «رُوولت آکتوئل» بود با تیتر: «پارس مدل یک کشور در حال توسعه یا دیکتاتور جهان آزاد». مؤخره این کتاب را هانس ماگنوس انسسبرگر نوشته بود. بهمن نیرومند کسی است که در ماه مارس ۱۹۶۸ به همراه رودی دوچکه (یکی از رهبران جنبش دانشجویی) بمبی را در چمدانی مخفی و در هواپیمایی حمل کرد تا با آن آنتن یکی از فرستندههای «آافان» [شبکه نیروهای نظامی آمریکا] را در «زاربروکن» منفجر کنند. بهمن نیرومند اکنون در بیوگرافی خود تایید میکند که در روز دوم ژوئن سال ۱۹۶۷ حقیقتا ترور شاه برنامهریزی شده بوده است. در این بیوگرافی آمده است که قرار بود شاه در اتومبیلش حین حرکت به سوی قصر شارلوتنبورگ توسط وسیلهای که از راه دور هدایت میشده مورد اصابت گلوله قرار بگیرد و کشته شود. او مینویسد: «نقشهای مدبرانه» که «حتما موفقیتآمیز به سرانجام میرسید.» این بمب سیار را «یک ایرانی با استعداد فوقالعاده» طراحی کرده بود!
اما نیرومند پس از این اعتراف مدعی میشود که او «مطلقا مخالف این عملیات» بوده است. وی اضافه میکند که این عملیات نهایتا توسط او و دوستانش در کنفداراسیون و همچنین رودی دوچکه رهبر بلامنازع جنبش دانشجویی لغو شد. اما پرسش این است که اگر این افراد آنقدر قدرتمند بودهاند که چنان عملیات بیمانندی که ابعاد و نتایجش برای هیچ کس قابل پیشبینی نبوده است را لغو کنند، پس رابطهی آنها با طراحان و مجریان ترور حتما یک آشنایی ساده نبوده است! آیا خود آنها در چند و چون اجرای این نقشه دخیل بودهاند؟
در پاسخ به این پرسش که چرا نقشه ترور شاه در برلین غربی به سرانجام نرسید، پتر اشنایدر در بیوگرافی خود به نام «شورش و جنون» که در سال ۲۰۰۸ منتشر شد به دو نکته اشاره میکند. از یک طرف این واهمه وجود داشت، با توجه به مطلبی که او آن زمان از بهمن نیرومند شنیده بوده، با چنین عمل دهشتناکی کودتایی در ایران صورت بگیرد؛ و از طرف دیگر فعالیتهای جنبش دانشجویی نوپای آلمان غربی ممنوع اعلام شود. نیرومند در بیوگرافی خود اضافه میکند که زحمت فراوانی را متحمل شد تا بتواند سازنده بمب را قانع کند که از نقشه خود دست بر دارد.
لغو عملیات ترور برلین نباید به این سوء تفاهم منجر شود که آن عملیات خشونتبار علیه شاه اصولاً مردود شناخته شده بود. انجام نشدن آن ترور فقط یک عقبنشینی تاکتیکی محسوب میشد. این واقعیت را میتوان از دو نوشته رودی دوچکه، این مارکسیست دوآتشه و رهبر شاخص جنبش دانشجویی در آلمان غربی که فقط چند ماه پس از ترور نافرجام خودش منتشر شد، به وضوح دریافت.
رودی دوچکه در دوم ژوئن ۱۹۶۷ شخصا در برلین غربی حضور نداشت و به هامبورگ پرواز کرده بود، که این البته عجیب به نظر میرسید. وی در مقدمه مقالهای در سپتامبر ۱۹۶۸ درباره «ولتر» یادآوری میکند که «اینکه یک حاکم جبار مانند شاه بدون آنکه صدمهای ببیند از آلمان غربی دیدار میکند نشان میدهد که مبارزه ما در شهرهای بزرگ است و نه علیه دلقکهایی که میتوان [به آسانی] آنها را به گلوله بست. ضمن اینکه ترور فردی به نظر من عملی ضد انقلابی است [اشاره به ترور نافرجام خودش توسط یک عضو «اتحاد دانشجویان سوسیالیست»]. سیستم آرزومند این است که بتواند ما را به علت اینگونه اعمال برای سالها به شدت سرکوب کند. اما اینکه نیروهای انقلابی شهرهای بزرگ از شانس نادر گلولهباران کردن حاکم پارس [ایران] هنگام دیدارش از ما و دیگران، استفاده نکردند، نشانهای از سطح نازل مبارزه تا کنونی ما میباشد. این [ترور شاه] نه تنها برای کلیت یک خلق شادیآفرین میبود بلکه سبب تشدید مبارزه انقلابی علیه ارتش و دار و دسته رهبران میشد.»
هرچند که دوچکه از یک طرف ترور و ترور فردی را محکوم میکرد اما از جانب دیگر این تفکر را القا میکرد که کشتار جباران نه تنها در خواب و خیال بلکه در عمل به عنوان یک راهکار عملی قابل قبول است. از این رو میتوان به این نتیجه رسید که او نمیتوانسته مخالف اجرای ترور شاه در برلین غربی بوده باشد.
