مجید احمدیان – هیچ تردیدی نیست که حکومت سوسیالیستی عراق در سنجش با حکومت شاه ایران دشمنی بسیاری با حوزههای علمیهی شیعی میورزید. شاه ایران شیعه بود، در حالی که رهبران عراق به مذهب تسنن تعلق داشتند، و البته به همان مذهب هم اعتقاد چندانی نداشتند. خمینی هم خود سالها پس از آن، در زمان امامتش در ایران، از ضدیت همیشگی رژیم عراق با حوزهها و مذهب تشیع و استبداد آن حکومت به طور عام سخنها میگفت. با این همه، او در تمام مدت اقامتش در عراق به طور عمده به امور درسی و حوزوی و نیز رقابت با روحانیون آنجا پرداخت و در این اواخر هم دوباره به اظهار نظر دربارهی مسایل سیاسی ایران روی آورد. کارنامهی او از بیخ تهی است از فعالیتی که انتظار میرفت در آنجا بیشتر به آن بپردازد، یعنی اعتراض به حکومت عراق در برابر دشمنیهایی که با شیعیان میورزید و نیز رفتار خشن آن حکومت در برابر بخشهایی از مردم آن کشور. این انتظاری بیمورد از او نبود، زیرا به ویژه بنا بر تعریف خود او، دین مرزهای سیاسی را به رسمیت نمیشناسد، و افزون بر این، او خود اکنون در کشوری ساکن شده بود که اکثریت آن را شیعیان تشکیل میدادند.
اسوهی بردباری
محمد صادقی تهرانی یک ملای تندرو بود که پس از فعالیتهایی تروریستی در آغاز دههی ۴۰ خورشیدی در ایران به عراق گریخت. میگوید پس از یک سخنرانیِ آقا روح الله در نجف به او گوشزد کرده: ”انتظار داشتیم حرفهای پرحرارتی بزنید“ (۱). آقا هم در پاسخ میفرماید: ”شرایط نجف خیلی مساعد نیست.“ این دسته از آخوندها به علت همین چون و چرا کردنها، در روزگار پس از انقلاب از سوی خمینی به بازی گرفته نشدند.
به احتمال فراوان دستگاههای مخابراتی یا مسافرتی ملائک که برای خمینی از عرش پیام میآوردهاند در آن برهه دارای نقص بودهاند، زیرا این جملهی او با ادعاهای یارانش دربارهی آن روزگار نمیخواند. برای نمونه، حجت الاسلام مسعودی خمینی مینویسد در همان دوران با یک جوان عراقی گفتوگویی داشته و آن جوان به او گفته: ”تمام اهالی شهر دوره، مقلّد آقای خمینی هستند؛ ولی از ترس امن العام [پلیس] که به اینجا می آید و تقتیش عقاید می کند، به ظاهر خود را مقلّد آقای حکیم میخوانند“ (۲). در مورد شهرهای گوناگون عراق و به ویژه شهر نجف دوستداران خمینی از علاقهی طلاب و مردم به ایشان خبرها دادهاند.
گذشته از این امر بنیادین که از آن به اصطلاح وجدان بیدار محرومان جهان انتظار میرفت بر سر طواغیت عراق فریاد بکشد و آنها را به راه راست هدایت نماید یا اینکه عراقیان را به طغیان در برابر آن نمرودصفتان فرا بخواند، به راستی موارد مشخصی هم پیش آمد که از او انتظار میرفت واکنش و مقاومتی از خود نشان بدهد. در سال ۱۳۴۸ و نیز ۱۳۵۰ دولت عراق گروههای بزرگی از ایرانیان مهاجر را اخراج کرد. در این اقدام غیر انسانی، این مردم داراییهای خود را در عراق از دست دادند و بسیاری از انها با دستی خالی به ایران فرستاده شدند. ممکن است دوستداران خمینی مدعی شوند که اخراج یک مشت انسان خانهبهدوش از عراق چه ربطی به وظایف و تکالیف الهی آن امام والامقام داشته که حالا انتظار داشته باشیم ایشان واکنش هم نشان بدهند! ایشان در آن روزگار مشغول کارهای تخصصی خودشان، از جمله بررسی علمی انواع نجاسات، بودهاند و چرا میبایستی دربارهی آن امر پیش پا افتاده اظهار نظر نمایند؟ از سویی دیگر، در میان آن راندهشدگان شمار زیادی طلبه هم وجود داشت. به نظر مسعود خمینی، این امر با توافق دولتهای ایران و عراق انجام شد و علت آن را هم چنین میداند: ”آنان مصمم شدند که دوروبر حضرت امام را خالی کنند و ایشان را به انزوا بکشانند“ (۳).
حجت الاسلام سید حسن طاهری خرم آبادی مینویسد مراجع نجف به یک حرکت اعتراضی در برابر اخراج ایرانیان از عراق دست زدند، و آن را چنین شرح میدهد: ”آقای خویی هم به تبعیت از آقای حکیم کربلا را ترک کرد؛ اما امام در کربلا ماند؛ به دلیل همان مسألهای که قبلا یادآور شدم و آن ایام که امام [به] بیگانهبودن خود در کشور عراق توجه داشتند که اگر ایشان هم از کربلا خارج میشدند، آن وقت همهی کاسهکوزهها را سر امام میشکستند و میگفتند که این حرکات از جانب ایشان است“ (۴).
باری، آن امام دلاور حتی از انجام آن عمل اعتراضی کوچک هم سر باز زد، زیرا امکان داشت حکومت خشن عراق به وجود نازنین ایشان صدمهای برساند. ایشان به وجود خودشان احتیاج و هنوز آرزوها در دل داشتند. گفتنی است همگان و حکومت عراق هم میدانستند بخش بزرگی از آخوندهای شیعی عراق از ایران آمدهاند و این امر شامل خویی هم میشد. پس این قضیهی ”بیگانهبودن“ در اینجا نمیتوانسته توجیهی برای انفعال باشد.
در روزگار پس از انقلاب، برخی یاران خمینی مراقب بودهاند تا این نقطهی ضعف او را در مورد سکوت پیرامون اخراج ایرانیان ساکن عراق بپوشانند و با توسل به لطایف الحیل آن را توجیه کنند. یکی از آن هواخواهان مینویسد آقا به دیدار آیت الله خویی رفته و کوشیده او را به واکنش در برابر دولت عراق وادارد، ”اما [خویی] آنگونه که آیتالله خمینی و حامیان ایشان انتظار میبردند ظاهر نشد“ (۵).
معلوم نیست آقا، که خویی را چندان هم قبول نداشت و خود را برتر از وی میدانست، چرا خود اقدامی نکرده و میخواسته او را جلو بیندازد. این انتظار چندان بیجا نیست چون همگان میدانستند خویی انسان آرام و ملایمی است و خمینی بود که به تندروی اشتهار داشت.
