فاضل غیبی – هنوز بسیاری در حیرتاند که چگونه “مشتی ملای از دنیا بیخبر” جنبش دمکراسیخواهانۀ ایران را چنان منحرف کردند که به برقراری بدترین نوع حکومت در دنیا منجر شد. واقعیت این است که اگر ما ملت ایران از درک و اگاهی تاریخی برخوردار بودیم، چنین تحولی ممکن نمیشد. این درحالیست که علم تاریخ ابزار و شیوههای بسیار مفیدی را در اختیار تاریخپژوهان قرار داده است که با استفاده از آنها میتوانستند به سادگی به درک تاریخی درستی دست یابند و اگر چنین نکردند، بدین علت که آنان سرسپردۀ ایدئولوژیهایی بودند که از تاریخ نگاری بهره برداری تبلیغی میکنند.
شاید مهمترین ابزار تاریخپژوهی مدرن (به عنوان زیرشاخهای از جامعهشناسی)، شیوۀ “پیکره پردازی” باشد. بدین صورت که از هر حوزۀ فرهنگی پیکره ای (مُدلی) از زیربنای مادّی و همچنین روبنای فرهنگی پرداخته میشود و تغییرات ویژگیهای جامعه در چهارچوب پیکرۀ مزبور بررسی می گردد. بدین وسیله رویدادهای تاریخی و حتی اعمال شخصیتهای تاریخساز، نه به صورت حوادثی غیرمنتظره، بلکه بعنوان مرحلهای در ادامۀ تحولات گذشته قابل بررسی میشود. بدین شیوه رویدادهای تاریخی میتوانند مورد سنجش منطقی و فلسفی نیز قرار گیرند و فراتر از آن می توان با مقایسۀ پیکرۀ جوامع، نقاط مشترک و درونمایۀ تحولات مشابه را مقایسۀ تحلیلی کرد.
در تاریخ معاصر ایران در کنار دو انقلاب مشروطه و اسلامی، رویدادی که به “کودتای ۲۸مرداد” معروف است، از چنان اهمیتی برخوردار است که آن را نیز می توان در حدّ “تحولی انقلابی” دانست. در این نوشتار هدف این است که با مقایسۀ پیکرۀ تاریخی این سه “انقلاب”، به بینشی بهتر از نقش ملایان در تاریخ معاصر دست یابیم. ناگفته پیداست که شناخت درست از ملایان و “توانایی” های آنان در مرحلۀ حساس کنونی، که جامعۀ ایران در راه برکناری حکومت اسلامی پا نهاده از چه اهمیت حیاتی برخوردار است.
اما پیش از آن لازم است که پیکرۀ کلی جامعۀ ایران در دوران معاصر را در نظر گیریم که به تأیید تاریخپژوهان از اوایل قرن ۱۹م. با قدرتیابی قاجاریه شکل گرفت. ایران در این دوران، پس از استقرار دوبارۀ حکومت مرکزی، به جنگ های دوگانه با روسیه کشانده شد که شکست در آنها ایران را از جایگاه قدرتی منطقهای به کشوری دستنشانده بدل ساخت. این شکست و بحران فراگیر اجتماعی و سیاسی زمینه ای بود که در آن جنبش بابی به سبب پرچمداری نوزایی فرهنگی با استقبال گسترده و پرشتاب ایرانیان روبرو شد. از آن سو، ملایان که پایگاه قدرت خود را در خطر نابودی می دیدند، بر آنان شوریدند و چون بابیان در نقاطی به دفاع از خود برآمدند به قرینۀ نامیمون تاریخی، امیرکبیر که در پی تحکیم قدرت ناصرالدینشاه نوتخت بود، در بابیان متحدان طبیعی خود را نیافت و به سرکوبشان دست زد. شکست و کشتار بابیان، ایران را در جهت عکس تحولی قرار داد که در اروپا با دوام جنبش لوتری در پی کشاکشهای شدید گام به گام مردمان را از سلطۀ انحصاری کلیسا رهانید و در نتیجه، زمینۀ رشد اندیشه و سپس دانش را فراهم آورد.
اما در ایران، ملایان از آن پس با نجات از پرتگاه نابودی توانستند در طول نیم قرن پایگاه قدرت و مکنت خود را چنان گسترش دهند که شاهان قاجار نه به اسم، بلکه در واقع نیز به نیابت آنان، آنهم در محدودۀ دربار حکم میراندند و ملایان توانستند به نام مبارزه با “بابیگری” هرگونه ترقیخواهی را سرکوب نمایند. این ضریب اساسی در تاریخ معاصر است که بدون در نظر گرفتنش هیچ پدیده و جریانی را نمی توان بدرستی بررسی نمود.
