کشاورز شاعر و مجروح جنگ ایران و عراق: ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است!

- «در زمان انقلاب، عضو گروه سرود شهر بودم و «خمینی ای امام» می‌خواندیم. یکی از اولین کسانی که از دیوار ساواک بالا رفتند برادران من بودند ما انقلابی بودیم ولی ما را به قول روحانی از قطار انقلاب پیاده کردند و خوشحالیم که دستمان به خون کسی آلوده نشده و به کسی آزار نرسانده‌ایم.»
- محمد علی نعمت‌اللهی سال‌هاست بر زمینی که ارث پدری اوست به همراهی دو برادر دیگرش که حالا بازنشسته هستند کشاورزی می‌کند. می‌گوید زمینش دچار بی‌آبی شده و دو هکتار از محصول امسالشان خشک شده است با این حال می‌گوید: اگر همین‌ها را هم نداشتیم از گرسنگی می‌مردیم.

یکشنبه ۴ آذر ۱۳۹۷ برابر با ۲۵ نوامبر ۲۰۱۸


می‌‌آشوبد
بی‌قرار
لبریز پرواز چلچله‌ها
میراث زنجیر را
بر صخره‌ی شهاب سنگ‌ها
می‌تکاند
گسترده بال‌هاشان

فیروزه رمضان‌زاده- آنچه خواندید شعری از محمدعلی نعمت‌اللهی؛ کشاورز شاعر اهل الیگودرز و مجروح جنگ ایران و عراق  است.

فرخ نیکمرام، مترجم و فعال سیاسی پیشین ساکن امریکا به همراه گودرز چراغی شاعر ساکن ایران این شاعر را شناسایی و اشعار او را جمع‌آوری کرده‌اند. پیشتر فرخ نیکمرام به همراه عموی خود مهرشاد نیکمرام ۵۷ شعر کوتاه گودرز چراغی شاعر و دیگر بازمانده جنگ ایران و عراق را جمع‌آوری و ترجمه کرده بودند. مجموعه اشعار محمدعلی نعمت‌اللهی به نام«دموکراسی واژگان» شامل ۵۰ شعر به کوشش مهرشاد و فرخ نیکمرام اکنون به  زبان انگلیسی ترجمه و در فروشگاه اینترنتی «آمازون» منتشر شده است.

محمدعلی نعمت‌اللهی

کلامت روشنی است

سپیده سر کشیده‌ای؟!
می‌‌آیی
آرام در محوطه‌ی کلمات
بساط چهارشنبه سور می‌‌کنی
گلدان و بتن
اینترنت، سرب و آینه
همه چیز
می‌‌آیی
و من
به دموکراسی واژه‌ها می‌‌سپارمت

فرخ نیکمرام، مسئول جمع‌آوری اشعار محمدعلی نعمت‌اللهی در گفتگو با کیهان لندن هدف از جمع آوری اشعار وی و دیگر شاعران گمنام ایرانی را معرفی ادبیات زنده و ناشناخته ایران به جامعه جهانی می‌‌داند.

فرخ نیکمرام

به گفته وی، تجربیات محمدعلی نعمت‌اللهی که در اشعارش بازتاب پیدا کرده تجربه فرزندان باوجدان بازمانده از انقلاب اسلامی  و سربازان بی‌توقع بازمانده از جنگ ایران و عراق است که در طول نزدیک به ۳۰ سال نوشته شده و نشان‌دهنده بلوغ سیاسی این کشاورز جانباز است.

این پژوهشگر و مترجم در معرفی محمدعلی نعمت‌اللهی می‌‌گوید: «وی ششمین عضو از یک خانواده ۹ نفره در شهر الیگودرز است. محمدعلی و برادرانش جزو اولین انقلابی‌های خیابان پونه‌زار الیگودرز بودند. بعد از پیروزی انقلاب برادرانش جزو مؤسسین سپاه الیگودرز بودند اما مدتی بعد به دلایلی کنار کشیدند.»

