اردشیر سامانی – جمهوری اسلامی ایران پس از چهار دهه فرمانروایی رو به فرو پاشی میرود. هشت سال پس از جنبش سبز ۱۳۸۸ که ضربهای کاری بر پیکر رژیم فرود آورد، خیزش دیماه ۹۶ و جنبشهای اعتراضی پس از آن شالودهی رژیم اسلامی ر به لرزه انداخته است. شکست رژیم در همه زمینهها از مشروعیت رژیم به شدت کاسته است و جز رانتخواران و جیرهخواران رژیم و گروههای متعصب مذهبی و اصلاحطلبان حافظ نظام هواداران چندانی ندارد. البته از دستگاه امنیتی و سرکوبگر زورمندی برخوردار است.
در دارازی این چهل سال بر ایرانیان روشن شد که آمیختگی دین وسیاست و تبدیل دین اسلام به ایدئولوژی سیاسی و انقلابی جز ویرانی، تباهی، فساد فراگیر، غارت و نابودی ثروتهای ملی و سرانجام ازهمپاشی شیرازه جامعه نتیجه دیگری نداشته است.
اکنون که حاکمیت الیگارشی رانتخوار چپاولگر در قدرت (متشکل از بخش عمدهای از روحانیت شیعه، مافیای فرماندهان و سرداران پیشین و کنونی سپاه، بخشی از بازاریان و بخشی از دیوانسالاران مذهبی) به پایان فرمانفرمایی خود نزدیک میشود مسئله نظام جانشین و آلترناتیو سیاسی بیش از هر زمان دیگر مطرح است.
در آوردگاه سیاسی امروز ایران دو آلترناتیو اصلی و چند آلترناتیو فرعی به چشم میخورد. دو آلترتاتیو اصلی همانا پادشاهی دمکراتیک و جمهوری دمکراتیکاند و آلترناتیوهای فرعی عبارتند از دیکتاتوری مذهبی مجاهدین خلق، نظام کمونیستی (از نوع کوبا و کره شمالی ) و سلطنت استبدادی.
به نظر چنین میآید که این سه آلترناتیو فرعی بخت چندانی برای جانشینی جمهوری اسلامی ندارند زیرا مجاهدین خلق (سازمان تروریستیـ نظامی و استبدادبنیاد) پس از ماجراجوییهای سیاسی و نظامی پس از انقلاب و به ویژه همکاری و همدستیاش با رژیم فاشیستی بعثی صدام حسین سازمانی است آبروباخته متکی به کمکهای بیگانگان و کیش شخصیت و ولایت مطلقه و مادامالعمر رهبر، که تنها امیدش به قدرت رسیدن بر شانه ارتشهای بیگانه است. نظام کمونیستی با توجه به تجربه هفتاد ساله و شکستخورده آن در شوروی و اروپای شرقی، چین و ویتنام و به ویژه نطریات دولتمحورانه و دیکتاتورمنشانه هوادارانش و تجربه تلخ همکاری بخش عمدهای از کمونیستهای ایران با رژیم خمینی مقبولیتی و آیندهای ندارد. هواداران سلطنت استبدادی که خواهان بازگشت رژیم شاهنشاهی در همان شکل و شمایلاند و توجهی به عوامل شکست آن ندارند نیز نمیتوانند برای مردم آزادیخواه و استبدادگریز ایران جذابیتی داشته باشند.
در این نوشته میخواهم نشان دهم که میان دو آلترناتیو اصلی یعنی پادشاهی دمکراتیک و جمهوری دمکراتیک، اولی برای جامعه ایران مناسبتر است.
پادشاهی و جمهوری
نخست این نکته را یادآوری کنم که اگر حاکمیت را از آن مردم و دمکراسی را بهترین رژیم سیاسی بدانیم درواقع تفاوت پادشاهی دمکراتیک و جمهوری دمکراتیک در شکل آن است نه در محتوای آن. اگر مردم منشاء مشروعیت رژیم شمرده شوند و دمکراسی پارلمانی برقرار باشد و جمهور مردم بر سرنوشت خویش حاکم شوند تفاوت ماهوی میان پادشاهی و جمهوری نخواهد بود.