برای این تفکر انکارناپذیر رودی دوچکه در تایید ترور، شاهد دیگری نیز وجود دارد. او در نامهای که در دسامبر ۱۹۶۸ تحت عنوان «نامهای خطاب به آقایان آنطرف خط» در مجله اشپیگل منتشر شده از طرفی از دوست آهنگساز خود هانس ورنر هنسه حمایت میکند و از طرف دیگر به «کل ماشین تبلیغاتی اشپیگل که دروغپردازی و اتهامزنی میکند» میتازد. در این نامه او دوست خود بهمن نیرومند را یادآوری میکند و با همان زبان آشنا مینویسد: «ما میبایستی او را (شاه را) میکشتیم. این وظیفه انسانی و مسئولیت انقلابی ما به عنوان نمایندگان «انترناسیونال نوپا» بوده است.»
به این ترتیب، حالا، یک سال و نیم پس از واقعهی ۲ ژوئن ۱۹۶۷ او حتی قتل شاه را به عنوان عملی بشردوستانه و انقلابی و یک مسئولیت اخلاقی قلمداد میکرد! این واقعیت که کسی که خود چند ماه پیشتر مورد سوء قصد قرار گرفته بوده این چنین علنی حکم به ترور حاکمان بدهد، هم در این مورد و هم در مقدمه او در نوشتهی مربوط به «ولتر» هیچگونه واکنش عملی علیه خود بر نیانگیخت. بسیاری از دانشجویانی هم که برای او دست میزدند و تشویقش میکردند و در سخنرانیهای انقلابی وی شرکت میکردند اصلا نوشتههای او را نخوانده بودند. آنها فکر میکردند با «سیستم» که خودشان هم نمیدانستند چیست مخالفت میکنند و به همین دلیل هم بعد از جنبش ۶۸ نه تنها جذب «سیستم» شدند بلکه به مقامات دولتی نیز رسیدند.
دکتر ت. پزشک مشکوک ایرانی
دو سال و نیم پس از آنکه در ماه مه ٢٠٠٩ در کمال شگفتی این خبر منتشر شد که کوراس افسر پلیس برلین غربی و قاتل دانشجوی آلمانی، مامور سازمان امنیت آلمان شرقی بوده است که سالها در آلمان غربی جاسوسی میکرده، مجله اشپیگل گزارش تحقیقات مفصل خود را درباره این موضوع منتشر کرد.
در این گزارش با اطمینان تأکید میشود که پلیس برلین غربی در روند تحقیقات قتل دانشجوی آلمانی شدیدا کارشکنی کرده است. هر چند این تحقیقات موشکافانه اشپیگل هیچگونه نتیجه حقوقی به بار نیاورد، اما این امکان را به وجود آورد که چشمانداز جدیدی برای این پرونده گشوده شود.
مطلبی در پی این گزارش مجله اشپیگل از پتر ونزیرسکی، یکی از سه نویسندهی این گزارش، در اشپیگل آنلاین منتشر شد که در مجله احتمالا به علت بیاهمیت به نظر رسیدن یا عدم انطباق آن با سایر مطالب چاپ نشده بود.
این مطلب حاکی از این است که در شب دوم ژوئن کلینیک مربوطه منتظر دریافت یک دانشجوی زخمی نبود بلکه همه مقدمات برای مداوای احتمالی شاه ایران فراهم شده بود! سرپرستار آن شب در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان «موآبیت» که امروز ٨٣ ساله است، میگوید «تمام مقدمات و پیشبینیهای لازم، حتی بستههای خون همگروه با خون شاه مهیا شده بود. اما به جای شاه اونهزورگ را آوردند!» این توضیحات بیانگر این واقعیت است که مقامات برلین غربی در آن شب احتمال ترور شاه را میدادند. اما چه کسی احتمال چنین خطری را محاسبه و فرامین لازم را صادر کرده بود؟! آیا خبر ترور از گروه دانشجویانی که رودی دوچکه و بهمن نیرومند در آن بودند درز کرده بود؟!
نکته دیگری که در این مطلب به آن اشاره میشود حضور یک پزشک ایرانی است که در آن شب کشیک بیمارستان بوده است. پزشکی به نام همایون ت. که پسر وزیر اقتصاد وقت ایران بوده است. او جواز مرگ بنو اونهزورگ را امضا کرده اگرچه پزشک معالج وی نبوده است. دکتر پاولیش پزشک معالج دانشجوی نگونبخت بود که وی را در طبقه بالاتر بیمارستان به اتفاق یکی از همکاران خود تحت عمل جراحی قرار داد که بیثمر بود. وی بود که «صدور جواز مرگ مقتول را بر اثر جراحت جمجمه به علت اصابت جسم سنگین» تایید کرد. ولی دلیل مرگ خلاف واقعیت بود. حتی هر فرد ناشی قادر بود تشخیص دهد که اونهزورگ بر اثر اصابت گلوله کشته شده است. اما درست آنجا که گلوله وارد جمجمه مقتول شده بود را چنان جراحی کرده بودند که محل ورود گلوله محو شده و هرگونه نشانهای را برای ردگیری از بین برده و تصویر نادرستی از چگونگی علت مرگ به دست میداد. زمانی که از پزشک ایرانی پرسیده شد چرا او جواز مرگ قلابی را امضا کرده است، گویا با کلهشقی پاسخ داده «امضا کردم که کردم!» قضاوت در این باره بسیار دشوار است. آیا برای این پزشک ایرانی ناخوشایند بوده که در این مورد صحبت کند و یا کاسهای زیر نیم کاسه بوده است؟
بالاترین وضعیت امنیتی نیروهای پلیس
قطعا در روز دوم ژوئن ۱۹۶۷ چگونگی اتفاقات پیچیدهتر از آن بوده که امروز بشود فقط به یادآوری اشتباهات آن روز پرداخت. با وجود تحقیقات فراوان در این مورد، هاله غبارآلودی بر این «حکومت نظامی اعلام نشده» که قطعا ناشی از احتمال ترور شاه در برلین بود، سنگینی میکند.
