(بازنشر از آبان ۱۳۸۴/ نوامبر ۲۰۰۵) انقلابهای آرام الگوها، مشکلات و امکانات خود را دارند. آنچه مسلم است این است که هیچکدام از این انقلابها بدون کمک همهجانبه خارجی اعم از آموزش و منابع مالی و همچنین مشارکت پایدار مردم امکان ندارد به پیروزی برسد. اینک بیش از پیش روشن میشود که مهمترین کمکها از آمریکا و سپس از انگلستان میرسد. انقلابیون قرن بیست و یکم از گاندی میآموزند و مانند چه گوارا برای انقلاب به کشورهای دیگر سفر میکنند. آخرین شماره مجله اشپیگل (۱۴ نوامبر ۲۰۰۵) موضوع اصلی خود را طی یک گزارش بسیار مفصل به همین امر اختصاص داده است که فشرده آن را میخوانید. میانتیترها از مترجم است.
[الاهه بقراط]
*****
چگونه میتوان انقلاب کرد؟ آنچه در سال ۲۰۰۰ در یوگسلاوی، در سال ۲۰۰۳ در گرجستان و در سال ۲۰۰۴ در اوکراین روی داد، به نظر میرسید یک مقاومت مردمی خودانگیخته علیه حاکمان باشد. در حقیقت اما بسیار با دقت توسط رهبران دانشجویی و شبکههای آنان سازماندهی شده بود. آنها از گرفتن کمک از آمریکا نیز پروایی نداشتند. کدام رژیم قربانی بعدی آنان خواهد بود؟
آنان کیانند؟
آنان، این قهرمانان تغییرات دمکراتیک در جهان، به کابوس خودکامگان و امید سرکوبشوندگان تبدیل شدهاند. آنان در سرزمینهای خود مقاومتهای مردمی را سازماندهی کرده و مستبدان را از کاخهایشان راندهاند. اینک آنان با یکدیگر برای یک انقلاب جدید در اروپای شرقی، آسیای مرکزی و خاورمیانه نقشه میکشند تا قدرت را از دست حاکمان مستبد خارج کرده و آزادیهای شهروندی انسانها را به آنها بازگردانند.
آنان قهرمانان واقعی عصر ما هستند که بر خلاف میل خود قهرمان شدهاند. قهرمانانی که کسی نام آنها را، زندگینامهشان را، روابطشان را با یکدیگر، منابع مالیشان و برنامههایشان را برای یک تغییر رژیم نمیداند و این همه را خودشان مثبت میشمارند چرا که آنان همواره باید یک گام جلوتر از حکومتهای سرکوبگر با آن دستگاه هیولایی نیروهای انتظامی و سازمانهای امنیتیشان باشند. آنان باید ماهرتر، بهتر و سازمانیافتهتر باشند. آنان بر خلاف بالاییها اسلحه ندارند و نمیخواهند داشته باشند. دستکم نه اسلحهای که به مرگ آنان و یا شکنجه شدنشان بیانجامد.
آنان تقریبا در سنین ۳۰ هستند. اغلب مردان جوانند. لیکن زنان نیز در صفوف آنها مبارزه میکنند. اکثر آنان در دانشگاه با یکدیگر آشنا شدهاند. کسی که اخبار سالهای گذشته را در رسانهها دنبال کرده باشد، ممکن است در لحظاتی گذرا به هنگام جشن و سرور انقلاب، حضور آنان را حس کرده باشد. لیکن نه در نخستین ردیف. شعار آنان ماندن در پشت صحنه است. یک ارتش صلح در سایه تشکیل شده است که سازماندهی و برنامههای آن را هیچکس نباید بشناسد. پر از راز و رمز، ضربهزننده، پیگردناپذیر. آنان به یک پدیده مهم در سیاست بینالمللی تبدیل شدهاند و تا کنون کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند.
آنان را میشد در آن روز شگفتانگیز پنجم اکتبر ۲۰۰۰ در بلگراد (صربستان) دید. آنها در جایی میان صدهاهزار تظاهرکنندهای بودند که سلوبودان میلوسوویچ رییس جمهور مبهوت را مجبور به استعفا کردند و هنگامی که این جنایتکار جنگی با دلسوزی نسبت به خود استعفایش را اعلام کرد، آنها به شادی پرداختند. میلوسویچ گفت: «میخواهم وقت بیشتری را با خانوادهام بخصوص نوهام مارکو بگذرانم.»
آنان را میشد روز ۲۳ نوامبر ۲۰۰۳ در تفلیس دید، هنگامی که ادوارد شواردنادزه رییس جمهور فاسد گرجستان پس از هجوم بدون خشونت مردم به ساختمان مجلس از اقامتگاه خود بطور زنده از فرستنده سیانان، مبهوت از رویدادهای انقلاب گلسرخ، با صدایی لرزان وداع خود را با قدرت اعلام کرد.
آنان را میشد روز ۳۱ دسامبر ۲۰۰۴ در کییف دید، هنگامی که اعلام شد ویکتور یانوکوویچ سرسخت که در انتخابات رژیم ورشکسته کوچما تقلب کرده بود، در برابر تظاهرات گسترده مردمی در میدان اصلی شهر و در برابر دریایی از اعتراض نارنجی، از قدرت دست کشید. قدرت دولتی اوکراین بدون هرگونه استفاده از نیروی نظامی و با تکیه بر تظاهرات گسترده، ترانههای فکاهی و شکست در دومین دور انتخابات در هم کوبیده شد.
چه روی داد؟
آنچه در یوگسلاوی، گرجستان و اوکراین روی داد، و سپس در قرقیزستان در آسیای مرکزی تکرار شد، از وجوه مشترکی برخوردار بودند. به نظر میرسید هر کدام از آنها مقاومتی خودانگیخته همراه با تجمعهای عظیم در میادین اصلی، شعارهای آسان و قابل فهم، پلاکاردها و برچسبهای طنزآمیز علیه حاکمان باشد. یک فضای بدون تحریکات، آرام و تقریبا شبیه به جشنهای مردمی که حتی به تبهکارترین حاکمان نیز اجازه نمیداد به میان مردم شلیک کند.
لیکن همان اندازه که شرایط در این کشورها برای انقلاب از پایین مناسب بود، همان اندازه کمتر میتوان این تغییرات را خودانگیخته و یا بدون هماهنگی دانست چرا که یک سرنخ هر تظاهرات علیه خودکامگان به یک نافرمانی مدنی و یا اعتصابهای با دقت سازماندهی شده که همه چیز را فلج میکرد میرسید. نخبگان در پشت صحنه جنبش را هدایت میکردند: رهبران دانشجویی که از طریق اینترنت با هم در ارتباط بودند، از این استان به استان در راه بودند تا امور انقلاب را هماهنگ کنند. یک جنبش چریکی بدون اسلحه! یک انترناسیونال با نمادهای نوین. مردمان بانگها را میشنوند و به سوی نبرد بعدی میشتابند. هدف: تغییر قدرت حکومتی.
انقلابیون پستمدرن از فراگرد جهانی شدن سود میجویند. آنان ماهرانه با امکانات تکنولوژی ارتباطات مانند اینترنت آشنایی دارند. سایتهای انتقادی را علیه رژیمها سازمان میدهند، پیامهای کوتاه از طریق تلفنهای همراه رد و بدل میکنند و مرتب قرارهای جدید میگذارند. آنها همچنین میدانند چگونه از تلویزیون که تأثیر همگانی گسترده دارد به بهترین شکل استفاده کنند. امروز هیچ انقلابی بدون تصاویر هیجانانگیز و احساساتی، بدون «نامهای شناخته شده»، بدون یک نماد [لوگو] مشخص و بدون یک رنگ معین وجود ندارد.
