در سال ۲۰۰۲ برای اجرای یک مصاحبه تلویزیونی با فرانسوا بورگا کارشناس در امور اسلامگرایی و اسلام سیاسی توانستم او را در صنعا ملاقات کنم و از اینکه با چنین شخصیت برجسته و نامی پرآوازه در سطح فرانسه و جهان عرب میخواستم گفتگو کنم بینهایت خوشحال بودم.
فرانسوا بورگا میخواست «تصویری حقیقی از اسلام» را به همه غربیها ارائه دهد و چون این ماموریت را تقبل کرده بود نامش در غرب مانند ستارهای در آسمان مطالعات «اسلام سیاسی» درخشیده بود بخصوص که ماموریت او پس از رویدادهای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و حمله اسلامگرایان القاعده به دو برج تجارت جهانی در نیویورک همزمان شد.
مردم مشرق زمین به ویژه مسلمانان و عربها نیز علاقه خاصی به این شرقنویس چپگرای فرانسوی داشتند چرا که از نظر آنها فرانسوا میخواهد «تصویری صحیح از اسلام و اسلام سیاسی» به غرب ارائه دهد.
در آغاز مصاحبه، گفتگویم با این مشرقشناس بسیار جالب بود، اما من از شگفتی و علاقمندیاش به جنبشهای «اسلام سیاسی» خیلی تعجب کردم. فرانسوا بورگا معتقد است که جنبشهای بنیادگرایی نماینده حقیقی و صدای ملتهای مسلمان است و نیروهای چپگرا، لیبرالیست، سوسیالیست و سکولاریست همه و همه پیامآوران ارزشهای غربی هستند که از «روح» حقیقی پیکره جوامع خاورمیانه بسیار دور هستند.
دیدگاه و علاقمندی این شرقنویس چپگرای اروپایی به تشکیلات تندرو اسلامگرا در معروفترین کتاب او یعنی «اسلام سیاسی؛ صدای جنوب» بسیار هویدا و مشهود است.
جنبشهای اسلام سیاسی از نظر او چه با الگوی خمینی یا الگوهای اخوانالمسلمین و سَلَفی، صدای واقعی ملتهای خاورمیانهای و جهان عرب ستمدیده هستند اما سخن از ارزشهای دموکراسی، حقوق بشر، فردگرایی و غیره همه صرفا وارداتی و ارزشهای استعمارگران غرب هستند که با بافت حقیقی و واقعیت فرهنگی مردم خاورمیانه همسویی و همخوانی ندارند.
برای من بورگا دیگر آن چیگرای شجاعی که در ذهنم تصور کرده بودم، نبود. او اکنون تنها یک شرقشناس با شعارهای چپگرایانه باقی مانده است.
صادق جلال العظم کسانی مانند فرانسوا بورگا و همه شاگردان مدرسه فکری چپگرای اروپاییاش را «شرقشناسان وارونه» نامیده است.
صادق جلال العظم متولد ۱۹۳۴ متوفى در ۱۱ دسامبر ۲۰۱۶، یک متفکر و روشنفکر سکولار سوری است. وی استاد برجستهی فلسفهی اروپای مدرن در دانشگاه دمشق و استاد دانشگاه آمریکا در بیروت (۱۹۶۳ تا ۱۹۶۸) بود. او در سال ۲۰۰۷ نیز به عنوان استاد در بخش مطالعات خاور نزدیک در دانشگاه پرینستون آمریکا درس میداد.
از سخنان این بورگا، دریافتم که میان شرقشناسی «سنتی» و شرقشناسی «وارونه» تفاوت ژرف و معناداری وجود ندارد، جز اینکه شرقشناسی سنتی اروپا به مردم خاورمیانه با نگاهی تحقیرآمیز مینگریست زیرا این مردم از نگاه آن سنتی و غرق در دین و خرافات هستند و قادر به پذیرش ارزشهای مدرنیته نیستند، در حالی که «شرقشناسی وارونه» به دلایل مشابهی که شرقشناسی سنتی به آن مینگریست همان نگاه را دارد یعنی این مردم خواهان مدرنیته، پیشرفت، حاکمیت تعقل و دور کردن خرافات و ارزشهای علمی و پیشرفت و ترقی نیستند!
