ذهنیت غالب بر انقلاب اسلامی ۵۷ و نظام برآمده از آن ترکیب بدخیمی از چپ سنتی و بنیادگرایی اسلامی بود که محمدرضاشاه پهلوی آن را «ارتجاع سرخ و سیاه» مینامید.
از درون بنیادگرایی اسلامی، تروریسمی سر برآورد که گریبان غرب را نیز گرفت. از چپ سنتی نیز ذهنیتی فرسوده و ناتوان از تطبیق خویش با جهان امروز میبینیم که پیکر در حال اضمحلالش حتی نه در چین بلکه در کره شمالی و کوبا و کشورهای دستخوش بحرانهای عمیق سیاسی و اجتماعی مانند نیکاراگوئه و ونزوئلا در حال پوسیدن است. از آن هیبت عظیم «ارتجاع سرخ و سیاه» که آخرین انقلاب کلاسیک قرن بیستم را در ایران رقم زد، امروز سیاستی ذلیل و نحیف به نام «نگاه به شرق» باقی مانده!
اگر ذهنیت حاکم بر روشنفکران انقلاب مشروطه چیزی جز آزادی و تجدد در کلیترین مفهوم نبود، ذهنیت حاکم بر روشنفکران انقلاب اسلامی همانا اسلامگرایی و کمونیسم بلوک شرق بود.
این ذهنیت بر بستر ناکامیهای ویرانگر جمهوری اسلامی و تجارب ۴۰سالهی جامعه و همچنین سر برآوردن نسلهای جدیدی که از یکسو قربانی ذهنیت سرخ و سیاه و از سوی دیگر تشنهی دانستن و آگاهی و بازنگری در تاریخ معاصر و یافتن هویت ملی خویش هستند، بار دیگر به ذهنیت «آزادی و تجدد» روی آورده و آن را با جهان جدید تطبیق داده و به مثابه ذهنیتی عرضه میکند که اگرچه جدید نیست اما در ایران به دلیل غلبهی ارتجاع سرخ و سیاه و سرکوب بیامان، امکان ادامه و ترویج و تبلیغ نیافت: دمکراسی و لیبرالیسم.
ذهنیت جامعه سیاسی ایران و فرهنگ غالب بر آن در حال تغییر از ملغمهی اسلامگرایی و چپ سنتی به دمکراسی و لیبرالیسم است. من نه از «چپ» بلکه به عمد از «چپ سنتی» نام میبرم زیرا همانگونه که «ارتجاع سیاه» به مسلمانان دمکرات و دارندگان عقاید مذهبی که آن را موضوعی شخصی میدانند، بر نمیگردد بلکه منظور روحانیت فسیل و مرتجع و نوچههای آنهاست، «ارتجاع سرخ» نیز به چپهای دمکرات و دارندگان عقاید سوسیالیستی که مشابهان آنها در کشورهای غربی و جوامع باز حضور فعال و در دولتها مشارکت دارند، باز نمیگردد بلکه منظور «کمونیستهای اثنیعشری» و «مارکسیستهای اسلامی» هستند که حتی اگر ادعای بیدینی و خداناباوری هم داشته باشند، اما اسلامگرایی در آنها با شیر اندرون شده و با جان به در شود! از همین رو این طایفهی فکری را «درد بجز مرگ دوا نیست»!
در ایران لازم است از یکسو دین ومذهب به عرصهی خصوصی بروند و از سوی دیگر، از آنجا که حاملان اصلی دمکراسی و لیبرالیسم، نیروهای راست دمکرات هستند، حاملان چپ دمکرات بکوشند جایگاه خود را بیابند تا جامعه بتواند در توزیع منافع بین اقشار مختلف، به یک تعادل مدرن و حقوقی برسد. ایران تا آن زمان راه درازی در پیش دارد. اما خشتهای اولیه را از آغاز باید درست گذاشت! مدعیان دمکراسی و لیبرالیسم به بیشترین دوستان و کمترین دشمنان و سنگاندازان نیاز دارند! از همین رو میبایست از هر گونه جداسازی و تفرقه پرهیز کرد. آینده ایران بیتردید نه در دست افکار مرتجع و ذهنیت غالب بر انقلاب ۵۷ بلکه در دست نسلهای جدید است و ارتجاع سرخ و سیاه دیر یا زود خواهد فهمید که دورانش دیریست بسر آمده است.
الاهه بقراط
اگر این ذهنیت «غالب» بر فرهنگ سیاسی ایرانیان بود، پس هویدا و بختیار از کجا آمده بودند.
حکومت پهلوی تحقق رویای مشروطه بود. طبیعی بود که اقلیتی متوهم وعقب مانده از حکومت بیرون مانده وکینه به دل میگرفتند.