کوتهفکران ایدئولوژیک با این سازندگان دمکراسی بیگانهاند. دمکراتها در تکوین استراتژی خود به دور و برشان نگاه میکنند و از تبلیغات بازرگانی الهام میگیرند و از تکنیک بازاریابی شرکتهای بینالمللی مانند کوکاکولا، نایک و یا مایکروسافت بیل گیتس سود میجویند. جنبشهای اعتراضی مختلف برچسبها و رنگهای در یاد ماندنی را به نماد خود بدل میسازند: انقلاب گلسرخ در گرجستان، انقلاب نارنجی در اوکراین و انقلاب لالهها در قرقیزستان. درست به همین دلیل است که این رویدادها در یادها میمانند.
الگوی آنان نه انسان قدرتمداری چون ماکیاول است که علیه «حاکمان بد» هیچ چیز جز «ابزار آهنین» نمیشناخت و نه روبسپیر ژاکوبنهاست که درباره غرقه به خون شدن «استبدادِ آزادی» موعظه میکرد. لنین در نزد آنان عمیقا مظنون است چرا که میگفت: «آیا واقعا فکر میکنید بدون دست زدن به وحشتناکترین ترورها میتوانیم به پیروزی برسیم؟» و مائو، آن واعظ خشونت و ویرانگر کبیر نیز از آنان بسیار دور است. او که رسیدن به قدرت را از لوله اسلحه میدید و همه کسانی را که حتی فقط میخواستند برای قربانیان استثناء قائل شوند، به شدت تحت پیگرد قرار میداد، میگفت: «انقلاب عملی است که از خشونت حاصل میشود. مجلس شبنشینی نیست. اثر ادبی و تابلوی نقاشی نیست. انقلاب، گلدوزی نیست!»
ولی ای کاش چنین میبود: کمی (برای یک اعتراض مسالمتآمیز) مانند یک مجلس شبنشینی، کمی (به نشانه نافرمانی مدنی) مانند یک اثر هنری. و ای کاش انقلاب به هیچ روی به عملیاتی خشن که همه را به خونریزی فرا میخواند، شباهت نمیداشت.
الگوهای نوین
بتهای انقلابیون نوین از جنس دیگری هستند که به تاریخهای جدیدتر تعلق دارند. مهاتما گاندی یکی از آنان است که در هند دهه سی با عملیات به شدت هشیارانه، مقاومت مسالمتجویانه را سازمان داد و قدرت استعماری انگلستان را به زانو درآورد. مارتین لوتر کینگ از ایالت جورجیا در جنوب آمریکا یکی دیگر از آنان است که در آمریکای دهه پنجاه همراه با طرفداران خود با تحریم و تظاهرات دیوارهای نژادپرستی را فرو ریخت. لخ والسا فعال سندیکایی لهستان و واسلاوهاول نویسنده چک الگوهای دیگری هستند که در دهه هشتاد با دلیری خود و سازماندهی مبارزه برای جامعه مدنی میخ بر تابوت کمونیسم کادرهای حزبی در اروپای شرقی کوبیدند.
قهرمانان تغییرات قرن بیست و یکم فرزندان گُل [هیپیها] و بیعملان چشم آبی و خیالپردازان صلحپرست نیستند. آنان فعالان سرسختی هستند که با آموزه الگوهای خود با انعطاف برخورد میکنند. آنان سنگ بنای فعالیتهای انقلابی را از الگوهای خود میگیرند، برای مثال نافرمانی در برابر قدرت حکومتی، لیکن اندیشه گاندی و دیگران را با زمان حال تطبیق میدهند. از آنجا که آنان با اینترنت به یک بازار انتزاعی دست یافتهاند، از همین رو اغلب از حضور دستجمعی در برابر همگان چشمپوشی میکنند و رهبریِ غیرمتمرکز را ترجیح میدهند.
آنان دریافتهاند چگونه با «نیروی نرم» کار کنند. آنان راه خود را بدیل بهتری در برابر سختافزار نظامی برای سرنگونی حاکمان به شیوه جرج بوش و دونالد رامسفلد میدانند. آنان معتقدند انقلابها از داخل همواره بر حمله از خارج ترجیح دارند و دمکراسی که مردم خود بیاموزند، بهتر از آن دمکراسی است که از سوی آمریکا دیکته شود. از همین رو بیشتر این فعالان سیاسی، آمریکا، رسانههایش و ارزشهای آن را دوست میدارند، لیکن فاصله خود را با دولت بوش حفظ میکنند. ولی آیا این امر ممکن است؟ آیا «شرکت انقلاب با مسئولیت محدود» برای مبارزه خود به منابع مالی عظیم نیاز ندارد؟ و آیا این پولها عمدتا از بنیادهای نزدیک به دولت آمریکا که توسط محافظه کاران نو هدایت میشوند، و یا «خانه آزادی» و «انستیتو بینالمللی جمهوریخواهان» و یا حتی سیاستمدارانی که به سازمان سیا وابستهاند، تأمین نشدهاند؟ آیا سازندگان دمکراسی نباید از این بترسند که آلت دست شوند و یا آنها را از راه دور کنترل کنند؟
آنان بدیل تروریسماند
آنان نیز مانند انقلابیون تمام اعصار در میان همه جبههها ایستادهاند. ولادیمیر پوتین مانند دوستانش در رهبری ازبکستان و روسیه سفید، این انقلابیون را ستون پنجم واشنگتن مینامد. برخی از افراد دولت بوش استقلال آنان را با بیاعتمادی مینگرند. این احتمال وجود دارد برخی از سازمانهای مبارزه برای حقوق شهروندی واقعا زیر نفوذ این یا آن مأمور سیا قرار داشته باشند. همچنین در دایره انقلابیون جوان نیز جاهطلبانی وجود دارند که تن به رشوه میدهند. افراد بسیاری بر این خطرها آگاهند و با این همه بهاندازه کافی خودآگاهی دارند که بر استقلال خود اصرار بورزند. آنان نیز اشتباه میکنند. آنان در برخی مواقع به مرحلهای میرسند که حتی آرمانهای مقاومت مردمی را رها کنند. لیکن آنان با وجود ناکامل بودن، بدیل مثبت قدرت نامتمرکز، در هم تنیده و پستمدرن دیگری هستند که آن نیز زاییده جهانی شدن است: هیولای پلید القاعده و جهاد جهانی.
آنان اینک براندازی حاکمان روسیه سفید و ازبکستان را در سر میپرورانند. اگر کسی نمیدانست آنها بدون هرگونه شانسی تا کنون چهها که نکردهاند، چه بسا این فعالان را مجنون و یا دیوانه میشمرد. البته ممکن است این انقلابیون خود را دست بالا بگیرند. لیکن اصلا و ابدا دیوانه نیستند. آنان فرزندان گاندی، گیتس و کوکاکولا هستند: رؤیاپروران عملگرا و آرمانخواهان واقعگرا. برخی از آنان نامهای مستعار مانند «چه»، «مهاتما» و یا «صورتی» دارند. ولی در واقعیت نام این قهرمانان ایوان ماروویچ، الکساندر ماریک و آلینا اشپاک و یا رازی نورالهیف است.
جنبش «مقاومت»
بلگراد، پایتخت صربستان. یک غروب پاییزی ۲۰۰۵ در آشپزخانه یک آپارتمان در نزدیکی عمارت مجلس هستیم. روی میز یک گلدان با یک شاخه گل رز قرار دارد. دیوارها خالیاند. نه پوستر و نه عکس. پس خاطره آن مشت گره کرده که نماد انقلابیون در مبارزه علیه خودکامگان بود کجاست؟ ایوان ماروویچ ۳۱ ساله میگوید: «به آن تصویر دیگر نیازی نیست زیرا همیشه با من است. در خواب میبینم سربازی آن را پاره میکند. نگهبانی در سلول را پشت سرم میبندد، باتوم پلیس بر سر و صورت رفقایم میخورد و بعد من خیس عرق از خواب بیدار میشوم. مدتی طول میکشد تا دریابم دوران آنچه در خواب دیدم بسر آمده است. و ما پیروز شدیم. باورکردنی نیست، ما واقعا پیروز شدیم.»
