احمد تاجالدینی- ایدئولوژیها، پرنسیپها و اهداف سیاسی هستند که به منظور شکل دادن جامعه به صورت سیستماتیک به یکدیگر پیوند داده شدهاند. پس از سقوط ساسانیان ایرانزمین شاهد بروز و ظهور ایدئولوژیهای گوناگونی بوده است، که بعضی از آنها توانستند تا حد ایدئولوژی دولت ارتقا یابند و بعضی نیز به صورت ایدئولوژیهای مخالف دولت تاثیر ژرفی در فرهنگ و تاریخ اندیشه ایرانیان بجای نهادهاند. این ایدئولوژیها را با اندکی اغماض شاید بتوان به دو گروه بزرگ: ایدئولوژیهای دهرگرا- طبیعتبنیاد- و دیگری ایدئولوژیهای دینگرا تقسیم کرد. علاوه بر اینها ایدئولوژیهای دیگری نیز به وجود میآمدند که به درجاتی از هر دو دسته تاثیر میپذیرفتند.
دو ایدئولوژی دینی در سدههای میانه ایرانزمین
در سدههای میانه، دو ایدئولوژی دینبنیاد توانستند در ایرانزمین به ایدئولوژی دولت مبدل شوند: یکی «ایدئولوژی اسماعیلی یا ایدئولوژی باطنی» و دیگری ایدئولوژیای است که در این نوشتار از آن به نام بنیانگذارش محمد غزالی، «ایدئولوژی غزالی» نام برده میشود. ایدئولوژی اسماعیلی پیشتر از ایدئولوژی غزالی و در مخالفت با خلافت- دولت- عباسیان(۷۵۰-۱۲۵۸م) شکل گرفت و بر اساس آن نخست دولت فاطمی (۹۰۹-۱۱۷۱م) در مصر و سپس دولت الموت (۱۰۹۰-۱۲۵۶م) در درون ایرانزمین پی افکنده شدند. در ایجاد این ایدئولوژی ایرانیان نقش مهمی بازی کردند و خلیفه بغداد نیز تردیدی به خود راه نمیداد که اسماعیلیان را که از آنها با عنوانهای فاطمی و باطنی نیز یاد میشود از اعقاب «مجوس» بخواند. مجوس در ادبیات خلافت بر چسب تحقیرآمیزی است که دستگاه تبلیغاتی خلافت برای ایرانیان استقلالطلب به کار میبرد. مهمترین نظریهپرداز ایدئولوژی اسماعیلی در ایرانزمین ناصرخسرو قبادیانی بلخی (۱۰۰۴-۱۰۸۸م) است. ایدئولوژی اسماعیلی مشروعیت خلافت عباسی را به چالش کشید، بطوری که خلافت عباسی در معرض سقوط قرار گرفت. در اینجا بود که عباسیان به ضعف ایدئولوژیک خلافت بغداد که قلب خلافت اسلامی بود پی بردند و ضرورت ایجاد یک ایدئولوژی دولتی قدرتمند را به اجبار پذیرفتند، تا بتواند در مقابل ایدئولوژیهای معارض از مشروعیت خلافت در مقابل ایدئولوژی منسجم اسماعیلیان و ایدئولوژیهای دیگر حفاظت کند. این ایدئولوژی با نبوغ غزالی (۱۰۵۸-۱۱۱۱ م) در زیر سایه تدبیر دبیران ایرانی و قدرت شمشیر سلجوقیان (۱۰۳۷-۱۱۹۴) به وجود آمد. به این ترتیب ایرانیان با دو ایدئولوژی که سیاستهای متفاوتی را پی میگرفت، تسخیر بغداد را هدف قرار دادند. از ایدئولوژی اسماعیلیان سیاست براندازی مسلحانه تراوش کرد، اما از ایدئولوژی غزالی سیاست تسخیر ایدئولوژیک خلافت از درون سر بر میآورد. هر دو ایدئولوژی در شکل، اسلامی- اسماعیلیان شیعه و غزالی سنی- صوفی بود- اما در محتوا متفاوت بودند. ایدئولوژی اسماعیلی از درون عقلگرا، اعتزالی، فلسفی و ارسطویی بود. اما ایدئولوژی غزالی از درون منتقد عقلگرایی، اشعری، فلسفهستیز و صوفیانه بود. بنا به ادبیات سیاسی نوین، ایدئولوژی اسماعیلی به شدت رادیکال و ایدئولوژی غزالی به شدت محافظهکار بود. هر دو ایدئولوژی در یک هدف سیاسی اشتراک داشتند، آنهم تسخیر خلافت عباسی بود.
