گفت آن یار کزو گشت سرِ دار بلند

شنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۷ برابر با ۱۳ اکتبر ۲۰۱۸


حسین جعفری – حافظ در غزلی با مطلع:

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

در بیت هشتم می‌فرماید:

گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش آن بود که اسرار هویدا می‌کرد

در مصراع نخست این بیت، با آنکه «گفت» به نظر بسیار آسان می‌رسد، اما عده‌ای دچار شک و تردید شده‌اند که مقصود از «گفت» در این مصراع کیست؟ آیا کسانی که راجع به منصور و حکایت بر سر دار رفتن او را حکایت کرده و گفته‌اند، یا خیر رازی که منصور با آشکار کردن آن سرش بالای دار رفت.

آنچه به نظر من می‌رسد، این گفت معنای کاملاً ساده و آسانی دارد و مقصود حسین بن منصور حلاج است که می‌فرماید منصور سرّی را گفت و آشکار کرد که نبایستی آن را بر زبان می‌راند و به سبب همین آشکارکردن سرّ بود که فتنه برخاست و هنگامی که او را بر دار کردند، بر خلاف همه که دار از سر آنها بلندتر است، اما در این مورد سر دار از منصور بلند گشت که شجاعت و جسارت کرده و چنین سرّی را آشکار ساخته بود. از قرار حافظ نیز در سودای دل خود با این گفته منصور بطور ضمنی موافقت دارد، اما قادر به بیان آشکار آن نیست!

برگردیم به منصور؛ اما عده‌ای باز راه مجامله را پیش گرفته و گفته‌اند که مقصود از این سرّ آن بود که منصور گفته بود درون این ردا آنچه می بینید اوست و جز او نیست. یا به عبارت کاملتر که عین گفته اوست: «لَیسَ فی جُبَتی سوی الله» یعنی در تمام این قبای من، چیزی جز خدا نیست، یعنی خدا در من است.

یا باز عده‌ای این گفته رار چنین تفسیر کرده‌اند که مقصود منصور، آن بود که در خداوند ذوب شده است. اما برخلاف این گفته عمومی، به نظر من منظور منصور همان حرفی است که به صورت دیگری بارها بیان کرده و گفته بود «انالحق» یعنی خداوند هیچ کجا و هیچ کسی نیست مگر در من و وجود من. یعنی اگر درست دقت کنی، غیر تو خدایی در بین نیست و اگر خود را به خوبی بشناسی، خدایت را هم به خوبی شناخته‌ای. خود را بشناس تا خدای خود را بشناسی. اما این حرف چون بسیار بزرگ بوده و هضم آن بسیار سخت و اگر چنین حرفی پایه و مایه گرفته و مورد قبول عموم، به ویژه عوام قرار می‌گرفت، طبعاً ناندانی بسیاری تخته و تعطیل می‌شد، از همین روست که او را گرفته و به آن گونه که در تواریخ آمده، با آنکه خلیفه وقت راضی به کشتن وی نبود، اما با رأی عده‌ای متشرع و زاهد، منصور را بر سر دار کردند و پس از سنگباران توسط عده‌ای «جاهل مقدس» دست و پای وی را قطع کرده و باقیمانده تن او را سوزانده و خاکسترش را بر باد و آب دادند.

همینجا اضافه کنم که «شِبلی» هم که ازیاران و همفکران منصور بود، اما برای آنکه در آن بحبوحه، خود نیز به سرنوشت دردناک منصور گرفتار نشود، در میان آن جمع حاضر شد و قطعه گلی را که مجموعه‌ای بود گرد آمده از خاک و آب خشک شده به تأسی از دیگران که سنگ به سوی منصور پرتاب می‌کردند، او نیز این قطعه گل را به سوی منصور پرتاب کرد و منصور نیز همان حرفی را زد که «جوردانو برونو» کشیس، فیلسوف و کیهان‌شناس ایتالیایی نه قرن پس از او، بر زبان راند که امان از «جهل مقدس» هنگامی که دید پیر زنی عصازنان قطعه چوبی را به آتشی که «برونو» در آن می‌سوخت انداخت و از ته دل دعا کرد که امیدوارم خداوند این چوب را به حساب ثوابی برای من در کارنامه‌ام بنویسد!

حال در جایی شنیدم که عزیزی که من در علم و وسعت معلومات او شکی ندارم، قطعه «گل» را به جای تلفظ گاف با کسره، به صورت ضمه تلفط کرد، به معنای «گُل» مثلا گل یاس یا سرخ، اما به گمان من قطعاً آنچه شبلی به سوی منصور پرتاب کرده بوده است نه «گُل» بلکه «گِل» یعنی همان ترکیب خاک و آب به صورت خشک شده بوده تا چنین وانمود کند که او از سنگ‌اندازان نابخرد، عقب نیست و با عقاید منصور کاملاً مخالفت دارد تا بدین ترتیب از عقوبتی نظیر آنچه بر منصور رفت، جان به در برد و منصور نیز با دیدن این صحنه بود که به شدت نالید و گفت دردی که این قطعه «گِلی» که دوست انداخت، دردناکتر از درد آنهمه سنگ این نادانان بود.

به هر حال خلاصه کلام آنگه گفت در اینجا به همان معنای آشکار کردن سرّی است که از سوی منصور روی داد و با دار کشیدن او، سر دار از این افتخار و شرف، بسیار بلند گشت.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱ / معدل امتیاز: ۵

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=132974

2 دیدگاه‌

  1. پرویز

    سخنوران معاصر چون ناصرنظمی از حافظ چنین یاد میکنند:
    فروزان شمعها را ، حافظ شیرین سخن
    تا سایه ها افتد زمژگانش
    بروی گونه های بوسه انگیزش
    که هرشعله،زند بوسه
    بچشمان فریبایش
    هزاران شعله ی رقصان
    بیاد روزگارانی
    که میزد شعلهٔ گرم بخاری
    بوسه ها بر قامت رعنا وعریانش

  2. تیرداد

    حافظ دراین شعر در ظاهربا «دل »خود گفتگو میکند وگفتنی ها را از زبان «او» میگوید تا «زاهد» به خودش ایراد نگیرد.
    در آن دوران سیاه اسلامی عارفان ایرانی گفتنی ها را از زبان «دیگرانی» چون « پیر مغان » ودر این شعر از زبان «دل» که وجود خارجی نداشتند « برملا» میکردند ولی در همهٔ اینگونه اشعار عرفانی بنحوی به مظاهر ایرانی پیش از اسلام اشاره میکردند ؛ در این شعر هم به جام جم که یک نماد ایران پیش از اسلام است اشاره شده است.

Comments are closed.