از سویی دیگر، تقاضای آقا از خویی برای اقدام در برابر رژیم عراق با یک ویژگی شخصیتی او چندان هم ناسازگار نیست. یکی از شیوههای کار ایشان این بود که هنگام خطر منتظر بماند ببیند دیگران چه میکنند. بعد هم که وضع کمی تثبیت شد، میتوانست خودش را جلو بیندازد و رهبری را در دست بگیرد. او خود در مورد برخورد مدرس با رضا شاه گفت: ”یکى از اشتباهات این بود که مردم یا آنهائى که باید مردم را آگاه کنند پشتیبانى از مدرس نکردند“ (۶). به این ترتیب، او آشکارا میگوید در زمان خطر واقعی، دیگران، بدون دخالت او، باید خاکریزهای دشمن را اشغال کنند. تنها پس از آن است که آقا به آنان افتخار میدهد تا با سرفرازی از راه برسد و فرمان امامت را دستان مبارکش بگیرد و سپس انواع تهمتها را هم نثار همان مبارزان قدیمی کند.
یک منبع اسلامی در مورد منظور خمینی از کسانی که میبایست به مدرس کمک میکردهاند بیشتر توضیح میدهد:
”مصدق می توانست هم در آگاهی دادن به مردم از قضایای کودتا و هم با دست رد زدن به سینه رضاخان که هنوز پایه های قدرتش مستقر نشده بود مدرس را در جلوگیری از قدرت طلبیها و نقشه های خائنانه رضاخان یاری دهد لکن چنین نکرد و عملا تلاش وسیعی در قدرت یابی او به عمل آورد. او با نگرش و تربیت و تفکر و شخصیتی که پیدا کرده بود نمی توانست حضور روحانیت را در عرصه های سیاسی و اجتماعی ببیند چه رسد به پیشتازی و رهبری آنان. مصدق در ماجرای دستگیری و تبعید و شهادت سید حسن مدرس سکوت کامل کرد و هیچ گونه اعتراضی به رژیم رضاخان از او دیده نشد“ (۷).
پس مصدق به منظور جلوگیری از قدرت گرفتن ملایان از مدرس پشتیبانی نکرده (بنا بر شواهد موجود، مدرس ضد حق رأی زنان بود). دوستداران مصدق هم یقیناً قدردان رفتار او در پشتیبانی نکردن از مدرس بودهاند. هواداران خمینی چه پاسخی در برابر ”سکوت کامل“ خود او در زمان رضا شاه و مدرس دارند؟ (۸)
باری، آقا در رابطه با اخراج ایرانیان از عراق و تماس با آیت الله خویی هم بسیار مدبرانه رفتار کرده؛ اگر میتوانست خویی را به اقدامی تند تشویق کند، هم نتیجهی کار را به حساب خود مینوشت و هم شاید از شرّ او توسط رژیم خشن عراق راحت میشد. به این ترتیب، پس از مرگ آیت الله سید محسن حکیم، حاجی میتوانست راحتتر بر منبر مرجعیت اعلای شیعیان جهان جلوس بفرماید.
هواخواهان خمینی مدعی هستند او در آغاز دی ۱۳۵۰ نامهای به حسن البکر نوشته و خواستار رسیدگی به وضع ایرانیانی شده که حکومت عراق میخواسته از این کشور اخراج کند. متن نامه به فارسی، ولی عنوانش چنین است: ”السید رئیس الجمهور المحترم“ (۹). همچنین مدعیاند آقا روح الله در همان روزها بیانات گهرباری هم در همین زمینه ایراد فرموده (۱۰).
این ادعاها میتواند ساختگی باشد، چون از یک سو دیدیم طاهری خرمآبادی گفت آقا در برابر اخراج ایرانیان هیچ واکنشی از خود نشان نداد. از سویی دیگر، در همان زمان پروفسور جمشید اعلم، نمایندهی مجلس سنا، گفت: ”علیه فجایع حکومت بعثی عراق، یک کلمه حرف از حلقوم این مرد [خمینی] بیرون نمیآید“ (۱۱)، و در همان حال از اقدام دیگر روحانیون ساکن عراق سپاسگزاری کرد. گذشته از اینها، تاریخ آن نامه و سخنرانی ادعایی خمینی مربوط به دی ۱۳۵۰ است، در حالی که رژیم عراق اخراج ایرانیان را از سال ۱۳۴۸ آغاز کرد. به هر روی، پس از انقلاب، پروفسور اعلم تنها به جرم همان اهانت به آن امام مهربان و عادل به جوخهی اعدام سپرده شد. گذشته از اینها، نامهای که گفته میشود آقا برای البکر نوشته دارای لحنی بسیار ملایم است و در آن برای نمونه به این نکته اشاره میشود که چون ایرانیان به عنوان ”سیاح“ به عراق سفر میکنند و باعث تقویت اقتصاد عراق میشوند بهتر است حکومت عراق آنها را از این کشور اخراج نکند. این در حالی است که سخن بر ”توریست“های ایرانی نبود؛ میخواستهاند مهاجران را بیرون کنند. خلاصه اینکه در آن نامه هیچ نشانی نبود از آن لحن قاطعی که آن امام شجاع در برابر دولت و مردم ایران به کار بردهاند.
به هر روی، نامه و سخنرانی ادعایی حاجی در مورد اخراج ایرانیان متنهایی بسیار ملایم داشتند و به تعبیر یک نویسندهی اسلامی بر این سیاق بودند: ”طبق شیوه پیامبران خدا که همیشه نهضت خویش را با پند و اندرز به طاغوتیان آغاز میکردند“ (۱۲). نتیجهی آن اقدام مدبرانهی آقا روح الله هم این بود: ”رژیم بعث عراق نه تنها به پند و اندرز امام، ارجی ننهاد بلکه دامنه بازداشت و بیرون راندن ایرانیان را گسترش داد و بار دیگر به حوزه علمیه نجف یورش برد و اعلام کرد ایرانیانی که در کشور عراق زیست میکنند تنها ۶ روز مهلت دارند که این کشور را ترک کنند در غیر این صورت به دادگاه تحویل میگردند تا محاکمه و کیفر داده شوند“ (۱۳).
به رغم این دم گرم مسیحایی حضرت امام امت، روش و شخصیت آیت الله خویی تنها چنین نتیجهای به بار آورد: ”آیتالله خویی با منش میانهروانه خود مکاتباتی با حاکمیت عراق انجام داد و مانع اخراج برخی از روحانیون شد“ (۱۴). و فراموش نشود که امام کبیر و فرزند برومند و نیز صحابهاش در رویارویی با آیت الله خویی همیشه دو قورت و نیمشان هم باقی بوده.