در آستانۀ انقلاب مشروطه چهار قدرت بر ایران نفوذ داشتند: از همه قویتر ملایان؛ سپس دو قدرت خارجی روس و انگلیس و چهارم دربار. نکتۀ مهم در این میان آنکه بر خلاف تصور، بخش مهمی از “منورالفکران” ایرانی را دولتمردان و حتی شاهزادگان تشکیل می دادند که دریافته بودند، پیشرفت کشورهای اروپایی در سایۀ حکومتهای قدرتمند ممکن شده بود و خواستار آن بودند که حکومت ایران نیز با “مشروطیت” و برخورداری از پشتیبانی مردمی به قدرت واقعی دست یابد. حتی خود مظفرالدینشاه نیز آرزو داشت پیش از مرگ شاهد مشروطیت کشور باشد.
به هر حال کلید انقلاب مشروطه چنین زده شد که جمعی از ملایان بخاطر آنکه حاکم کرمان آخوندی را چوبکاری کرده بود، در شهر ری بست نشستند و زمزمه درگرفته بود که اعلام جهاد خواهند کرد. در این میان یحییدولتآبادی (رئیس بابیان ایران) در ملاقاتی که با سفیر عثمانی داشت، سفیر از او پرسید، ملایان بستنشین چه میخواهند؟ و او از فرصت استفاده کرده، گفت “عدالتخانه” میخواهند! و از سفیر خواست که برای تحقق آن «واسطه در صلح باشد». این در حالی است که ملایان با در دست داشتن “محاکم شرع” بر جان و مال ایرانیان حاکم بودند و برقراری عدالتخانۀ دولتی کاملاً به ضررشان بود! (۱)
اما از سوی دیگر این خواسته طبعاً مورد استقبال شاه قرار گرفت و در پی آن ملایان «با کالسکۀ سلطنتی» به پایتخت بازگشتند و دو آخوند (طباطبایی و بهبهانی)، بعنوان “رهبران مشروطه” موجسواری خود را آغاز کردند و نخستین ملایانی بودند که “آیتالله” خوانده شدند. اما همراهی دو ملّا کافی بود تا مشروطهخواهان به سرعت دست بکار شوند و فرمان مشروطه و تشکیل مجلس اول را عملی سازند. تازه اینجا توازن واقعی قوا خود را نشان داد و با به میدان آمدن جناح رقیب به رهبری شیخ نوری، پشتیبانی “امت” به یکباره فروکش کرد؛ مشروطهخواهان تنها ماندند و ملایان “مشروعهخواه” توانستند از هر نوع حرکت مثبت جلوگیری کنند، چنانکه نه تنها “عوام” از حقوقی برخوردار نشدند که شاه نیز از قدرت برکنار شد.
در کشورهای پیشرفته تبدیل حکومت شاه به سلطنت مشروطه در پیامد تحکیم حکومت سیاسی و تثبیت حقوق “شهروندان” صورت گرفته بود. اما «انقلاب مشروطه”، با توجه به اینکه مردم را از حقوقی واقعی برخوردار نکرد، با کاستن از قدرت شاه عملاً جز اوجگیری قدرت ملایان نتیجه ای نداشت.
در اینجا باید بدو نکتۀ مهم توجه داد:
یکی آن که ملایان در تمامی این دوران میتوانستند حکومت را تصرف کنند، اما نفع خود را در آن می دیدند که قدرت واقعی را در دست داشته باشند، اما از درباری که نمی توانست به نیازهای مردم جواب بدهد طلبکار بمانند و مسئولیت همۀ نابسامانیهای کشور را به گردن فساد، ناتوانی و دست نشاندگی درباریان بیاندازند. بدین هدف همواره با برپا کردن بلوایی که شاه مجبور به سرکوب آن می شد، او را در موضع حاکم ظالم تثبیت میکردند. از آن پس هم در سایۀ امنیت کشور در ناز و نعمت زندگی می کردند و هم با اجبار دولت به رعایت “موازین شرع”، جامعه را زیر سلطۀ خود نگهمیداشتند.
دیگر آنکه در آن دوران نیز “پراکندگی”، نقطۀ قدرت ملایان بود و رقابت ملایان با هم بدین می انجامید که به جریانات مختلف تقسیم شوند و یا با جریانات رو به رشد همراهی کنند و آنان را در جهت منافع خود مسخ کنند و به خدمت گیرند.
