نصرت واحدی – ۴۰ سال پیش میلیونها جوان به خیابانها ریختند و پند پدران خود را به گوش نگرفتند تا عاقبت مشروطیت را سرنگون کردند و نظام برگزیده خود را به نام ولایت فقیه در ایران مستقر ساختند. صدای سبزیفروش سرکوچه که پیرمردی بود هنوز از ورقهای تاریخ پاک نشده است که با التماس به جوانها میگفت: پسران و دخترانم، شما این آخوندها را نمیشناسید، شهر را شلوغ نکنید! این کار عاقبت ندارد.
به عبارت دیگر مردی بیسواد درآن روزگار بهتر از هزار تحصیلکرده شعور سیاسی داشت. شعوری که امروز، در این آشفتهبازار سیاسی، به یغما رفته و جمعی با چراغ بادی در جستجوی آنند. غافل از اینکه پیدا کردن چنین شعوری فقط زیر نور چراغ عقل ممکن است، شعوری که به سخن درآید و بگوید: گرفتاری جامعه ایران به امروز و دیروز ربطی ندارد، به پادشاه، به آخوند، به استعمار، به جوان و پیر نیز مربوط نمیشود بلکه این گرفتاری گرفتاری تاریخی- فرهنگیای است که به راستی عجز و ناتوانی زبدگان کشور را در برخورد با «مشکلات جامعه» آشکار میکند.
اما غالبأ در برابر این ناتوانی گروهی (بزرگ یا کوچک) از جوانان کشور از دوران ناصرالدین شاه قاجار تا کنون از خود بازتاب نشان دادهاند. این بازتاب که در واقع ارائه مطالباتی در برابر مشکلات مملکت است به صورت راهپیمایی و فریاد مرگ بر این آن و یا بست نشستن در سفارت انگلیس و روس و بعدها در مقابلِ وزارت دربار متظاهر شده است، تظاهری که در سازماندهی آن گروه اندکی به نام روشنفکر و ملاّ (به معنی دانشمند) دست داشتهاند (تولید شوق به دگرگونی). ولی این مطالبات همیشه بدون توجه به فرهنگ و ساختارهای اجتماعی کشور از یک سو و تقلید از الگوها و ارزشهای جوامع متّرقی زمان خود از سوی دیگر بوده است.
از این رو چون چنین شوقی در جهت الزامات جامعه بیگانه قرار داشت، هرز گشت و به برخوردها و چالشهای بیثمر کشیده شد.
کارل پوپر* میگوید: «فجایع و جنایات تاریخی همه برخاسته از اعمال و رفتار روشنفکران است. همانها که در روی زمین تا به امروز نکبت و بدبختی و تخریب به ارمغان آوردهاند؛ وقایع دردناکی که اختراع روشنفکری است. آنهم به خاطر یک ایده، به خاطر یک مکتب و یا برای ترویج یک تئوری».
درست دراین راستا یعنی نه درجهت الزامات جامعه خود بلکه در جهت خلاف آن، دیروز به ناگهان انقلاب اسلامی ۵۷ رخ داد. رخدادی که یک فاجعه در تاریخ ایران بود. فاجعه از این نظر که این انقلاب نه تنها جلوی پیشرفت و ترّقی را که میرفت تا بارور شود گرفت، بلکه میلیونها خانواده را نیز عزادار و فراری کرد و به شدّت از هم پاشید، خانوادههایی که بدنه طبقه متوسط تازه به وجود آمده ایران بودند (الزامات)، آنها که میبایستی ستون فقرات مبادلات مادّی و معنوی مملکت، پایههای محکم و اساسی برای گسترش جامعه، برای رشد صنعتی، برای علم و پژوهش کشور میشدند. این انقلاب یک فاجعه از دید ادبیات فارسی، روشنگری و روشنفکری نیز بود زیرا همانها که در متن آدمیت با شعر «مرا ببوس» به مجازات اعدام نظامیان تودهای اعتراض کردند، در این چهل سال گذشته سکوت و خاموشی برگزیدند و حتی یک بار هم که شده خود را در متن آدمیت نیافتند تا به اینهمه جنایت و ستمی که در حق مردم، به ویژه جوانان شد، آنها که جان بر کف دست گذاشته از کوه و کمر با هزار مصیبت از کشور و میهن خود، گریختند- هنوز هم میگریزند- پاسخی نه از روی دلسوزی ایدئولوژیک بلکه بر پایه شرف و حرمت انسانی و آزروی همدردی، همبستگی، بدهند (الزامات).