خلافت عباسی هم با تصوف که از ارکان ایدئولوژی غزالی گردید و هم با ایدئولوژی اسماعیلی سخت مخالف بود و تا جایی که قدرت داشت برای نابودی آنها تلاش کرده بود. در لحظهای که اسماعیلیان مصر میرفت تا بساط عباسیان را بر چیند و بغداد را تابع قاهره پایتخت اسماعیلیان مصر کند، دبیران خراسانی با قدرتِ شمشیر ِ سلجوقیان، بغداد را تسخیر کردند (۱۰۵۵م) و خطر اسماعیلیان را موقتا برطرف و نفوذ خود را بر مرکز خلافت تثبیت کردند.
بنیاد سهگانه قدرت سیاسی در نظریه نظامالملک: تاج، بوروکراسی و ایدئولوژی
با تاسیس دولت سلجوقی منطبق با بوروکراسی ایرانزمینی، نفوذ خراسانیان در بغداد و کل امپراتوری اسلامی گسترش یافت. نظامالملک توسی با فراست دریافته بود که ثبات دولت تنها نمیتواند متکی بر پیوند تاج (قدرت شمشیر) با بوروکراسی باشد و تداوم ثبات سیاسی، مستلزم ایدئولوژی نیز هست. به ویژه که اسماعیلیان الموت رقیب جدی دولت برخلاف استقرار دولت سلجوقی، در بخشهای بزرگی از ایرانزمین اعمال حاکمیت میکردند و ایدئولوژی خویش را میپراکندند. نظامالملک توسی برای خاتمه دادن به چندگانگی ایدئولوژیک، تاسیس نظامیهها را در دستور کار قرار داد. یکپارچگی سیاسی دولت سلجوقی که دیگر شکل امپراتوری در دل خلافت اسلامی به خود گرفته بود، نیازمند پشتوانه ایدئولوژیک و ثبات حقوقی بود. ایجاد مدارس نظامیه که منتسب به نام مؤسساش نظامالملک توسی است، نتیجه سیاست دولت برای ایجاد یک ایدئولوژی دولتی بود تا بتواند نظام آموزشی را زیر دیسیپلین خویش درآورد. نظامالملک دریافته بود که حفظ یکپاچگی دولت بدون یکپارچگی ایدئولوژیک ناممکن است و بایستی برای پایان دادن به چندگانگی ایدئولوژیک جامعه، تعرضی ایدئولوژیک سازمان داده شود تا بتواند یک ایدئولوژی فراگیر دولتی را بر دیگر ایدئولوژیهای رقیب غالب گرداند. تاسیس نظامیهها با چنین نیتی در تمامی قلمرو امپراتوری در دستور روز دبیران ایرانی قرار گرفته بود. در اجرای سیاست ایدئولوژیسازی از دین، محمد غزالی در راستای اهداف سیاسی دبیران ایرانی نقش بزرگی ایفا کرد. غزالی با دهها تالیف خود، ایدئولوژیهای مخالف سیاستهای نظامالملک را مورد نقد قرار داد و به اسلام روح و معنای تازهای بخشید. غزالی با تالیفاتش یک منظومه منسجم ایدئولوژیک برای اسلام مورد نظر دبیران ایرانی ساخت که پیش از آن سابقه نداشت. خلافت اسلامی تا پیش از غزالی فاقد یک ایدئولوژی منسجم بود. اسلام خلافت مجموعه متفرقی بود از راستاهای گوناگون فقهی و مباحث الهیاتی متنازع. استمرار خلافت عمدتا بر پایه اجرای احکام اسلامی بود. بیجهت نبود که خلافت در مقابل تعرضهای ایدئولوژیهای مخالفان به شدت آسیبپذیر بود و آنان را با احکام کفر و الحاد و نفاق با خشونت سرکوب میکرد.