شاید بحث و گفتگو بیش از حد روی اتفاقات پارکینیگ خیابان «کرومه» و انگیزهی کوراس، جاسوس آلمان شرقی در لباس پلیس آلمان غربی متمرکز شده بود و این پرسش که آیا او به فرمان سازمان امنیت آلمان شرقی مرتکب این قتل شد، و نه روی تروری که برای آن برنامهریزی شده و حتی امکانات فنی آن نیز فراهم آمده بود! در این میان هیچ کس از «یک ایرانی با استعداد فوقالعاده» که بمب سیار را برای ترور شاه در روز دوم ژوئن ۱۹۶۷ ساخته بود نامی نمیبرد!
تمرکز بر روی مرگ بنو اونهزورگ و پلیسی که به او شلیک کرد، باعث محدود شدن دید در ارزیابی دقیق وقایع آن روزگار میگردد. بیتردید بایستی به شرایطی که حول و حوش این جنایت حاکم بوده توجه ویژه داشت از جمله اینکه خبر احتمالی ترور شاه ایران در آن روز به بیرون درز کرده بود. آن اقدامات امنیتی در حد یک حکومت نظامی قطعا بیدلیل و فقط برای مقابله با تظاهرات چند دانشجوی مخالف شاه نبوده است.
در درجه اول هیچ دلیلی برای تردید درباره اعتراف بهمن نیرومند به نقشه ترور شاه وجود ندارد زیرا چرا او میبایستی خودش و دوستان کنفدراسیونی خود و همچنین اعضای «اتحاد دانشجویان سوسیالیست» و به ویژه رودی دوچکه را که در شب کریسمس ۱۹۷۹ در پیامد سوء قصدی که به وی شده بود درگذشت، بعد از این همه سال این چنین متهم کند؟! اگر نقشه ترور شاه وجود داشته، پس قابل درک است که سازمانها و نیرویهای امنیتی آلمان غربی نیز پیشاپیش از آن مطلع شده باشند. دقیقا همین نکته را میشود تا مرز معینی در خاطرات بهمن نیرومند دنبال کرد. کمی پیش از عزیمت شاه به آلمان، رییس وقت «بنیاد آلکساندر فون هومبولت» به نیرومند تلفن میکند و میگوید که او از جانب وزارت خارجه آلمان غربی موظف شده تا از او بپرسد که آیا او [بهمن نیرومند] و یا اطرافیانش برای ترور شاه برنامهریزی کردهاند؟!
نیرومند مینویسد که او طبیعتا منکر این موضوع شده است. دلیل تلفن کردن به نیرومند این بوده که وی در شب رونمایی کتاب منتشره «رُوولت» با عنوان «پارس مدل یک کشور در حال توسعه یا دیکتاتور جهان آزاد» از همه بیشتر خودنمایی کرده بود. قابل توجه است که سفارت کشور ایران در نامهای به وزارت کشور و وزارت دادگستری آلمان غربی میخواهد که کتاب یادشده را ممنوع اعلام کنند که البته بیسرانجام ماند.
برای اقدامات پلیس در روز دوم ژوئن بالاترین درجهی وضعیت امنیتی اعلام شده بود؛ وضعیت امنیتی درجه یک. پس از پنج جلسه داخلی، اعلامیه شماره ۱ پلیس به تاریخ ۲۵ ماه مه و پیش از عزیمت شاه به آلمان غربی منتشر شد. در این اعلامیه آمده بود که روی اخلالگریهای مخالفان شاه حساب میشود. با توجه به این نکته میبایستی نیروهای لباسشخصی پلیس نیز در پشت صفهای تظاهرکنندگان مراقب اوضاع باشند. این فرمان با دستور دیگری در روز ۳۱ ماه مه یعنی زمانی که شاه و شهبانو در آلمان بودند تشدید شد. در این دستور آمده بود که یک گروه ده تا بیست نفره ایرانی که با تفنگ، هفتتیر و چاقو مسلح هستند، قصد سوء قصد به شاه را روبروی عمارت اپرای برلین دارند. در پایان این دستور قید شده بود: «فقط حفظ امنیت مهمانان سلطنتی هدف و وظیفه تمامی نیروهای پلیس میباشد.»
این فرمان پلیس نیز در کنار دیگر شواهد هیچ گونه ابهامی باقی نمیگذارد که دستگاه امنیتی آلمان غربی نسبت به وقوع حوادث خطیر حساس شده بود و نقشه ترور شاه فقید ایران توسط دانشجویان چپگرای ایرانی و آلمانی مخالف شاه وجود داشته و کاملا جدی بوده است.
