رضا پرچیزاده – «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» (۱۹۶۲) شاهکار الکساندر سولژنیتسین در شرح شرایط مشقتبار زندانیان سیاسی در مجمعالجزایر گولاگ شوروی کمونیستی سابق است.
داستان در یکی از کمپهای گولاگ (gulag) در اوایل دهه ۱۹۵۰ میگذرد و یک روزِ «عادی» از زندگیِ ایوان دنیسوویچ را تصویر میکند. ایوان که در زمانِ جنگِ جهانیِ دوم سرباز ارتش سرخ بوده، به جاسوسی برای آلمانها در دوران اسارت متهم میشود و با وجود اینکه واقعا بیگناه است به ۱۰ سال زندان با اعمالِ شاقه محکوم میشود. ایوان باید این دوران را در مجمعالجزایر گولاگ که رشتهای از کمپهای کار اجباری برای تبعیدیان سیاسی در سیبری است بگذراند.
در این داستان، سولژنیتیسین با رئالیسم نفسگیر و ریزبینی خیرهکننده شرایط طاقتفرسای زندگی در گولاگ را به تصویر میکشد؛ برای نمونه اینکه زندانیها تنها در شرایطی حق دارند در خوابگاه بمانند و کار نکنند که دمای هوا زیرِ منفی ۴۱ درجهٔ سانتیگراد باشد. یا اینکه سرمای سیبری چنان شدید است که هنگامِ آجرچینی برای ساختن دیوار، ملات یخ میزند و باید بلافاصله از آن استفاده کنند. یا اینکه زندانیها چطور روز به روز برای گیر آوردن غذا و لباس و زنده ماندن تقلا میکنند.
الکساندر سولژنیتسین (۱۹۱۸-۲۰۰۸) نویسنده و افسر ارتش سرخ بود که در زمان جنگ جهانی دوم به خاطر دست انداختن استالین و انتقاد از شیوه مدیریتِ جنگ توسط حزب کمونیست خود را به دردسر انداخت، محاکمه و زندانی شد و سالها در سیبری در تبعید به سر برد. او در نامههایش به دوستانش استالین را به مسخره «رئیس» و «ارباب» نامیده بود. همچنین سولژنیتسین در دستنوشتههای یکی از داستانهای منتشر نشدهاش که مامورانِ امنیتی در خانهاش پیدا کرده بودند استالین را «دایی سیبیل» (Old Man Whiskers) نامیده بود.
سولژنیتسین بهای اظهاراتِ مسخرهآمیز و طنز تلخش را با تحمل زندان و تبعید با اعمال شاقه در گولاگ از ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۷ پرداخت. او پس از پایان دوران حبساش در ۱۹۵۰ به کمپ مخصوص عناصر نامطلوب سیاسی در قزاقستان فرستاده شد. در آنجا سولژنیتسین کارهای یدی مثل فعلگی، معدنکاری، و ریختهگری میکرد. او در دوران زندان و تبعید به منتقد تمامعیار نظام کمونیستی تبدیل شد و به سبکی از فلسفهٔ مسیحی روی آورد که یادآور شرح حال دیگر نویسندهٔ بزرگ روسی فئودور داستایوفسکی است. سالها بعد تجربیات زندگی سولژنیتسین در سیبری مبنای نگارش ایوان دنیسوویچ شد.
با مرگ ژوزف استالین و به قدرت رسیدن نیکیتا خروشچف، اوضاع سیاسی-فرهنگی در شوروی دستخوش تغییرات عمیق شد. خروشچف قصد داشت فضای فرهنگی کشور را باز کند و تصویر متفاوتی از شوروی به جهان ارائه دهد. به همین دلیل هم پروژهٔ «استالینزدایی» (de-Stalinization) را کلید زد. در اولین قدم جدی در این مسیر، او در سال ۱۹۵۶ در جریان جلسهٔ پالیتبیورو برای سران حزب کمونیست سخنرانی تندی علیه استالین کرد که بعدها به هوای غیرعلنی بودنش به «سخنرانی مخفی» مشهور شد. همانجا بود که خروشچف تأکید کرد تأثیرات استالین باید زدوده و فضای کشور باز شود. در چنین شرایطی بود که سولژنیتسین در کنار بسیاری عناصر نامطلوب دیگر تبرئه شد و اجازه یافت از تبعید بازگردد.