ایدئولوژی غزالی
ایدئولوژی که غزالی آن را بنیاد نهاد با تلفیق شریعت فقهی– عبادات، عادات و معاملات- و باورهای صوفیانه به وجود آمد. در این ایدئولوژی، اصول تغییرناپذیر شریعت- اصول ظاهری، شکلی- با وجد و شوق صوفیانه- ذوقی، فردبنیاد، درونیافتی که از طریق مراقبت اخلاقی کسب میگردد- در هم میآمیزند. این درهمآمیزی چیزی جز یک ایدئولوژیسازی برای منطبق کردن خلافت بغداد و پادشاهی سلجوقی بر ساختار بوروکراسی ایرانی نبود. هدف غزالی از این آمیزش، نجات شریعت بحرانزدهای که دیگر جاذبهاش را از دست داده بود، از طریق همنشینی با تصوفی بود که محبوبیت و مقبولیت داشت. شاید بتوان ادعا کرد که با این ایدئولوژیسازی برای نخستین بار اسلام به هویت قابل ارائهای دست یافت. تا پیش از غزالی اسلام– به ویژه پس از سده دوم- در مجموع در مفهوم فقهیاش خود را عرضه کرده بود. به ویژه فقه حنفی که برداشتی بینالنهرینی از حقوق ارائه میکرد با معارضانی سرسخت- مالکی و حنبلی-در قلمرو اسلامی روبرو شده بود. مباحث نابتر الهیاتی در جدال بین اشاعره و معتزله به بنبست رسیده بود. فقه چهارگانه عملا امپراتوری اسلامی را به چهار حوزه حقوقی تقسیم کرده بود. مباحث الهیاتی نیز زیر تاثیر کنشهای سیاسی از یکی از حوزههای متعدد فقهی تاثیر میپذیرفتند. تعدد حوزههای حقوقی و الهیاتی تهدیدی برای امپراتوری اسلامی که پادشاهیها و امیرنشینهای متعددی را در درون خویش متحد ساخته بود محسوب میگردید. دبیران ایرانی که سلجوقیان را به قدرت رسانده بودند تلاش میکردند که بحران خلافت به سود گسترش قدرت بوروکراسی ایرانی حل گردد. در چنین حال و هوایی بود که دبیران ایرانی مانند عمیدالملک کندری و خواجه نظامالملک قدرت شمشیر سلجوقیان را در خدمت گسترش بوروکراسی جاافتاده ایرانی قرار داده بودند. رسیدن به چنین هدفی نیازمند ایدئولوژیای بود که در ایران مقبولیت و ریشه داشته باشد. در عین حال این ایدئولوژی بایستی در مسیری هدایت میگردید که کار تثبیت مناسبات فئودالیسم و گسترش بازرگانی مورد نظر دبیران ایرانی را متحقق گرداند. این ایدئولوژی از سویی باید به جنبش عقلگرای معتزله لگام میزد و از سوی دیگر با تزریق اخلاق صوفیانه شرع را تلطیف میگردانید.
بیسبب نیست که بسیاری برآنند که اسلام در حقیقت همان است که غزالی ارائه کرده است زیرا تا پیش از غزالی، اسلام ِ خلافت چیزی جز مجموعهای از احکام فقهی و مباحث کلامی متنازع و غیرمنسجم نبود. نام کتاب معروف غزالی- احیای علوم دین (زنده کردن علم دین)- اشاره به همین معنا دارد. ایدئولوژی که غزالی از این تلفیق–شریعت و تصوف- ساخت، شمشیری دو لبه بود. از یکسو دین و شریعت را از هرج و مرج فقهی و کلامی و زوالی که دچار شده بود، خارج میکرد، به این معنا که تقلید از مذاهب فقهی را که منشاء بینظمی سیاسی در دولت بود را ضرور نمیدانست، و از سوی دیگر پای تصوف- تا آن زمان مستقل- را به درون دولت میکشاند، تا به این ترتیب خطر برآمد یک جنبش مستقل سیاسی ضد حکومتی از میان صوفیان و جنبشهای خالصتر ایرانی را منتفی گرداند. این تلاش غزالی در راستای القای خوانشی باب طبع «دبیر- فئودالهای» ایرانی از اسلام بود، همان بینش و سیاستی که نظامالملک در پی آن بود- تسخیر ایدئولوژیک بغداد از طریق تزریق راستایی از اندیشههای