*منبع: دیتسایت آنلاین
*نویسنده: ولفگانگ کراوسهار Wolfgang Kraushaar
*ترجمه و تنظیم از حسام
خسرو جان حرف های یاد دوران درست است و تءوری توطءه نیست کتاب خاطرات دکتر یزدی جلد دوم در أین مورد توضیح داده و ان اینکه محمد منتظری دست بالا را در تقلب در پاسپورت داشت انها پاسپورت ها را دستکاری میکردند چون عده ای را برای اموزش نظامی به لبنان و عراق و سوریه و مصر زمان ناصر میفرستادند و با همکاری انها و عرفات و جنبش أمل اموزش نظامی میدادند چون نمیخواستند که انهابا پاسپورت های خود و اسم واقعی شان وارد ان کشور ها شوند و تمام روسای اولیه دولت انقلابی همه اموزش داشتند و یا عضو دفتر سیاسی ان بودند
بعضی ها چنان درگرداب «تئوری توطئه » غرق شده اند که نگاهشان از جهان بیرون جز توطئه چیز دیگری نمیبیند
به برخی جواب دادن وقت تلف کردن است کسانی که هنوز نمیدانند خرج این آقایان کنفدراسیونی را دولت های چین و شوروی و برخی کشورهای اروپائی پرداخت میکردند و طبیعتا هم آنها را برای مقاصد شوم خود که شاهد نتایج ان هستیم با آغوش باز بوسیله رابط های ویژه میپذیرفتند برخی که هنوز نمیدانند پاسپورت آنها را پاره کرده و به جوی آب پرتاب میکردیم یک اصطلاح است و مقصود سد کردن راه برگشت میباشد که ده ها مورد آنرا خودمان به چشم دیدیم سیاسیون اینتر نتی هستند که بهتر است به جای پرداختن به نظرات دیگران نظر خود را در باره موضوع بدهند . ایران هرچه میکشد از سطحی نگری هست .
شما که ظاهرأ«مطالعه عمیق و تجارب تاریخی عمیقتر » دارید وبا اینحال ادعاهای «جمزباندی» این بابا را باور میکنید ، چرا بجای تهمت « پیرو تبلیغات آن حزب همیشه خائن به ملت ایران » بودن بمن زدن پاسخی به ایراد من نمیدهید که چطوردر کشوری مانند آلمان کسی بتواند پاسپورت یک دانشجوی ایرانی را «توی جوب آب بیاندازد » سپس برای او پاسپورت جعلی تهیه کند واو را با پاسپورت جعلی به کشوری چون چین که در آنزمان ، زمان «مائوئیسم» ، دربسته ترین کشور جهان بود بفرستد؟
از خودتان نپرسیدید که انجام چنین کارها ی غیرعادی با کدام سحر وجادوئی میسر گردیده ، یا مانند خمینی که گفته بود «معجزهٔ الهی بود که طاقوت را سرنگون کرد» شماهم دست الهی را درآن «معجزه» های ادعائی دخیل بدانید.
ادامه شاه فکر مى کرد مثل سال ١٣٣٢ ملت به پشتوانه او خواهند امد و دلیل اصلى که شاه رقبت به ماندن نداشت همین خاموش ماندن اکثریت ملت بود الان بعد از ۴٠ سال هم ملت ایران تنبیه شد هم امریکا تنبه شد هم تمام مزدورانى که در این شبیخون سال ۵٧ دست داشتند کشته و تنبه شدند حتى خمینى،الان مه بیش از ١٢ روز از اعتصابات کامیون دارها در ایران مى گذرد همیچ رسانه خارجى حتى حاضر نیست کوچکترین اخبارى از ملت ستم کشیده ایران را انعکاس دهد وزیر خارجه انگلیس در پارلمان اعلام مى کند که ما نباید دنبال عوض کردن رژیم برویم در این انقلاب ملت تنهاست اینبار همه کشورهاى که در شورش ۵٧ نقش مستقیم داشتند اینبار حتى نمى خواهند اخبار اعتصابات را اعلام کنند
ادامه.در زمان انقلاب ۵٧ همه کشورها با سرویس هاى اطلاعاتى خود بسیج شدند که نه فقط شاه را از ایران بیرون کنند بلکه پادشاهى را از ایران ریشه کن کنند،و مشتى حاشیه نشین تهران را که هروز حدود دویست هزار نفرشان به جنوب تهران و شهر رى براى امرار معاش مى امدند و اکثرا روستایى و ساده بودند را تحریک کردند و سر دسته انها چریک ها و توده ایى ها و اخونداى جنایتکار شدند.تظاهراتهاى که در أوج خود دویست یا سیصد هزار بیشتر نبود ولى انقلاب را این دویست یا سیصد هزار نفر به سرانجام نرسانندن بلکه انقلاب را اون اکثریت ٣۵ میلیونى که خاموش ماندند انجام دادند
فابیوس خونهاى الوده به ویروس ایدز را به ایران إرسال کرد حتى به کودکان هموفیلى هم رحم نکرد!اینهمه کینه؟چرا دوست ندارند این رژیم برود؟مشخص است ایران در گروگان این خون ریزان است و ملت ایران در انقلاب پیش رو فقط خودشان و خداى ایران را در کنار خود دارند،مطمئن هستم بر خلاف میل تمام این جهانخواران بزودى خاراز این سرزمین براى همیشه بیرونشان خواهند کرد همان خداى ایرانى که در طول اینهمه تاریخ پرفراز و نشیب نگهبان این سرزمین بود و اجازه نداد ما هم مثل مصر و بابل و بقیه تمدنها از بین برویم ما در گذر تاریخ آسیب دیدیم اما به کورى چشم دشمنان از بین نرفتیم،همان خدایى ایرانى که جنازه رضاشاه را در شب تاجگذارى این ابرمرد از خاک بیرون امد و لرزه بر اندام این اهریمن ها گذاشت