چپگرایان جدید اروپا پذیریش خرافات در یک جامعه خاورمیانهای را پذیرش ارزشهای غالب درون آن جامعه و در حقیقت آن را آزادی واقعی قلمداد میکنند. اگر بر اساس این ارزشهای عمدتا خرافاتی، زنان شکنجه و سرکوب میشوند، روشنفکران به خاطر انتقاد از «مقدسات» دینی به قتل برسند، این اقدامات درست هستند باید از آن حمایت شود.
بورگا در اوج تجربه دموکراتیک و پلورالیسم سیاسی و آزادی مطبوعات در یمن زندگی میکرد، اما مایهی شگفتی است که هیچ اهمیتی برای تمامی پدیدههایی چون آزادی بیان، آزادی مطبوعات، همزیستی مسالمتآمیز انواع مذاهب و ادیان میان یمنیها قائل نبود و هیچ اشارهای هم در کتاب خود به آن پدیدهها نکرده است زیرا از دیدگاه «شرقشناسی وارونه» یا چپ اروپایی، تمام این پدیدهها حتی اگر موفق هم باشند توسط قدرتهای امپریالیستی بر جوامع خاورمیانه تحمیل شدهاند! او برعکس، علاقمندی و ولع خود را به تحقیق در باره اسلام سیاسی که از نظر وی صدای واقعی یمنیهاست، نشان داده و به تحقیق و بررسی در باره جنبشهای سیاسی دینی از اخوانالمسلمین و سَلفیهای سنی تا جنبش احیای فرقه زیدیهای شیعه که تقریبا منقرض شده بودند و اکنون با کمک مالی و تسلیحاتی رژیم ایران به جنبش مسلح حوثی تبدیل و نامشان به «انصارالله» تغییر یافته، پرداخته است!
در حالی که نظریه بورگا با دیدگاه بسیاری از مردم یمن که سالها رویای جامعهی دموکراتیک، مدرن و سکولار را می دیدند، مغایر است ولی او اصرار دارد که «یک فرد یمنی دموکرات» یک یمنی واقعی نیست بلکه یمنی جعلی است! شخصیت یمنی واقعی یا مسلمان واقعی کسی است که خواستههای سیاسیاش را در یک زبان مذهبی بیان کند: جمهوری اسلامی، دولت اسلامی، خلافت اسلامی؛ اینها خواستههای واقعی مردم مسلمان مشرق زمین است. همه این الگوها در مجموع به دنبال تطبیق شریعت دین بر زندگی مردم و تشویق همه به جهاد و جنگ با هر غیرمسلمان است.
به نظر میرسد که ما با یک بیماری جدید چپگرایی روبرو هستیم؛ این بیماری از اتحاد فاشیسم مذهبی با چپ فرصتطلب یا اپورتونیسم چپ برای مقابله با امپریالیسم جهانی به وجود آمده است.
انقلاب خمینی را میتوان نقطهی عطف و محوری در موضعگیری اپورتونیسم چپ نسبت به فاشیسم دینی و جنبشهای اسلامگرایی دانست.
نمونه بارز اتحاد اپورتونیسم چپ با انقلاب اسلامی خمینی در ایران، نمونه عملی این اندیشه است. انقلاب خمینی توانست رژیم سلطنتی شاه را که نمونهی نوگرایی و بزرگترین متحد غرب در منطقه بود سرنگون کند و شعارهای خصمانه علیه آمریکا و غرب را در منطقه گسترش دهد و به صورت علنی دشمنیاش با ارزشهای سیاسی (آزادی، دمکراسی و حقوق بشر) و ارزشهای اجتماعی (مدرنیته و رفاه و نوگرایی) را اعلام کند.
در تاریخ معاصر رویارویی و رقابت میان چپگرایی با سرمایهداری، تجربه چپ در برابر جهان سرمایهداری کمکم ضعیف و ضعیفتر شد تا اینکه فروپاشی کامل اتحاد جماهیر شوروی به عنوان بزرگترین شکست تجربه سوسیالیستی و قلعهی مستحکم آن در جهان تلقی شد.