در صورت ظاهر ایوان ماروویچ هیچ چیز ویژهای دیده نمیشود. نسبتا خوشقیافه است، با موهای سیاه و قد متوسط. از نظر شخصیتی اما مردی با ویژگیهای مشخص است. پر از رؤیا، عملگرا و با نیروی اراده. میتوان او را یک فعال سیار در انقلابهای آرام و یا سازنده دمکراسی نامید که سفارش میپذیرد. ایوان اما خودش را با فروتنی چنین توصیف میکند: «وقتی مرا به کشور دیگری فرا میخوانند و من خودم به موضوعی واقعا اعتقاد دارم، آنگاه تجاربم را به دیگران منتقل کرده و با آنها همیاری میکنم تا روند مثبت رویدادها را تقویت کنم.» او خودش را «مربی» مینامد. فقط پنج تن دیگر از بنیانگذاران سابق جنبش دانشجویی که به مأموریتهای خارج از کشور فرستاده میشوند، حق دارند این عنوان را داشته باشند. الکساندر ماریک ۳۱ ساله که ایوان ماروویچ او را به دلیل مأموریتهای متعددش به خارج «چه گوارای ما» مینامد، یکی از آنان است. این چریکهای دمکراسی در مورد اینکه چه آموزشی میدهند و دستمزد ساعتی یا روزانه آنان چقدر است، سکوت میکنند. آنان در بلگراد یک «مرکز مقاومت بدون خشونت» تأسیس کردهاند. ماروویچ به تازگی از گفتگوهایی در آمریکا بازگشته است. او در بالتیمور با همکاری شرکت Break Away یک بازی کامپیوتری به نام «آنکه قدرتمندتر است» طراحی میکند که سال آینده به بازار خواهد آمد. بیشتر هزینه این بازی توسط بنیاد «خانه آزادی» در آمریکا تأمین میشود. بازیکنندگان باید از بین تدابیر مختلف، راهی را که به تضعیف دیکتاتور و سپس برکناری آن بیانجامد، انتخاب کنند. در این بازی همه انواع مقاومت مدنی مجاز است. ولی برای به کار گرفتن خشونت و گسترش آن نه تنها هیچ امتیازی به بازیکن داده نمیشود، بلکه از امتیازاتش کم میشود.
ایوان ماروویچ که مهندس ماشینآلات و شیفته کامپیوتر است و بخشی از این بازی را برنامهریزی کرده میگوید: «همه چیز در این بازی بسیار واقعی و بر اساس تجارب ما تهیه شده است.» او از تصور اینکه جوانان در کشورهای خودکامه مانند روسیه سفید و ازبکستان به زودی در کامپیوتر آن را بازی خواهند کرد، احساس شادمانی میکند و میگوید: «هیچ وسیلهای علیه ویروس آزادی نوین که از طریق رسانههای نوین به سراسر جهان سرایت میکند، وجود ندارد.» ایوان به یاد گذشته میافتد. زمانی که مأموران میلوسوویچ دریافتند جنبش دانشجویی در حال سازماندهی یک مقاومت است. وقتی آن بیخبران به یکی از اماکن ملاقات آنان حمله کردند، فریاد میزدند: «این اینترنت لعنتی کجاست؟» آنها فکر میکردند با خراب کردن یک کامپیوتر در یک محل میتوانند این شکل از ارتباطات را برای همیشه از بین ببرند.
ماروویچ پانزده ساله بود که میلوسوویچ نطق مشهور خود را که در آن صربها را علیه دیگر ملیتهای یوگسلاوی فرا میخواند، ایراد کرد و هفده ساله بود که جنگ علیه کرواسی و بوسنی شروع شد. سرانجام زمانی رسید که افراد غیرسیاسی مانند ماروویچ نیز دیگر نمیتوانستند ساکت بمانند. گروه دانشجویی آنان به نام «مقاومت» پای گرفت و علامت مشت گره کرده سیاه و سپید را در برابر مشت سرخ رژیم کمونیستی به عنوان نماد خود انتخاب کرد. شعارهایی چون «کارش تمام است» و «وقتش رسیده» بر سر زبانها افتاد. آنها از طریق تلفن همراه و اینترنت در شهرهای مختلف شاخههایی بدون ریاست، نامتمرکز و به دور از خشونت تشکیل دادند. پیام آنها ساده و روشن بود: میلوسویچ باید برود. ماروویچ میگوید: «ما میدانستیم با رفتن میلوسوویچ نابسامانیها حل نخواهد شد. ولی این را هم میدانستیم تا زمانی که دیکتاتور در رأس قدرت قرار دارد، هیچ چیز از جای خود تکان نخواهد خورد. او ملت ما را به گروگان گرفته بود.» تصویر مشت سیاه و سپید و شعار «کارش تمام است» همه جا دیده میشد. مردم در بازار و خیابان و کافه این شعار را تکرار میکردند. جنبش مقاومت همه جا حضور داشت. در مهمانیها و مسابقات ورزشی یک روح نوین یگانگی و همبستگی و آمادگی برای مبارزه شکل گرفت. ماروویچ و ماریک و دیگران را دستگیر کرده و یکی دو شب به زندان میاندازند. حتی آنها و برخی دیگر از یارانشان را آنقدر زدند که راهی بیمارستان شدند ولی از آنجا که اعتراض جنبش «مقاومت» بدون هرگونه خشونت است، نیروهای انتظامی نمیتوانند پا از مرزهای خود فراتر بگذارند. میلوسوویچ میخواست با غرب معامله کند و کشور از سوی جهان تحت نظر قرار داشت.
بدون خشونت
هر بار این شایعه پخش میشد که میلوسوویچ فرمان شلیک به سوی تظاهرکنندگان را به نیروهای انتظامی داده است. با شناختی که از میلوسوویچ وجود داشت هر کسی این شایعه را باور میکرد. ماروویچ در بازنگری در آن روزها میگوید: «از همین رو بسیار مهم بود که ما این دیکتاتور را از نیروهای انتظامی و امنیتی جدا کنیم. ما باید اقدامات دور از خشونت خود را گسترش داده و بنیادهای مالی آن را تقویت میکردیم. به دور و برمان نگاه کردیم که از کجا میتوانیم کمک بگیریم. ما کمک میخواستیم نه آموزش.»
هنوز به پولی که از آمریکا به جنبش «مقاومت» رسید مانند یک تابو نگریسته میشود. امروز دیگر کسی بر سر اینکه بلگرادیها از سال ۱۹۹۹ تقریبا سه میلیون دلار از «بنیاد ملی دمکراسی» در واشنگتن دریافت کردند، جدال نمیکند. همچنین در مورد مبالغ نامعلومیکه از بنیاد جمهوریخواهان به جنبش دمکراسی در یوگسلاوی کمک شد، حرفی نیست. گمان میرود جمع این مبلغ به چهل میلیون دلار برسد.
در بهار سال ۲۰۰۰ رابرت هلوی Robert Helvey سمیناری با شرکت بیست تن از فعالان یوگسلاوی در هتل هیلتون شهر بوداپست تشکیل داد. ماریک که وی را با چه گوارا مقایسه میکنند ولی قلبا چیزی وی را به چه گوارا پیوند نمیدهد، شانه بالا میاندازد و میگوید: «جلسات دیگری هم با «خانه آزادی» در نویساد تشکیل شد. ما به دقت گوش میدادیم و فقط آنچه را میپذیرفتیم که به درد ما میخورد. مثلا کارشناسان تبلیغاتی آمریکا به ما توصیه کردند رنگ سیاه و سپید مشت سازمانمان را با یک نماد [لوگو] مدرن و رنگی عوض کنیم تا تأثیر بهتری در تلویزیونهای غربی داشته باشد. ما قبول نکردیم.»
