روشنک آسترکی – جمهوری اسلامی در حال برگزاری چهلمین سالگرد پیروزی «انقلاب اسلامی» است؛ انقلابی که بر خلاف آنچه مشهور شده نه علیه حکومت شاه و پهلوی که علیه مشروطه بود.
انقلاب اسلامی را باید تلاش برای تأسیس نظام مشروعه یا جمهوری اسلامی دانست. به این دلیل رهیافتی که میکوشد انقلاب اسلامی را واکنشی در برابر نواقص سیاسی یا اقتصادی، یا هر دو بداند، رهیافت غلطی است.
نظریه انقلاب در دهه ۱۳۴۰ از درون نواقص وقت کشور و مطالعه آن بیرون نیامده بود بلکه خود، نظریه و فرمولی بود در راستای تکامل تاریخ، که از بیرون به داخل آورده شد. انقلابیون میپنداشتند انقلاب همان اکسیریست که به جهان مرده، روح خواهد بخشید و زندگی را جاری خواهد کرد. نحلههای انقلابی در ایران تحت تأثیر آموزههای چپ که همه جا پراکنده شده بود به این میاندیشیدند که راه زنده شدن و تکامل از درون انقلاب میگذرد. مسئله این بود که چگونه میتوان نیرو و دینامیسم انقلاب را در داخل ایران فعال کرد؟
با آگاهیهایی که ایرانیان در مطلع تابیدن افکار نو از انحطاط ایران یافته بودند، این پرسش پیش آمده بود که علت این عقبماندگی و انحطاط ما چیست؟
همانطور که گیبون در کتاب «انحطاط و سقوط امپراتوری روم» دوران امپرانورى آنتونینى را روزگار زرینی میدانست که به مسیر انحطاط رفته، ایرانیانی هم، به این آگاه شده بودند که آن شکوه ماضی به مسیر انحطاط رفته است. اندیشیدن به این انحطاط اگرچه آغاز شده بود اما تکاپو در حوزه عمل و روشنفکری شدیدتر بود و با الهامی که از چپ انقلابی مییافت بیشتر در مسیر انقلاب میافتاد.
در نهایت افرادی مانند علی شریعتی و جلال آلاحمد و حتی آیتالله طالقانی و مهدی بازرگان تبدیل به لولایی شدند برای چفت شدن اسلام سیاسی و چپ! آنگونه که مثلاً آیتالله طالقانی میپنداشت بین سوسیالیسم و اسلام شیعی انقلابی فرقی نیست. چپ در ایرانی که دین در فرهنگ، جهانبینی و فلسفه آن عنصری تعیینکننده و اساسی بود توان پیشروی و موفقیت نداشت. انقلاب باید به نظامی مستحکم از فرهنگ و جهانبینیای که مورد باور و احترام عموم بود حمله میکرد که ستون مرکزی آن فکر دینی بود. در این هماورد نه تنها فکر مادی توان گلاویز شدن نداشت بلکه از پیش بازنده بود. اما وقتی اسلام سرخ از روی اسلام سیاسی که تحت تأثیر «اخوانالمسلمین» بود ساخته و پرداخته شد، خیلی زود به موتور محرکه انقلاب تبدیل گشت.
ناچار باید تکرار کرد که انقلاب را در ایران نمیتوان با بحثهای جامعهشناسی و یا به عنوان یک واکنش توضیح داد بلکه انقلاب در ایران، نظریه و فرمول تکامل و ساخت دنیای جدیدی بود که از مسیر ویرانیِ دنیای قدیم میگذشت.
انقلابیون نمیتوانستند بفهمند آنچیزی که در پی نابودیش بودند به عنوان دنیای قدیم یا طفیلی دنیای جدید غرب، تنها دنیای جدید ممکن ایران بود. مشروطه دنیای جدید ما را صورتبندی کرده بود و انقلاب ۵۷ آن را به شدت مورد حمله قرار داد. در این انقلاب آنچه به دنبال رویای پیافکندن دنیای نو و یک اتوپیای ناکام سربریده شد، شکوفههای دنیای جدید بود که حامی سیاسی خود را از دست داد و در نبود اقتدار سیاسی دچار توفان انقلابیون و ارتجاع شد.