پس از این شکست بود که چپگرایان سخت به تکاپو افتادند تا مدلی دیگر برای مبارزه با امپریالیسم بیابند تا شاید بتوانند با پیروزی پی در پی سرمایهداری و ارزشهای آن مقابله کنند؛ از آنجا که چپ شکست خورده دیگر به عنوان یک پروژه توتالیتری نمیتوانست مطرح شود، اپورتونیست چپ پروژه خود را در قالب اهداف کوچکتری برای مقاومت در برابر امپریالیسم تدارک دید و در توهمی فاحش پس از شکست پروژه ناسیونالیسم عرب در دو بُعد ناصریسم و بعثی آن، جنبشهای فاشیسم دینیِ رو به افزایش را تنها نیروی قادر به مقابله و شکست امپریالیسم تلقی کرد.
بر اساس این نگرش بود که میشل فوکو نه تنها از انقلاب خمینی در ایران حمایت کرد بلکه از فرایندهای اجتماعی و سیاسی واپسگرایانهی این انقلاب نیز پشتیبانی نمود. هنگامی که رژیم خمینی پردهای سیاه بر زندگی ایرانیان کشید و قوانین ارتجاعی را به زور بر جامعه ایران تحمیل کرد، چپ اروپایی ماهیت سرکوبگرانه این اقدامات رژیم ایران را نادیده گرفت و آن را به عنوان یک پیروزی علیه ارزشهای غلط غرب استعمارگران قلمداد کرد.
هنگامی که خمینی حجاب را به زور بر زنان ایرانی تحمیل کرد و با دیدگاه واپسگرایانه و اصولگرای اسلامی زن را به عنوان نمادی برای لذت جنسی و عامل فتنه و فساد معرفی کرد، چپ اروپایی نه تنها از عملکرد ارتجاعی و بنیادگرایی اسلامی خمینی چشمپوشی کرد بلکه تحمیل حجاب اجباری بر زنان ایران را نوعی حرکت رهاییبخشی آنها از ارزشهای غربی مانند مد، زیبایی و عدم استفاده «ابزاری» از آنان از سوی شرکتهای بزرگ امپریالیستی معرفی نمود.
برای چپ اروپا عقبماندگی و واکنش اقتدارگرایانه جنبشهای اسلام سیاسی علیه ملتهای ستمدیده مهم نیست؛ مهم این است که این اقدامات خلاف ارزشهای غربی و خلاف مرد سفیدپوست آمریکایی یا اروپایی وابسته به امپریالیسم است.
مدرنیته اسلامگرایان مانند مدل غربی نیست که به آموزش و پرورش، آزادی سیاسی، آزادی زنان، جدایی دین از سیاست و دولت و تحکیم روح فردگرایی بپردازد، بلکه نوآوری در نزد اسلامگرایان قتل و اعدام همجنسگرایان، قطع کردن دست دزدان فقیر که بر اثر احتیاج دست به دزدی میزنند، سنگسار کردن زنان به دلیل زنای محسنه (شوهردار) تا حد مرگ، و تحمیل یک فکر و یک مذهب با زور سرنیزه و زندانی و قتل مخالفان است.
همه این اقدامات از نظر چپ اروپایی بیرحمانه نیست به این دلیل که ما این نقض فاحش حقوق بشر را با مقیاسها و ارزشهای غربی در نظر گرفتهایم! اما اگر این نقض فاحش حقوق بشر و این همه وحشیگری را بر اساس ارزشهای مختلف جنبشهای اسلام سیاسی که از منبع شریعت گرفته شده، بسنجیم، این اقدامات وحشیانه و ارتجاعی اقداماتی بسیار طبیعی هستند که برگرفته از فرهنگ و روح ملتهای خاورمیانه است! از دیدگاه اپورتونیسم چپ جدید اروپایی، آزادی واقعی و «جایگزین مدرنیته» در خاورمیانه همین است.