اینها حکایت نیست. بلکه تکرار وقایع پس از حمله تازیان به ایران است. لو رفتن مبارزین راستین ایرانی به دست ناکسان و سپس آنها را وحشیانه به بغداد بردن و به دژخیمان خلیفه سپردن، صفحات بزرگی از تاریخ ایران را لکهدار کرده است. چنین سرنوشتی در این چهل سال زندگی بسیاری از ایرانیان را ورق زده است. اما هیچکس دژخیمان این حاکمان ستمگر را که بزرگترینشان خلخالی بود در نوشتهای به محاکمه نکشید. تنها عذری که میتوان برای این کار روشنفکران «پوپری» آورد شعری از مولوی رومی است:
چونک زاغان خیمه بر بهمن زدند
بلبلان پنهان شدند و تن زدند
زانک بیگلزار بلبل خامُشَست
غیبت خورشید بیداریکُشَست
اما این عذر حلّ دشواریهای فرهنگی کشور را به ماتم گرفتن میسپارد که خود یک بیفکری است.
نتیجه این خاموشی رشد فضای نشو و نمای ارتجاع بوده است که نخستین قدمش تربیت کودکان و نوجوانان زیر فشار اخلاق دینی، تنبیههای عهد بوق و از همه بدتر زیر نفوذ اتفاقات غیرانسانی چون ضرب و جرح، حلقآویز کردن زنان و مردان بدون دادگاههای معتبر، سنگسار زنان و اسیدپاشی، پاک کردن روژ لبهای دختران با تیغ ژیلت، به زمین کوبیدن مردان و زنان و با چماق بر بدنِ آنان کوفتن، چماقی که در دست مأموران دولتی (ضد حقوق بشر) مرد و زن (فمینیسم ایرانی … همه عواملی هستند که جامعه، به ویژه کودکان و جوانان را بیمار روانی کردهاند.
در غرب اگر کسی چند روزی گروگان گرفته شود، پس از آزاد شدن مدتها میبایستی رواندرمانی شود تا از ماتم درآید. ایرانیان درون کشور در این چهل سال گذشته، چون چنین امکاناتی را ندارند، زیر این ماتم خشک شدهاند.
این خشکی هنگامی که به فضایی آزاد از محدودیتها وارد شود طبیعی است که میتواند به یک عقده تبدیل شود. این عقده غالباً به صورت ضدیت با پایههای اساسی مدنیت است که در ضدین «نو و کهنه» از یکسو و «پیر و جوان» از سوی دیگر تظاهر دارد.
این نکات ولی حقایق غمانگیزی هستند که ایرانیان به ویژه در طول این صد سال اخیر با گوشت و استخوان خود تجربه کردهاند. نوشتههای روشنفکران این دوران همه به دور از فرهنگ ایرانزمین پر از عقده، کینه، دروغ و اشاعهﻯ خشم و انتقام بیجاست. این روش، یعنی آنچه پوپر به آن اختراع روشنفکری نام مینهد، برآمده از ترس است. ترس از زندگی، ترس از آینده، ترسی که علامت عدم اطمینان از توانایی خویش است. چرا؟
زیرا نخست اینکه دانش و علم وارداتی، یعنی آنچه از فرنگ به عاریه گرفته شده، نفوذی سطحی و نه عمقی بر جامعه داشته است. دویم اینکه هنوز دانش متعلق به یک فرد تلّقی میشود و توجه نمیگردد که دانش جمعی است. سادهتر بگوییم:
دانش همیشه نه تنها به دانش پیشین نیاز دارد (برای تعبیر شناختهای جدید) بلکه شناختهای جدید خود افزایش دانش نیز هستند. بهواقع دانش با فرآیند بر هم انباشتن خزینهای بیحدّ است. به این جهت هم این انباشتگی را پیشرفت گویند.