ایرانی. هدف غزالی از نظریه عدم ضرورت دولت در تقلید -پیروی- از مذاهب، طرح نظریه سیاسی بود که بنا بر آن تنها حکم حکومت دارای اعتبار میگردید و همگان مکلف به قبول و پیروی از آن میشدند و نه حکم ارباب مذاهب و اجتهادهای بیرون از اراده حکومت. غزالی وجود مذاهب را رد نمیکند ولی لزوم تبعیت حکومت از ارباب مذاهب را بیمعنا میداند. به این وسیله استبداد حکومت، از سیاست دولت برآمد میکند و پشتوانه ایدئولوژیک مییابد. پس از این تعرض ایدئولوژیک و پشتوانه مالی و نظامی در حمایت از آن، نه تنها مذاهب زیر سلطه دولت قرار میگرفت، بلکه فلسفه و آزاداندیشی بیرون از دینِ دولتی نیز در منگنه ایدئولوژی دینبنیاد و به شدت سیاسی شده قرار میگرفت. دانشها که تا پیش از آن زیر فشار الهیات ِ مذاهب اسلامی قرار داشتند، پس از آن با قبول قیمومت ایدئولوژی دولتی، بقایشان منوط به قبول بیقید و شرط ایدئولوژی دولتی میگردید. از آن پس فلسفه نیز تنها در رواق این ایدئولوژی دولتی امکانی برای ابراز وجود مییافت و در حقیقت وجود استقلالیاش تضعیف میشد.
تاسیس نخستین دانشگاهها با دیسیپلین ایدئولوژیک در ایران و قلمرو اسلامی
برای وصول به هدف یکپارچگی ایدئولوژیک دولت بود که نخست نظامیه نیشاپور ( ۴۵۰ه.ق-۱۰۵۷م) که به آن دارالعلم (=سرای دانش، دانشگاه) میگفتند تاسیس شد. این دانشگاه یک سال پیش از تولد غزالی و به دستور نظامالملک ساخته شد. ریاست این دانشگاه به حقوقدان و هومانیست برجستهای به نام عبدالملک جوینی واگذار شد. در این دانشگاه تصوف هویت آکادمیک یافت و علوم بر پایه صلح اجتماعی تبلیغ و ترویج میگردید. غزالی در این مدرسه پرورش یافت، و گفته میشود که خیام و عطار نیز دانشآموخته این دانشگاه بزرگ بودهاند. سپس چندین مدرسه مشابه با همان نام در شهرهای مختلف به وجود آمد که مهمترین و بزرگترین آن نظامیه بغداد در قلب خلافت بود که ریاست آن به غزالی واگذار گردید. مدارس نظامیه، نخستین دانشگاههای سده میانه در ایران و قلمرو خلافت عباسی بودند. تفاوت این مراکز علمی با مدارسی که پیش از آن هم وجود داشتند، آن بود که نخست، سیستماتیک بودند، و دوم آنکه دانش در سایه دینی که دولت خود را پاسدار آن میدانست قرار میگرفت. این به آن معنا بود که دانشها تا آنجا که در تعارض با ایدئولوژی دولت قرار نمیگرفتند، حمایت میشدند. این روندی بود که دانش در سدههای میانه در اروپای مسیحی نیز طی کرده بود . تفاوت مدارس اروپایی و مدارس نظامیه در آن بود که در اروپای مسیحی مدارس مستقیما تحت ولایت و سرپرستی کلیسا بودند، در حالی که نظامیهها و مدارس پیش از آن به وسیله دولتهای پادشاهی- سکولار- به وجود آمدند. بودجه آن از اوقافی تامین میشد که عمدتا دولت یا اشخاص به آن مدرسه تخصیص میدادند. این تفاوت از جمله دلایلی است که دانشها در قلمرو خلافت در قیاس با اروپای مسیحی از تنوع و ظرفیتهای بیشتری برخوردار گردیدند، و زمینه ای برای آزادی عمل بیشتر دانشپژوهان در دنیای اسلامی نسبت به دنیای مسیحی به وجود آمد. حافظ ابرو در زبدهالتواریخ در اینباره مینویسد «سلطان [آلب ارسلان] اجازه فرمود و نظامالملک به اطراف نوشت به بنیاد مدارس و چنین گویند که هفتاد مدرسه در آن سال ساختند، و او [نظام الملک] اول کسی است که [این] سنت حسنه نهاده است».