مسعودی خمینی در ادامهی شرح مصائبی که ایرانیان ساکن عراق و امام همهی امت با آن دست به گریبان بودند مینویسد: ”به هر تقدیر اقدام برای بیرون کردن ایرانیان از نجف آغاز شد. سناتورهای عراق هم در یک مرحله به حضرت امام توهین کردند. بعد از این اهانت بود که حوزه علیمه غرید و تعدادی از فضلا و علما سکوت را جایز ندانستند. در همین راستا حدود ۲۵ تن از آنان از جمله مرحوم ربانی به نقاط مختلف تبعید شدند“ (۱۵).
این جریان تبعید ۲۵ آخوند، که بعداً به شمارشان هم افزوده شد و معروفترینشان هم منتظری بود نه ربانی شیرازی، رویداد مشهوری است که مربوط به حوزهی علمیهی قم است. دربارهی اعتراض این آخوندها دلایل دیگری هم ذکر شده، ولی دست کم از سخن مسعودی خمینی میتوان دریافت که یکی از دلایلِ سر و صدای آنها اهانت ”سناتورهای“ عراقی به خمینی بوده. یعنی به این علت که آنها در عراق به روح الله اهانت کردهاند، شاگردان او در ایران چون دولت و ملت ایران را ملایم دیدهاند بر سر آنها غریدهاند.
ملا اسماعیل فردوسی پور یکی از نوکران اصلی خمینی در زمان اقامت در عراق بود. از سخنی از او چنین دریافت میشود که همهی اعلامیههایی که آقا صادر میفرموده پس از کنترل مقامهای عراقی منتشر میشده. او یک گفتگویش با مقامهای اطلاعاتی عراقی را چنین شرح میدهد: ”گفتیم ما برای چاپ یک اعلامیه باید بغداد بیاییم از شما امضاء بگیریم این درست نیست و در خود نجف یک کسی را تعیین کنید که پیش او برویم، گفتند استاندار نماینده ماست شما اگر کاری داشتید به ایشان مراجعه کنید“ (۱۶). فردوسی پور میافزاید از آن پس برای تأیید اعلامیههای خمینی همیشه پیش استاندار میرفته. خلاصه اینکه آقا در نهایت خواری پذیرفته بود که مأموران رژیم دیکتاتوری عراقی دربارهی محتوای بیانیههایش نظر بدهند و او بایستی برای انتشارشان پیش آنها التماس و چاپلوسی بکند.
افزون بر اجازهی نشر اعلامیه، رژیم عراق به نزدیکان خمینی امکان پخش برنامهای رادیویی زیر عنوان ”برنامهی صدای روحانیت“ از رادیوی رسمی عراق در بغداد هم داده بود. طبیعی است که در این برنامهها هم کارگزاران خمینی میبایست از دستورهای ولی نعمتان خود، یعنی مأموران عراقی، مو به مو پیروی کنند. از آن روزگار هرگز هیچ خبری گزارش نشده دربارهی حتی کوچکترین انتقادی از سوی خمینی و کارگزارانش نسبت به ”حکومت بعثی-صهیونیستی و کافر عراق،“ یعنی همان عنوانی که آنان پسانتر سخاوتمندانه به آن رژیم دادند.
آخوند محمد هادی معرفت از شاگردان خمینی در نجف میگوید قرار بوده درسهای ولایت فقیه او را به عربی ترجمه کند. او توضیح میدهد: ”وقتی که آقای کروبی ، آقا شیخ حسن ، ولایت فقیه را می آورد تا من تعریب کنم ، می گفت امام می فرمایند که کسی نفهمند [کذا]. امام این را اضافه کردند که این را برای خودش می گویم و گر نه ما از کسی باک نداریم“ (۱۷). یعنی اینکه خمینی نگران بوده مبادا مأموران اطلاعاتی دولت عراق بفهمند چنان کتابی به عربی ترجمه شده. شواهد فراوانی وجود دارد که نشان میدهد او در برابر احتمال دستگیری و رنجهای یارانش بسیار بیتفاوت بوده. این ”باک“ ایشان هم بی هیچ تردیدی برای این شاگردش نبوده است. به هر حال اگر مأموران استخبارات عراق مترجم را دستگیر میکردند، طبیعتاً سراغ نویسنده هم میرفتند. میتوان گمان برد در آن روزها و شبها آقا دعاهای بیشتری میکرده و به خویشتن قوت قلب میداده که اگر مأموران عراقی از مطلب آگاه بشوند و سرغش بروند به آنان خواهد گفت منظورش ولایت فقیه برای جانشینی شاه در ایران بوده است و او به عراق نظر بدی ندارد.
باری، اگرچه باورش برای دوستداران خمینی میتواند سخت باشد، در مورد اینکه امام بزرگوارشان از حکومت بعثی عراق بسیار میترسیده و حساب میبرده نمیباید تردید چندانی به دل راه داد.
گوشهی چشمی به ایران
در طول سالهای تبعید در عراق و ترکیه، آن رهبر مبارز در رابطه با مسایل ایران سیاست دودوزهبازی را در پیش گرفته بودند. برای مثال، در یک سال سکونت در ترکیه، حتی یک اعلامیه هم در مورد مسایل ایران بیرون ندادند. در دوران اقامت در عراق هم ایشان بسیار به ندرت در مورد مسایل سیاسی ایران اظهار نظر میفرمودند. در واقع، در پیگیری سیاستی بسیار مدبرانه، ایشان در دوران تبعید ترکیه و عراق میکوشیدند پلهای پشت سر را از بنیاد ویران نسازند. شاید هم از این نگران بودند که مأموران حکومت ایران در اقدامی ناجوانمردانه به این یگانه مبارز راه آزادی بشریت شربت شهادت بنوشانند.
تراب حقشناس از مخالفان حکومت شاه از اواخر دههی ۴۰ خورشیدی، که خود چند سال در حوزهی علمیهی قم درس خواند، در مورد سالهای سکومت آقا در نجف گفت او در طول آن دوران به ”نوشتن کتاب ھایی منجمله درباره ’دماء ثلاثه‘ (خون ھای حیض و نفاس و استحاضه) مشغول بوده است“ (۱۸).
حقشناس به منظور کوشش برای آزادی چند مخالف حکومت ایران که توسط رژیم عراق دستگیر و زندانی شده بودند به دیدار آقا در نجف رفته بود تا از او بخواهد در این زمینه به او یاری برساند. حقشناس نامهای از آیت الله طالقانی با خود داشت که در آن از خمینی خواسته شده بود برای آزادی یاران حقشناس پادرمیانی کند. به هر روی، خمینی با آوردن عذرهای گوناگون از انجام این کار کوچک هم سر باز زد. بعدها، آقا و پیروانش این رفتار را چنین توجیه میکردند که ایشان تشخیص داده بود اعضای آن گروه، برخلاف خود آقا، به اسلام راستین اعتقاد ندارند و ایمانشان راسخ نیست. به رغم چنین توجیهاتی در روزگار پس از رویدادها، حقشناس به یاد میآورد: ”نھج البلاغه را آنقدر میدانستیم و در تفسیر و تعبیر آن (به عقیده خودمان در آن موقع) وارد بودیم که حتی آیت الله خمینی را ھم – بقول خودشان – به تعجب میانداخت“ (۱۹). همچنین، او توضیح میدهد: ”قبل از آیت لله خمینی، آیت الله [مرتضی] مطھری در سال ١٣۴۴ به ستایش ما پرداخته بود“ (۲۰).