رفع دشواریهای جامعه در گرو شگرد خلاقیت است
ازاینجا معلوم میشود که پرورش اندیشه همزمان (چه فلسفی و چه علمی)، در قید دو فرآیند همکاری و رقابت است. زوجی که نطفه هر وجودی است (افلاطون، هگل). همکاری یعنی جمع کسانی که در یک دورهﻯ زندگی معینّی در حلّ دشواریها مشارکت داشتهاند (افقی نسبت به زمان). نتیجه این مشارکت یک دانایی است. دانایی جمعی است. اما جریانهای تاریخی نیز رشتهﻯ محبت و دوستی میتنند که به صورت عمودی به وجود میآیند. این رشته نیز جوّ همکاری تاریخی را میسازد. بنابر این همکاری در سطح تاریخ– شناختی یا موّدت– علمی قدرت شگرد پیدا میکند، شگردی که هر چه قویتر باشد دارای توانایی خلاقیت بزرگتری است. ایرانیان بُعد تاریخی همکاری را حدّاقل یک قرن است که از دست دادهاند.
اما رقابت برای گردآوری و پرورش دانش از این جهت اهمیت دارد که نه تنها میتواند تولید انشعاب، یعنی کثرت اندیشه، بکند بلکه با آتش انتقاد اندیشهها را از کاستی و ناراستیها میزداید تا جبراً زبدگی حاصل آید.
از این رو نو و کهنه از یکسو و جوان و پیر از سوی دیگر نه تنها بنیاد پایداری این جهاناند بلکه آنها قطبهای لازم و ملزوم یکدیگر نیز هستند. قطبهایی که نه حذف شدنی بلکه نیازمند شگردی (خلاقیت) هستند تا در هم تحلیل بروند و در این ادغام چیز جدیدی را به صورت سنتز خود ارائه دهند. تا دنیا با این نوسازی همیشه به سوی کمال خود در حرکت باشد. پس این زوجها لازم و ملزوم هماند. کسانی که میخواهند یک قطب این ضدین را حذف کنند نادانند. نمیدانند که با این کار دنیا را به نابودی میکشند.
«شگرد» از درون محبت و مشارکت (الزامات زندگی) به ناگهان به آسمان امید صعود میکند (تصادف تاریخی) تا راه نجات باشد. پس شگرد تنها بر اسب عشق و دانایی (هیجان و مهار) میتواند سوار شود تا پیش برود، نه در جهت تخریب و جنایت، بلکه باید به سوی حفظ طبیعت و عشق به انسان بتازد تا شکوفا گردد (هر گسترش اجتماعی همانا نتیجه الزام و تصادف است).
در این راستا میبایستی دانست بازی نو و کهنه و یا جوان و پیر نه ثبات بلکه یک دگرگونی دائمی است. دگرگونای که اگر وجود نداشته باشد (با حذف یک قطب) مرگ ابدی حتمی است. در حالی که زندگی رقصی است که همیشه کهنه نو و پیر جوان میشود. این فرآیند رقصی است که رقص لیلا نام دارد (هندوئیسم: رقصی که در آن مدام خدا دنیا و دنیا خدا میشود).
غالبأ هنگامی که از ثبات (سیاسی، اقتصادی) سخن میرود به معنی حفظ این رقص است. تلاطم اقتصادی را میبایستی با رشد و توسعه جبران کرد تا اقتصاد بچرخد. با تلاطم سیاسی شایسته است به وسیلهِ تصمیمگیری مقابله کرد تا این رقص که در ایوان مقتضیات (پارادایم آن) جامعه صورت میگیرد از این ایوان خارج نشود.
جمهوری اسلامی عاجز از تصمیمگیری (ایجاد ساختارهای اجتماعی جدید و یا توسعه آنهایی که موجودند) در برابر دشواریهای سیاسی است. این ولایت ایوان رقص را از دست داده است. ولایت فقیه رشد و توسعه نمیشناسد (اقتصاد مال خر است) تا بحران اقتصادی را چاره کند.