حسن نصرالله، سید قطب، ابو مصعب الزرقاوی، طارق رمضان، حسین الحوثی، راشد الغنوشی و خمینی از نظر چپگرایان اروپایی قهرمانانی «مستقل» و شایسته تقدیر هستند. بورقیبه، آتاتورک، طاها حسین و محمد عبده و همه الگوهای مدرنیته لیبرال تنها عوامل و نمایندگان استعمارگران برای نشر ارزشهای امپریالیسم هستند که چپ اروپایی برای ریشهکن کردن منابع آن در جهان اسلام باید با فاشیسم اسلامی متحد شود.
این تنها فرانسوا بورگا نیست که خواستار اتحاد فاشیسم دینی با چپ اروپایی بوده است بلکه نویسنده و «شرقشناس وارونه»ی دیگری از چپگرایان اروپا به نام آلن گریش نیز در کتاب «اسلام، جمهوریت و جهان» همین اندیشه را ترویج داده است. او در این کتاب به شدت به یک زن ایرانی مخالف حجاب تاخته و در حمله خود از جملات و اصطلاحاتی که سَلَفیهای اسلامی به کار میبرند، استفاده کرده است. از نظر این «شرقشناس وارونه» زن مسلمان واقعی زنیست که کاملا از فرق سر تا نوگ انگشتان پا پوشیده باشد و نه زنانی «جعلی» با احساسات رقیق، دامن کوتاه و شعارهای فمینیستی که مانند زنان غربی هستند!
آلن گریش مانند اصولگرایان از اسلام دفاع میکرد؛ از نظر او اسلام دینی پیشرفته است و احتیاجی به اصلاحات ندارد. اصولگرایی اصل ترقی جوامع مشرقزمین است و همه کسانی که به دنبال حقوق زنان، آزادی، دمکراسی، مدرنیته و حقوق بشر هستند، مشکوک و از نخبگان غربزده هستند.
از نظر آلن گریش، روشنفکر حقیقی که از آرمانهای اسلامی صحبت میکند طارق رمضان یا خمینی و امثال آنها هستند اما بقیه لیبرالها، نیروهای چپ جهان عرب همه دستنشاندگان غرباند که میخواهند با اصولگرایی اسلامی و روند حاکمیت اسلام بر مشرقزمین مبارزه کنند.
به غیر از فرانسوا بورگا و آلن گریش، نامهای دیگری از این مکتب مانند یان هالوی نیز به چشم میخورد. این روشنفکر چپگرای اروپایی ارتباط میان غرب و جهان اسلام را در یک نقطه و آن هم «استعمار» خلاصه میکند. به نظر او جهان اسلام قربانی استعمار غرب است که علاوه بر غارت منابع مردم، سعی دارد ارزشهای آزادی، دموکراسی، برابری، آزادی زنان، عقلگرایی و پلورالیسم سیاسی را در میان جوامع اسلامی گسترش دهد. از نظر فرانسوا بورگا و آلن گریش و یان هالوی، هیچ راه گریزی از سلطه استعمار برای مردم خاورمیانه وجود ندارد مگر اینکه این ملل ارزشهای غربی در کشورهایشان را از بین ببرند و به فرهنگ و زبان سیاسی اصلی خودشان بازگردند که همانا «خلافت، شریعت اسلامی و حکم امامت» است.
چپگرایان اروپایی به ارزشهای دموکراسی و سکولاریسم و آزادی، اعتقادی راسخ دارند، اما این پدیدهها را به عنوان ارزشهای ذاتی خودشان تنها در جامعه فرانسه و کشورهای اروپا میبینند و میخواهند! به همین دلیل است که آنها در سه دهه گذشته تلاش کردند تا عربها و مسلمانان را متقاعد سازند که آنها با اروپائیان فقط «متفاوت» هستند و نه «عقبمانده»! به نظر آنها جوامع شرق باید با تمام ارزشهای مدرنیته غربی مبارزه کنند و نسبت به ارزشهای ذاتی جوامع خودشان هر چقدر هم که واپسگرایانه هستند، پایبند باشند!