خمینی حاضر نشد برای آزادی آن فعالان اسلامی کوچکترین اقدامی بکند. با پشتوانهی چند سال درس حوزه و آن دیدارهای طولانی با آقا روح الله در نجف، حقشناس چند بار بر روی بخشی از اولویتهای آقا و یارانش تأکید میورزد: ”اجتھاد در’دماء ثلاثه‘ . . . و وصال ’حور و غلمان‘ را آرزو و منتھای آمال خود میدانند“ (۲۱).
از سویی دیگر، به رغم از دست دادن دندانهای طبیعی خود از سالها پیش، آقا هنوز هم دندان طمع قدرت سیاسی را نکشیده بود و گاه و بیگاه در راه اطفای این شهوت، چشمغرهای به شاه و دولت و ملت و روحانیون و روشنفکران ایران میرفت و تکههای نغز فقیهانهای هم میپراند. در راه همین هوسبازی بود که با خدعهگری عارفانه میکوشید کمونیستها و پیروان شریعتی و مجاهدین را دربست از خود نراند تا در روز مقتضی از نیرویشان بهره بگیرد.
گفتنی است خمینی در زمان سکونت در نجف در راه اهداف والای خود گامهای بلندی برداشته بود. از جملهی آنها میتوان به پروردن گروهی شاگرد نمکگیرشده و مخلص اشاره کرد. آخوند محی الدین فرقانی در این مورد میگوید:
”وقتی امام وارد نجف شدند وضع شهریه طلبه ها خیلی نامساعد بود. طلبه ها از آقای حکیم یک دینار و نیم (معادل سی تومان) و از آقای شاهرودی و مرحوم میرزا عبد الهادی هم بیست تومان (معادل یک دینار) میگرفتند. . . . آن موقع آقای خویی شهریه ای نمی داد. . . . امام که آمدند اول، تقسیم شهریه ای که داشتند سه دینار بود. . . . خلاصه امام شهریه طلاب را کم کم بیشتر کرد، سه دینار ماه اول و در ماه دوم شش دینار و بعد هم تا سی دینار رسید“ (۲۲).
شاگردان خمینی به آیت الله محمد روحانی تهمت میزدند که میکوشد طلاب را با دعوت به صرف غذا، به سوی خود جلب کند، و او را ساواکی هم میخواندند. با این حال، امام فرزانهی خودشان از لحاظ توجه مالی به طلاب عزیز گوی سبقت را از همگان ربوده بود. این هم یک بار دیگر سخاوتمندی و همت بلند ایشان را به نمایش میگذاشت.
آیات عظام بخشی از مبالغی را که از مؤمنان میگیرند به طلاب میپردازند و بخشی دیگر را هزینهی امور خیریه میکنند. خمینی در این زمینه هم یگانه بود. شیخ محمد فاضل لنکرانی میگوید:
”در حالی که امام قدرت ساختن دهها مدرسه را داشت، یعنی حتی می توانست از وجوه شرعیه دهها
بیمارستان بسازد با این حال نه مدرسه علمیه ساخت نه بیمارستانی تاسیس کرد. امام حتی کتابخانهای
تاسیس نکرد. در حالی که قدرت ساختن صدها کتابخانه داشت، چون معتقد بود این وجوه شرعیه باید در
اختیار طلبه قرار بگیرد تا طلبه با یک رفاه نسبی بتواند به کار علمی خودش ادامه بدهد. این رویه امام باعث تشویق عملی طلاب به فراگیری دروس و مطالعه و تحقیق می شد“ (۲۳).
منابع گوناگونی از زیاد بودن مبلغ شهریهی خمینی نسبت به مراجع نجف در آن زمان گزارش دادهاند، و بدخواهان ایشان نمیتوانند منکر این واقعیت بشوند.
امامِ مستضعفان البته در همان زمان سکونت در عراق مدعی بود که میتواند معضل فقر را در جامعه حل کند: ”مهلت هم نمیدهند که اسلام آن فکر را که برای فقرا کرده عملی کند. اسلام مشکلهی فقر را حل کرده، و در رأس برنامههای خود قرار داده است“ (۲۴). خلاصه اینکه این بزرگوار میخواسته و میتوانسته آن ”مشکله“ را حل کند، اما در آن دورانی که پولهای هنگفت سهم امام زیر دستاش میرسید، شیاطین درون وجودش نگذاشتند او در این مسیر هیچ گامی بردارد. در طول ده سالی هم که حکومت را در دست داشت باز هم شیاطین ریز و درشت درونی و بیرونی به او فرصت ندادند به چنین ”مشکله“هایی بپردازد.
در نقل قول بالا، فاضل لنکرانی مزیت دادن شهریهی بالا از سوی مقتدایش به طلاب را چنین بیان کرد: ”این رویه امام باعث تشویق طلاب به فراگیری دروس و مطالعه و تحقیق می شد.“ با این حال، حضرت امام خود به طلابش رهنمود داده بود: ”افکاری را که همه در اطراف حقایق و دقایق علوم دور میزند کنار بگذارید؛ چون این ریزبینیها بسیاری از ما را از انجام مسئولیتهای خطیرمان دور نگه داشته است. به داد اسلام برسید و مسلمانان را از خطر نجات دهید“ (۲۵). یعنی اینکه ایشان وجوه شرعی را به طلاب میداده تا به رهبری او وفادار باشند و خط سیاسیاش را پیش ببرند، نه اینکه در راه فراگیری علوم دینی و اشاعهاش مجاهدت کنند.
در حوزهی نجف بودند مراجعی که به طلاب غیر ایرانی شهریهای کمتر از طلاب ایرانی میدادند. خمینی با زرنگی و دوراندیشیای بیمانند این تبعیض را برطرف کردند و به همهی طلاب خودشان شهریهای مساوی میدادند. به این ترتیب، ایشان از همان هنگام با تدبیری ستودنی زمینه را برای برقراری دولت جهانی اسلام به رهبری مبارک خودشان آماده میفرمودند.