خود محمدعلی نعمت‌اللهی به کیهان لندن می‌‌گوید: «در زمان انقلاب، عضو گروه سرود شهر بودم و «خمینی ای امام» می‌‌خواندیم، یکی از اولین کسانی که از دیوار ساواک بالا رفتند برادران من بودند؛ ما انقلابی بودیم ولی ما را به قول حسن روحانی از قطار انقلاب پیاده کردند و ما خوشحالیم که دستمان به خون کسی آلوده نشده و به کسی آزار نرسانده‌ایم.»

محمدعلی نعمت‌اللهی به خاطر سوابق سیاسی در سال دوم دبیرستان و در بحبوحه جریانات و کشتار دهه ۶۰ از تحصیل محروم شد، همان زمان در ۱۷ سالگی به همراه دو برادرش به عنوان بسیجی به جبهه‌های جنگ رفتند.

نعمت‌اللهی در ادامه  اضافه می‌‌کند: «آب و خاکم در خطر بود. دختران هویزه و سوسنگرد مورد حمله عراقی‌ها قرار می‌گرفتند. ما به خاطر آب و خاک رفتیم جنگ؛ از اول جنگ تا سال ۶۹ در میدان جنگ بودیم و به میهن خدمت کردیم.»

او در سال ۶۵ در جریان عملیات کربلای ۵ در شلمچه مجروح شد: «در آن عملیات از ناحیه پا مجروح شدم، منتها تحت پوشش هیچ ارگان و سازمانی قرار نگرفتم و نیستم؛ همه مدارک جانبازیم را دارم ولی دنبال نکردم و بعد از جبهه رو به کشاورزی آوردم.»

این شاعر ایرانی پس از بازگشت از جبهه‌های جنگ ایران و عراق به دبیرستان رفت و تحصیل در رشته ادبیات را شروع کرد اما به گفته خودش «در توالت دبیرستان شعارهایی نوشته بودند و انگشت اتهام به سوی من گرفته شد.»

بعد از اخراج از رشته ادبیات به ناچار تغییر رشته داد و در رشته ریاضی فیزیک تحصیلات خود را در مقطع متوسطه ادامه داد اما در این رشته موفق نشد چرا که به گفته خودش رشته‌ی او نبود، وقتی به خاطر شکایت علیه اخراج از دبیرستان به آموزش و پرورش رفت به او گفتند «تو می‌خواهی مبارزه کنی نه اینکه درس بخوانی!»

نعمت‌اللهی از دوران نوجوانی شعر گفتن را شروع کرد، از همان سال‌ها به سرودن شعر نو گرایش داشت «اشعار شاملو را دوست داشتم او را بزرگترین شاعر عصر خودم می‌‌دانم.»

بعد از پایان تحصیلات دبیرستان به انجمن ادبی الیگودرز رفت: «انجمن ادبی پیشتر از ما تاسیس شده بود و در این نجمن هر که شعری داشت می‌‌خواند.»

او به عنوان یکی از موسسین کارگاه نقد الیگودرز نیز در این حوزه فعال بود تا اینکه بعد از مدتی به گفته خودش «فشار آوردند و کارشکنی کردند؛ در انجمن ادبی، جایی برای کلاس قرار نمی‌‌دادند، ارشاد همه چیز را سانسور می‌‌کردند، کارگاهی که درست کرده بودیم را از بین بردند، کلاس‌ها، معلم نقد نداشت، شعر را بر روی تخته می‌‌نوشتیم یا کپی می‌‌کردیم و به بچه‌های کارگاه می‌‌دادیم و خودمان با هم به نقد می‌‌پرداختیم.»