جریان چپ اروپایی یا شرقشناسی وارونه، با بنیادگرایی اسلامی در سه ایده که در نهایت آنها را به اعتقاد به «نظریه توطئه» سوق میدهد، مشترک است:
اولین ایده این است که توطئهای بزرگ از سوی غرب برای تحریف اسلام وجود دارد و تروریسم اسلامی صرفا یک برنامه اطلاعاتی غربی است که با هدف بدنام کردن اسلام و مسلمانان تدارک شده است .
ایده دوم این است که اسلام، برخلاف مسیحیت و یهودیت، نیازی به روند اصلاحات دینی ندارد و مطالبات و خواستههای تجدید اسلام از سوی نظام های غربی مطرح میشود.
سومین ایده این است که علت عقبماندگی مسلمانان، استعمار است و هیچگونه دلیل داخلی برای عقبماندگی مسلمانان غیر از استعمار و قدرتهای غربی وجود ندارد.
چپگرایان اروپایی (به ویژه فرانسویها) در این نقطه که غرب مسبب همه بدبختیهای مردم خاورمیانه و مسلمانان است با بدترین فاشیسم مذهبی به همدیگر میرسند. بنابراین کتاب «صدای واقعی جنوب» در اصل همان «صدای فاشیسم مذهبی» است که خواستار حاکمیت حق الهی و تطبیق شریعت و سرکوب زنان است. در مقابل، زنان عرب یا مسلمان که از لیبرالیسم، سکولاریسم و دموکراسی حمایت میکنند، از نظر این اندیشمندان وارونه، چهرههای دروغین و غیر واقعی هستند که باید پاکسازی شوند. با پاکسازی و سرکوب همه صداهای خواهان تغییر و دگرگونی در خاورمیانه و کشورهای مسلماننشین است که چپ اروپایی متحدی قدرتمند برای رویارویی با امپریالیسم غرب پیدا خواهد کرد!
*منبع: وبسایت دَرَج
*نویسنده: حسین الوادعی حقوقدان یمنی
*ترجمه و تنظیم از کیهان لندن
کیانوری و فرخ نگهدار در و دیوار شهرهای ایران را پر کرده بودند از شعار سپاه پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید و لیبرالیسم جاده صاف کن امپریالیسم و مرگ بر امپریالسم جهانی بسر کردگی امپریالیسم آمریکا و دادگاههای انقلاب را تشویق میکردند به قهر هر چه بیشتر انقلابی بر علیه آزادی خواهان و دمکراسی طلبان و اعدام آنها و دیدیم که ده ها هزار نفر آزادیخواه با تشویق حزب توده و فداییان خلق اکثریت شکنجه و اعدام شدند لعنت و نفرین بر آنها
این نوشتار بسیار سودمند و روشنگر بود. مرا به یاد اندرز ارجدار شادروان احمد کسروی انداخت که “بیشینهی شرقشناسان، از دیرباز هدفی بجز از عقبنگاهداشتن شرقیان نداشتهاند” (نقل به مضمون). و چه درست و استوار گفت، روانشاد کسروی یگانه!
مخرج مشترک گروههای اسلامی با چپها فقط در دشمنی با آمریکا هست به این دلیل که آنها نیز میخواهند یک ابر قدرت باشند و اصلا مشکلی با کاپیتالیسم و پول دوستی ندارند. نگاهی به گذشته کشورهای کمونیستی سابق ثابت میکنند که رهبران این کشورها در رفاه کامل زندگی میکردند و هیچ کمبودی در زندگی اشرفی آنها نبود. این دو گروه پوپولیستیهایی هستند که راه جدیدی برای فریب مردم پیدا کردند درست مثل نظامهای ونزوئلا و کره شمالی که رهبران آنها سطح زندگی بسیار بالا تر از مردم خود دارند.