اینک ببینیم که آیا میتوان “مدل” انقلاب مشروطه را در رویدادی که به “کودتای ۲۸ مرداد” شهرت یافته بازیافت؟ می دانیم که ملایان پس از شهریور۲۰ “اجازه” یافتند مواضع نفوذ و قدرت خود را به سرعت بازسازی کنند! آنان در اواخر دهۀ ۲۰ به چنان نفوذی دست یافته بودند که دولت و دربار را (با تهدید به برقراری حکومت اسلامی) برای عقب نشینی از دستآوردهای رضاشاهی تحت فشار قرار میدادند.
در این میان مصدق نیز مانند دولتآبادی به هدف جلب پشتیبانی برای ملی کردن نفت، به جناحی از ملایان به رهبری کاشانی روی آورد. کاشانی نیز، که بیشتر عمر را در خارج از ایران بسر برده بود و می خواست بروجردی را کنار بزند، پشتیبانی از مصدق را نردبان عروج خود یافت. در واقع نیز او بود که با رهبری تظاهرات سی تیر ۳۱ش. توانست مصدق را به نخست وزیری برگرداند (و خود نیز به ریاست مجلس برسد). کاشانی در برابر پشتیبانی از مصدق بطور روشن خواستار اجرای “شرعیات” بود. اما مصدق بعنوان یکی از غیرمذهبیترین دولتمردان به هیچ وجه نمیتوانست چنین خواستههایی را برآورده کند، چنانکه به بیش از ۱۵۰۰″توصیۀ” کاشانی نیز اعتنایی نکرد. اما همین دو مورد کافی بود تا کاشانی به یکباره به مصدق پشت کند و اگر تا بحال او را « برادر لایق و دانای خود» می خواند، یکماه پیش از ۲۸مرداد، مصدق را “خائن به من و کشور” اعلام کرد و خواستار “تسلیم (او به) چوبۀ دار» شد.(۲)
بدین ترتیب همانطور که شیخ نوری، محمدعلیشاه را، که در ابتدا حامی مشروطه بود، به سوی استبداد سوق داد، ملایان به رهبری کاشانی نیز (اینک در کنار بروجردی)، توانستند با تثبیت شاه در موضع حاکم مستبد به دودوزه بازی همیشگی خود ادامه دهند: از سویی در سایۀ حمایتش نفوذ خود را حفظ کنند و از سوی دیگر با ایفای نقش “آزادیخواهی” امت را بفریبند.
با مقایسۀ دو رویداد یاد شده می بینیم، که هربار دو شخصیت ایران دوست (دولت آبادی و مصدق) با شناخت دقیق از آرایش قوا در ایران، خواستند با استفاده از جاهطلبی جناحی از ملایان، قدمی در جهت منافع ملی بردارند، اما ملایان هربار اقدام مزبور را چنان مسخ کردند که در جهت عکس، به رشد نفوذشان منجر شد.
ویژگی دیگر ملایان را ناگفته نگذاریم: آن اینکه ملایان آنجا که نیازی نیست می توانند بخوبی چهرۀ خشن و سرکوبگر خود را پنهان کنند و بدین سبب مادامیکه “خطهای قرمز” آنان جامعۀ ایرانی را در سرشت قرون وسطایی میخکوب کرده، مانند دست بازی هستند، اما به محض آنکه کوچکترین خطری نفوذ و قدرتشان را تهدید کند، به مشتی کوبنده بدل می شوند.
با توجه به این ویژگی ها باید هشیار بود، که هر چند حکومت اسلامی از خیزش دی ماه ۹۶ به مرحلۀ ریزش وارد شده است، اما مسلماً برکناری مسالمتآمیز آن، به چنان سادگی که برخی نیروهای مخالف تصور میکنند نخواهد بود. زیرا که ما به قراین تاریخی، امروزه با دست باز ملایان روبروییم و تصوری از تبدیل سریع آن به مشتی کوبنده نداریم. بدین سبب شناخت درست از حاکمان اسلامی و توانایی”های آنان هر روز بیشتر به ضرورتی حیاتی بدل می شود.