وی را از همان سال‌ها حتی برای اشتغال در یک کار ساده نیز از حضور در ادارات دولتی منع کرده بودند: «هر جا برای کار می‌‌رفتم در گزینش رد می‌‌شدم به این دلیل که چند نفر از اطرافیانم از زندانیان مجاهد در دهه ۶۰ بودند و به من هم می‌‌گفتند که تو هم از مجاهدین هستی!»

محمدعلی نعمت‌اللهی سال‌هاست بر روی زمینی که ارث پدری اوست به همراه دو برادر دیگرش که حالا بازنشسته هستند کشاورزی می‌‌کند. می‌‌گوید زمینش دچار بی‌آبی شده و دو هکتار از محصول امسالشان خشک شده چون آب به زمین نمی‌رسد با این حال می‌‌گوید: «اگر همینها را هم نداشتیم از گرسنگی می‌‌مردیم.»

او در ادامه توضیح می‌‌دهد: «بسیار اتفاقات تلخ، تجربه کرده‌ام؛ چه در جبهه جنگ و چه در عرصه تولید. سال ۸۵ تقریبا ۴۰ راس گاو شیری خود را بر اثر سوء مدیریت در  تب برفکی از دست دادم. این بیماری از سیستان و بلوچستان پاکستان به کردستان رسید، بیمه هم پاسخ مناسب نداد. بعد آمدند واکسن تب مالت زدند ولی همه گاوهایم تب مالت گرفتند و مردند. به وزارت کشاورزی شکوائیه بردم و به آقای رکنی معاون وزیر جهاد کشاورزی گفتم فکر کنید زیرگروه حزب‌الله لبنانم! داد زدم که گاوهای مرا به عمد یا غیرعمد با واکسن از بین بردید!»

این کشاورز شاعر ادامه می‌‌دهد: «هیچکس جوابگو نیست، برای پرونده‌ام به فرمانداری رفتم و گفتند اصلاً پرونده‌ای نبوده در حالی که برای غرامت گاوها از قرار ۲۰۰ هزارتومان پرداخت کردند. به فرمانداری رفتم گفتم گاوها را خودتان کشتار کردید و مدرک دادید، گاوهای من بر اثر واکسن دولت مردند! از سال ۹۴ تا الان درگیر این پرونده هستم. هر گاو ۱۵ تا ۲۰ میلیون تومان قیمت دارد، فقط دامپزشکی پول گوشتش را به من داد؛ دقیقا دو میلیون و ۷۰۰ هزار تومان! هنوز در دیوان عدالت اداری درگیرم و گاوداری من بسته است اما وامی‌ که بابت گاو و گوسفندها گرفته بودم بر گردن من است!»

محمدعلی نعمت‌اللهی در پایان گفتگو با کیهان لندن می‌‌گوید: «این هم فشاری است که حاکمیت بر مردم می‌‌آورد. فشار دیگر باید چطور باشد؟! ولی ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است.»

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=137307

4 دیدگاه‌

  1. ناشناس

    ایرانیان و شعر و شاعرى و قلندرى ؟!؟!؟!
    ولى خرد و کمى فکر کردن (اینکه از دیوار بالا نروند ) هـیچ !؟!؟!؟?????

  2. فرخ

    ریرای عزیز، با این روحیه، گوته هرگز عاشق حافظ نمی‌شد.
    فرهنگ و ادبیات ما اینقدر ارزشمند هست که اگر بخشی از معنی هم در ترجمه نگنجد، باز هم ارزشش را دارد. ضمنا این کتاب به دو زبان است. برای دیدن نمونه کار نیازی به خرید آن نیست. آمازون بخشی از این کار رو به صورت رایگان در اختیارتون قرار می‌دهد.
    ارادتمند
    فرخ نیک‌مرام

  3. ریرا

    شعر رو نمیشه ترجمه کرد. هیچ رقمه ممکن نیست

  4. داریوش

    شرفت رو عشق است،آخوندهای انگلیسی آمدند تا فرهنگ ما را نابود کنند اما فرهنگ ما آنها را نابود کرد

Comments are closed.