اینکه جامعه میبایستی با راهنمایی دانشمندان، یا متخصصین (ماهران) توسعه پیدا بکند سبب شده که انسان از زمان آگوست کُنت و ماکس وبر به علم نگاهی «مثبت» داشته باشد. از این زاویه نیز در دههیِ شصت میلادی ابتدا در غرب جامعه جامعهای علمی شد (ماهران در اداره مملکت مشارکت پیدا کردند) و سپس پس از مطالعات و پژوهشهای زیادی در باره تفاوت علم و انفورماتیک (اطلاعات: دادهها)، به ویژه در ژاپن و امریکا این جامعه علمی به سطح جامعه انفورماتیک ارتقاء یافت. علّت این جهش دو بُعد دارد. یکی سیاسی که مقابله با مارکسیسم یعنی جنگ طبقاتی کارگر با سرمایهداری و دیگری عرضه و تقاضای اقتصادی قائم به صنایع بود. صنایعی که جنبشهای اجتماعی آن را هنوز هم مشکلگشای انجام هر کاری میانگارند. آنچه که یک اوتوپی، یک سراب است.
از این به بعد فعالیتهای بزرگی در راستای تعریف جامعه انفورماتیک صورت گرفت که در نوع خودش بینظیر است. از جمله تهیه کامپیوترهای بزرگ برای کار شرکتها و فرودگاهها و ارتباط آنها به هم که الزامأ نیاز به کابلکشی در شهرها دارد. این نیاز در صنعت کابلسازی نوآوریهای زیادی به وجود آورد که یکی از آنها تولید کابلهای «کوآکسیال» بود. کشور ژاپن اینگونه کابل را در شهر «تاما» نصب کرد تا شرکتها بتوانند به وسیله آن با یکدیگر رابطه برقرار کنند. اما چنین شبکهﻯ اطلاعاتی دارای هندسهای با نظم از بالا به پایین است (هیرارشی). طبیعتاً این هندسه به هنگام تبدیل اقتصاد ملّی به اقتصاد بینالمللی به آن منتقل شد. گذر از اقتصاد ملّی به اقتصاد بینالمللی به قصد رفع بحران اقتصادی دههیِ ۷۰ میلادی (کشورهای صنعتی غرب) صورت گرفت (توسعه تجارت در سطح جهان، واردات و صادرات با کمک دولت و قراردادهای بینالمللی و ضمانت بانکی میزان اشتغال را بالا برد و از میزان بیکاری کاست).
به موازات این تحولات ژاپن برای اولین بار در دنیا به سال ۱۹۶۸ اتاق فکر think tank به وجود آورد تا معیارهایی برای تعیین جامعه انفورماتیک، اطلاعاتی، به دست دهد (شرکتهای RITE، AEP). نتیجه این فعالیتها موج بزرگی در کشورهای مترّقی جهان در جهت سیاسی کردن انفورماسیون شد که توضیحِ آن در این مقاله بیمورد است.
در هر حال هندسه شبکه اطلاعاتی مورد استفاده دولتها، شرکتها و بخش خصوصی که با کابل متحقق شده بود دارای نواقصی بود که اهم آن عبارت بود از:
- همه گروهها و افراد نمیتوانستند از آن بهرهمند شوند.
- اقتصاد نمیتوانست از همه امکانات موجود در جهان (منابع مالی و بازار، منابع انسانی، منابع انرژی و منابع طبیعی) برای به دست آوردن سود (پروفیت) استفاده کند.
- این شبکه برای بالا بردن سطح فهم و شعور و سواد مردم و از همه مهمتر انتقال خبر و کالا ظرفیت لازم را نداشت. به ویژه که بالا رفتن معنویت انسان ضریبِ عمدهای در کارآیی اقتصاد است.
به این دلیل دو کوشش اساسی برای حلّ این دشواری در غرب (از دههیِ ۷۰ میلادی به بعد) صورت گرفت:
- یکی، تعریف و تفکیک علم و انفورماتیک از هم که به همراه خود مشاغل مختلفی در کار تولید، پردازش، توزیع، ساخت لوازم انفورماسیون به وجود آورد.