یکی دیگر از کمکهای «خانه آزادی» در آمریکا تأمین بودجه برای انتشار پنج هزار جلد کتاب «از دیکتاتوری به دمکراسی» نوشته «جین شارپ» پروفسور انستیتو آلبرت آینشتاین در بوستن بود. شارپ که طرفدار گاندی است در این کتاب زیر عنوان «یک سیستم متدیک برای رهایی» ۱۹۸ روش برای اقدامات دور از خشونت بر میشمارد. او مینویسد: «اصول من هیچ ربطی به بیعملی ندارند. آنها بر تجزیه و تحلیل از قدرت در یک دیکتاتوری قرار دارند و اینکه چگونه میتوان آنها را در هم شکست. به این معنا که شهروندان در همه سطوح از اطاعت از قدرت دولتی و نهادهای آن سرپیچی کنند». شارپ خیلی زود به «گوروِ» [به معنای آموزگار در دین هندو که آموزشهایش بر دانش و یافتن راه برای تحقق خویشتن قرار دارد] فعالان سیاسی تبدیل شد و مهمترین خطوط آموزش وی در دفترهای جنبش «مقاومت» خلاصه گشت و دست به دست داده شد.
بازی موش و گربه بین دانشجویان و قدرت دولتی در سراسر صربستان گسترش یافت. وقتی میلوسوویچ آنان را «جنایتکار و معتاد» و «انجمن تروریستها» نامید، جوانان وی را به مسخره گرفتند و تیشرتهایی پوشیدند که روی آنها با مشت سیاه و سپید نوشته شده بود: «من یک معتادم!» و یا «اخطار! من یک تروریست جنبش مقاومتم!» ماروویچ میگوید: «پیام ما به نیروهای انتظامیاین بود: جنگی بین ما و شما وجود ندارد. ما هر دو قربانیان این دیکتاتور و رژیماش هستیم.»
تقریبا دستگیری هر فعال سیاسی به یک موضوع بحث به ویژه در شهرهای کوچک تبدیل میشد. شمار دستگیریها در سال ۲۰۰۰ به هفتادهزار نفر بالغ گشت. در یک روستا در نزدیکی نویساد رییس پلیس سه جوان از جنبش «مقاومت» را دستگیر کرد. وقتی شب به خانه رفت، زنش به او شام نداد تا آن سه جوان را آزاد کند. زن گفت: مگر دیوانه شدی؟ اینها جنایتکار نیستند، بلکه جوانان خوبی هستند که در جشن تولد پسرمان هم شرکت کردند. رییس پلیس تسلیم شد و آن سه نفر را آزاد کرد. یک پیروزی کوچک دیگر.
فروپاشی دائم
یک دیکتاتور درست به همینگونه در هم فرو میپاشد: آهسته ولی دائم! همان زمانی که میلوسوویچ قانون اساسی را تغییر داد تا یک بار دیگر رییس جمهور شود و مطمئن بود که در فاصله دو ماه هیچ نیرویی قادر نیست در رقابت با او به تشکل خود بپردازد، جنبش «مقاومت» تمامینیروهای مخالف و اپوزیسیون را فرا خواند تا با معرفی یک نامزد واحد وارد انتخابات شوند و تمامی توان خود را برای پیروزی به کار گیرند. زمانش رسیده بود. تمامی تبلیغات عظیم رسانهها علیه رقیب میلوسوویچ بجای آنکه به سودش تمام شوند، به زیانش انجامیدند. جنبش «مقاومت» در مبارزات انتخاباتی بیشتر پشت پرده بود. ولی در روز تصمیمگیری بر دیوارها نوشتند: «ما به شما نمیگوییم چه کسی را انتخاب کنید. ولی پیش از آنکه رأی بدهید، از فرزندان خود بپرسید!»
کوشتونیسا رقیب میلوسوویچ روز ۲۴ دسامبر ۲۰۰۰ با اکثریت مطلق پیروز شد. میلوسوویچ خواست انتخابات را به دور دوم بکشاند و اعلام کرد آرای رقیب وی زیر پنجاه درصد بوده است. هزاران نفر به خیابانها ریختند. بسیاری از آنان جغجغه بچهها را با خود آورده بودند که روزی قدرتمندان را چه سخت به تمسخر گرفته بود. معنای جغجغه این بود که صربستان نباید مانند کودکان گریه کند. او دیگر بزرگ شده است. روز دوم اکتبر اعتصاب سراسری اعلام شد. نیروهای انتظامیپلها و خیابانها را مسدود کردند. دانشجویان در دانشگاه دست به اعتصاب زدند. کارگران نساجی و معادن ذغال سنگ کار را زمین گذاشتند. نافرمانی مدنی تمامی بخشهای خدمات عمومی را در بر گرفت. در این میان برخی از فعالان مشغول مذاکره پنهان با نیروهای انتظامی بودند تا آنها را قانع کنند دست به خشونت نزنند. ماروویچ میگوید: «میلوسوویچ واقعا در برخی موارد دستور مداخله به نیروهای انتظامیداده بود، ولی آنها اطاعت نکردند.»
جنبش «مقاومت» یک بار دیگر از طرفداران خود خواست خودداری به خرج داده و تن به تحریکات ندهند. یک بار دیگر همه چیز بر روی لبه تیغ قرار گرفت. ولی میلوسوویچ سرانجام خسته از سیصدهزار تظاهرکننده در بلگراد تسلیم شد. میلوسوویچ اول آوریل ۲۰۰۱ توسط پلیس صربستان دستگیر و به تریبونال بینالمللی تحویل داده شد تا به عنوان جنایتکار جنگی محاکمه شود. نیویورک تایمز نوشت: «هیچ گروه اپوزیسیون مانند جنبش «مقاومت» این اندازه مصمم و تا این اندازه در سرنگونی میلوسوویچ اهمیت نداشت.»
یک انقلاب ناتمام بر جای ماند. خیلی زود پس از سرنگونی میلوسوویچ معلوم شد خشکاندن ریشههای استبداد بسی دشوارتر از برانداختن خود مستبد است. فساد و اقتصاد فامیلی که میلوسوویچ به وجود آورده بود با سرنگونی او از بین نمیرفت. جامعه مدنی با نهادهای دمکراتیک زنده است و با این اعتقاد عمومیکه این نهادها به سود اکثریت مردم است. لیکن چهرههای جدید در یک دولت چیزی را تغییر نمیدهد. جنبش «مقاومت» روند دردناک پس از انقلاب را نیز تجربه کرد. سه سال پس از پیروزی، اکثریت رهبری جنبش «مقاومت» راه تازهای در پیش گرفت و آن را به یک حزب سیاسی تبدیل کرد. ایوان ماروویچ میگوید: «من این تصمیم را اشتباه میدانستم و متأسفانه نظر من به تجربه تأیید شد.»
جنبش «مقاومت» در قالب یک حزب باید سلسله مراتب پیدا میکرد و برنامه سیاسی ارائه میداد. این سازمان از اوج مبارزه برای آزادی به سطح مجادلات حزبی کاهش یافت و در سال ۲۰۰۳ در پای صندوقهای رأی به شکلی دردناک شکست خورد. فقط یک و شش دهم درصد از رأیدهندگان آنها را در مجلس میخواستند!
مأموریت تازه
در خلاء بین انحلال جنبش «مقاومت» و در غلتیدن به پوچی سیاسی ناگهان یک ایمیل از راه رسید. از گرجستان بود: «دوستان عزیز، ما در اینجا در موقعیت پیش از انقلاب بسر میبریم. شما یک حکومت فاسد را با موفقیت از سر راه برداشتید. ما نیز همین را در کشور خود میخواهیم. آیا میتوانید به ما بگویید چگونه این کار را انجام دهیم؟»
در طبقه سی و دوم یک عمارت اداری مجلل، نزدیک پارک مرکزی نیویورک، جرج سوروس George Soros فرمان میراند و چیزی شبیه دایره چهارگوش به وجود میآورد! این آمریکایی مجارستانی تبار ۷۵ ساله از یک سو به عنوان سرمایهگذار مالی و سفتهباز میلیاردها دلار سود میبرد و از سوی دیگر سرمایهداری جهانی را افشا میکند و بخشی از ثروت خود را خرج جنبشهای شهروندی در سرزمینهای ضد سرمایهداری آن سوی جهان میکند. میتوان گفت او درد و درمان هر دو با هم است!