اما چرا نظام پادشاهی دمکراتیک را برای آینده ایران پیشنهاد میکنم. به دو دلیل:
نخستین دلیل به جایگاه و گذشته پادشاهی در فرهنگ سیاسی ما مربوط میشود و دومین به وضعیت اجتماعی و سیاسی ویژهی کنونی ایران.
نظام پادشاهی در کشور ما پیشینهای ۲۵۰۰ ساله دارد که تا سده ییستم سنت کشورداری در ایران به شمار میرفته است ودر دارازای تاریخ پر فراز و نشیب ایران به یکی از عناصر هویتی تاریخی و سیاسی ما تبدیل شده است. استواری و ریشهداری این ویژگی فرهنگ و فلسفه سیاسی ایران چندان بوده است که هر بار که در پی تاخت و تاز بیگانگان یا درگیریهای داخلی این نظام از پای در آمد، دیگر بار همچون ققنوس از خاکستر خود باززایی شد (پس از حمله اسکند گجسته در شکل پادشاهی سلوکیان و سپس اشکانیان، پس از تهاجم عربهای مسلمان و استعمار دویست ساله آنان نخست در شکل امیرنشینهای مستقل صفاریان، سامانیان، بوییان و… وسپس در شکل امپراتوری سلجوقیان و سرانجام در پادشاهی صفویان و…) ایرانیان در تاریخ دراز آهنگ خود نه نظام دولتشهری یونانی را پذیرفتند نه نظام جمهوری رومی، نه نظام خلیفگی اسلامی ونه نظام خانسالاری ترکان ومغولان آسیای میانه را.
در واقع میتوان گفت که در طول تاریخ ایران نظام پادشاهی همراه با سنتهای پایدار فرهنگی و (پس از حمله اعراب و استعمار عربیـ اسلامی) زبان فارسی و دیگر زبانهای ایرانی، جزو عناصر هویتبخش و از ارکان بقا و پایندگی ایران بوده است.
پادشاهی در دوران جدید
در سده نوزدهم از سویی در پی آشنایی ایرانیان با مدرنیته و با دگرگونیهای بنیادی در جامعههای اروپایی، و از سوی دیگر به سبب نفوذ روزافزون قدرتهای استعماری روس و انگلیس و خطر از دست رفتن استقلال کشور، ضرورت نوسازی و نوشدگی و اصلاحات اساسی در جامعهی ایران احساس شد. در پهنه سیاسی ایدههای آزادیخواهی، حکومت قانون، نوسازی دستگاه دولتی و تغییر رابطه فرمانروایان و فرمانگزاران و تبدیل سلطنت استبدادی به پادشاهی مشروطه پیش آمد.
انقلاب مشروطیت، سرآغاز گسستی بنیادی در تداوم تاریخی نظام پادشاهی بود این انقلاب کوشید نهاد پادشاهی را نوسازی کند، آن را از قدرت اجرایی دور سازد و پادشاهی را تبدیل به ستون حفظ وحدت و یگانگی ملی و یکپارچگی کشور گرداند. پادشاهی از این پس موهبتی الاهی دانسته شد که از طرف مردم به شخص شاه واگذار میشد و نه اینکه این نهاد بدون خواست مردم برقرار شود.