ادامه.. شبکه هاى خبرى که اگر یک گربه بالاى درخت گیر مى کند را به تصویر مى کشند اما ١٢ روز اعتصابات کامیون دارها را نمى خواهند که بینند،روسیه،چین،،انگلیس،فرانسه،آلمان،اینها روساى اصلى جنایتکاران حاکم در ایرانند،نگاه کنید که هر کدام از سران این رژیم ضد ایرانى که بیش از چهل تاى انها خود و پدرانشان متولد نجف و عراق هستند،نگاه کنید پولهاى ملت ایران را به کجا و کدوم کشورها مى برند،پول خون ملت ایران در بانکهاى کانادا و روسیه و انگلیس و اروپا مى رود بله کشور ما در گروگان این خونریزان هست،چه کسى ایدز را وارد ایران کرد؟فابیوس وزیر خارجه فرانسه در حالى که خودشان اجازه وارد کردن یک دانه میوه به کشورهایشان را نمى دهند
حدود دوره قاجار که هر امتیازى که انگلیس داده مى شد همان امتیاز به روس داده شد که موازنه ایى بوجود بیاورند بدبختى هاى ما شروع شد و یک عده از رجال ما پادوى انگلیس شدند و عده ایى پادوى روس و بقیه کشورها ماباید به سیاست موازنه منفى برگردیم،بهمین دلیل مى گویم خامنه ایى و خمینى و روحانى پنج درصد مقصر هستند و روساى انها ایران را در گروگان خود دارند نگاه کنید پولهاى ملت ایران به کجا برده مى شود؟الان اتحادیه اروپا به نمایندگى کى با امریکا هروز مذاکره مى کند؟روسیه چکاره است که با اسراییل بابت ایران مذاکره مى کند ایران در دست این کشورها گروگان هست اگر بجاى چهل سال تظاهرات بیهوده ملت مى رفتند و دم سفارتهاى این کشورها تظاهرات مى کردند بى شک این رژیم عمرش خیلى کمتر مى بود.
بادرود به شما عزیزان کیهان من همون اریا هستم که داستان مهاجرت من و خانواده ام را براى شما فرستادم.همیشه شما را دنبال مى کردم خیلى روزهاى سختى داشتم امیدوارم روزى بتونم با شما از نزدیک دیدار کنم:اما عرض من،ایران در گروگان روسیه و چین و اتحادیه اروپاست رسانه ها به مردم ادرس درست دشمن را نمى دهند بنظر من بخش بزرگى از روشنفکران ما مزدور و نادان بوده اند،بنظر من خامنه ایى و روحانى پنج درصد مقصر وقائع این چهل سال گذشته ایران هستن مقصر اصلى روسائ اینها هستن از زمانى که موازنه مثبت وارد ایران شد.
جناب خسرو با پوزش شما بهتر است همان سیاسی اینترنتی باشی و در مواردی که به مطالعه عمیق و تجارب تاریخی عمیقتر احتیاج دارد وارد نشوید , البته امکان هم میرود پیرو تبلیغات ان حزب همیشه خائن به ملت ایران هم قرار گرفته باشید که به سبب لو رفتن جنایاتش به وسیله خانبابا تهرانی سعی در بی ارزش کردن مطالب تهرانی دارد چرا که وی تقریبا یکی از ماندگان ان دوران و ان جریانات است که حضوری فعال در آنها داشته .
داداش، خانبابا خودش حی و حاضر و زبون دراز توده ای هم داره…شما دیلماجش هستی؟ بعضی ایرانیها هر شب آبجوی آلمانی می زدند وپشت سرش آروغ های پرولتاریائی…مملکتو به این روز رسوندن و…کی بود کی بود و…شاه بود که مملکت سوئیس رو از قبیله فاجار تحویل گرفت و …قبرسنانها را آباد…افسانه مارکسیستی که دنبال …آخوندها راه افتاد، در اومده …نگران نباش!
داستانهائی که از قول خانباباتهرانی در کمنت «یاد دوران » آورده شده است بیشتر به افسانه های «قهوه خانه» شباهت دارند تا واقعیت تاریخی. جائیکه گویا ایشان تعریف کرده چگونه «فلان جوان را از درس خواندن بیرون میکشیدیم، گذرنامهاش را در جوی آب میانداختیم و برایش گذرنامه جعلی صادر میکردیم… » .
معلوم نیست چرا وچگونه خانباباتهرانی جوانان ایرانی را که زبان چینی بلد نبودند ودر آنزمان امکان مسافرت به چین بسیارسخت وتقریبأ جزو محالات بود روانهٔ چین میکرده؟
بعضی از ایرانیها استعداد زیادی به ساختن افسانه دارند …افسانه های «هزار ویکشب» را ایرانیها ساختند
” خانبابا تهرانی ” :۴ منوچهر هزارخانی مقاله بلند و رسایی درباره “انقلابی بودن” دانشجو و راه و رسم جنبش دانشجویی نوشت در این مقاله که با فرنام “جنبش دانشجویی جزیی است از جنبش ملی و دمکراتیک ما” در نامه پارسی به چاپ رسید و بهمن نیرومند آن را در سمینار دوسلدرف خواند.علی شریعتی نیز در سال ۱۳۳۹ همزمان با تشکیل جبهه ملی دوم، به پاریس رفت و به کنفدراسیون پیوست. علی شریعتی در این دوره، سردبیر نشریه «ایران آزاد» ارگان رسمی سازمانهای اروپایی جبهه ملی بود.