وصال معشوق
سرانجام با فرا رسیدن شرایط مساعد جهانی و تمایل حکومت ایران به باز کردن فضای سیاسی کشور و نیز بر اثر مبارزات جریانهای اپوزیسیون غیر مذهبی، آتمسفر آزادتری نسبت به گذشته در کشور حکمفرما شد. به این ترتیب، اصلاحات ژرف اجتماعی و سیاسی میتوانست در انتظار کشور باشد. در این شرایط، آن عارف جنگندهی دلاور با ریشی دراز و بسیار سفیدتر و زیباتر از دههی ۴۰ ناگهان وارد عرصهی مبارزه شد. با حملات پیاپی و بیوقفهی خود، حکومت شاه را مورد هدف قرار داد و بدون ذرهای سازش و عقبنشینی به چیزی کمتر از سرنگونی دربست آن رضایت نمیداد. پیشنهادهای گوناگون جهت برقراری آزادی کامل در کشور و رعایت بیچون و چرای قانون اساسی کوچکترین خدشهای بر عزم راسخ آن مبارز نستوه وارد نمیآورد. با چنان صلابت و اعتماد به نفسی به پیش میتاخت که همگان، از مردم و نیروهای گوناگون اپوزیسیون گرفته تا خود شاه و قدرتهای خارجی، به این نتیجه رسیدند که او حق دارد و باید تنها و تنها حرف او بر کرسی بنشیند و نه چیزی دیگر.
چند دهه پس از برقراری جمهوری اسلامی، یک روزنامهی اسرائیلی فاش ساخت در مذاکراتی که در میانهی دههی ۶۰ خورشیدی حسن روحانی به عنوان نمایندهی علی اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس مجلس در آن زمان، با مقامهای آمریکایی و اسرائیلی داشته به آنها گفته است: ”اگر شخصیت خمینی را تحلیل کنیم میبینیم که اگر شخصی قوی جلوی او بایستد وی صد قدم به عقب میرود. اگر او قوی باشد و شخص مقابلش ضعیف بایستد او صد قدم به پیش میرود“ (۲۶). این استنباطی است بسیار واقعبینانه ارایه شده از یاران نزدیک آقا در مورد شخصیت او، و سابقهی رفتارش در زمان رضا شاه و محمد رضا شاه و در زمان زندگی در عراق درستی آن را به اثبات رساند.
خاطراتی از سکونت در عراق، نصیحت کردن مرجع اعلا
گفته شد که خمینی در توجیه ملایمتش در برابر رژیم عراق در زمان سکونت در آن کشور به یک آخوند اظهار داشته بود شرایط عراق آمادهی قیام نیست. این هم مطلبی است از یک منبع اسلامی کشته مردهی آقا که همان نظر او را باز میگوید: ”امام گرچه نسبت به سرنوشت و مجد و عظمت نجف حساس است و پیوسته نسبت به تبعید و دستگیری و اعدام روحانیان و فشار بر حوزه معترض اما برنامه اصلیش سقوط شاه و استقرار حکومت دینی در ایران و سپس گسترش آن به جهان است و لذا عمده ی همتش متوجه ایران است نه عراق چرا که آنجا را مساعد قیام نمیبیند“ (۲۷). بخش عمدهی این مطلب درست است، یعنی اینکه خمینی برای ایران ”برنامه“ داشت و نیز اینکه او به بهانهی آماده نبودن شرایط، نمیخواست این افتخار را به عراقیها بدهد که امامتشان را بپذیرد. بخش نخست این نقل قول، یعنی اعتراض ایشان به فشارهای حکومت عراق بر حوزه و آخوندها، اما چندان دقیق نیست.
در زمان اقامت در نجف اشرف، خمینی دیداری با بزرگترین مرجع تقلید جهان تشیع آن روزگار آیت الله محسن حکیم داشت و کوشید این مرجع عراقی الاصل را هم به قیام در برابر حکومت شاه ایران وادارد. همین نکته نشان میدهد که از نظر خمینی مرزهای سیاسی در عالم تشیع مهم نیست و یک آخوند میباید به سرنوشت مذهب و پیروان آن در همه جهان بیندیشد. معضل ما ولی به راستی این است که خود او هنگام زندگی در عراق به وضع نامساعد تشیع و رفتار رژیم آنجا در این زمینه بیتوجه است و حتی یک مرجع عراقی را به دخالت در امور کشوری دیگر به غیر از کشور خود آن مرجع تشویق میکند.
جهت آگاهی هر بیشتر از شیوهی اندیشه و کار آقا روح الله، در اینجا فرازهایی از گفتوگوی آن دو بازگویی میشود. خمینی میفرماید: ”خوب است به ایران برای مداوا تشریف ببرید و در ضمن قضایای ایران را از نزدیک لمس کنید و مشاهده کنید که بر این ملت مسلمان چه میگذرد“ (۲۸). ایشان سپس شرحی از جنایات و بیبندوبارهای حکومت شاه بیان مینماید.
آیت الله حکیم در پاسخ میگوید: ”شما هنوز از اوضاع سیاسی جهان باخبر نیستید. یک عده افراد سودجو این قضایا را ایجاد می کنند که خود سود ببرند، و باید خیلی متوجه و بیدار باشیم. . . . بعضی از قضایا را که شما بیان کردید ما تحقیق کردیم آن طور نیست.“ این توضیح آیت الله حکیم بسیار عالمانه است، ولی او هنوز از ویژگیهای بارز امام مستضعفان چندان آگاه نیست. اگر آگاه بود بایست میگفت این آقا خودش از سودجویان جهان هم سود خواهد برد.
تنها از باب نصیحت، خمینی میکوشد شرح تجربیات گرانبهای زندگی پربار خود را در اختیار آن آیت الله قرار بدهد. به او میگوید زمانی که در ترکیه بوده، چند ترک به او گفتهاند (معلوم نیست به چه زبانی، شاید به انگلیسی، چون بنا بر شاعیاتِ پیش از انقلاب، حضرت امام انگلیسی و چند زبان اروپایی دیگر را فوت آب بودند) در زمان آتاتورک علما در یک روستا قیام کردند و آتاتورک نامرد هم چهل نفر از آنها را به درک فرستاد. خمینی نتیجه میگیرد که در برابر محمد رضا شاه هم مردم باید قیام کنند. یکی از نقاط ضعف این سخن خمینی این است که آتاتورک همزمان با رضا شاه بود و اقدامهاشان هم مثل یکدیگر. پس قیام علمای شجاع ایرانی هم میبایست در برابر همان اقدامهای ضد آخوندی رضا شاه صورت میگرفت. البته خداوند ستّارالعیوب است و ما هم قرار نیست این نقطهی ضعف آن امام مبارز را علم کنیم و آبروی خودمان را با این اماممان بیش از پیش ببریم.
آیت الله حکیم در آن گفتوگو از خمینی میپرسید: ”شما جواب خدا را در این خون ریزی چه میدهید؟“ اشارهی حکیم در اینجا به نقش اصلی خمینی در کشته شدن گروهی از مردم در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ است.