اما ایران در آغاز سده بیستم کشوری بود با مناسبات ایلیاتیـ فئودالی، با بورژوازی شهری و طبقه متوسط بسیار ضعیف، با مردمی اکثرا بیسواد و با قدرت و نفوذ چشمگیر ملایان. پس از انقلاب مشروطیت مسائل و دشواریهایی رخ نمود و پس از یک دهه آشوب و مداخلههای بیگانگان کشور به آستانه ازهم پاشیدگی رسید. دخالتهای پیوسته قدرتهای استعماری (به ویژه امپریالیسم روس) در امور داخلی ایران، نخستین جنگ جهانی و اشغال بخشهای مهمی از کشور، ناتوانی دولت، نابسامانی اقتصادی، نا امنی، قحطی، شیوع بیماریهای کشنده، پیدایش سرکشان محلی و دیرتر قدرتیابی تجزیهطلبان (امارت شیخ خزعل در خوزستان، جمهوری گیلان، آزادیستان در اذربایجان و…) شیرازه کشور را از هم درید. چنین وضعی ضرورت بازسازی و نوسازی دولت، برقراری اقتدار دولت مرکزی، سرکوب یاغیان و غارتگران، برچیدن بساط تجزیهطلبان، اخراج نیروهای نظامی بیگانه، ایجاد امنیت و… را مطرح ساخت تا خواستها وآرمانهای انقلاب مشروطیت تحقق پذیرد. در این میان رضاخان سردارسپه در چهره مردی پدیدار شد که بتواند این بارسنگین را بدوش بگیرد. او در دوره کوتاهی، ارتش نوین را سازمان داد، امنیت و نظم را در سراسر کشور برقرار ساخت تجزیهطلبان و یاغیان را سرکوب کرد و کشور رایکپارچه گرداند و بدینسان راه پیشرفت ایران و ورود آن به جهان مدرن را گشود.
سردارسپه برای ادامه برنامه نوسازی خود نخست به این فکر افتاد که سلطنت را به جمهوری تبدیل کند اما به زودی دریافت که این طرح نه هواداران چندانی دارد ونه با شرایط ایران سازگار است از این رو فکر تغییر سلطنت قوت گرفت وسرانجام مجلس مؤسسان اورا به پادشاهی گمارد. دوران کوتاه پادشاهی او یکی از مهمترین دورههای دگرگونی و نوسازی در تاریخ نوین ایران به شمار میرود. در واقع بیشتر آنچه در این مدت انجام پذیرفت خواستهای انقلاب مشروطیت بود (دادگستری نوین جانشین محاکم شرعی شد، نظام آموزشی مدرن بر جای مکتبخانهها نشست، روابط اجتماعی و حقوقی مردم قانونمند شد، بنیاد زیرساختهای ارتباطی و صنعتی کشور ریخته شد، با کشف حجاب گام مهمی در راه حضور اجتماعی و آزادی زنان برداشته و از نفوذ و قدرت ملایان به گونهای چشمگیر کاسته شد) اما در دوره دوم فرمانروایی این پادشاه دیکتاتوری فردی نیز برقرار شد و برخی از اصول مشروطیت مغفول ماند. سنجشی منصفانه میان جامعه ایران در پیش و پس از پادشاهی او اهمیت خدمات این پادشاه رانشان میدهد.
پادشاهی پس از رضاشاه
در سال ۱۳۲۰ در پی حمله متفقین و اشغال کشور و کنارهگیری رضاشاه، پادشاهی مشروطه برقرار شد. در یک دوره ۱۲ ساله (۱۳۲۰ـ۱۳۳۲) که ۵ سال آن کشور در اشغال بیگانگان بسر میبرد و یک سال آن دو استان کشور (آذربایجان و بخشی از کردستان ) به دست تجزیهطلبان افتاده بود، دمکراسی نسبی برقرار و پهلوی دوم پادشاه مشروطه بود. اما عواملی چند زمینهساز محدودیتهای پس از سال ۱۳۳۲ وسپس دیکتاتوری محمدرضا شاه شد.
نخست باید توجه داشت که در این دوره نیروهای واقعا آزادیخواه و دمکراسیباور چه در جناح راست و چه در جناح چپ و میانه در اقلیت بودند. حزب توده هم چون بزرگترین نیروی سیاسی چپ، لنینیستـ استالینیست و خواهان برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و افزون بر این وابسته به شوروی بود. آزادی و دمکراسی برای این حزب ابزاری برای به قدرت رسیدن و نابودی آنها در صورت پیروزی شمرده میشد. بیشتر حزبها و جریانهای راست که متکی به رؤسای عشایر و زمینداران بزرگ و ارتشیان و بازاریان ثروتمند بودند چندان الفتی با دمکراسی نداشتند و به ویژه خواهان برقراری دیکتاتوری برای رویارویی با حزب توده بودند. گذشته از اینها تروریستهای فداییان اسلام در پی حکومت اسلامی و اجرای شریعت و پانایرانیستها هم ناسیونالیستهای افراطی بودند و حزبی مانند سومکا آشکارا فاشیست بود. در پی طرح شعار ملی کردن صنعت نفت برخی از حزبها و گروههای دمکرات و چپ آزادیخواه به پیشوایی دکتر مصدق جبهه ملی را تشکیل دادند.