- دویم، ادغام علم و انفورماسیون که با توسعه میکروالکترونیک، چیپسازی که حجم کالاها را به شدّت کم کرد و با آن از جمله خزینه اطلاعات با ظرفیت بسیار بزرگ ممکن شد، به کار بردن نور لیزر برای ضبط و خواندن اطلاعات، به کار بردن تئوری نسبیت انشتین برای تعیین محل اشیای روی زمین از فاصله بسیار دور از سطح زمین، تهیه عدسیهای الکترونیک و بالاخره ماهوارههایی که میتوانند از روی زمین با اطلاعات (دیجیتال) تغذیه شوند و این اطلاعات را بر روی زمین تابش دهند. این تابش هر گونه اطلاعاتی را (رادیو، تلویزیون، تلفن…) میتواند در خود جمع داشته باشد.
به این شکل علم و انفورماسیون که ساختارهای اجتماعی هستند هر دو بازتاب (تأمل عقلانی) خود را به وجود آوردند.
این بازتاب دنیا را به یک شبکهای از اطلاعات برگرداند که به آن دنیای مجازی گفتند. اما هندسه این شبکه دیگر نه نظم از بالا به پایین بلکه دارای نظم «همه برابری» است. یعنی همه میتوانند بطور یکسان از این شبکه استفاده کنند.
به این شکل اقتصاد هر امکانی را برای کسب ماکزیمم سود خود به دست آورد. حالا اقتصاد گُلوبال شده بود. حالا این شبکه اطلاعاتی دنیایی مجازی شده بود که به واقع خودش تشکیلاتی خودسازمانده را ارائه میداد، دنیایی که میتواند دنیای حقیقی را بسیار فشرده، چه از نظر زمانی و چه از نظر مکانی در خود تصویر کند. در این دنیا همه چیز را میتوان بر روی صفحه مونیتور آورد و هر اتفاقی را در آن دید. موضوعی که در فضای حقیقی تنها در مرز سرعت نور ممکن میشود. یعنی علم و انفورماسیون انسان را به مرز دنیای حقیقی برده است.
تمام این کوششها که در سه دههی ۶۰ و ۷۰ و ۸۰ میلادی صورت گرفتهاند هرگز در ایران مورد توجه قرار نگرفت و در دانشگاهها بجز تأسیس مرکز کامپیوتر آنهم برای کار کنکور و انجام کارهای اداری متمرکز استفاده دیگری نشد. چرا غالبا اساتید، دانشجویان و روشنفکران در فکر نابودی رژیم مشروطه به اشکال مختلف بودند. آنها فکر میکردند با ازبین بردن آن رژیم و ایدئولوژی مورد پسند خویش صلح و سعادت در کشور به وجود خواهد آمد. اندیشهای سرابگونه که از بیتجربگی و ناآگاهی از الزامات چنین مطالباتی برمیخاست.
اخیرا در محافل سیاسی برای نجات کشور از ورطهﻯ نابودی نه از «شگرد» بلکه از «فرشگرد» سخن میرود و برایِ آن تبلیغ میشود. «فرشگرد» نه تنها بر عالم وجود متکی است(ایستاست) بلکه افزونتر این مفهوم کهنه، مفهومی که برایش امروز مورد استفادهای در زبان فارسی نیست، متافیزیکی نیز هست زیرا به مردم وعدهﻯ جبران ستمگری و تحقق هر آرزویی را نه در این دنیا بلکه در آن دنیا میدهد.
از این رو آنها که خود را پشت این واژه پنهان میکنند متوجه نیستند که با آن همزمان معرف نیت اصلاحطلبی خویشند. آن هم اصلاح رژیمی که خودش سمبُل یا نماد یک دنیا دشواریهای اجتماعی حلّ نشده در ایران است. دشواریهایی که امروز نسبت به چهل سال قبل صد برابر شدهاند. پس بایستی پذیرفت که انقلاب اسلامی در ایران مخرّب راه تکامل تمدن نیز بوده است.
امروز تمدن به معنی پایبند بودن به یک جهانبینی، مانند جهانبینی دینی، نیست آنچه ساموئل هانتینگتون میگوید بلکه تمدن به معنی میزان دگرگونی تشخص انسان با دگرگونی ساختارهای اجتماعی (دگرگونی سوسیال) در درازمدّت است. اتفاقی که در ایران دوران سلسله پهلوی افتاد.