عمادالدین اصفهانی نیز درباره تامین مالی این دانشگاهها میگوید «در هر شهری نظامالملک مردی دانشمند مییافت، بیدرنگ مدرسهای میساخت تا در آنجا به تدریس پردازد و درآمدی از وقف بدان اختصاص میداد و آن را به کتابخانهای میآراست».
در این دانشگاهها حقوق علاوه بر مناسبات مالکیت، نُرمهای اخلاقی را نیز زیر دیسیپلین حقوقی قرار میداد- فقه. در این دانشگاهها کلام، حقوق، ریاضیات تدریس میگردید. دانشگاه- نظامیه- نیشاپور از لحاظ زمانی ۳۱ سال جلوتر از نخستین دانشگاه معتبر اروپا– بولونا تاسیس ۱۰۸۸- و حدود صد سال مقدم بر دانشگاه پاریس– تاسیس نیمه نخست سده ۱۲- و مقدم بر دانشگاههای اکسفورد و کمبریج که به ترتیب در سالهای ۱۱۶۷و ۱۲۰۹ تاسیس شده بودند، تاسیس گردید. مواد درسی دانشگاههای تاسیس شده در سدههای میانه اروپای مسیحی و دانشگاههای نظامیه در قلمرو خلافت اسلامی از لحاظ عنوان شبیه به یکدیگرند. در همه آنها رشتههای الهیات، حقوق -فقه- ستونهای اصلی تدریس بودند. اما اهمیت رشتهها در دانشگاههای مختلف متفاوت بود. مثلا در یکی حقوق برجسته بود، و در دیگری مثلا الهیات و یا پزشکی. دانش پزشکی و آموزش آن ریشههایی طولانیتر داشت. دانشگاه سالرنو در اروپا در ۸۰۰ میلادی در پزشکی، مرکزی شناخته شده بود. در قلمرو خلافت، در بغداد و ری و شهرهای دیگر مراکز پزشکی بزرگی، فعال بودند. ابوعلی سینا و رازی نمایندگان برجسته دانش و سنت پزشکی و فلسفه در پیش از تاسیس نظامیهها هستند.
با نظم ایدئولوژیک که مدارس نظامیه ایجاد کرد، آزادی اندیشه که پیش از آن نیز دچار محدودیت بود، تحت دیسیپلینهای مدرسهای با ویژگیهای سده میانهای (قرون وسطا) قرار گرفت. فلسفه و الهیات در یکدیگر هضم شدند، و آنچه «حکمت اسلامی» نام گرفته است، نتیجه همین آمیختگی است. با آمیزش فلسفه با کلام و تصوف، مرز بین استدلالورزی خردبنیاد- فلسفی- و استدلالورزی الهیاتی که برای اثبات اصول تغییرناپذیر به کار گرفته میشد مخدوش گردید. اصطلاح «حکیم الهی» و یا «حکمت الهی»، «فلسفه اسلامی» یا «فیلسوف اسلامی» و «فلسفه عرفانی» که تا امروز نیز به وسیله عدهای به کار گرفته میشود، بازماندهای از سنتهای سده میانهای (قرون وسطایی) است که در آن فلسفه زیر دیسیپلینهای الهیاتی با تصوف آمیزش کرده است.