جنبش ملی کردن صنعت نفت که هم در راستای استیفای حقوق ملت ایران و هم برای کاهش از نفوذ انگلستان به راه افتاد به نخست وزیری دکتر مصدق انجامید. دولت مصدق در آغاز کار از پشتیبانی کم و بیش گسترده مردم، همه حزبهای سیاسی (بجز حزب توده) و آمریکا برخوردار بود. اما متاسفانه در طول ۲۸ ماه عمر خود نتوانست مسئله نفت را حل کند. باری، در اثر کارشکنیها و بحرانآفرینیهای حزب توده (که در سال ۱۳۲۷ غیرقانونی شده بود) مخالفت راست افراطی و عوامل وابسته به انگلستان و ناتوانی دولت برای یافتن راه حلی برای مسئله نفت، شکاف روزافزون در صف هواداران دولت، جدایی برخی حزبها و گروهها وشخصیتها از جبهه ملی، بحران اقتصادی ناشی از قطع در آمد نفت و… دولت ضعیف شد. اشتباه اساسی دولت مصدق در رد آخرین پیشنهاد آمریکا و انگلستان که با توجه به اوضاع آن زمان دنیا پذیرفتنی و تامینکننده منافع ایران بود سبب شد تا آمریکا از پشتیبانی دولت مصدق دست بردارد و با انگلستان در یک جبهه قرار گیرد. قدرتیابی وقدرتنمایی حزب توده و ضعف جبهه ملی به ویژه در سال ۱۳۳۲ نه تنها نیروهای محافظهکار و مذهبی بلکه برخی از هواداران دولت را از ترس پیروزی کمونیسم به جبهه مخالف یا به انفعال کشاند. افزون بر این ندانمکاریها وتردیدهای دولت مانند باز گذاشتن دست حزب توده در سال ۱۳۳۲، انحلال مجلس با رفراندوم غیرقانونی که تیشه به ریشه مشروعیت دولت مصدق زد و… زمینه سقوط آن را فراهم کرد. اما روش برکناری مصدق با فرمان قانونی شاه و ابلاغ آن در نیمهشب و به وسیله گارد شاهنشاهی اشتباه بزرگی بود که به خلع سلاح گارد به دست ارتش، دستگیری فرمانده گارد و شکست انجامید. با شکست این تلاش نافرجام در ۲۵ مرداد که با تایید و همکاری بیگانگان نیز همراه بود و خروج شاه از کشور، حزب توده میداندار شهرهای بزرگ کشور شد و شعار «جمهوری دمکراتیک» سر داد. این ماجراجوییها همگان را به هراس افکند و باقیمانده هواداران دولت را نیز به انفعال کشاند. در ۲۸ مرداد هواداران شاه با همکاری نیروهای مذهبی و تایید روحانیون، برخی ارتشیان و دستههای تجهیز شده از میان فرودستان شهری در تهران و شهرستانها به خیابانها ریختند و با هیچ مقاومتی هم روبرو نشدند (جز مقاومت واحد نظامی کوچکی که از خانه دکتر مصدق حفاظت میکرد) و دولت را ساقط کردند. جالب اینکه دکتر مصدق که وزیر جنگ نیز بود ودر دوره ۲۸ ماه نخست وزیریاش همیشه حکومت نظامی برقرار بود هیچ دستوری برای مقابله با تظاهرکنندگان نداد و هوادارانش را به مقابله فرا نخواند حتا ریاست شهربانی را درهمین روز به افسری نزدیک به تیمسار زاهدی رهبر مخالفان سپرد.
از ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲
از سال ۱۳۳۲ دوره سرکوب حزب توده (حزبی که از سال ۱۳۲۷ غیرقانونی اعلام شده بود و یک سازمان افسری با ۶۰۰ عضو سازمانیافته داشت) و محدودیتهای سیاسی ومطبوعاتی آغاز شد که تا سال ۱۳۳۹ ادامه یافت. از این سال تا سال ۱۳۴۲ یک دوره گشایش نسبی سیاسی پیش آمد و جناح اصلاحطلب رژیم و سپس خود شاه مصمم به کاربست اصلاحاتی بنیادی شدند که اصول آن در بهمن ۱۳۴۱ اعلام شد.مهمترین مواد این اصلاحات همانا اصلاحات ارضی، حق رأی زنان و سپاه دانش بود (اصلاحات ارضی فئودالیسم را ریشهکن کرد و و اقتصاد ایران را از اقتصاد کشاورزیـ دامداری سنتی به سوی اقتصاد کالاییـ صنعتیـ تجاری مدرن برد؛ حق رأی به زنان و سپس ورود گسترده آنان به پهنههای اداری و کار و تولید و آموزش جایگاه زنان در جامعه را دگرگون ساخت؛ و سپاه دانش در سوادآموزی روستازادگان نقش مهمی بازی کرد).
چنین گسستهایی بیواکنش نماند و ارتجاع مذهبی و برخی فئودالها و سران عشایر به مقاومت برخاستند و خمینی همچون پیشوای اسلام سیاسی، شورش کور ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ را به راه انداخت و برخی عشایر به ویژه در جنوب کشور سر به شورش بر داشتند. ایستادگی قاطع دولت، عدم گسترش شورش ارتجاعی و سرکوب نسبتا آسان یاغیان جنوب و سرانجام رضایت عمومی از اصلاحات، شاه را به نتیجه رساند که نیازی به اپوزیسیون ندارد و باید با اقتدار کار را پیش ببرد. در این میان جبهه ملی شعار «اصلاحات آری دیکتانوری نه» را پیش کشید و چپها با تحلیلهای مندرآوردی کوشیدند از اهمیت اصلاحات بکاهند.
فرصت از دست رفته
پس از یک دهه پیشرفت همهجانبه اقتصادی و صنعتی چشمگیر و رفاه نسبی و به ویژه رشد طبقه متوسط شهری مدرن و فروکش مقاومتهای ارتجاعی هنگام آن فرا رسیده بود که فضای سیاسی گشوده شود و گذار آرام از دیکتاتوری وحکومت فردی به پادشاهی مشروطه آغاز گردد.
اما رژیم شاه در دام تروریستهای فدایی و مجاهد افتاد و بر فروبستگی افزود. افزایش ناگهانی درآمد نفت که به همت شاه و اوپک انجام گرفت و لغو قرارداد کنسرسیوم گرچه سبب رفاه بیشتر همگان و به ویژه طبقه متوسط شد اما این طبقه خواهان مشارکت سیاسی، آزادی سیاسی و شرکت در سرنوشت سیاسی و اجتماعی جامعه بود. شاه اما به این خواست با تشکیل حزب فراگیر «رستاخیز» پاسخ گفت که از روی نظامهای تکحزبی الگوبرداری شده بود و شکست آن ضربه سختی به مشروعیت رژیم زد. افزون بر این، رشد اسلام سیاسی و اسلامزدگی در میان برخی لایههای اجتماعی، چپزدگی فضای روشنفکری، دستیازی روشنفکران هوادار رژیم به ایدههای مدرنستیز و غربستیزانه، بحران تورمی سالهای ۵۶ـ۱۳۵۵ و بیماری شاه و سرانجام فشار دولت آمریکا برای برخی اصلاحات سیاسی، وضعیتی انقلابی در جامعه پیش آورد که با بیتدبیریهای مقامات واقدامات دیررس و مداخلههای غیرمستقیم بیگانگان به سقوط رژیم شاه انجامید.