از اینرو، به نمونهای ببینیم که فقط یک آخوند (نه امروز، بلکه در همان دوران قاجار!) به تنهایی به چه جنایاتی در حق ملت ایران توانا بود و چگونه از توانایی خود استفاده کرد. ماجرا به جنگ ایران و روس برمیگردد، که گزارش آن را از قول دو تاریخ نگار نقل مى کنیم. نگارندۀ ناسخ التواریخ مىنویسد:
«این بار که (لشگر روس) نزدیک شد… از میان بلدۀ تبریز… میرفتاح نام… چنان دانست که اطاعت امر امپراطور روس، مورث متابعت عوام الناس خواهد شد و محراب و منبر، رونق و رواج دیگر خواهد یافت. پس به منبر برآمد و دعاى دولت امپراطور بگفت… بیکباره مردم برشوریدند و غوغا درانداختند و (محافظان) برج و بارو را به زیر انداختند… میرفتاح عَلَمى افراشته کرد و مردم شهر را برداشته به استقبال لشگر روسیه رهسپار گشت… جماعت روسیه را به ارک شهر تبریز درآورد . این هنگام نایب السلطنه که به آهنگ تبریز مى تاخت، به دو فرسنگى شهر رسید. این قصه بشنید.. ناچار سر بتافت و به جانب سلماس شتافت.»(۳)
نفیسى مى نویسد:
« سرانجام باسکیویچ مصمم شد، شهر تبریز را که پیداست براى دولت ایران چه اهمیتى داشت تصرف کند و سوى طهران بتازد و دولت ایران را یکسره از پا درآورد… در این گیرودار آقا میرفتاح، از پیشوایان روحانى شهر، در برابر احکام جهادى که رقیبانش داده بودند، شرحى دربارۀ بیدادگریها و تاراجگریهاى (شاهان) قاجار بر منبر گفته… عدۀ کثیرى از روحانیون شهر، با گروهى از مردم به پیشباز (سپاه روس) آمدند و هلهله کردند و استحکامات شهر تبریز و انبارهاى اسلحه و کارخانههاى اسلحهسازى را روسها فوراً تصرف کردند و چند ساعت بعد همۀ آن سپاهیان با موزیک وارد شهر شدند…مردم شهر، کاخى را که مسکن عباس میرزا بود، تاراج کرده بودند، امّا انبارهاى اسلحه و کارخانۀ توپ ریزى را دست نخورده تحویل کارگزاران روسیه دادند. در انبارهاى شهر به اندازۀ خوراک پنج ماه لشگریان روسیه آذوقه بود.»(۴)
۱.دلارام مشهوری، “رگ تاک” (گفتاری دربارۀ نقش دین در تاریخ اجتماعی ایران)،انتشارات خاوران(پاریس)، ۱۳۸۱، ج۲، ص ۶۳
۲.همانجا،ص۲۹۱
۳و۴. همانجا، ج۱، ص۱۳۴
آنچه را در این مقاله میخوانیم کاملا درست است باید اضافه کنم در کشورهای موسوم به جهان سوم بویژه که اسلامی هم باشد نه حاکمان ، نه نظامیان و نه حتا طبقه فرهنگی (معلمان و دانشگاهیان) از طبقه روشنفکران جامعه خود نیستند و تعداد انگشت شماری در جامعه هستند که درک درستی از ظرفیت های جامعه خود دارند و با علم متحول کردن انسانها و خواست انسان متمدن آشنایند . ایران ما از داشتن چنین افرادی به تعداد کافی با همه حسن نیتی که در میان بود همیشه محروم بوده است . بهترین های ما شریعتی و آل احمد و حاج سید جوادی و بنی احمد ها و مانند آنها بودند که ……. امید است در میان نسل جوان و آینده ایران این کمبود وحشتناک از میان برود و ما دارای روشنفکران واقعی گردیم
مقاله بسیار مفید و پر محتوایی است .
اما متاسفانه بزرگان سیاسی ما در سال ۵۷ از قدرت بسیار مخرب ملاها در دو قیام قبلی درس نگرفته بودند و مجددا خطا نموده و در دام ملاها و خمینی افتادند .
انچه که میتوان گفت اخوندها اگر گوشت هم را بخورند اما استخوان یکدیگر را نگه میدارند و بر عکس مکلاها که تا ریشه همدیگر را نزنند ارام نمیگیرند .
به وضعیت اپوزیسیون خارج کشور نگاه کنید که دشمنی انها با یکدیگر بیشتر از دشمنیشان با حکومت جمهوری اسلامی است ؟!!!
وقتی بیاد اینکه ریس تایید کننده جهت جذب اساتید کلیه دانشگاه های کشور یک اخوند بو گندو و مفت خور ….نشور است میافتم ……. !!! هزاران اساتید کشور سکوت مرگبار و ذلت باری را سالهاست پیشه خود کرده اند . خاک بر سر یک مشت ……..