ان دی پی کانادا هرگز روسی یا استالینیست یا لاستیک آتش زن و آنارشیست نبوده و دائم در انتقاد از خود وتغییر رهبری وروش ومخالفت با اشغال گری روسیه در اوکراین و اسلام گرایی سیاسی شیعه و سنی و دخالت دین گرایان در دولت (حتی مسیحیان ) علنا مخالفت می کند. با این همه برای اکثریت مردم کانادا آنها آماده اداره دولت فدرال نیستند، هیچ چپی در هیچ کشور دیگری نیست که به اندازه چپ دموکرات کانادا از بنیادگرایی و وفاداری کور به مارکسیسم و لنینیسم و تقدیس خشونت گرایی و وابستگی به روسیه و تطهیر اعضای کلوپ فاشیست های وابسته به آنها ، به دور باشد. هیچ چپی در هیچ کشور دیگری به اندازه مارکسیست های روسی ایران توسعه گریز ، بنیاد گرا ، وابسته به روسیه و عاشق استالین ـ کاستروـ قذافی ـ کیم ـ
خود را به کوچه علی چپ زدن و فرافکنی کی بود کی بود ما نبودیم و تقصیر به گردن دیگران و دشمن فرضی یا متهمین خرده پا انداختن به قصد فرار از محاکمه و حتی فرار به جلو از مشخصات بارز چپ در ایران و حتی چپ های کشورهای پیشرفته است . مشکل تقدیس دیکتاتوری و فساد و افتادن به منجلاب سرپوش گذاشتن بر جنایت و حمایت از وحشی ترین جنایت کاران خودی در میان چپ ها مخصوصا در میان مارکسیست لنینیست ها به وفور در میان انواع ایرانی ـ روسی رواج دارد ناشی از خود شیفتگی نقد ناپذیرانه مذهب گونه این مارکسیست های روسی است که محور ایدیولوژی تغییر ناپذیر و ضد انتقاد آنها در وابستگی انترناسیونال آنها به روسیه دارد . مثلا ان دی پی کانادا هرگز روسی یا استالینیست یا لاستیک آتش زن و آنارشیست نبوده
این آقا یا جاسوس روسیه است که پنهانی با اسلامیون میخواهند غرب را نابود کنند، یا نماینده اسلحه فروشان، برده داران نوین و استعمارگران است که با اسلام سیاسی خاورمیانه را چپاول میکنند، جیبمان را محکم بگیریم که قربونش برم دزد کم نیست
اصولا در جوامع غربی جریانهای چپ بنوعی در خدمت پیشبرد مطامع استعماری در کشورهای مورد هدف خصوصا خاور میانه میباشند ، بخصوص چپ فرانسوی که بنوعی در باطن خویش نژاد پرست و در واقع فاشیسم مدرنایز شده میباشد .افرادی چون فرانسوا بورگا را نباید با دیده ساده انگارانه تحلیل نمود ، امثالهم از ماموران زبده و کار کشته سرویسهای اطلاعاتی و مورد حمایت ویژه استعمار میباشند که نقشی چند جانبه برای به تحقق رساندن اهداف مورد نظر استعمار مدرن امروزی را بازی میکنند و هدف اصلیشان جا انداختن این تفکر در خود جوامع استعمار زده این است که انسان غیر اروپایی توانایی و ارزش بهره بردن از علم ، و دستاوردهای یک جامعه مدرن را ندارد .
اسلام با حقوق بشر سازگارى ندارد ( امر به معروف و..)
دورى از خرافات مذهـبى و اسلامگرای چاره درد است
ادامه،
نسبیت گرایی فرهنگی که بر گرفته از ایدئولوژی چپ غربی است، در بین اینتلیجنسیا، روشنفکران، تحصیلکردگان و نخبگان ایرانی، چه استمرار طلب و چه انحلال طلب، جذابیت فراوانی دارد و حقوق بشر و آزادی را برای انسان ایرانی به صلاح نمی دانند و بر تفکر شیعی و سنتهای مرتجعانه ایرانی و بازگشت به لجنزار خویشتن تاکید میکنند. تا آنجاییکه اطلاع دارم، تنها آقایان آرامش دوستدار و مجید محمدی و خانم الهه بقراط از اندیشمندانی هستند که نسبیت گرایی فرهنگی را نفی و به جهان شمولی حقوق بشر و آزادی اعتقاد دارند. برای سایرین ،هویت شیعی- ناسیونالیستی و لجنزار خویشتن مهمتر از حقوق بشر هستند.