انقلاب اسلامی
این انقلاب که نخست با شعارهای آزادی و استقلال و سپس حکومت اسلامی، به راه افتاد انقلابی بود ضد مدرنیته، ضد سکولاریسم و مخالف حقوق و جایگاه زنان مدرن که اندک زمانی پس از پیروزی ماهیت ارتجاعی خود را آشکار کرد. آزادی تبدیل به سلب حقوق زنان، بستن مطبوعات، ممنوعیت احزاب، سرکوب دگراندیشان و نابودی مخالفان شد؛ استقلال تبدیل به مدرنیتهستیزی و غربستیزی و دشمنتراشی گردید؛ و جمهوری تبدیل به نظام ولایت فقیه و سپس ولایت مطلقه فقیه و ترکیبی شد از سلطنت سنتی استبدادی و خلیفهگری اسلامی با گرتهبرداری از برخی شیوههای حکمرانی کشورهای کمونیستی.
نظام جمهوری و ایران
دیدیم که ایده جمهوری تا سده بیستم جایی در فرهنگ سیاسی کشور ما نداشت. جمهوری سوسیالیستی گیلان که به دست کمونیستهای وابسته به شوروی وهمکاری کوتاهمدت میرزا کوچک خان برپا شد تجزیهطلبانه و پیرو بیگانه بود و به سادگی از هم پاشید. در دوره کوتاهی سردارسپه به فکر برقراری جمهوری افتاد اما به سرعت از آن چشم پوشید. جمهوری فرقه دمکرات و جمهوری مهاباد که ساخته دست بیگانه در هنگام اشغال کشور بودند جایگاه مردمی نیافتند و سرنگون شدند. سرنوشت جمهوری پس از انقلاب نیز بر همگان روشن است.
ایران امروز و پادشاهی دمکراتیک
واقعیت این است که استبداد سیاسی چه در شکل سلطنتی، چه در شکل ولایی دینی، چه در شکل جمهوری دیکتاتورمنشانه راست یا کمونیستی و چه در شکل دیکتاتوری دینی مادامالعمرمجاهدی جایی در جامعه امروزی ایران ندارد. شرایط جامعه ایران و اوضاع بینالمللی با بازسازی و تداوم استبداد سیاسی سازگار نیست.
از آنجا که نظام جمهوری ریشه در تاریخ و فرهنگ سیاسی ما ندارد و برقراری آن ممکن است دشواریهای پیشبینیناپذیری در پی آورد و از آنجا که تجربه نشان داده است که ایران نمیتواند یکباره از گذشته و فرهنگ سیاسی خود بگسلد، از دید من تنها راه برای آینده سیاسی ایران، تداوم در نظام پادشاهی است همانگونه که پدران بنیادگذار ایران نوین در زمان انقلاب مشروطیت کوشیدند چنین کنند. میتوان به سنت دیرپای نظام پادشاهی با گسست از استبداد سلطنتی تداوم بخشید و پادشاهی دمکراتیک را همچون نماد وحدت ملی، یکپارچگی سیاسی کشور، تمامیت ارضی و حاکمیت مردم و ضامن قانون اساسی دمکراتیک مدرن نگاه داشت.
گذشته از مسئله سنت پادشاهی وتداوم آن نباید از یاد برد که ایران موزاییکی از قومها، فرهنگها و زبانهای گوناگونی است که گرچه عامل غنای فرهنگی کشور شمرده میشود اما خطر جداسری و تجزیهطلبی بالقوه را هم در خود دارد به ویژه موقعیت ژئوپولیتیک ایران به این خطر دامن میزند زیرا برخی قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای خواهان تجزیهی ایراناند. یراناند.
چرا رضا پهلوی؟
با توجه به آنچه آمد، کسی که میتواند آلترناتیو پادشاهی دمکراتیک را در کشور ما متحقق کند، رضا پهلوی است. از سویی او تداومدهنده سنت هزارهای پادشاهی است و از سوی دیگر نشان داده است که خواهان بازسازی سلطنت استبدادی نیست، به حاکمیت مردم همچون سنگپایه دولت مدرن باور دارد و به گزینش مردم میان شکل حکومت (پادشاهی دمکراتیک یا جمهوری دمکراتیک) احترام میگذارد، دور بودن مقام پادشاه از امور اجرایی و عدم مداخله وی را در امور دولت میپذیرد و بدینسان نماد تداوم در نظام پادشاهی است.
