فیروزه رمضانزاده – گفتگوی پیش رو از داستان بیتا میلانیان میگوید؛ روایت یک زن جوان و خانوادهاش؛ یکی از هزاران خانواده ایرانی که پس از استقرار حکومت اسلامی به خاطر جنگ و فشارهای سیاسی مجبور به مهاجرت شدند و در تبعیدی ناخواسته زندگی جدیدی را از سر گرفتند.

بیتا میلانیان با ۲۲ سال سابقه مدیریت در حوزه فنآوری آیتی و تکنولوژی در حال حاضر به عنوان معاون ارشد رییس بازاریابی جهانی Ribbon Communications، یکی از معروفترین شرکتهای آمریکایی در زمینه صنعت ارتباطات مشغول به کار است. او تا کنون مدیریت در سطوح ارشد در شرکتهای بزرگ آمریکایی نظیر Global Crossing وTpX ارائهدهنده خدمات شبکه مبتنی بر آیپی جهانی را برعهده داشته است.
این فعال اجتماعی یکی از نخستین کسانی است که با اجرای برنامههای مختلف، سهم مهمی در معرفی و نمایش فرهنگ و چهره جامعه آمریکاییان ایرانیتبار در ایالات متحده داشته است. وی در سمت خود به عنوان مدیر اجرایی بنیاد فرهنگ Farhang Foundation در سالهای اولیه این مؤسسه موفق غیرانتفاعی در جنوب کالیفرنیا، مسئولیت به انجام رساندن چندین پروژه بزرگ و کوچک فرهنگی، هنری و آکادمیک را بر عهده داشت.
بیتا میلانیان، متولد ۲۰ شهریور ۱۳۵۲ در تهران است. او در گفتگو با کیهان لندن، دوران کودکی و نوجوانی خود را چنین توصیف میکند: « در یک خانواده شش نفره بزرگ شدم، دو برادر دارم که ۵ و ۶ سال از من بزگتر هستند، مادربزرگم، مادر پدرم، هم با ما زندگی میکرد. در حقیقت از ما نگهداری میکرد چون پدر و مادرم هر دو شاغل بودند؛ مادرم حسابدار بود و در شرکتهای بینالمللی فعالیت داشت وپدرم مهندس راه و ساختمان بود.»
میخندد و ادامه میدهد: «چون در تهران به دنیا آمدم تهرانی محسوب میشوم ولی چون مادربزرگم اهل شهری حوالی تبریز به نام «میلان» بود و همیشه با ما آذری صحبت میکرد به نوعی جذب فرهنگ آذری شدم و خودم را بیشتر یک دختر آذری میدانم تا شاید تهرانی. با وجود اینکه فامیل مادری من ریشه نور در مازندران را دارند.»
بیتا میلانیان ادامه میدهد: «در طول ۱۳ سالی که در ایران زندگی کردم، با وجود محدودیتهای آن زمان، در کارهای هنری و ورزشی مدرسه فعال بودم. همیشه سردسته یک گروهی بودم. از کاپیتان تیم والیبال تا پینگ پنک تا تئاتر و غیره. ولی همانطور که میدانید سالهای ۸۳ تا ۸۹ (دهه شصت خورشیدی) سختترین سالها در ایران بود. هم مسئله جنگ بود و هم فشارها و محدودیتهای اجتماعی بسیاری در آن سالها در جامعه وجود داشت به خصوص برای جوانان و نوجوانان.
یک روز سهشنبه مثل هر هفته با دوستم رفتم تا مجله اطلاعات هفتگی بخرم، آن روز، روسری من کمی رنگارنگتر از روزهای قبل بود. پیش از خروج از خانه، دوستم گفت مواظب باش! میدانید که آن زمان مثل الان نبود، همه موهایمان را جمع میکردیم و حتی یک تار مویمان هم معلوم نبود.
آن روز از راه دور، ماشینهای ثارالله را دیدیم، من ترسیدم و راهم را برگرداندم بدون اینکه به دوستم بگویم، ماموران هم از سه تا پلاک آنطرفتر مرا دیدند و مشکوک شدند و با ماشین تعقیبم کردند، مرا کشیدند کنار و گفتند بگو ببینم دستت چی بود؟ اعلامیه پخش میکردی؟ من با کلی التماس توضیح دادم و در نهایت آنها هم متقاعد شدند و ما را ول کردند.»