مقاله ایی بسیار عالی. البته، معاشقه چپ غربی با اسلام گرایان صرفا بدلیل دشمن مشترک آنها یعنی لیبرال دموکراسی و کاپیتالیسم نیست، بلکه جنبه دیگر آن نسبیت گرایی فرهنگی است که بر اساس آن همه فرهنگها، چه فاشیستی و مرتجع نظیر اسلام و چه مترقی و مدرن، برابر و هم ارزش شناخته می شوند و بر حق گروههای مختلف انسانی بر انتخاب شیوه زندگی بر مبنای فرهنگهای بومی خودشان تاکید می کند. در نسبیت گرایی فرهنگی، حقوق بشر و مفهوم آزادی نه مطلق هستند و نه جهان شمول و نه حق مسلم.
کلاً آدمیزاد وقتی خیلی خوش باشه دوست داره تغییر کنه مثل ایرانیا قبل از سال ۵۷ که با حقوق یک ماهشون یک ماشین پیکان میخریدن اما خوشی زد زیر دلشون. شما فکر کردی این یارو فرانسویه کیه؟ اینم خوشی زده زیر دلش. اگر واقعا به حرفای خودش اعتقاد داره چرا نمیره عربستان کوبا کره شمالی زندگی کنه؟ چون خودش میدونه اونجا چه خبره. این آدما رو بذارید به حال خودشون. حتی چامسکی هم فهم درستی از شرق نداره. فقط باید تو ایران باشی و یکی دوتا باتوم به باسنت خورده باشه تا شرایط رو عمیقاً درک کنی.
چپ اسلامی و غیر اسلامی، کپک زده اند. مثل ماست کپک زده که هرچقد کپک رو برداری بازم به مرور زمان کپک میزنن 🙂
بابا نگران نباشید از این چیزا زیاد بوده و هست و خواهد بود. اون روز موعود که برسه و حرفای اینه در بوته ی آزمایش قرار بگیره همشون الفرار (:
چسباندن چپ به اسلام بنظرم یک ترکیب ناهمگون است. ذات اسلام مخالفتی با تجمع ثروت و سرمایه داری ندارد. فراموش نکنیم که القاعده و طالبان در ابتدا توسط چه کسانی زاییده و پرورده شدند. بعدها چپ فرصت طیب سعی کرد تا افسار این الاغ را بدست گیرد و در جهت منافع خود بتازاند.
ضمناً کشورهای داعیه دار اسلام مانند مصر و عربستان و امارات و قطر و کویت و حتی عراق بشدت زیر نفوذ آمریکا هستند تا چپها! اگر چپ اروپا (یا در کل، اروپا) از جمهوری اسلامی حمایت میکند فقط و فقط بدلیل نفت مجانی است که جمهوری اسلامی در اختیار آنها قرار میدهد، ونه تفکر چپ ج.ا. در ج.ا امروز، یکی از هارترین سرمایه داریهای افسار گسیخته در جریان است. شما هم که نعل وارونه میزنید!
نوشته روشنگرانه اى بود
اینکه چرا یک خارجى ( فرانسوى ) میشه شرق شناس معروف ؟!؟!؟و هـمه یکدل و یک زبان منتظر هـستند که أو چه میگوید ؟
طارق رمضان مدتی در پی شکایت «تجاوز جنسی» از طرف یک خانم تحت تععقیب قضائی وزندانی بود که گویا اخیرأ با پرداخت ضمانت موقتأ آزاد شده است. این شخص توسط رسانه های اروپائی یکنوع سخنگوی «اسلام واقعی » معرفی میشد و استاد دانشگاه در سویس شده بود. ولی مردم اروپا با شنیدن سخنان وی در تلویزیون که کتک زدن زن توسط شوهرش را طبیعی میدانست به ذات خبیث او و دینش پی بردند وبه رسانه هائیکه از وی دعوت میکردند اعتراض کردند
چپ اروپا؟چپ ایرانی از توده ی ها تا اکثریتی ها و مجاهدین و مارکسیست ها و راه کارگری و پیکاری ها همگی غرق در اسلام هستند آن هم از نو شیعه اش!چون هر دو ساخته و پرداخته قوم موسی هستند/خدیجه و ابوبکر و مارکس و امگلس و لنین ویوسف استالین …