سولژنیتسین پس از بازگشت از تبعید دوباره شروع به نوشتن کرد. او روزها معلمی و شبها نویسندگی میکرد. در سال ۱۹۶۲ دستنوشتههای داستانِ ایوان دنیسوویچ را برای انتشار به مجلهی ادبیِ «نووی میر» (Novy Mir) داد. سردبیر مجله که به شدت تحتِ تأثیر قرار گرفته بود، دستنوشتهها را برای کمیته مرکزی حزب کمونیست فرستاد تا اجازهٔ انتشارش را صادر کنند. از آنجا هم دستنوشتهها برای شخصِ خروشچف ارسال شد. روایت است که خروشچف در جلسهٔ پالیتبیورو شخصاً از دستنوشتههای سولژنیتسین دفاعی جانانه کرد و برخلاف تردید دیگران اصرار کرد که باید به طور گسترده منتشر شود. اینطور شد که به لطف خروشچف اولین اثر ادبیات روسی که صریحاً منتقد سیستم بود رسماً در شوروی منتشر شد. در آن زمان، انتشارِ این داستان حرکتی تاریخساز بود؛ چرا که پیش از آن هیچ شرحِ رسمی از سرکوبهای دوران استالین در شوروی منتشر نشده بود.
با این وجود پس از سقوط خروشچف در سال ۱۹۶۴ ستاره اقبال سولژنیتسین دوباره افول کرد. با ظهور هیأت سهنفره شامل لئونید برژنف، آلکسی کاسیگین و نیکولای پودگورنی، حزب کمونیست دوباره به اصول استالینی رجوع کرد و سانسور و بگیر و ببند به شوروی بازگشت. بدین ترتیب ایوان دنیسوویچ تنها اثر سولژنیتسین ماند که در شوروی منتشر شد. پس از آن تمام آثار سولژنیتسین از جمله «به سوی سرطان» (۱۹۶۸)، «آگوست ۱۹۱۴» (۱۹۷۱)، و مشهورترین اثرش «مجمعالجزایر گولاگ» (۱۹۷۳) در غرب منتشر شدند. با نظر به اهمیت ایوان دنیسوویچ در راستای روشنگری دربارهٔ شرایط مشقتبار زندانیان سیاسی در سیبری، آکادمی علوم سوئد در سال ۱۹۷۰ جایزه نوبل ادبیات را به سولژنیتسین اهدا کرد. با این وجود او از ترس اینکه مبادا نتواند دوباره به کشورش بازگردد از حضور در استکهلم و پذیرفتن جایزه خودداری کرد. تنها هنگامی که حزب کمونیست بالاخره او را در سال ۱۹۷۴ از شوروی اخراج کرد سولژنیتسین حاضر شد جایزه را قبول کند. او حدود دو دهه از عمرش را هم در تبعیدی دیگر در غرب گذراند و تنها در سال ۱۹۹۴ پس از سقوط کمونیسم و فروپاشی شوروی به روسیه بازگشت.
داستانِ ایوان دنیسوویچ در سال ۱۹۷۰ به صورت فیلم هم درآمد. این اثری نروژی-انگلیسی به کارگردانیِ کسپر رید بود که برای تلویزیون ساخته شد. از نکات جالب توجه در باب این فیلم این بود که نمایشاش در تمام طول دوران جنگ سرد در فنلاند ممنوع بود، چرا که فنلاندیهای میترسیدند نمایش فیلمِ ضدِکمونیستی بر روابطشان با همسایهٔ قدرتمندشان خدشه وارد کند. این فیلم تنها بعد از فروپاشی شوروی در فنلاند به نمایش درآمد.