داستان مهاجرت بیتا میلانیان از همان روز شکل گرفت؛ اول دوران پناهجویی در آلمان و بعد ورود به آمریکا و ادامهی زندگی و فعالیت: «ماجرای آن روز را به مادرم نگفتم تا اینکه چند روز بعد، دخترخالهام که موضوع را میدانست آن را برای مادرم تعریف کرد؛ مادرم پیش از آن روز، همیشه بر سر خارج شدن از ایران با پدرم اختلاف داشت، چون همه فامیل پدرم از ایران خارج شده بودند ولی مادرم و خانواده اش حاضر به رفتن از ایران نبودند. اما اتفاق آن روز در خیابان، باعث شد که مادرم تصمیم بگیرد تا ما را از ایران خارج کند. اول به آلمان رفتیم؛ من و مادرم؛ و بعد از یک ماه یکی از برادرهایم، و یک سال و نیم بعد هم پدرم به ما ملحق شد. برادر دیگرم مجبور شد برای سربازی و آن هم در زمان جنگ ایران و عراق بماند و در ضمن از راه دور، نگهداری مادربزرگ را که زحمت ما را کشیده بود برعهده بگیرد. این موضوع، هنوز هم مرا آزار میدهد که برادرم میبایست در نوجوانی این کار را به تنهایی انجام میداد و همزمان، دوران سخت سربازی را در آن روزها بگذراند.
بعد از سه هفته پناهندگی آلمان را گرفتیم و در شهر کلن ساکن شدیم. ما را در جایی شبیه هتل اسکان دادند برعکس سایر کسانی که در کمپ اقامت داشتند؛ مدتی بعد با یک آلمانی دوست شدیم. او کمک کرد که من در یک مدرسه آلمانی ثبت نام کنم چون ورود مهاجران به مدارس آلمان در سطوح بالا به راحتی امکانپذیر نبود وقتی به آن مدرسه رفتم مدیر مدرسه با من مصاحبه کرد و او هم پذیرفت که در آن مدرسه درس بخوانم در حالی که مقدار کمیانگلیسی بلد بودم و دو هفته در ایران به صورت خصوصی به کلاس زبان آلمانی رفته بودم.
خلاصه، صبحها به مدرسه میرفتم و بعد از ظهرها به یک مدرسه دیگر میرفتم که آن زمان در سال ۱۹۸۶ خانم شریفی، یک زن ایرانی مؤسس آن بود، در آنجا تکالیفم را انجام میدادم و زبان آلمانی را به صورت حرفهای در عرض شش ماه با پشتکار زیاد یاد گرفتم.»
بیتا میلانیان با وجود گذشت بیش از ۳۰ سال خروج از آلمان همچنان قادر به صحبت کردن به این زبان و همچنین آشنا به زبان فرانسوی و اسپانیایی است.
در ادامهی گفتگو با کیهان لندن او به یک جابجایی دیگر جغرافیایی و ورودش به آمریکا میپردازد و میگوید: «دو سال و نیم در آلمان بودم؛ دوستان ایرانی و آلمانی زیادی داشتم و حسابی جا افتاده بودم، در آنجا هم در گروه موسیقی فعالیت میکردم به همین دلیل خیلی سخت بود دل کندن از آن محیط؛ اما در سال ۸۹ به آمریکا آمدیم؛ در نیمهی پانزده سالگی بودم و آن شش ماه اول، سختترین دوران زندگیم بود؛ برخلاف آلمان که همه وسایل حمل و نقل عمومی به راحتی در دسترس بود در لسانجلس اینطور نبود. در آن شرایط، افسردگی گرفته بودم، هیچ کاری نمیتوانستم انجام بدهم، دوستانم را دوباره از دست داده و احساس تنهایی و بیهودگی میکردم.»