خمینی پاسخ میدهد: ”امام حسین (علیه السلام) که قیام کرد و خود و عده ای شهید شدند برای چه بود؟ برای حفظ اسلام بود. پس باید این اعتراض را هم به او بنماییم؟ باید جانبازی کرد، بگذارید تاریخ ثبت کند که وقتی دین مورد حمله واقع شد عدهای از علمای شیعه قیام کردند و دستههایی از آنها کشته شدند“ (۲۹).
آری، بگذارید ”دستههایی از آنها“ کشته بشوند، شهید بشوند. برای خداست، عبیی ندارد.
خمینی این نکتهی کوچک را فراموش کرده بود که آیت الله حکیم شخصاً در مبارزه بر ضد استعمار انگلیس در عراق مبارزه کرده و بعد هم در برابر حکومتهای خشن ایستاده بود، در حالی که در کارنامهی خود ایشان مع الاسف چنین اقدامهایی وجود نداشت.
ادای واجبات قضاشده، سوی دیار عاشقان به کربلا میرویم
پس از خروج از عراق و رسیدن با صلوات و سلام به ایران و به قدرت، آقا تازه یادش آمد گویا در برابر شیعیان عراقی هم ”تکلیف“هایی داشته است. به منظور تلافی مافات، حالا تصمیم گرفت به شکل فلهای اقدام کند تا مبادا خدای ناکرده بعضیها در آینده او را مورد سرزنش قرار دهند که در این زمینه کوتاهیهایی مرتکب شده. در پاسخ پیام تبریک حسن البکر رهبر وقت عراق به مناسبت برقراری جمهوری اسلامی در ایران، حضرت امام پندها و طعنههای داهیانهای ارایه فرمود: ”نهضت انفجاری ایران در اثر دیکتاتوری و اختناق و فشار رژیم پهلوی هشداری بود برای همه مستکبرین در مقابل مسضعفین. من امیدوارم همه دولتها با ملتهای خود با مسالمت رفتار کنند. دولتها باید در خدمت ملتها باشند و ملتها پشتیبان آنان تا آسایش برای همگان باشد. عاقبت اختناقها انفجار است و آن نه صلاح ملت است و نه صلاح دولت“ (۳۰).
خوب شد به فکر البکر یا معاون او صدام حسین نرسید که در نامهای سرگشاده از این حضرت بپرسند چرا تا همین چند ماه پیش که در عراق تشریف داشتی این جوری بلبلزبانی نمیفرمودی؟ هیچ بعید هم نیست با زرنگیای که از امام خویش سراغ داریم، به ویژه در آن امنیت و اعتماد به نفسی که پشت سر مؤمنان و تازهمؤمنان ایرانی حس میکرد، پاسخی دندانشکن برای آن منافقان هم مییافت. ولی از حق نباید گذشت که آقا شخص بیاندازه شریف و انساندوستی بوده، و چه رهنمودهای زیبایی برای رهبران کشورهای دیگر صادر میفرموده: ”من امیدوارم همه دولتها با ملتهای خود با مسالمت رفتار کنند. دولتها باید در خدمت ملتها باشند.“ البته احتمالاً منظورش ”همه دولتها“ منهای دولت خودش در ایران است، زیرا ایرانیان میتوانند شهادت بدهند برای این دولت، استثنائاً نه ”مسالمت“ و ”خدمت،“ بلکه اجرای احکام و حدود اسلامی و صدور انقلاب و جنگ با ابرقدرتها و مانند آن اولویت داشته است. شاید هم منظورش از مسالمت و خدمت همین امور، یعنی جنگ و بدبختی، بوده است.
از آغاز پیروزی انقلاب، آقا و پادوانش مردم عراق را به خیزش بر ضد رژیم ضد اسلامی آن کشور فرا میخواندند و به دخالت در امور آن کشور مسلمان میپرداختند. یک سال و نیم پس از خروج از عراق، پنج ماه پیش از حملهی عراق به ایران، حضرت با شجاعتی بینظیر در پیامی نوشت: ”من از رده بالای قوای انتظامی عراق مأیوس هستم، لکن از افسران و درجهداران و سربازان مأیوس نیستم و از آنان چشمداشت آن دارم که یا دلاورانه قیام کنند و اساس ستمگری را برچینند همان سان که در ایران واقع شد و یا از پادگانها و سربازخانهها فرار کنند“ (۳۱). معظم له با این سخنان نشان میدهد تا چه اندازه با گذشت است؛ به رغم همهی نقاط ضعف آن ارتشیهای ردهی پایینتر عراقی در زمینهی قیام نکردن بر ضد حکومت خود در سالهای پیشین، هنوز هم از آنان مأیوس نشده و نقاط ضعفشان را بر آنان میبخشد. حالا معلوم نیست احساس یأس یا گذشت مخالفان حکومت وقت عراق نسبت به آقا که در زمان اقامتش در آن کشور میخواستند بر ضد رژیم آن کشور بر پا خیزند و دست کم انتظار ابراز همدلی از سوی او داشتند تا چه اندازه بوده است.
این سیاستمدار بزرگ زمانه، که ”سیاستاش عین دیانتاش و دیانتاش هم عین سیاستاش“ بود، به سربازان عراقی نگفت به کجا میبایست فرار میکردند. فرار سربازان ایرانی از پادگانها در زمانی روی داد که حکومت شاه در حال سرنگونی بود. نظامیان عراقی حتی اگر مایل به فرار از پادگانها هم بودند، این کار را از ترس حکومت مقتدر عراق انجام نمیدادند. خلاصه اینکه حتی کودکان نابالغ هم، تنها به این شرط که در بند افسون آن حضرت نبوده باشند، میتوانستند بفهمند این بیانیه توخالی است. به هر روی، آن ”افسران و درجهداران و سربازان“ نه تنها از پادگانها فرار نکردند، بلکه پنج ماه پس از آن بیانیهی آن رهبر فرزانه (و البته پس از مداخلههای فراوان دیگر ایشان در امور داخلی عراق)، با هجومی ناگهانی بخش بزرگی از ایران را به اشغال خود درآوردند. حالا، وقتی که مردم نواحی اشغالشده میخواستند از جلو سربازان عراقی بگریزند، آن رهبر سخاوتمند به آنان پیام داد فرار نکنند و همان جا بمانند و شربت شهادت بنوشند.