این نسخهٔ تلویزیونیِ نسبتا مهجور، شاهکاری کمتر قدردیده است که در آن تام کورتنی، هنرپیشهٔ آوانگاردِ بزرگ انگلیسی، در نقش ایوان دنیسوویچ بازی میکند. در حقیقت آنچه سولژنیتسین با جوهر روی کاغذ نگاشته را تام کورتنی در یکی از درخشانترین نقشآفرینیهایش، بدون کمترین کلامی و بیشتر با حرکات هوشمندانهٔ چهره و بدن روی نوار سلولوید حک میکند.
در گولاگ همه بطور شبانهروزی به مشقت کشیدن برای زنده ماندن محکومند. فرمانده و نگهبانان کمپ طوری تمام محکومان را مشغول میکنند و به سگدو زدن وامیدارند که زمان و مکان را فراموش میکنند. در این فرآیند آنها حتی هویت فردی خود را نیز از دست میدهند. اینکه زندانیها را فقط با شماره صدا میزنند کنایهٔ سمبولیکِ سولژنیتسین به همین حقیقت است که در گولاگ فردیت – و البته انسانیت – قرار است محو شود. ایوان «سی-۸۵۴» است.
ایوان دنیسوویچ روایتِ حیاتْ تحتِ توتالیتریسم و دست و پنجه نرم کردن با فقر و گرسنگی برای بقاست؛ و بر فراز آن، تلاش برای یافتن معنی برای زندگی و پایبند ماندن به ارزشهای والای انسانی. کمپِ کوچکِ گولاگ در حقیقت استعارهای از تمامیتِ شورویِ بزرگِ کمونیستی است. اما حالا که پس از بیش از نیم قرن به آن نگاه میکنیم، این استعاره میتواند فراتر از زمان و مکان برود و جهانی شود؛ چنانکه امروز داستانِ یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ حکایتِ زندگانیِ هرروزهٔ ایرانیان شده است.
آقای پرچی زاده متن خواندنی و روان است. نتیجه گیری اخر متن، از همان ابتدا در ذهن من بود. ممنون.
۲
حزب توده که معروف به نفوذ در جاهای حساس است که شامل بخش چاپ کشور هم میشد بعد از چاپ کتاب ” نومانکلاتورا ” که آنرا ضربه ای به اردوگاه سوسیالیستی میدانست با خرید انبوه ان اقدام به از بین بردن تعداد زیادی از ان نمود که البته همزمان با آنهم تبلیغات منفی بر علیه کتاب را در محافل کتاب خوان راه انداخته بود به نحوی که کتاب به سختی پیدا میشد .کتاب ترجمه غلامرضا وثیق چاپ امیرکبیر در سال ۱۳۶۴ در تیراژ یازده هزار نسخه است . البته اگر من شباهتهایی از کتاب باز موضوعا ت چاپ شده در کیهان لندن دیدم آنرا انعکاس خواهم داد .
۱
این چپ بیسواد ما که با پر روئی شگفت انگیز به همه تهمت بیسوادی میزند باید این کتاب و کتاب مهم مجمع الجزایر گو لاگ و کتاب ” نومانکلاتورا ” اثر میخاییل وسلنسکی را چندین بار بخواند تا از این دگمی بهشت سوسیالیستی خارج شود . کتاب نومانکلاتورا به قشری از حاکمان شوروی اشاره میکند که در زمانیکه مردم عادی با کمبود مواد غذایی و پزشک و پوشاک روبرو بودند این قشر با پنیر های فرانسوی و اغذیه های خارجی و بهترین مراکز درمانی در حال خوش گذرانی و سفرهای خارجی بود . شباهت بسیار زیادی که این قشر با صاحبان قدرت در ایران دارد شگفت انگیز است ,. در مورد این کتاب باید گفت :