انقلابیون در کارگاه تاریخ میخواستند نظامی را که مبتنی بر بهرهدهی و بهرهکشی است نابود کنند. به این دلیل آن هنگام که آیتالله خمینی علیه اصلاحات سرنوشتساز و بنیادینی به نام «انقلاب سفید» برخاست حمایتها از او جدیتر شد. این ایستادن در برابر اقدامات هیئت حاکمه از سوی خمینی چنان مهم بود که در مقدمه قانون اساسی جمهوری اسلامی از آن به عنوان طلیعه نهضت اسلامی یاد شده است: «اعتراض در هم کوبنده امام خمینی به توطئه آمریکایی «انقلاب سفید» که گامی در جهت تثبیت پایههای حکومت استبداد و تحکیم وابستگیهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ایران به امپریالیزم جهانی بود عامل حرکت یکپارچه ملت گشت و متعاقب آن انقلاب عظیم و خونبار امت اسلامی در خرداد ماه ۱۳۴۲ که در حقیقت نقطه آغاز شکوفایی این قیام شکوهمند و گسترده بود مرکزیت امام را به عنوان رهبری اسلامی تثبیت و مستحکم نمود و علیرغم تبعید ایشان از ایران در پی اعتراض به قانون ننگین کاپیتولاسیون (مصونیت مستشاران آمریکایی) پیوند مستحکم امت با امام همچنان استمرار یافت و ملت مسلمان و بویژه روشنفکران متعهد و روحانیت مبارز راه خود را در میان تبعید و زندان، شکنجه و اعدام ادامه دادند.»
فارغ از روایتهایی که انقلابیون میتوانند از حرکت خود بگویند واقعیت این است که نطفه انقلاب اسلامی در اعتراض به انقلاب سفید بسته شد و گروههای مخالف شاه به تدریج دور خمینی گرد آمدند. آیتالله خمینی از موضع مشروعه و در مخالفت با مشروطه، در برابر حق رأی زنان اعتراض کرد.
خمینی معتقد بود مشروطه توطئه انگلیسیها بود و روشنفکران با فریب، قانون اساسی را به خورد ملت دادهاند: «وقتی که میخواستند در اوایل مشروطه قانون بنویسند و قانون اساسی را از روی آن تدوین کنند مجموعه حقوقی بلژیکیها را از سفارت بلژیک قرض کردند و چند نفری که من اینجا نمیخواهم اسم ببرم قانون اساسی را از روی آن نوشتند و نقایص آن را مجموعههای حقوقی فرانسه و انگلیس به اصطلاح ترمیم نمودند و برای گول زدن ملت، بعضی از احکام اسلام را ضمیمه کردند، اساس قوانین را از آنها اقتباس کردند و به خورد ملت ما دادند.»(۱)
از دیدگاه او مشروطهای که علما آغاز کردهاند درست بود اما نیمه و نصفه رها شد؛ «جنبش مشروطیت… که از روحانیون نجف و ایران شروع شد مردم تبعیت کردند و کار را تا آنجا که توانستند آن وقت انجام دادند و رژیم استبداد را به مشروطه برگرداندند، لیکن خوب نتوانستند مشروطه را آنطور که هست درستش کنند متحققش کنند باز همان بساط بود.»
منظور آیتالله خمینی از اینکه مشروطه را خوب و آنطور باید درست نکردند این بود که نتوانستند حکومتی درست کنند که مشروط به قوانین الهی باشد.
او در کتاب ولایت فقیه خود نوشته است: « حکومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه؛ بلکه مشروطه است» و در توضیح مشروطه افزوده است: «نه مشروطه به معنای متعارف فعلی آن که تصویب قوانین تابع آرای اشخاص و اکثریت باشد، مشروطه از این جهت که حکومتکنندگان در اجرا و اداره مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول اکرم معین گشته است. مجموعه شرط همان احکام و قوانین اسلام است.»
فارغ از اینکه او مشروطه را متوجه نشده با معنایی که به آن داده و مأخوذ از شرط دانسته، در عمل به تعطیلی آن معتقد بوده است. از دیدگاه او هیچکس به جز خدا نمیتواند قانونگذاری کند. خمینی در توضیح تفاوت «حکومت اسلامی با حکومتهای مشروطه سلطنتی و جمهوری» میگفت: «نمایندگان مردم یا شاه در اینگونه رژیمها به قانونگذاری میپردازند، در صورتی که قدرت مقننه و اختیار تشریع در اسلام به خداوند متعال اختصاص یافته است. شارع مقدس اسلام یگانه قدرت مقننه است. هیچکس حق قانونگذاری ندارد و هیچ قانونی جز حکم شارع را نمیتوان به مورد اجرا گذاشت.»
در ادامه او معتقد بود که نباید مجلس مقننه یا شورای ملی وجود داشته باشد و بجای آن باید مجلس برنامهریزی شکل بگیرد چون مردم حق قانونگذاری ندارند!(۲)
فکر سیاسی خمینی در کتاب «ولایت فقیه» روشن است و میتوان آنجا دریچه مخالفت آیتالله را با حق رأی زنان فهمید. عدهای میکوشند این مخالفت را دموکراتیک و یا با اغراض ضداستبدادی توضیح دهند اما با فهم مبنای نظری او این ارزیابی غیرممکن است.