محمد باقر صدر یک مرجع تقلید نسبتاً جوان عراقی بود که ظاهراً این رؤیا را در سر میپروراند که نقش خمینی را برای عراق بازی کند. رژیم عراق برای محمد باقر صدر سختگیریهایی به وجود آورد و به این ترتیب او میخواست به ایران مهاجرت کند. امام امت پس از آگاه شدن از این موضوع در آغاز خرداد ۱۳۵۸، به صدر پیام داد: ”از قرار مسموع جنابعالی به واسطه بعض پیشامدها خیال هجرت از عراق دارید. اینجانب از این امر نگران هستم. هجرت جنابعالی را از نجف اشرف مرکز علوم اسلامی صلاح نمیدانم. امید است انشاءاللّه رفع نگرانی جنابعالی بشود“ (۳۲). محمد باقر صدر نمیتوانسته پیشنهاد ماندن در عراق را نپذیرد زیرا چارهای دیگر نداشته. او ظاهراً برخلاف امام خودمان دارای مشاوران زبر و زرنگِ بچهمسلمانِ رنگارنگی نبود تا در یک کشور غربی برایش پناهگاهی امن دست و پا کنند و در آنجا هم دستاش را بگیرند و راه و چاه را نشانش بدهند.
مخالفت خمینی با مهاجرت صدر به ایران در آن وضعیت چنان شگفتآور به نظر میرسد که حتی کسانی ممکن است درستی آن خبر را به زیر پرسش ببرند. با این همه، منابع دیگری هم این خبر را تأیید کردهاند. از جملهی آنها، یک منبع اسلامی در معرفی ملا محمود شاهرودی، رئیس سابق قوهی قضاییه، مینویسد: ”در اوایل فروردین ۵۸ وارد ایران شد. او پس از ورود به ایران تلاش کرد که استاد خویش [محمد باقر صدر] را از نجف به ایران بیاورد تا از گزند رژیم صدامحسین در امان باشد. اما گویی رهبران جمهوری اسلامی فکر نمیکردند که رژیم عراق او را به قتل برساند“ (۳۳). بله، تو گویی و مردم هم باور میکنند که رهبران جمهوری اسلامی چنان میاندیشیدهاند.
زمانی بود که حضرت امام از آیت الله محسن حکیم میخواست به ایران سفر کند تا شاید دری به تخته بخورد و قیامی در این کشور راه بیفتد و او هم به آنجا برگردد و رهبری را در دست بگیرد و بعد هم بیتردید خود را از شرّ آن آیت الله عراقی راحت کند؛ اکنون سیاستی وارونهی آن روزگار در برابر آیتاللهی دیگر از همان کشور در پیش گرفته بود، البته چون اوضاع عوض شده بود، نه اینکه چون آیت الله عوض شده بود.
حضرت امام حق داشته، زیرا نه تنها قیام ایران بر پا و پیروز شده بود، بلکه اکنون دیگر میتوانست امامت بخش عراقی امت را هم در دست بگیرد. خوب، حالا چه نیازی به مزاحمی مانند صدر داشته؟ آیا حضور دو امام در یک عصر میسّر است و معنایی دارد؟ با انجام مکاتبهی علنی با صدر و تشویق همزمان عراقیها به قیام، حضرت میتوانسته مطمئن باشد که حکومت خشن عراق صدر را از صحنه حذف خواهد کرد. گذشته از این، شاید هم امام امت حضور ملای تندرو مستقلی مانند صدر را در ایران تهدیدی برای رهبری خود میدیده. در مورد استقلال رأی محمد باقر صدر همین بس که پس از مرگ آیتالله محسن حکیم، صدر نسبت به کوششهای هواداران خمینی برای علم کردن او به عنوان مرجع تقلید بیتفاوت ماند و اعلمیت آیت الله خویی را پذیرفت.
خمینی در اینجا به ”تکلیف“ الهی خود عمل کرده و خطرناک بودن ”نتیجه“ آن هم ذرهای خدشه در تصمیم آن امام آشتیناپدیر وارد نیاورد. به هر روی، حاصل کار این شد که محمد باقر صدر و خواهرش بنت الهدی به دست رژیم بعثی عراق بازداشت و اعدام شدند. این عمل جنایتکارانه یک بار دیگر بر درایت آن زعیم دوراندیش در رفتار حسابگرانهاش در زمان اقامت در عراق مهر تأیید مینهد.
پس از آن، سیل پیامهای تبریک و تسلیت پیروان دلاور حضرت امام به نشانی یکدیگر به راه افتاد. امام شهیدان هم خود در بیانیهای نگاشت: ”شهادت ارثی است که امثال این شخصیتهای عزیز از موالیان خود بردهاند و جنایت و ستمکاری نیز ارثی است که امثال این جنایتکاران تاریخ از اسلاف ستمپیشه خود میبرند“ (۳۴). باری، آنها شهادت و اینها جنایت را به ارث بردند. کسی دیگر هم در این میانه وجود داشت که زرنگی را به ارث برده بود.
امام شهیدپرور در ادامهی پیامش مینویسد: ”شهادت این بزرگواران که عمری را به مجاهدت در راه اهداف اسلام گذراندهاند بدست اشخاص جنایتکاری که عمری به خونخواری و ستمپیشگی گذراندهاند عجیب نیست“ (۳۵). آیا به این ترتیب ایشان خود هم به طور ناخودآگاه اعتراف نمیکند که منتظر شنیدن خبر قتل صدر به دست حکومت عراق بوده است؟ با توجه به اینکه خمینی از آمدن صدر به ایران جلوگیری کرد، آیا این نقل قول نشان نمیدهد ایشان خواستار کشته شدن صدر بوده؟ کشتهشدن صدر میتوانسته به اوجگیری جنبش بر ضد حکومت عراق هم بینجامد و چنین دستاوردی میتوانسته یکی دیگر از افتخارات و نشانههای دوراندیشی حضرت امام شمرده شود.
گذشته از اینها، آیا به کار بردن چنین تعابیری در مورد رهبر یک کشور قدرتمند همسایه نشانهی تحریک او برای حمله به ایران و ریختن خون صدها هزار انسان و ویرانی بیپایان نبود؟ البته این توضیح آخر نالازم است زیرا آقا در همان بیانیه هم مردم عراق را به شورش در برابر حکومتشان فرا میخواند و آشکارا زمینه را برای حملهی عراق به ایران آماده میکرد.
معالأسف ایشان در زمان رضا شاه و در زمان اقامتش در عراق دست کم بخشی از این پردلی خدادایاش را به نمایش نگذاشت تا پسانتر این چنین عقدهای نشود و چپ و راست به این و آن نپرد. البته اگر معظم له در گذشته قدری عرضه و دلاوری از خود نشان میداد، شاید دیگر زمان آینده برایش بیمعنا بود، زیرا در همان زمان رضا شاه قال قضیه کنده میشد.