” خانبابا تهرانی ” ۳ :پایهگذاری این سازمان، در شهر هایدلبرگ (آلمان غربی) در کلوب دانشجویان خارجی دانشگاه هایدلبرگ با نام رسمی کنفدراسیون دانشجویان ایرانی / اتحاد ملی در کنگره نخست از ۲۹ – ۲۶ فروردین ۱۳۳۹ انجام شد. شرکت کنندگان در این کنگره: شیرین مهدوی، منوچهر هزارخانی، منوچهر ثابتیان، بهمن نیرومند، منوچهر آشتیانی، حشمتالله معتمدی، روحالله و فریدون حمزهای، حسن رسولی، حسیب، عباسعلی گرامی منش، علی شیرازی، فرخ حسیب، احد رحمان زاده بودند
” خانبابا تهرانی “: ۲= می توانم در مورد علی صادقی را که با نام مستعار عباس فعالیت میکرد توضیح بدهم. علی صادقی دکترای فیزیک اتمی داشت و در پژوهشگاه اتمی فرانسه به عنوان متخصص درجه اول خارجی با حقوق ماهیانه ده هزار فرانک به کار مشغول بود… پاسپورتش را توی جوی آب انداختند و همراه گروه اعزامی به کوبا او را راهی کوبا کردندصادقی سپس به چین و بعد به منطقه اعزام شد و مدتی در عراق با گروه طالبانی بود تا این که به ایران رفت و دستگیر شد. سه چهار سالی را هم در زندان گذراند و پیش از انقلاب آزاد شد و تا امروز مشغول ادامه پیگیری همان خط سازمان انقلابی حزب توده است…
۱= منتقدین محمد رضا شاه “” “مهدی خانبابا تهرانی” از اعضاء کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در “به دام کشیدن و مائوئیست” کردن بسیاری از دانشجویان بی تجربه و تازه وارد به اروپا و امریکا و فرستادن آنها به چین برای دیدن دورههای آدمکشی و تروریستی میگوید :””این سفرها در واقع یک تور سیاسی – توریستی بود. بیشتر یک ماساژ روانی بود…. اعزام افراد به چین بیشتر از جنبه روانی و تاثیر عمومی آن مدنظر بود. واقعیت امر این بودن که افرادی را که به سازمان جلب میشدند در واقع آلوده میکردیم. فلان جوان را ار درس خواندن بیرون میکشیدیم، گذرنامهاش را در جوی آب میانداختیم و برایش گذرنامه جعلی صادر میکردیم… میبایستی تمام پلهای بازگشت را پشت سر این جوانان خراب کرد…
لینک مقاله پر از اشتباهات خواسته و ناخواستهای که افسون در کامنت خود گذاشته است کمراه کننده است. مثلا در نام بردن از بنیانگذاران کنفدراسیون به برخی از چهرههائی که امروز طرفدار پادشاهی هستند چون دکتر شاهین فاطمی، از دوستان نزدیک مصطفی چمران، نامی برده نمیشود و به ابوالحسن بنیصدر اشارههای زیادی میشود که نقشی در تاسیس کنفدراسیون نداشت. وقتی از فعالان آن سالها نامبرده میشود مثلا آگاهانه یا ناآگاهانه نامی از امیر طاهری، سردبیر کیهان در سال های قبل از انقلاب برده نمی شود. بسیاری از وزرای دولتهای شاهنشاهی در زمان دانشچوئی عضو کنفدراسیون بودند.
یکی از عیبهای بزرگ اکثر ایرانیها سفید و سیاه دیدن و عدم توجه به دیگر رنگها است. کنفدراسیون بدون شک اشتباهات بزرگی مرتکب شد، منجمله عدم درک اصلاحپذیری رژی محمدرضا پهلوی. ولی نادیده گرفتن اشتباهات و خطاهائی رژیم پهلوی که به انقلاب انجامیدند نیز به همان اندازه خطرناک است و می تواند به تکرار این اشتباهات در آینده منجر شود.
محمود جعفریان افسر شهربانی که با تبلیغات مسموم حزب توده به حزب پیوسته بود در طرح ترور شاه شرکت میکند و بعد از لو رفتن طرح تقاضای دیدار حضوری با شاه را برای گفتن نکات سری میکند که پذیرفته میشود شاه در این دیدار میگوید : فکر نمیکردی کشوربعد از کشتن من دچار هرج و مرج و آشوب میشود و اولین قربانیان ان خود شماها هستید ؟؟ محمود جعفریان پشیمان بعد ها مدیر رادیو و تلویزیون میشود .بعد از هرج و مرج ۵۷ روز ۲۲ اسفند ۱۳۵۷ همراه با ۱۱ نفر دیگر اعدام میشود و در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده میشود .
حقایق روز به روز آشکارتر میشود فقط حیف و صد حیف که خیلی دیر ,ارتجاع سرخ و سیاه دست در دست هم , کنفدراسیون دانشجویان مادام العمر چپی و مذهبی حقوق بگیران شوروی و چین و برخی دولت های غربی , افسانه کشتن صمد بهرنگی و علی شریعتی , افسانه کشتن محمد مسعود توسط دربار که بعد معلوم شد خسرو روزبه توده ای وی را کشته و ده ها هزار شایعه دیگر علیه پهلوی ها که جرمشان ایران دوستی و سربلندی ایران بود . شرم تاریخ نثارتان ای ارتجاع سرخ و سیاه که کشورمان را به این ورطه سقوط رساندید .