میلانیان درباره شرایط اجتماعی آن زمان در لسآنجلس چنین میگوید: «آن موقع آمریکا مثل الان نبود که آنقدر کلوب و برنامه و سازمان و انجمن برای ایرانیان مقیم آمریکا داشته باشد؛ افراد جامعه ایرانی لسآنجلس سخت زحمت میکشیدند، همه در لاک خود بودند و هر کسی داشت گلیم خود را از آب بیرون میکشید. مادر و پدر من در ۴۵ و ۵۰ سالگی از صفر زندگی را شروع کردند من هم باید روی پای خودم میایستادم، دبیرستان را تمام کردم و بعد در دانشگاه ایالت کالیفرنیا نورتریج در رشته مدیریت و بازاریابی درس خواندم.
اینجا از ۱۶ سالگی بچهها میتوانند کار کنند، من از همان سن، کار کردم و پول تو جیبی را خودم به دست آوردم و به خانوادهام هم کمک کردم. در سال ۱۹۹۶ دخترعمه من و همسرش که یک بیزنس در تورنتو شروع کرده بودند از من خواستند که تخصص آنها یعنی تکنولوژی و ارتباطات را یاد بگیرم؛ در ۲۲ سالگی و در عرض شش ماه فوت و فن این کار را یاد گرفتم و وقتی به لسآنجلس برگشتم برای شرکتهای مختلف آمریکایی در حوزه فناوری و مخابرات شروع به فعالیت کردم.»
این فعال اجتماعی ایرانی- آمریکایی در سال ۲۰۰۱ با بنیاد کودک در اورنج کانتی همکاری میکرد. حضور او در بنیاد کودک، پایههای اولیه فعالیتهای خیرخواهانه فرهنگی و اجتماعی او را شکل داد. وی از سال ۲۰۰۱ تا کنون از بیش از ۳۰ موسسه غیرانتفاعی ایرانی یا پروژههای فرهنگی و اجتماعی بدون چشمداشت مالی، حمایت کرده است.
این زن پرکار و فعال ایرانی، مدیر و مؤسس شرکت Butterfly Buzz نیز هست. او پیش از توضیح در مورد زمینههای تأسیس این شرکت به سال ۲۰۰۸ اشاره میکند که برای اولین بار به عنوان مدیر تبلیغات و روابط عمومی در یک برنامه هنری انتخاب شد: «آن شب بود که فهمیدم جامعه ایرانی آمریکا به یک نهاد حرفهای برای برنامهریزی و هدایت برنامههای فرهنگی و هنری نیازمند است که تا آن زمان وجود نداشت. بنابراین تصمیم گرفتم مؤسسهای برای انجام این کار تأسیس کنم. از سال ۲۰۰۸ شروع کردم و همزمان، انجام امور برنامهریزی و کمکهای مالی بنیاد فرهنگ لسآنجلس را برعهده داشتم.»
Butterfly Buzz تا کنون چندین پروژه تئاتر، فیلم، گالری، کنسرت موسیقی و چندین پروژه غیرانتفاعی دیگر را زیر چتر حمایتی خود داشته است.
بعد از پنج سال فعالیت در بنیاد فرهنگ، میلانیان تصمیم گرفت دوباره به حوزه تخصصیاش که ۲۲ سال پیش شروع کرده بود برگردد.
بیتا میلانیان که اکنون به عنوان معاون ارشد رییس بازاریابی جهانی درRibbon Communications یکی از معروفترین شرکتهای آمریکایی در زمینه صنعت ارتباطات مشغول به کار است در مورد فعالیتهای این شرکت توضیح میدهد: «در حال حاضر مسئولیت کارهای مربوط به روابط عمومی، بازاریابی، کنفرانسها و برنامههای بینالمللی بازاریابی شرکت با من است. این شغل، دردسر و مسئولیت زیادی دارد ولی به خاطر سفرهای کاری که به تمام دنیا دارم تجربههای جالبی به دست آوردهام و با آدمهای متفاوت در تمام دنیا آشنا شدهام. اگر راز موفقیتم را بپرسید میگویم نگه داشتن همین رابطههای کاری و شخصی در سراسر دنیا.»
بیتا میلانیان در کنار این فعالیتها نویسنده وبلاگی به نام BtheChange است که نوشتن در آن را با هدف ایجاد تغییر در جامعه جهانی و کمک به همنوعان ایرانی و غیرایرانی سراسر دنیا ادامه میدهد.