پانویسها
۱- محمد صادقی تهرانی، ”حضرت امام(ره) مرجعیت را ملازم با دخالت در امر سیاست میدانستند،“ خبرگزاری فارس، ۹ خرداد ۱۳۹۳، http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930309000620
۲- علی اکبر مسعودی خمینی، خاطرات آیت الله مسعودی خمینی، قسمت پانزده، ۲۶ بهمن ۱۳۹۱، کانون فرهنگی هنری بابالحوائج، مسجد قمر بنی هاشم (ع) شهرستان خمین، http://kanoon-babalhavaej.ir/index.php/homepage//386–15
۳- همان، ۲۶ بهمن ۱۳۹۱، http://kanoon-babalhavaej.ir/index.php/homepage//413–17.
۴- حسن طاهری خرمآبادی، خاطرات آیتالله طاهری خرمآبادی، جلد ۲، بازگویی از: ”خراج ایرانیان از عراق،“ سایت اطلاعرسانی انقلاب اسلامی، ۵ اردیبهشت ۱۳۹۴،
http://www.22bahman.ir/ContentDetails/pageid/153/ctl/view/mid/364/Id/B-232518/language/fa-IR/Default.aspx
۵- هادی طباطبایی، ”مشی سیاسی آیت الله خویی (۵)،“ نگارستان، ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، http://tabatabaie.blogsky.com/1394/05/26/post-81
۶- روح الله خمینی، ”سخنرانى امام خمینى در غفلتها و اشتباهات علما و رجال سیاسى در طول سلطنت سلسله پهلوى،“ ۱۶ آبان ۱۳۵۷، صحیفهی نور: مجموعهی رهنمودهای امام خمینی (تهران: وزارت ارشاد اسلامی، بهمن ۱۳۶۱)، جلد ۳، ص ۳۴
۷- موسسه فرهنگی قدر ولایت، نقش روشنفکران وابسته: دکتر محمد مصدق (تهران: موسسه فرهنگی قدر ولایت، ۱۳۸۳)، بازگویی از: ”دیدگاه امام خمینی و مقام معظم رهبری درباره مصدق،“ باشگاه اندیشه، ۱۸ فروردین ۱۳۸۷، http://www.bashgah.net/fa/content/show/17005
۸- توضیحات بیشتر در این زمینه در این مقاله آمده: مجید احمدیان، ”شرح ʼمبازراتʻ خمینی در زمان رضا شاه و محمد رضا شاه،“ ۲۵ می ۲۰۱۸، https://news.gooya.com/2018/05/post-15126.php
۹- ”تلگراف به احمد حسن البکر،“ صحیفه امام خمینی، جلد ۲، ص ۴۰۳، http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=58950&vn=2&gpn=403&mi=765
۱۰- ”سخنرانی در جمع روحانیون و ایرانیان مقیم عراق،“ صحیفه امام خمینی، جلد ۲، ص ۴۰۵، http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=58950&vn=2&gpn=405&mi=766
۱۱- ”ایشان را در مظان اتهام قرار داده اند: تلفنگرام درباره مجلس ختم آیتاله میرزا عبداله سعیدی تهرانی (معروف به چهل ستونی)،“ ۱۲ دی ۱۳۵۰، نشریه الکترونیکی سندنامه، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تاریخ دسترسی: ۹ مرداد ۱۳۹۴
http://ir-psri.com/sanadname/show.php?page=document&id=1950
۱۲- همان
۱۳- همان
۱۴- هادی طباطبایی
۱۵- مسعودی خمینی، خاطرات، قسمت هفده، ۲۶ بهمن ۱۳۹۱، http://kanoon-babalhavaej.ir/index.php/homepage//413–17
۱۶- اسماعیل فردوسیپور، خاطرات حجت الاسلام و المسلمین اسماعیل فردوسیپور، تدوین فرامرز شعاع حسینی و رحیم روح بخش، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، موسسه چاپ و نشر عروج، تهران، ۱۳۸۷، http://www.imam-khomeini.ir/fa/c78_61388/
۱۷- ”مصاحبه با حضرت آیت الله محمدهادی معرفت،“ حوزه، خرداد و تیر ۱۳۶۸، شماره ۳۲، http://www.hawzah.net/fa/magazine/view/4518/4559/32924
۱۸- ”مصاحبه با رفقا حسین روحانی و تراب حق شناس پیرامون تماس با آیت الله خمینی در نجف طی سالهای ۴۹ تا ۵۳،“ پیکار، سازمان پیکار در راه آزادی طبقهی کارگر، ۱۹ آبان ۱۳۵۹، ص ۱۷، http://peykar.info/PeykarArchive/Peykar/Nashriyeh/Peykar-080.pdf
۱۹- همان، ص ۶
۲۰- همان، ص ۷
۲۱- همان، ص ۸
۲۲- “بانک جامع خاطرات امام خمینی (ره)،” مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، ۱۳۹۰، http://download.ghaemiyeh.com/downloads/htm/6000/3616-f-13901214-bank-jame-khaterat-emam-khomeyni-rh.htm
۲۳- غلامعلی رجایی، نقل سخنان محمد فاضل لنکرانی، ”سیمای آفتاب جماران،“ اطلاعات، ۲۳ خرداد ۱۳۸۵، ص ۳
۲۴- خمینی، ولایت فقیه: حکومت اسلامی (تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۱)، صص ۲۱ – ۱۲۰
۲۵- همان، ص ۱۲۹
۲۶- یدیوت آهارونوت، ۱۵ می ۲۰۱۵ (۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴)، بازگویی از: سیامک قاسمی، ”تدبیرهای روحانی در دیدار با اسرائیلیها در ۱۳۶۵،“ ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴، https://khodnevis.org/article/64709
۲۷- ”به مناسبت سالگرد ارتحال آیتالله خویی: آیت الله خویی گفت امام به تکلیف شرعیش عمل کرد،“ خط امام، ۱۵ فروردین ۱۳۹۴، http://www.khatteemam.ir/fa/?p=12587
۲۸- ”بحث تاریخی امام خمینی(ره) و آیت الله حکیم(ره)،“ مشرق، ۲۱ بهمن ۱۳۹۲، http://www.mashreghnews.ir/fa/news/283394
۲۹- همان
۳۰- خمینی، ”پاسخ امام خمینی به حسن البکر رئیس جمهور عراق،“ ۳۰ فروردین ۱۳۵۸، صحیفهی نور، جلد ۶، ص ۴۱
۳۱- ”امام سه روز عزای عمومی اعلام کرد،“ اطلاعات، ۳ اردیبهشت ۱۳۵۹، ص ۱۲
۳۲- ”از حمله مسلحانه به منزل آیت الله تا اولین جلسه دادگاه فرمانده اسبق نیروی دریایی،“ نماینده، ۲۷ تیر ۱۳۹۳، http://namayande.com/news/60565
۳۳- ”آیتالله هاشمی شاهرودی کیست؟“ مشرق، ۴ مرداد ۱۳۹۰، http://www.mashreghnews.ir/fa/news/58620/
۳۴- ”امام سه روز عزای عمومی اعلام کرد.“
۳۵- همان