چیست این زمزمهی آب
که در روح و روانم جاریست؟
سخن خاطرههاست؟
قصهی جوی پراز شهد و گلاب و شادیست؟
چیست این چندهزار
اصلهی سبز چنار
که به قد نود و اندی سال
در کنار جویی؛ در خیابانی به بلندای شهر
قد برافراشته است امیدوار
پاسخش را سیمرغ، از سر کوه دماوند
چنین بازم داد:
این درختان نجیب و رعنا
شاهد تاریخند
شاهدانی خاموش،
بر عبور تو وهممیهن تو
از خیابانهای خاکی شهر
از بلا، بیماری
رمل و اصطرلاب و جهل و بیسامانی
تا…
رسیدن به خرد
کسب دانایی و فخر و عزت
تکیه بر تخت و غرورِ جمشید
روزگارانی چون، عصر خسروپرویز
و سپس…
پیِ پرپر شدن چندین نسل
پیِ آوارگی و جنگ و گریز
از سقوطی ناچار، به ته چاهِ ویل
باز هم تکرارِ ورقی از تاریخ
آری
این صبوران سبز، همه را میدیدند
همه را میبینند، همه را میدانند
جرمشان هم «این» است.
پس، به نام نامی دین
و ملاطی از آهک و کین
ریشهشان خشکاندند
به امیدی که روند از خاطر
به امیدی که نمانند به یاد من و تو
تا ندانیم، که بودیم و
چهها داشتهایم.
اما،
جاهلان غافل از آنند
که در حین گذر از آشوب
این چناران همگی سرو شدند
آری، این چناران، همگی سرو شدند
و هنوز…
آنقدر باقی هست از چندهزار
که نشسته است به امید گذار
و به عشق دیدار
تا به زودی همه شیران جوان
در پناه خورشید
بدهند دست به دست
در خیابانهامان، بنشانند درخت
بنشینند به تخت و بخوانند به آواز بلند
تا که دنیا باقیست
خرد و خوشکامی
سهم هر ایرانیست.
ژانویه ۲۰۱۹
با تشکر از خانم باقری با این شعر که گویای فصلی از حقیقت جامعه ایران است . بسیار زیبا ، بسیار زیبا
شعری بی نظیر در وصف نمادی بی نظیر! هزاران آفرین بر خانم منیژه باقری!
سپاس از خانم منیژ ه
بسیار عالى