در برخی از کشورها مانند یوگسلاوی و گرجستان سوروس با بنیادهایی مانند «خانه آزادی» همکاری میکند. وی اساسا نسبت به دولت بوش موضع شدیدا انتقادی دارد و در انتخابات گذشته با میلیونها دلار از جان کری نامزد دمکراتها در انتخابات ریاست جمهوری پشتیبانی کرد.
در یکی از روزهای ماه مارس ۲۰۰۳ سوروس از گرجستان مهمان داشت. مهمانش الکساندر لومایا یک مهندس طاس در سنین اواخر بیست است که از آغاز سال ۲۰۰۳ شعبه «انستیتو جامعه باز» سوروس را در تفلیس اداره میکند. به وجود آوردن یک «جامعه باز» در گرجستان به استراتژهای سرسخت مانند لومایا نیاز دارد. ولی آنطور که او در پشت میز دراز سوروس مشغول سخن گفتن است، چندان امیدوار به نظر نمیرسد. ادوارد شواردنادزه از دو سال گذشته تا کنون هر پیشنهاد درباره مبارزه با فساد را که به او ارائه شده نادیده گرفته است. سوروس میداند و میگوید: «شواردنادزه علاقهای به جامعه باز ندارد. چه چیزها که به او پیشنهاد نشد. ولی هیچکدام تحقق نیافت.» راههای دیگری باید در پیش گرفت. خوشبختانه لومایا که با چهل نفر دیگر از همکاران سوروس و بودجه سالانه بالغ بر یک میلیون و سیصد هزار دلار، که در گرجستان بسیار زیاد است، کار میکند، پیشاپیش طرحی تهیه کرده بود.
او از گروه جوانی سخن گفت که از چندی پیش در انستیتو آزادی تفلیس در خیابان گریبایدوف همدیگر را ملاقات میکنند و خواهان اقداماتی علیه قدرت حکومتی هستند. او میداند یکی از بنیانگذاران این انستیتو با پولهایی که از آمریکا رسیده به بلگراد سفر کرده تا در آنجا از تجارب فعالان جنبش «مقاومت» برای برکناری یک نظام فاسد استفاده کند.
لومایا به رییس خود گفت در نوامبر آینده در گرجستان انتخابات مجلس برگزار میشود. اگر به زودی کاری نکنیم، دوباره انتخابات با تقلب به پایان خواهد رسید. سوروس اطمینان داد نه تنها هزینه نظرسنجی از رأیدهندگان را به هنگام خروج از حوزهها تأمین کند، بلکه خیلی زود شعارهای نارنجی رنگ بر دیوارهای تفلیس نقش بست: «برو و رأی بده!»
به این ترتیب جنبش دانشجویی و شهروندی «کمارا» شکل گرفت. «کمارا» یعنی «کافیست!» شعارها مانند جنبش موفق ضد میلوسوویچ روشن بود: «کارش تمام است!» حتی نماد این جنبش که یک مشت گره کرده بود از همفکران بلگرادی گرفته شد. لومایا به یاران خود در کنار شومینه مرمرین «انستیتو آزادی» در تفلیس اطمینان میدهد: «تجربه یوگسلاوی نشان داد میتوان رژیمی را سرنگون کرد بدون اینکه از دماغ کسی خون بیاید.»
روز ۱۴ آوریل ۲۰۰۳ جنبش «کافیست!» نخستین علامت را علیه قدرت حکومتی داد: آنها عکس شواردنادزه را وسط پرچم قدیمی اتحاد شوروی چسباندند و صدها دانشجو به سوی کاخ ریاست جمهوری رهسپار شدند. این تاریخ با تأمل انتخاب شده بود: درست بیست و پنج سال پیش در چنین روزی دانشجویان علیه اینکه زبان روسی مانند زبان گرجی زبان رسمی آنان در قانون اساسی شناخته شود، اعتراض کرده بودند. در همان سال نیز مشخص بود آنان چه کسی را هدف گرفتهاند: ادوارد شواردنادزه رییس حزب کمونیست گرجستان.
این بار شواردنادزه در برابر تظاهرات خیلی عصبی واکنش نشان داد. او جنبش را به خیانت روسها نسبت داد. ولی فعالان جنبش «کافیست!» که در حقیقت از نیویورک و بلگراد پشتیبانی میشدند از این تبلیغات مجانی به سود خود بهره بردند. در «کافیست!» نه کارت عضویت صادر میشد و نه مقامی وجود داشت. در این جنبش نیز مانند جنبش «مقاومت» در بلگراد سلسله مراتب وجود نداشت و همانگونه که جین شارپ، نظریهپرداز طرفدار گاندی توصیه کرده بود، صدای مردم حتی آن زمان که دهان کسی را میبندند، باید شنیده میشد.
«انتخابات عادلانه»
در همان ماه آوریل که جنبش «کافیست!» به وجود آمد، ریچارد مایلز سفیر آمریکا در گرجستان با سهراب شوانیه یکی از سیاستمداران اپوزیسیون ملاقات کرد و متذکر شد آمریکا مایل است «انتخابات عادلانه» برگزار شود. این سخن علامت هشدار به همه رژیمهای در آستانه فروپاشی است. در تفلیس هم چنین بود. کمی بعد در کییف نیز چنین شد. احتمالا در قرقیزستان و آذربایجان و روسیه سفید نیز چنین خواهد شد.
شرایط برای تغییرات در گرجستان بد نبود. مردم از فساد و وضعیت نابسامان اقتصادی در رنج بودند. در عین حال یک مرجع بالقوه نیز وجود داشت. میخاییل ساکاشویلی متولد ۱۹۶۷ حقوقدان و تحصیلکرده آمریکا بود. برای به حرکت در آوردن جمعیت در خیابانها جنبش «کافیست!» و یک فرستنده تلویزیونی آزاد به نام «روستاوی» از سال ۱۹۹۴ وجود داشت. ریچارد مایلز سفیر آمریکا در گفتگویی با همین شبکه گفت جامعه بینالمللی و آمریکا «به شدت» برای انتخابات گرجستان کار کرده و چندین میلیون دلار خرج کردهاند و حالا انتظار دارند «رشد کیفی در دمکراسی» و حتی بیش از این، «یک دوران جدید» در این کشور ببینند. شواردنادزه رییس جمهور گرجستان این هشدار را شنید. او، که وی را «روباه» میخوانند، احتمالا شامه خود را برای نیازهای مردم از دست داده بود.
شواردنادزه به هر آنچه قدرت وی را تهدید کند به سختی واکنش نشان داد. او همه آن سازمانهایی را که به دنبال ایجاد «هرج و مرج سازمان یافته» در کشور بودند، به ممنوعیت تهدید کرد. وی اگرچه از کسی نام نبرد ولی معلوم بود منظورش بنیاد سوروس و مشاوران بلگرادی آن است.
لومایا اما پاسخ شواردنادزه را با یک ضربه داد. او آشکارا از یک «رژیم خودکامه» در گرجستان حرف زد و همانگونه که با سوروس توافق کرده بود، به آماده کردن مقدمات نظرسنجی پس از انتخابات پرداخت. در ژوئن ۲۰۰۳ با پولهای سوروس یک آموزش سه روزه در مورد انقلاب مسالمتآمیز برگزار شد. بیش از هزار نفر از فعالان جنبش «کافیست!» در شهری در پانزده کیلومتری تفلیس گرد آمدند. بیش از هر چیز نمایش یک فیلم به شدت بر جوانان گرجستان اثر گذاشت. فیلم «دیکتاتور را سرنگون کنید!» از پیتر آکرمان که گزارش سرنگونی میلوسوویچ در یوگسلاوی است. این نمایش یک احساس اینهمانی به وجود آورد که میشود عین همان سناریو را در تفلیس نیز پیش برد. در اینجا، نه چندان دور از پایتخت گرجستان، پلی بین نوادگان اتحاد شوروی و استراتژهای دمکراسی در سواحل شرقی آمریکا زده شد.