درازمدّت به این دلیل آورده شد تا نقش مهّم فرآیند عادت منظور شده باشد. از طرف دیگر در این معنی دگرگونی ساختارها اهمیت دارد (پویایی آنها) زیرا دگرگونی ساختارهای اجتماعی با امر تکنولوژی (پیشرفت صنعتی) از یکسو و اشتقاق فونکسیونال جامعه از سوی دیگر سخت وابسته است که خود به معنی خردگرا شدن جامعه و همراهِ آن قابل محاسبه شدن کارهای اجتماعی است. بسیاری از دوستان ایرانی مدام از شفافیت کارها سخن میگویند و آن را مطالبه میکنند. کاری که تنها با روش خردگرایی خود بخود ممکن میشود. اما تکنولوژی و اشتقاق فونکسیونال جامعه بدون رقابت و برتریجویی دائمی میان افراد و گروهها ممکن نیست.
اکنون میتوان دید که حلقه اتصال میان دو دگرگونی، یکی دگرگونی سوسیال و دیگری تشخص انسان، همان وابستگی واقعی این دو به هم است. زنجیری که همه آدمیان به آن وصلاند. درست این اتصال هر چه قویتر شود میان هیجانات روانی (عمل ناخودآگاه) و عمل واقعی یک تأخیر به وجود میآید. این تأخیر جنبه مهار هیجانات را دارد (دیگر کسی ناگهان از شدتِ عصبانیت سیلی به صورت کسی نمیزند). شرم وحیا عامل اساسی این تأخیر میشود. آدمی آمادگی به خشونت را به فروتنی میسپارد و هر عملی را در رابطه با عوارضش میسنجد. چالشها را با مذاکره برطرف میکند.
مسائلی که همه دلالت بر دگرگون شدن تشخص انسان به هنگام استفاده از تکنولوژی در درازمدّت دارند.
ملاحظه میشود چرا انقلاب اسلامی سببِ تخریب تمدن در ایران بوده است. ساختن دائمی موشک و روآوری به سلاح کشتار جمعی، پیشرفت صنعتی نیست. بعلاوه این فنون نمیتوانند جامعه را بطور فونکسیونال تقسیم کنند. در نتیجه در ایران دگرگونی تشخص افراد در طول چندین دهه اخیر ممکن نشده است. لذا تمدن ایران نه تنها رو به افول دارد، بلکه حرکت نوسازی کشور را نیز دو قرن به عقب رانده است.
رویِ این اصل، باعث تأسف است که جوانان کشور که میبایستی اداره مملکت را به عهده بگیرند در برابر اینهمه عقبماندگی یک پاسخ بیشتر ندارند و آن: «ما شبکهای هستیم و میخواهیم ایران را نجات دهیم چون پیرمردها خرفت شدهاند.»
زبان سبز این جوانان حکایت از سه کمبود دارد: یکی کمبود فرهنگی و دویم کمبود دانایی از مسئله شبکه و شرایط ایجاد و فرهنگ استفاده از آن و سوّمی بیاطلاعی از وضعیت روز دنیا و صدماتی که همین شبکه گُلوبال به طبیعت، به انسانیت و ملل زده، به ویژه با ازبین بردن مرز کشورها هرگونه تولید و توسعه را در کشورهای عقبمانده چون ایران ناممکن ساخته و دولتها همه اسیر خوی چپاولگر او شدهاند.
امروز این دنیای گلوبال بطور تمام عیار کاپیتالیستی گردیده. با این تفاوت که سرمایهداری دیگر نیست که کارگر را استثمار میکند. بلکه این مدیران اقتصاد هستند که نقش سرمایهدار را بازی میکنند و این تکنولوژی است که مدام نقش کارگر را در جامعه کم میکند تا ارزش افزوده را بالا ببرد.
امروز سلطه حاکمیت ملّی در میان اقتصاد دنیامند و گرایش روزافزون به فردیت به کلّی از بین رفته است. ضرر چنین وضعیتی بیش از همه متوجه کشورهایی نظیر ایران است که اسیر استبدادی هستند که خودش به جهانی بودن خویش بیشتر از سعادت و امنیت ملّت پایبند است.