بازگشت غیرانتقادی به سدههای میانه
از سالهای میانه سده نوزدهم و در مسیر حرکت به سوی مشروطیت و قانونخواهی در ایران روشنگریهایی برای رهایی اندیشه نقاد فلسفی از اندیشههای معبودی صوفیانه و الهیاتی صورت گرفت و نتایج خوبی به بار آورد. با هدف تفکیک دانشهای تجربی و عقلی از الهیات و باورهای صوفیانه مدارس جدید به وجود آمدند. این مدارس و دانشگاهها در سکولار کردن جامعه و تفکیک سیاست دنیوی از خیر و شرّ اخروی نقش بزرگی ایفا کردند. اما از دهه چهل خورشیدی شاهد یک بازگشت فرهنگی به سدههای میانه (قرون وسطا) هستیم . محافل با نفوذی از تحصیلکردگان دانشگاههای خارج و داخل با ملاهای حوزهای همکاسه شدند و آثار سدههای میانه را بدون نقادی با ادبیاتی باب روز، بازسازی کردند. همین کارکرد پس از انقلاب اسلامی با عنوان تلفیق حوزه و دانشگاه به سیاست رسمی دولت اسلامی مبدل گردید. نتیجه همکاری روشنفکران و روحانیان در دهه چهل خورشیدی به صورت معجون ضد فرهنگی گستردهای به جامعه عرضه شد و نسل جوان را زیر تاثیر خود گرفت. درست در زمانی که جامعه پویای ایران به یک دوران روشنگری برای فهم پیچیدگیهای دنیای مدرن و رو به جلو نیاز داشت، تولیدات ضد فرهنگی این مجموعه از روشنفکران و حوزویان افکار را به سدههای میانه بازگشت میدادند.
آثار سدههای میانه ایرانزمین به اعتبار زمان و مکان تولدشان گنجینهای پر ارزش و اصیل و ناب هستند. اما کار این روشنفکران دست راستی و محافظهکار در تخریب درستاندیشی کمتر از زیانباری محصولات فرهنگی روشنفکران بیمایه چپگرا نبوده است. سپهر فرهنگی و ذهنی بخش قابل توجهی از نسلی که در انقلاب اسلامی شرکت کردند از این دو منبع مخرب تغذیه شده بود. در این سالها ادبیات چپروانه به حد زیادی مورد نقد و بر رسی قرار گرفته است. اما ادبیات و محصولات فرهنگی دست راستی زیر حمایت حاکمیت اسلامی موجود همچنان بازاری گرم دارند. ذهنیتِ فرهنگسازی برای براندازی نظام قانونی مشروطیت در سال ۱۳۵۷ به وسیله دو نیرو صورت گرفت. در یک سمت به وسیله «جبهه ملی ایران»، «نهضت آزادی ایران»، «حزب توده ایران»، کنفدراسیونیها در خارج کشور، «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» و «سازمان مجاهدین خلق ایران» و در سمت دیگر به وسیله نیروهای به شدت محافظهکار و راستگرا مانند«حلقه تأویل» و حوزههای علمیه. محصولات قلمی و قدمیاین دو جریان، به وجودآورنده روح انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ بود. بخشی از این شبح سیاه در دولت اسلامی موجود تجسم یافت، اما بخش بزرگتری از این روح ترسآور همچنان بر فراز آسمان ایران در گردش است.
اسماعلیان دانشنامه خود را با در شکل جزوه های اخوان الصفا که بزبان ساده نوشته شده بود مخفیانه پخش می کردند. نظام الملک این فئودال خود فروخته به خلیفگان بغداد در سیاست نامه اندرز می دهد که ایرانیان را از دستگاه های حکومتی برانید و بجای آن ترکان مهاجم را بخدمت بگیرید زیرا مطمئن ترند!!
امام محمد غزالی را \در معنوی طالبان و داعش کی ناند زیرا او عقل و تفکررا تعطیل نمود. امام محمد عزالی علیرغم شنی مذهب بودن در واقع تجسم مطلق خشکه اندیشان شیعه هم بشمار می رود
امام محمد غزالی را فقیه خشک اندیش و بسیار متعصب سنی مذهب شناخته ام (خوانذه ام) و به نظر من اگر اشتباه نکرده باشم این نخستین متنی است که می گوید به خاطر بقاء حکومت به این شدت خود را خشکه مذهب نشان داده است. (مطالعه بیشتر لازم دارم).
جامع التواریخ شرح مفصل کشت وکشتارهای خونین ، بخاطر بهانه های ابلهانه ، توسط فرقه های مختلف اسلامی را تعریف کرده وشگفت انگیز است که ایرانیان با خواندن آن نوشته های وحشتناک وعبرت انگیز هنوز هم در قرن بیست ویکم و با وجود گسترش جهانی دانش ها و تکنولوژی های اعجاز آمیز دنبال شارلاتان های اسلامی وفرقه های تبهکاری راه می افتند که وعدهٔ خوشبختی «در جهان بعد ازمرگ» میدهند و دردنیای پیش ازمرگ کالائی جز مرگ وویرانی ندارند