آکرمان مؤلف فیلم «دیکتاتور را سرنگون کنید!» رییس «مرکز بینالمللی مبارزات بدون خشونت» در واشنگتن و عضو شورای آمریکا در مسائل سیاست خارجی و بینالمللی است. او معتقد است مقاومت بدون خشونت یک «جعبه ابزار و یک نوع زرادخانه تسلیحاتی» است که برای آن اهداف استراتژیک که مد نظر آمریکا در «مناطق کلیدی» است، به خوبی میتواند مورد استفاده قرار گیرد. از دید آمریکا گرجستان یکی از این مناطق کلیدی است. دستکم این حقیقت از زمانی معلوم شد که از سال ۲۰۰۵ یک خط لوله نفت دو و نیم میلیارد یورویی از دریای خزر به سوی غرب به کار افتاد. در ژوییه سال ۲۰۰۳ جرج بوش برای آخرین بار فردی را به تفلیس فرستاد تا رییس جمهور را بر سر عقل آورد. این فرد جیمز بیکر بود که در دوران اتحاد شوروی همتای شواردنادزه و وزیر خارجه آمریکا بود و امروز با یک دفتر وکالت پیشتاز بازار در معاملات نفت و گاز در سراسر منطقه دریای خزر است.
فعالان جنبش «کافیست!» که در این زمان خود را برای اقدامات بزرگتر مجهز میکردند، کمتر به فکر شطرنج جغراسیاسی بودند که پشت پرده بازی میشد. آنها بطور متوسط نوزده ساله بودند و دل در گرو عشق غرب داشتند و معتقد بودند شواردنادزه یکی از آخرین پایگاههای فروپاشیده اتحاد شورویست. شواردنادزه و جوانان اوایل اکتبر سال ۲۰۰۳ رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. نیروهای انتظامی جوانان را زدند و دستگیر کردند. جنبش «کافیست!» در «خانه سینما» تجمع کرد و اعلام نمود: «ده قدم تا آزادی!»
دو هفته بعد لومایا پشت کامپیوتر مرکز رسانهها نشست تا نتایج نظرسنجی انتخابات را بررسی کند. حزب اپوزیسیون به رهبری ساکاشویلی هشت درصد جلوتر از حامیان شواردنادزه بود. پیش از پایان شمارش آرا حزب شواردنادزه پیروزی رییس جمهور را اعلام کرد. ولی تقلب در انتخابات بسیار روشن بود. بعد دیگر همه چیز به سرعت پیش رفت. جنبش «کافیست!» تظاهرات خیابانی را سازماندهی کرد. همان هفته پانزده هزار نفر در میدان روبروی مجلس تجمع کردند و ساکاشویلی «مقاومت کامل علیه شواردنادزه» را از راههای مسالمتآمیز اعلام کرد. «روباه» در کاخ ریاست جمهوری هنوز هم نمیخواست دریابد که «وقتش رسیده» است.
هنگامی که تظاهرکنندگان به نیروهای انتظامیگلسرخ میدادند، شواردنادزه به دنبال شرکای جدید میگشت و علیه دانشجویانی که از سوی آمریکا پشتیبانی میشدند میخروشید. تازه پس از آنکه ساکاشویلی همراه با لومایا و دیگران ساختمان مجلس را تصرف کردند، پایان کار نزدیک شد. در ساعت هفت و پنجاه و یک دقیقه غروب ۲۳ نوامبر ۲۰۰۳ شواردنادزه استعفای خود را اعلام کرد.
ریچارد مایلز سفیر آمریکا پادرمیانی کرد تا ماجرا به پایان برسد. مردم به شادمانی پرداختند و شش هفته بعد ساکاشاویلی را با ۹۶ درصد آرا که یادآور انتخابات مشکوک دوران شوروی است، به ریاست کشور انتخاب کردند. از آن زمان در فضای سیاسی تغییرات چندانی روی نداده است. هنوز دو سال پس از انقلاب گلسرخ گرجستان همچنان زیر حمایت قوی اقتصادی آمریکا قرار دارد. همین امسال ۹/۱۳۸ میلیون دلار به بخش جنوبی قفقاز سرازیر شد و یک قرارداد جدید بالغ بر ۳۰۰ میلیون دلار جهت کمک به شالودههای اقتصادی بسته شد و ساختمان ۵۸ میلیون دلاری سفارت آمریکا ماه مارس ۲۰۰۶ بازگشایی خواهد شد.
انقلاب ادامه دارد
هنوز شواردنادزه در تفلیس برکنار نشده بود که ماریک، چه گوارای صربستانی، به دورها چشم دوخت. اینک کسانی در اوکراین به انتظار فعالان جنبش «مقاومت» نشسته بودند. در کییف، لئونید کوچما رییس جمهور فساد و رسوایی در آخرین سال دوره ده ساله ریاست جمهوری خود بود. هیچ تردیدی وجود نداشت که میخواهد به هر قیمتی شده نخست وزیری را که تا کنون دو بار محکوم شده بود، به جانشینی خود منصوب کند. کسی انتظار «انتخابات عادلانه» در این کشور نداشت.
پیش از این هم ماریک به تقاضای «خانه آزادی» در شهرهای «دانسک» و «اُدِسا» سخنرانی کرده بود. حالا در نوامبر ۲۰۰۳ بنیاد انگلیسی «وست مینستر» هزینه مسافرت در پنج شهر اوکراین را تأمین کرده بود. در کاخهای پیشاهنگی و مراکز جوانان، ماریک برای شنوندگان خود تعریف میکند چگونه سه سال پیش میلوسوویچ را با قدرت تخیل، با پیگیری و بدون خشونت از قدرت خلع کردند و همین چندی پیش مشابه آن را در گرجستان انجام دادند.
تصویرسازیهای ماریک در اوکراین در یک زمین کاملا حاصلخیز فرود میآید. در اینجا شبکه متراکمی از سازمانهای غیردولتی (ان جی او) متمایل به غرب وجود داشت و پول به نهادهای دمکراتیک سرازیر میشد. در عین حال یک پیشینه نافرمانی مدنی از دوران جنبش دانشجویی در دهه هشتاد و سپس تا جنبش شکست خورده «اوکراین بدون کوچما» در سال ۲۰۰۱ وجود داشت. بعلاوه، اوکراین نه صربستان بود و نه میشد آن را با گرجستان مقایسه کرد. در اوکراین تنها پنج درصد از جمعیت در پایتخت زندگی میکنند. برای اینکه بتوان دومین کشور بزرگ اروپا از نظر مساحت را به حرکت در آورد، باید به ساختن سلولهای مبارزاتی دست میزدند. در قسمت شرقی کشور که صنعتی و طرفدار روسها بود، به زحمت میشد این وظیفه را انجام داد.
ماریک و دوستانش به تشکل جوانان پرداختند. از مدتها قبل تلاش میشد تا یک جنبش اعتراضی مانند «مقاومت» و «کافیست!» در اینجا سازماندهی شود. از ژانویه ۲۰۰۴ جنبش «پورا» شکل گرفت. «پورا» به معنی «وقتشه!» است. همزمان رهبران اپوزیسیون در جلوی صحنه صفآرایی کردند. ویکتور یوشچنکو و یولیا تیموشنکو کسانی بودند که روی آنها سرمایهگذاری شده بود. ۶۵ میلیون دلار تنها از مالیاتی که مردم آمریکا میپردازند، از سال ۲۰۰۲ آن هم فقط از صندوق وزارت امور خارجه آمریکا برای انتخابات اوکراین خرج شد. رون پاول یکی از نمایندگان حزب جمهوریخواه در واشنگتن میگوید: «ما نمیدانیم چند ده میلیون دلار دولت آمریکا برای انتخابات اوکراین خرج کرد. ولی میدانیم بخش اعظم این پول برای حمایت از یک نامزد معین بود» – ویکتور یوشچنکو.