چماقداران نیرومند!
نقل می شود که این لاشی و لمپن هم در برلین چماقدارانی داشته که با اشاره وی به مخالفانش در گفتگوهای سیاسی حمله ور می شدند. بعد از انقلاب با سعید سلطانپور ( این شخص را ملاها در شب عروسیش دستگیر و اعدام کردند!) به ایران رفت. کاندیدای انتخابات رئیس جمهوری شد و بنوشته روزنامه های آنزمان زیر ۳۰۰ نفر رای آورد. در همه جنبش ها و انقلابات افرادی حقیر و لاشی و لمپنی مانند این شخص و جود داشته اند، شعار مردم و زحمتکشان را سر می دهند اما به حقیقت خادم و اسیر و عمله قدرتند ، بعدن هم مانند اسکندر میرزا به جمهوریتشان رسیدند؛ اصلن هم حیرت نکنید!
من در سال ۱۹۵۹….
من در سال ۱۹۵۸ باصرار دوستی که تازه با یک عده دانشجوی بورسیهٔ دولت (فارغ التحصیل های ممتاز رشتهٔ حقوق دانشگاه تهران) برای دیدن یک دورهٔ دو سالهٔ تخصص در امور «بیمه» به پاریس فرستاده شده بودند در یک جلسهٔ انتخاب مسئولین کنفدراسیون دانشجویان ایرانی پاریس شرکت کردم. دراین جلسه توده ایها دراقلیت بودند و رقابت میان مصدقی ها و هواداران پادشا هی مشروطه بود که همگی بورسیهٔ دولت بودند. از نظر قانون فرانسه این « Association non politique» بنام یک پزشک سالخوردهٔ ایرانی ثبت شده بود و از هدفهای اعلام شدهٔ آن برگذاری جشنهای مجلل نوروزی (بخرج سفارت ایران) در هتلهای مشهور پاریس بود.
“درود بیکران بر دو پادشاه میهن ساز و میهن دوست پهلوی و خاندان بزرگ پهلوی”
در تاریخ ایران پادشاهان دلیر و دلسوز زیاد داشته ایم که شاید به راحتی همراه با کورش و داریوش از رضا شاه کبیر و محمد رضا شاه می توان نام برد. داستان سفر شاهنشاه و ملکه فرح به آلمان را هم در یک جای دیگر دیده ام.
اما اقتصاد ترامپ هر روز بزرگتر و قویتر میشود ، بیکاری به سمت صفر میرود و همه سوسلالیست ها با کاسه گدایی دم امام زاده ترامپ صف میکشند به جز فقاهت روسی که توسط شما امرکسیست های روسی برای همیشه محروم از عقل و خرد و سیاست شده اند تا روسیه بچاپد و بگاید و پاره کند و برود از جیب مردم ایران . این خبر یعنی چی ؟
نماینده روسیه در سازمان ملل: بر روی خروج نیروهای ایرانی از جنوب غربی سوریه توافق شد
آیا روسیه مالک امپریالیستی سوریه است ؟
melati he albate roshanfekr age bashan hanouz migan salam va dorood che entezari az in roshan fekran darid..hamashoon migan eslan in nist pas kodom as
من هم به نوبه خودم برای انتشار این نوع مطالب از کیهان لندن خیلی ممنونم. نمیدانم «شاهین» با چه چیز مشکل دارد و منظورش از ترجمه لغت به لغت چیست و کجای مطلب دچار آشفتگی شکلی و محتوایی است! ولی با «افسون» موافقم که ترجمه بسیار خوبیست و مطلب خیلی خوب تنظیم شده.
ممنون از کادر کیهان
اما…با شکل این مقاله مشکل دارم…شاید با ساختار زبان آلمانی-که من بلد نیستم-انسجام داشته است اما با ترجمه لغت به لغت آنرا متنی میبینم که دچار آشفتگی شکلی و به تبع آن محتوایی است.
درود بر خاندان پهلوی که احیا کنندگان حیثیت ایرانی در عصر جدیدند. ایرانیان باید از همه این تجربیات تاریخی درس گرفته و بدانند که شرق وغرب از احیای ایران متمدن نیرومند ترس دارند.ترسی بدتر از جنگ هسته ای
در آن سالها شهر برلین «لانهٔ جاسوسان» نامیده میشد ؛ این شهر جزیره ای بود در محاصرهٔ آلمان شرقی عضو بلوک کمونیست. من در آنزمان در فرانسه دانشجو بودم ودرتعطیلات نوئل ۱۹۶۱رفته بودم آلمان و چون آنسال کمونیست ها میان برلین غربی و شرقی دیوارکشیده بودند خواستم از این شهرهم دیدار کنم. در برلین غربی صبح وقتی که از هتل بیرون آمدم ودر خیابانی که شب برف سنگینی سفیدش کرده بود سراغ اتومبیل خود رفتم با کمال تعجب دیدم روی برف تازه ایکه روی آن نشسته، بفارسی شعار مرگ بر شاه نوشته اند. درآن زمان توده ایهای ایران در برلین تشکیلات پروپاگاند گسترده ای داشتند
اینکه باید میشد یا نمیشد چه ربطی به گرفتاریهای سترگ امروز ما دارد؟… خشکی زاینده رود و بازار داغ فروش کلیه را فقط با چشمداشت به آینده و جستجوی راهکارهای عینی و عملی امروز, میتوان که علاج کرد… بدجوری گیر کرده ایم در حدیث سیلندر کوروش و مومیائی جسد رضاشاه…
AKNOON KE SHAH NIST,AGAYE! BAHMAN KHEREFTMAND KOJA TASHRIF DARAND?