همین اقلیت بعد با همدستی حزب دموکرات آمریکا واتحاد شوروی کشور را نابود کرده وبا بدست گرفتن قدرت شروع به تحریف تاریخ ومردمی جلوه دادن کودتای نظامی خود کردند. متاسفانه همه هم باور کردند که انقلاب کار مردم و روشن فکران بوده.
کشور ما روشنفکر متجدد بقدر کافی داشت. منتها همه این کشور حریف حمله همزمان نیروهای چپ از آمریکا وشوروی و فرانسه نمیشدند.
خانم بقراط ممنون، خیلی روشن و واضح نوشته اید. کاش همه دوستان چون شما تحلیل ها را کامل بنویسند مثلا” اعدام ها و ترور ها را از ۲۲ بهمن ۵۷ و یا حتی قبل از آن بررسی کنند.
آغاز شورش مدنی؟ خشونت گرائی و خونریزی دوباره صد سال دیگر ایران را به عقب خواهد راند تازه اگر چیزی باقی بماند…دریغ است که ایران ویران شود… نگاه کنید:
https://www.youtube.com/watch?time_continue=59&v=4BtEj2Z5VIM
«آزادیخواه» گرامی به نکات حساسی اشاره کردند. در ایران فرهنگ «نظم و قانون گریزی» موجب شده که بسیاری از اندیشه ها و رفتار های اجتماعی دنبال راه های آسان و میان بر میروند و به همین دلیل فاقد اصالت و استحکام لازم برای تاثیر گذاری و دوام بوده اند. چرا چپ و ملی گرایی زیر عبای آخوند رفتند مثال بارزی از بی اعتقادی و آبکی بودن آنان است که فکر میکردند پس از سقوط حکومت پهلوی آخوند را کنار زده و خود زمام امور را بدست خواهند گرفت ! ملتی را گرفتار کردند و خود زبونانه تسلیم و سپس بدور انداخته شدند. آینده ایران باید بدست جوانانی که پیروان راستین و راستگوی دین زدایی و میهن گرایی و مردم / شایسته سالاری باشند رقم زده شود نه فسیل های ته مانده سرخ و سیاه از خودزنی سال ۵۷ .
خانم بقراط سپاس عالى بود ✌️
هر کسی لیــــــــــــلی نداره…لذت دنــــــــــــــــــــــــیا نداره!؟
واژه دموکراسی که معنی » حکومت مردم بر مردم « می دهد را بایستی ما مردم از مدرسه بیاموزیم و قبول کنیم که در جامعه فقط یک ” قانون اساسی حاکم ” است که برای جلوگیری از ” دیکتاتوری ” تنظیم شده است، گرچه هم میدانیم که در هیچ کجای دنیا مردم بر مردم حکومت نمی کنند( سیستم نسبی انتخاباتی). در پایان مقاله اما بدرستی اشاره شده که چگونه می توان از دیکتاتوری سرخ و سیاه و…در ایران جلوگیری کرد …یعنی با » تعادل مدرن حقوقی « که منظور همان ” حکومت قانون اساسی ” می تواندباشد. مجنون دموکراسی شویم که لیلی داشته باشیم و از دنیا لذت ببریم؟ ایشالا!!!
عالی بود خانم بقراط خصوصاً این که: «ارتجاع سرخ و سیاه دیر یا زود خواهد فهمید که دورانش دیریست بسر آمده است.»
ادامه،
ناشیانه از الهیات رهایی بخش آمریکای لاتین، در زیر عبای متعفن روحانیت شیعه، غرب ستیزی و پهلوی ستیزی را ترویج می کردند ومی کنند. اما بنظرم،فاشیسم و یهود ستیزی بیشتر در مورد آنان صادق است.
اما مشکل اصلی تشیع و ارتجاع سیاه است که در اعماق ذهن اکثریت شیعیان مقیم ایران رسوخ کرده و زدودن آن کاریست دشوار که بنظر نمی رسد از سوی اندیشمندان ایرانی اقدام عمده ایی برای درمان این بیماری مهلک صورت گرفته باشد. صحبت از سکولاریسم و نصیحت در مورد اینکه دین باید در چارچوب خانه محصور گردد، بنظر نمی رسد کافی باشند.
مفاهیم وارداتی و ترجمه های غلط از این مفاهیم همیشه مشکل ساز بوده اند. بعید می دانم در ایران هرگز کمونیسم و یا چپ وجود داشته است.در ایران در چه برهه تاریخی طبقه بورژوا و یا پرولتر و یا کاپیتالیست وجود داشته که قرار باشد بر اساس اصول مارکسیستی ، کمونیسم قابل تعریف و یا موضوعیت باشد. از این به اصطلاح کمونیستهای ایرانی کدامیک در مورد خداناباوری و یا ” مذهب افیون توده هاست ” مطلبی نوشته است. در بهترین حالت آنها استالینیستهایی بودند که با تقلید….