اما هزینه سفر فعالان «وقتشه!» را به صربستان بنیاد انگلیسی «وست مینستر» پرداخت. این جنبش حالا دیگر ساختاری داشت که همه اوکراین را در بر میگرفت و دارای یک استراتژی مشخص بود. مرحله حمله فرا رسید. ۳۲۰ نفر از جوانان «وقتشه!» به هزینه «خانه آزادی» در اردوگاهی در سواحل کریمه گرد آمدند. در میان فعالان افراد مختلفی وجود داشتند. از آرمانخواه تا عملگرا. در طول روز رویدادهای احتمالی برای موارد جدی تمرین میشد و بروشور تقسیم میکردند. چهل میلیون صفحه بروشور باید بین آنان پخش میشد. در این بروشورها دستورالعملهایی درباره عضویت سی و پنج هزار نفری وجود داشت که در صورت لزوم باید به سوی کییف سرازیر میشدند تا کار تعویض قدرت را پایان دهند. رنگ انقلاب مشخص شد: همه باید رنگ نارنجی به تن داشته باشند.
در حالی که اعضای «وقتشه!» در سواحل کریمه با تیشرتهای نارنجی عکس میانداختند تا در سایت جنبش در اینترنت منتشر شود، در کیف هنوز یک استراتژی معین وجود نداشت. یوشچنکو نامزد انتخاباتی اپوزیسیون مردد بود. جان هربست سفیر آمریکا در اوکرایین در یک محفل خصوصی نگرانی عمیق خود را ابراز کرد و گفت معلوم نیست با این مرد بتوان رژیم را عوض کرد.
روشن است که روسیه خواهان ثبات در اوکراین بود. روسیه میخواست یک اوکراین قابل حساب داشته باشد که دالان نفت و گاز و هم چنین ناوگانهای روسیه در دریای سیاه را به خطر نیندازد. از طرف دیگر برای آمریکا و متحدانش دیگر راه بازگشت باقی نمانده بود. این همه پول! این همه تلاش! خانم حسابدار یکی از گروههای اپوزیسیون به نام «اوکراین ما» به یک فرد معتمد میگوید: «در هفتههای پیش از انتخابات چمدان چمدان پول در فرودگاه کییف تحویل داده میشد.» او میگوید یک کمک ۱۵۰ هزار دلاری را که از سوی یک فرد خصوصی بود کنار گذاشتند چون نمیدانستند با آن چه کنند!
هنگامی که ویکتور یوشچنکو با آن بیماری اسرارآمیز خود روز ۳۱ اکتبر وارد دور اول انتخابات شد، برای پایان کار مجهز شده بود. پایتخت اوکراین و بقیه شهرها از ناظران انتخاباتی پوشیده شد. دفتر پژوهش بازار «پن، شون و برلند» واقع در نیویورک که چهار سال پیش در سرنگونی میلوسوویچ فعال بود، این بار نظرسنجی انتخابات را در اوکراین بر عهده گرفت. فعالان «وقتشه!» منتظر علامتی از بالا بودند.
ماریک را در فرودگاه متوقف کردند و به دستور رژیم پیشین به کشورش صربستان باز گرداندند. به این سازمانگر انقلاب دیگر روادید نمیدادند. در این زمان اما فعالان «وقتشه!» دیگر نیازی به او نداشتند و خودشان هدایت خشم مردم را در دست گرفتند و آن را به میدان مرکزی پایتخت کشاندند. این میدان بهترین محل برای تبدیل شدن به یک نماد بود. صحنه را از پیش آماده و بلندگوها را نصب کرده بودند. تا اینکه شب ۲۱ نوامبر نتایج انتخابات اعلام شد. ویکتور یانوکوویچ، چهره قدیمیدولت را به عنوان پیروز انتخابات معرفی کرد. آنچه پس از آن اتفاق افتاد، همه را، حتی کسانی را که بعدها به قهرمانان انقلاب معروف شدند، در خود پیچید و برد. یکی از فعالان «وقتشه!» میگوید: «ما انگار کبریتی بودیم که به میان آتش مردمی انداخته شد که از پیش میسوختند.» فعالان جنبش شهری با ۱۵۴۶ چادر بر پا کردند و از سراسر کشور جوانان به سوی کییف هجوم آوردند. گروه یوشچنکو نیز تمام تلاش خود را به کار برد تا کار به تصحیح این انتخابات تقلبی بیانجامد.
ولی بدون پایداری مردم که در برف و یخبندان سرسختی به خرج دادند و علیه یک رژیم ورشکسته مقاومت کردند، انقلاب نارنجی امکان نداشت پیروز شود. در ۲۷ نوامبر نیم میلیون نفر میدان مرکزی و خیابانهای جانبی را اشغال کردند. دختران بنا به آموزش مربیشان در نقاط حساس و نخستین صفها ایستادند. همه میدانستند به محض اینکه نیروهای انتظامی حمله کنند، تصاویر تکاندهنده از تلویزیونها پخش خواهد شد. ولی تا زمانی که اتفاقی نیفتاده آنها رو به نیروهای انتظامی فریاد میزدند: «ما میخوایم شما رو ببوسیم!»سرانجام دادگاه عالی رأی به تکرار انتخابات داد و در ۲۶ دسامبر ۲۰۰۴ ویکتور یوشچنکو با آرای نزدیک به ۵۲ درصد پیروز شد. هنوز شش روز از انتخاب یوشچنکو نگذشته بود که جنبش «وقتشه!» در هتل «روس» واقع در کییف مراسم بزرگی بر پا کرد تا تغییر رژیم و انحلال خود را جشن بگیرد. این جنبش اعتراضی مأموریت خود را پایان یافته تلقی میکرد. ولی انقلاب نارنجی اوکراین هم ثابت کرد که یک انقلاب موفقیتآمیز الزاما به معنای تضمین مناسبات دمکراتیک پس از آن نیست. جنبش «وقتشه!» در نظر دارد در دور بعد به عنوان یک حزب وارد فعالیت سیاسی شود.
کشور بعدی کجاست؟
کنفرانسهایی وجود دارند که رسانههای بینالمللی کمتر آنها را یادآوری میکنند زیرا بزرگان شناختهشده سیاست در آن شرکت ندارند، یا حال و هوایشان جنجالی نیست و یا از همان لحظه اول چندان سکسی به نظر نمیآیند. با این همه این کنفرانسها توانایی آن را دارند تا جهان را با خود تغییر دهند.
یکی از این گردهماییهای انقلابی در ماه ژوئن ۲۰۰۵ در حاشیه اروپا برگزار شد. در آلبانی، کشوری که سالهای طولانی پایگاه مائو و قلعه مستحکم استالینیستها بود. این گردهمایی از سوی مهمترین سازمانهای امنیتی مانند سازمان سیای آمریکا، ام آی شش انگلستان و اس دبلیو آر روسیه کنترل میشد. آنها میدانند در اینجا خطوط اصلی طراحی میشوند. و دستکم آمریکاییان میخواهند بر شرکتکنندگان پشت صحنه تأثیر بگذارند چرا که مردم آمریکا بخش بزرگی از هزینه این گردهمایی را با مالیاتشان پرداختهاند.
همه چیز بر سر بازی بزرگ سیاست بینالمللی است: بر سر دموکراتیزه کردن، آزادیهای نوین، و از این راه تعیین محدوده منافع قدرتهای بزرگ. از چه راه به بهترین شکل میتوان حاکمان سرکوبگر و خودکامگان را از اروپای شرقی تا آسیای مرکزی و خاور میانه، از قدرت خلع کرد؟ تا چهاندازه میتوان انقلابهای بدون خشونت را گسترش داد و سازماندهی کرد؟ کدام الگوها در این مبارزه همواره تکرار میشوند؟ بیش از هر چیز باید در این باره صحبت شود که فعالان موفق در کشورهای دیگر چه میتوانند به کسانی که هنوز تحت حکومت خودکامگان زندگی میکنند، یاد بدهند.