افزون بر این، رضا پهلوی آلودگی سیاسی ندارد، به هیچ قدرت بیگانه وابسته نیست، از نوجوانی در کشوری دمکراتیک زیسته، مرز خود را با هواداران سلطنت استبدادی روشن کرده و همواره بر باور خود به اعلامیهی جهانی حقوق بشر و آزادیهای سیاسی- اجتماعی و فردی و حاکمیت مردم و قانونمداری و سکولاریسم و جدایی دین از دولت پای فشرده است. وی بر این باور است که میتوان ایران را از کابوس جمهوری اسلامی نجات داد و کشور را در شاهراه پیشرفت و ترقی انداخت. تأکید او بر همکاری با همه آزادیخواهان و دمکراتهای ایرانی، آمادگیاش برای به دوش گرفتن پرچم یگانگی نیروهای دمکراتیک، ایراندوستی، علاقه به فرهنگ کهنسال ایران و… از او شخصیتی مناسب برای این ساخته است که در صورت خواست مردم برای برقراری پادشاهی دمکراتیک شایسته چنین نقش و مقامی باشد.
تهران – تیرماه ۱۳۹۷ خورشیدی
درود بر خاندان پهـلوى و رضا شاه دوم ❤️
همچنین، من با بیشتر نظرات و تحلیلهای شما در این نوشتار موافقم، متاسفانه بیشتر مقاله ها در این موارد تاریخ را بی یک بازی ساده بین بد و خوب کاهش میدهند، کاری که شما نمیکنید. نه شاه فقید بدون خطا بود نه مرحوم مصدق، ولی هر دو ایران را دوست داشتند،یک ویژگی که هیچکدام از سران داعش ندارند!
اگر ایران آیندهای داشته باشد، ان پادشاهی دمکراتیک با شاهزاده پهلوی است. اخباری که من از ایران میشنوم هم تایید میکنند که حتی پاسدارها و بازاریها به این نتیجه رسیدهاند، مردم کوچه خیابان که جای خود دارند.
ممنون از این نوشته خوب!
فقط یک نکته در مورد شرح نویسنده از مجاهدین: جزو بهترین گفته ها در مورد فاشیستهایی, که در کمپ خودشان هم شکنجه، بازجویی و طلاق اجباری دارند. ممنون. خیلی مختصر و مفید :
«مجاهدین خلق (سازمان تروریستیـ نظامی و استبدادبنیاد) پس از ماجراجوییهای سیاسی و نظامی پس از انقلاب و به ویژه همکاری و همدستیاش با رژیم فاشیستی بعثی صدام حسین سازمانی است آبروباخته متکی به کمکهای بیگانگان و کیش شخصیت و ولایت مطلقه و مادامالعمر رهبر، که تنها امیدش به قدرت رسیدن بر شانه ارتشهای بیگانه است»
در مورد شیوهٔ کار رضا شاهٔ بزرگ که نویسنده آنرا با واژهٔ «استبدادی» ارزیابی کرده ، پرسش اینست که آیا انجام چنان رفورمهای حیاتی برای کشوردرآن روزگار ودرآن مدت کوتاه توسط یک شاه بدون اختیار مانند ملکهٔ انگلستان امکان پذیر بود؟ انصافمان کجا رفته که شیوهٔ انجام آن رفورم های حیاتی رضا شاه را «استبدادی» بنامیم.
در کشورهای دموکراتیک اروپائی هم وقتی لازم باشد چنین اقدامات «استبدادی» بکار گرفته میشود ؛ گواه آن هم امروز در فرانسه پرزیدنت ماکرون رفورمهای حیاتی اقتصادی خود را با حکم دولتی «Ordonannce » وبدون گذاشتن به رأی پارلمان پیش میبرد