این گرفتاری را «فرشگردی»ها، هر که هستند مهم نیست، نمیتوانند ببینند. بعلاوه به فرهنگ ایرانزمین نیز باور ندارند که میگوید:
کار هر بز نیست خرمن کوفتن
گاو نر میخواهد و مرد کهن
اینها متوجه نیستند که وقتی میگویند ما شبکهای هستیم، صرف نظر از اینکه شبکهای بودن برایِ خود شرایط و فرهنگی دارد، میبایستی توضیح بدهند چطور میخواهند از این شبکه اطلاعات استفاده بکنند، این استفاده را برای چه هدفی لازم دارند و چطور میخواهند این اطلاعات را به کار عملی تبدیل بکنند؟
مرد کهن به آدمی میگویند که به این پرسشها میتواند پاسخ بگوید. علاوه بر این، چنین آدمی مسلماً باید اینگونه کارها را چندین بار کرده باشد. از این رو حق این است که اینان بگویند کجا چنین کارهایی را تجربه کردهاند؟
حافظ میگوید:
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
حافظ محبت را شگرد عبور از پیری به جوانی میداند. این محبت را ایرانیان در محراب خودپرستی قربانی کردهاند.
بیایید این خودپرستی را کنار بگذاریم و اجازه دهیم آنها که متفکرند چارهاندیش وضع اَسَفبارِ ایران باشند. دمکراسی هیچ رهبریتی را نمیپذیرد. رهبریت را ارزشها تعیین میکنند. به ویژه امروز در مورد امر حاکمیت ارزش دمکراسی هادی هر حرکتی است. ازاین رو کار اپوزیسیون بایستی این باشد که جنبشهای اعتراضی درون کشور را سیاسی کند. یعنی این اعتراضات را به جنبههای عام، مانند خودمختاری فرد، آزادی گزینش گونهی زندگی، مشارکت در کار سیاسی، حقوق بشر، حفاظت از محیط زیست، حق امنیت، حق استفاده از همه امکانات مملکت بطور مساوی، عدالت… مرتبط سازد تا همه با هم خواهان آن شوند.
مونیخ
*پروفسور دکتر نصرت واحدی فریدی فیزیکدن و استاد سابق ریاضی و فیزیک در دانشگاه صنعتی آریامهر («شریف»)، دانشگاه تهران و دانشگاه مونیخ دارای کتاب و مقالات فراوان در زمینهی فلسفه و سیاست بر اساس پژوهشهای ریاضی و فیزیک است.
*K. Popper: Alles Leben ist Problem Lösen, 1996, München, S-247
بکار بردن کلمات غلمبه و فرنگی نشانه «متفکر و چارهاندیش» بودن نیست
بالأخره ما باید کدام املاى شما را قبول کنیم: «وسیلهِ تصمیمگیری» یا «دههیِ شصت میلادی» را؟!
کوآکسیال یعنی: «هممحور» [آکس= محور]، فونکسیونال یعنی: تبَعى، پیروانه، کاربردپذیر؛ گِلوبال {نه گُلوبال! } هم یعنی:«جهانى».
یا تشدید نگذارید، یا حداقل رعایت کنید: ملاّ، متّرقی [بند ۳] _ ترّقی [بند ۶] _ معینّی، موّدت [بند زیر تیتر «رفع دشواریهای جامعه …»] _ مترّقی [در بند: «think tank ، RITE، AEP …» ] _ مهّم [بند ۱۵ از آخر] _ ﴿اینگونه شلوغکارىها از خوانائی نوشته مىکاهد؛ لااقل از عبرى ها یاد بگیرید که حتی اصوات «آ» و «اى» [و در مواردى «او» ] هم جزء علامات اختیارى است؛ دیگر خط چینی که جاى خود دارد!﴾
ملّا (به معنی دانشمند)؟! این کلمه همان «مولیٰ» خودمان است؛ یعنی «آقا و سرور» ، و هیچ ربطی به میزان بهرهمندى از علم و دانش ندارد!
جمهوری اسلامی اپوزیسیون زیاد دارد ولی اکثرأ اپوزیسیون همدیگرند!!
این نویسندهء محترم هم همینگونه هستند.