کسانی که در فرودگاه تیرانا از هواپیما پیاده میشوند، مجموعه متنوعی از زنان و مردان بیست و پنج تا سی و پنج ساله هستند. برخی کت و شلوار خاکستری به تن دارند، برخی دیگر شلوار جین و کت بافتنی. برخی از زنان جوان مانند آخرین کاتالوگهای مد دوران هیپیها لباس پوشیدهاند. ولی اکثر زنان مانند رؤسای جوان باحال هستند. تقریبا همگی یک کامپیوتر دستی با خود دارند. شماری از آنان از جنبش «مقاومت» یوگسلاوی، جنبش حقوق شهروندی «کافیست!» گرجستان و جنبش دانشجویی «وقتشه!» اوکراین هستند. بقیه جوانان از کشورهای ساحل دریای خزر، اروپای شرقی میانه و مناطق شرقی دریای مدیترانه میآیند. آنان همفکران خود را از کشورهای آذربایجان، روسیه سفید و همچنین لبنان نمایندگی میکنند. روی هم چهارده گروه از یازده کشورند.
هزینه این گردهمایی را «خانه آزادی» پرداخته است. جلسات صبح ساعت ۹ شروع میشوند که همگی در آن سر ساعت حضور مییابند. موضوع پشت درهای بسته بر سر راههای انقلابی به سوی دمکراسی است. چگونه نیروی بدیل میتواند خود را در عصر جهانی شدن به بهترین شکل و به شیوه مسالمتجویانه علیه قدرت سرکوبگر دولتی سازماندهی کند؟ تا چهاندازه امکان پیروزی چریکهای بدون اسلحه واقعی است؟ اگر زمانی حکومتهای سرکوبگر علیه نیروهای مخالف حمام خون راه بیندازند، آیا امکان پیشبرد یک برنامه دیگر (برنامه ب) وجود دارد؟
یکی از ستارگان این گردهمایی همان ایوان ماروویچ از بنیانگذاران جنبش «مقاومت» در یوگسلاوی است. ولی آلینا اشپاک آرمانگرا نیز خوش میدرخشد وقتی میگوید: «در کنار تظاهراتی که پایان آن معلوم نبود و در کنار کار پیگیر رسانهای، یکی از رموز پیروزی ما این بود که ما حاکمان مستبد را مسخره خاص و عام کردیم. من فکر نمیکنم بتوان از کسی که همه از مسخره کردنش روده برو میشوند ترسید.»
رهبران دانشجویی باکو و مینسک [پایتخت روسیه سفید] بر خلاف آنها مجبورند همچنان مخفیانه فعالیت کنند. ولاد کوبز از گروه «بوفالو» در مینسک خطاب به آنها میگوید: «رژیمهای شما بطرز مؤثری تضعیف شده بودند و لازم نبود شما مانند ما بترسید که نکند حکومت دستور شلیک به سوی جمعیت بدهد.»
آیا روسیه سفید کشور بعدی خواهد بود که انقلاب در خیابانهایش سازماندهی خواهد شد؟ یا اینکه قزاقستان در آسیای مرکزی با تکیه بر الگوی قرقیزستان به حرکت در خواهد آمد که در انقلاب نسبتا شتابان «لالهها» عسگر آقایف را از قدرت خلع کرد؟ یا مردم ازبک که زیر سلطه خشن اسلام کریماف رنج میبرند و به «دلایل امنیتی» تنها یک نماینده به این گردهمایی فرستادند، ملت بعدی خواهد بود؟
*منبع: مجله هفتگی اشپیگل؛ ۱۴ نوامبر ۲۰۰۵
*ترجمه و تنظیم: الاهه بقراط
*نخستین بار آبان ۸۴ در کیهان لندن و وبسایت گویانیوز منتشر شد.
انصافا به اندازه ۲ واحد درسی اطلاعات بهم اضافه کرد! ممنمنم خانم بقراط
فقط این که من خوب نخواندم یا اصلا اسمی از نلسون ماندلا ندیدم؟ شاید هم ایشون ارتباطی با بحث نداشتن.
درود بسیار برای سردبیر گرامی کیهان لندن خانم بقراط گرامی برای باز نشر این مقاله وزین و در زمان بسیار مناسب، نوشته خود گویاست، باسپاس و خسته نباشید.
(خیلی زود پس از سرنگونی میلوسوویچ معلوم شد خشکاندن ریشههای استبداد بسی دشوارتر از برانداختن خود مستبد است. فساد و اقتصاد فامیلی که میلوسوویچ به وجود آورده بود با سرنگونی او از بین نمیرفت.)
(یک دیکتاتور درست به همینگونه در هم فرو میپاشد: آهسته ولی دائم! )
در میان اپوزیسیون مخصوصا سلطنت طلبان و رسانه های منسوب به امریکا و انگلیس و هلند و آلمان و فرانسه نفوذ کرده و در شامگاه غروب نزدیک رفیق روسی دیروز مشغول مغلطه سیاسی ومخلوط کردن مرزها به قصد تولید معجون جدیدی از مارکسیسم روسی اینبار با سلطنت و حتا با دموکراسی آنهم نوع عمیق و پایدار شرقی آن یعنی گاندی دارند. من هشدار میدهم به میهن پرستان و سلطنت طلبان و هوادارن دموکراسی غربی نسبت به این توطیه جدید ارتجاع سرخ روسی و شریک سابق ارتجاع سیاه. التقاط بس است. از فرق سر تا نوک پا غربی شوید که رفقای چه گه وارا هم به گدایی به این درگاه آمده اند تاچه رسد به پیروان گاندی .
بنده در جاسوس بودن شریعتی و نیت او در این خیانت تاریخی هنوز تردید دارم. اما بار دیگر کسانی را میبینم که پس از شکست مارکسیسم و تروریسم فدایی چه گه واری سیاه کلی توده ای مونیستی سوسیالیستی امام علی ضد امپریالیستی و افتادن حتی تشت رسوایی سوسیال دموکراسی چریکهای کلاشینکف زمین گذاشته برزیل و نیکاراگوا و پس از سالها همکاسگی با اسهالی های چپ رژیم در فریب مردم و سرکوبی و ترور عقیدتی اپوزیسیون برانداز ملاهای روسی در غرب و در میان اپوزیسیون مخصوصا سلطنت طلبان و رسانه های منسوب به امریکا و انگلیس و هلند و آلمان و فرانسه نفوذ کرده و در شامگاه غروب نزدیک رفیق روسی دیروز مشغول مغلطه سیاسی ومخلوط کردن مرزها به قصد تولید معجون جدیدی از مارکسیسم روسی اینبار با سلطنت
وقتی شریعتی اسلآم را با مارکسیسم امیخت تا از ان ابزار انقلاب بسازد علیه استعمار هیچ کس حتی فکرش را هم نمی کرد از این ترکیب ناشیانه متضاد ها شری تاریخی زاده شود که همه زشتی ها و تاریکی های هردو اندیشه دیکتاتوری ساز رادارا باشد وامریکا ستیز و بنیادگرا و فاسد و تاخرخره به روسیه وابسته گردد. شاه مدرن و رژیم توسعه محور او را با دروغ و هوچی گری استالینیستی روسی مثل نخست وزیر مشروطه خواه میهن پرست او مصدق گاندی ایران سرنگون وجاسوسان پنهان و آشکار روسیه را با ریش وپشم وحتا عمامه جانشین آن کند. بنده در جاسوس بودن شریعتی و نیت او در این خیانت تاریخی هنوز تردید دارم. اما بار دیگر کسانی را میبینم که پس از شکست مارکسیسم و تروریسم فدایی چه گه واری سیاه کلی توده ای مونیستی
خیلیها هنوز نمیدانند که اسم ایشان چه گهوارا است نه چه گوآرا [درست مثل شهوالیه نه شوآلیه]