با مطرح شدن موضوع حق رأی زنان، خمینی ۱۷ مهرماه ۱۳۴۱ تلگرافی به شاه فرستاد که در آن حق رأی به زنان را خلاف اسلام خوانده بود:
«حضور مبارک اعلیحضرت همایونی
پس از اهدای تحیت و دعا، بطوری که در روزنامهها منتشر است، دولت در انجمنهای ایالتی و ولایتی، «اسلام» را در رأیدهندگان و منتخبین شرط نکرده؛ و به زنها حق رأی داده است و این امر موجب نگرانی علمای اعلام و سایر طبقات مسلمین است. بر خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است. مستدعی است امر فرمایید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است از برنامههای دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگویی ملت مسلمان شود.»
او همچنین در ۲۸ مهر ۴۱ نامهای به اسدالله عَلَم، نخستوزیر وقت، نوشت و اعطای حق رأی به زنان را خلاف فتوای علما و به این اعتبار خلاف قانون دانست. خمینی در سخنرانی ۶ آبان ۴۱ که در جمع بازاریان تهران صورت گرفت گفت دولت باید از اعطای حق رأی و انتخاب شدن و انتخاب کردن زنان عقبنشینی کرده و آن را در جراید اعلام کند. وی افزود از ده میلیون نفر جمعیت زنان فقط یک صد نفر زن هرجایی مایل هستند که حق رأی به زنان اعطا شود!
نطفه و طلیعه نهضتی مطابق با روایت قانون اساسی جمهوری اسلامی از آن مخالفتها آغاز میشود. اینکه خمینی به عنوان یک مرتجع بخواهد در صف مخالفت با بسط حقوق شهروندی بایستد چندان عجیب نیست. همواره در تاریخ، بسط هر فکر و جریانی با مقاومت افکار و نیروهای ضد آن مواجه بوده اما از عجایب و شگفتیهای ایران آن روز این است که این فرد با چنین فکری مرجع سیاسی گروههایی شد که مدعی روشنفکری بودند!
در چنین روندی خمینی به محور مخالفت با شاه و در واقع علیه انقلاب پیشرو مشروطه و آرمانهای آن که در دو عبارت «تجدد» و «آزادی» بازتاب مییافت، تبدیل شد و با حمایت گروههایی چون نهضت آزادی، مجاهدین خلق، جبهه ملی و گروههای چپگرا، انقلاب اسلامی خود را در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به پیروزی رساند!
پانویس:
۱- صفحه ۱۶ «صحیفه نور»؛ جلد ۱
۲- صفحه ۳۴-۳۵ کتاب «ولایت فقیه»
اگر اصطلاح روشنفکری و روشنفکر معطوف به چالش کشیدن ارزشهای ارتجاعی رایج در یک جامعه و تلاش برای جایگزین کردن ارزشهای نوین مبتنی بر دستاوردهای عصر روشنگری باشند، بنظرم بغیر از شخصیتهایی مانند میرزا فتحعلی آخوندوف، میرزاده عشقی، تقی زاده، کسروی، ایرج میرزا، بهار، فروغی، آرامش دوستدار و از همه مهمتر رضا شاه، بقیه که داعیه غرب ستیزی و بازگشت به خویشتن را داشته اند، صرفا با شارلاتانیسم و ار تجاع قابل تعریف هستند و واژه منور الفکر وصله اییست که بر جامه چرکین آنان قابل چسباندن نیست.
.Tow-teh-ayeh este’maari 22 bahman 57, lakkeh nangi bar taarikh-e Iranzamin. a
خیلی ممنون برای این گزارش.
بازنگری این مقولات تاریخی، خصوصا دید ما قبل تاریخ خمینی و ملاهایش در زمینه کشورداری و اجتماع بسیار برای نسل جوان ایرانی ضروری و مهم است. از همه مهمتر زنستیزی بیپرده و بیتعارف خمینی و سوگولیش رفسنجانی حداقل میبایست برای «گروههایی چون نهضت آزادی، مجاهدین خلق، جبهه ملی و گروههای چپگرا» مبرهن بوده باشد. ظاهراً مشکل اصلی همه آن شورشیان ۵۷ در حقیقت اصلاحات اجتماعی، اقتصادی و حقوق زنان بود که به نفرت پایان ناپذیر شأن از پهلوی های فقید و حمایت امت شیعی منجر شد. نتیجهاش را میبینیم!
تحلیل خیلی علمی و دقیقاً منطبق بر شرایط کشور نوشته اید. ممنون.