گروهی اعلام موجودیت کرده. هدف آنها بر اندازی است. اگر مایل به
همکاری نیستید چرا مخالفت میکنید؟ برای همین است ج.ا. وارد چهلمین
سال حکومتش میشود. خوشبینانه بیان کنم، عده ای روشنفکر!! و فرهیخته!! بی جیره و مواجب
برای آخوند ها کار میکنند.
با نوشته ای سرشار از کلی گویی و تناقض و مصنوعی بودن الفاظ و مفاهیم و وام گیری از گفته های روشنفکران و بزرگان ادب پارسی ، روشنفکری را نفی میکنید، ؛درست است که ما به تجربه ی پدران و پیشینیان در راه آزادی و مبارزه نیازمندیم ولی به دیدگاه من جوانها و نسل نوین کشور ما بسی فرهیخته تر از نسل پیش است و تازه نیروی دگرگونی وشوق آزادیخواهی در جوانان موج میزند. پدران و نسل پیشین ما نسلی خرافاتی سنتی متعصب و خودخواه در همه امور بود ولی نسل امروز نسلی باز تر و داناتر است. پیشنهاد من به شما این است که چرخ لای جنبش عظیم جوانان نگذارید و اگر میهن پرست هستید تجربه های خود را به شیوه ای مثبت به نسل نوین منتقل کنید و تلاش نکنید که باز هم برای نسل ما تصمیم گیری کنید
استاد گرامی نترسید جوانها جای کسی را نخواهند گرفت . آنها آتش لکوموتیوی هستند که واگن هایش را پیران با تجربه در چهل سال یعنی نزدیک به نیم قرن نتوانستند به حرکت درآورند و در یک گوشه زنگ زد و پوسید و سالهاست که از حرکت باز مانده است . در زمان همین با تجربه ها قطار تند رو ایران به عبا داران و فقها سپرده شد . شما کمی شکیبایی داشته باشید وهول نکنید و سد راه نشوید فوق فوق فوقش میشود همین که فعلا هست ، اگر این جوانها بخواهند پای نصیحت پیران بنشینند سرخوردگی و سقوط شان حتمی است چون پیران با تجربه ما همه با هم اختلاف عقیده و سلیقه دارند. ایران جوان فکر نو وجوان میخواهد . از زحمات شما هم هرچه کردید و نکردید سپاسگزاریم .
دکتر جان دست مریزاد
ولی خدا بدادت برسد که جماعتی بر سرت آوار خواهند شد که همین اواخر کشف کرده اند که خاندان پهلوی از مقدسین اند!
بماند…
با حرف پوپر هم موافق نیستم چرا که دموکراسی و حقوق بشر و سکولاریسم و استدلال عقلی و دانش و….هم محصول روشنفکران است و اگر همانگونه که کانت روشنفکر را معنی میکند آنرا در مقابل “خرافه باوران” بدانیم بدیهی است که در نبود روشنگری ما هنوز در بند تاریک اندیشی مذهبیون میبودیم….البته ما که در بندشان هستیم منظور جهان بشری است.
با این جمله شما اصلاً موافق نیستم “ایرانیان بُعد تاریخی همکاری را حدّاقل یک قرن است که از دست دادهاند.” ۴۰ سال اخیر را کاملاً موافقم که شبیه به دوران قاجار و حتی بسیار بدتر از آن شده است اما دوران محمد رضاشاه را دیده ام و تغییرات رو به جلو و وابستگی های خانوادگی، دوستی، هم شهری و … دوران رضاشاه را شنیده ام که در جهت یگانگی مردم بود.
یک تشریح استادانه « Magistrale» از تحولات خیره کنندهٔ دانش اجتماعات بشری در زمان معاصر.
ولی در بعضی مطالب آن منظور نویسنده قابل فهم نیست ؛ مثلأ در جملهٔ « …… مدام خدا دنیا و دنیا خدا میشود» آیا منظور , از بین رفتن «جریان یکسویهٔ زمان» به تعبیرازبحث «Symétrie» در فیزیک کوانتیک است؟
اگربخواهیم انقلاب ایران را در یک جمله توصیف کنیم میشود اینکه ازچاله افتادیم تو چاه . ازمشروطه فقط اسمش مونده بود .