به نا شناس عزیز :بهمن نیرومند هم اکنون در المان است بعد از انقلاب به ایران رفت و استاد دانشگاه شد و بعد از ترسش دوباره به المان برگشت و وارد شورای مقاومت ملی بنی صدر و مجاهدین شد و بعد از ان عضو حزب کادر ها و در نهایت در مصاحبه های مختلف و از جمله با بی بی سی در به عبارت دیگر میگوید که تمام حرف هایش تءوری بوده و از واقعیات قبل از انقلاب اطلاع درستی نداشته . دیدن أین مصاحبه ها را به همه توصیه میکنم . انسانی دروغ گو که شخصیت درستی ندارد
خوب این کمونیستهای ایرانی که توسط شرکتهای نفتی هفت خواهران بوجود آمده بودند و امثال بهمن نیرومند امروز کجایند؟! اینطور که همه شاهد هستند همه اینها زیر چتر خواهر موگرینی جمع شده اند و به طرفداری از ولایت سینه میزنند و در شبکه های استعماری چون بی بی سی و احزاب مثلا سوسیال دموکرات دارند برای رژیم سید علی لابی گری میکنند .
ترجمه محشر و مطلب فوق العاده.
اگر اجازه بدهید یک لینک راجع به کنفدراسیون دانشجویان ایرانی بدهم، که در اینترنت یافتم:
https://mashruteh.org/wiki/index.php?title=کنفدراسیون_دانشجویان_ایرانی
«کنفدراسیون کوتاهی پس از آغاز به کار به یک سازمان کمونیستی مبارزاتی با آرمان براندازی سلطنت در ایران دگرگون شد تا یک جمهوری کمونیستی در ایران برپاکند.»
«دامی هولناک برای دانشجویان بورسیه دولت از دیر باز و دانشجویانی که از سالهای ۱۳۴۳ از سوی خانوادههایشان با گرو گذاشتن حتی قالی زیر پایشان به خارج از کشور برای تحصیل میآمدند بود»
جاوید شاه
درود بیکران بر دو پادشاه میهن ساز و میهن دوست پهلوی و خاندان بزرگ پهلوی
ننگ و لعنت ابدی بر مخالفین داخلی و خارجی پادشاه و ایران ما
به یزدان گر ما خرد داشتیم
کجا این سرانجام بد داشتیم
او سو تفاهمی را با خود حمل میکرد که تمام حُسن نیت ها را برای فرزندانش داشت اما کانون بزرگترین و شنیع ترین سو نیت ها برای خودش بود, انقلاب هزار سیصد و پنجاه و هفت ایران یک تراژدی نبود بلکه تکرار کمدی همه تراژدی های تاریخ ما بود, تراژدی که چهار دهه است به مشارکت همان نازپروردگان برآمده از تَنَعمِ عصر تجدد به مضحکترین شکل خود تَکرار و تَکرار می شود تا تنها یک صدا از دالان تاریخ شنیده شود صدای گزار, تنها یک گفتمان برقرار باد گفتمانِ گُزار
محمدرضا پهلوی بیسمارک ایران, ایرانسازی که می خواست قهرمانِ سازندگی مردمان اش باشد, او پدر ملتی بود که هرگز با فرزندانش بازی نکرد, او به گمانه ی کودکان نابالغی بود که در مکتب خانه ای نو در احاطه ی مُندرس الفکرترین اندیشه های همپالکی های خود بودند, او خودباخته ایران بود و از پیش باخته تاریخ اش, محمدرضا پهلوی همیشه منتظر تاریخ بود, او نمی خواست نقطه ای از امتداد تاریخی باشد که بازه های زمانی اش کوتاه و کوتاه تر می شد و به بزنگاه می رسید, از این رو کنسرسیوم را در جهانی بر هم زد که میرفت تا خود را آماده گلوبازاسیون کند
روشنفکران ایرانى و عقب ماندگى فکرى و ذهـنى انهـا
موضوع مهم دیگر همکاری صادق طبا طبایی خواهر زاده موسی صدر (ریس جنبش نظامی وعقیدتی أمل در جنوب لبنان ) و یکی از معاونان بازرگان ،همان که در چمدانش در فرودگاه دوسلدورف مقادی زیادی تریاک کشف شد ،با بهمن نیرومند است که مقاله های او توسط نیرومند در روزنامه افراطی کنکرت چاپ میشد.
دروغ گویی های بهمن نیرومند، همکاری او با أولریکه ماینهوف که سردبیر روزنامه افراطی و چپ گرای کنکرت بود و کشته شدن بنو اونه زورگه ،بعد ها منجر به تشکیل گروه تروریستی بادر ماینهوف شد و از همان جا ،جنبش دانشجویی افراطی و چپ گرا وارد فاز جدیدی شد که امنیت ألمان غربی را به خطر انداخت .