احمد تاجالدینی – در سالهای زندگی، ۴۰ سالگی سال شاخصی است. یک برداشت رایج بر آن است که انسان در چهل سالگی، هوا و هوسهای دوران جوانی را که ریشه در شور و غرایز طبیعی دارد، پشت سر میگذارد و به دورن پختگی و کار آزمودگی پا مینهد. ۴۰ سالگی رویدادهای سیاسی نیز بیشباهت به چهل سالگی انسانها نیست. مگر نه آن است که رویدادهای تاریخی و سیاسی نیز محصول کنشهای مثبت و منفی انسانها هستند؟ بیجهت نیست که در پژوهش یک رویداد، کنشهای انسانهای دخیل در آن واقعه نیز مورد کاوش قرار میگیرد. اما در عین حال میدانیم که وقتی رویدادی تاریخی واقعیت یافت، وجودی مستقل از ایجادگرانش خواهد داشت. پدیدههای تاریخی و سیاسی زندگی مستقل خویش را جدا از وجود ایجادگرانش سپری خواهند کرد. پدیدههای سیاسی و تاریخی، زاده میشوند، دوران کودکی و جوانی را طی میکنند و در نهایت پیر میشوند و سر انجام زوال مییابند.
انقلاب اسلامی که حالا ۴۰ ساله شده است، پدیده عجیبالخلقهای است. این پدیده هرگز دوران نشاط کودکی و شادابی جوانی را تجربه نکرده است. این انقلاب از همان ابتدا فرتوت و بیمار به دنیا آمد. دوام چهل ساله این موجود محتضر نه ناشی از توانمندی درونیاش بلکه به یاری تنفسهای مصنوعی است که قابلههای ماهر انقلاب اسلامی مدام در او دمیدهاند. این قابلهها از یک جنس نیستند اما در یک هدف مشترکاند: طولانی کردن عمر انقلاب به قیمت نابودی ملک و ملت.
قابلههای ماهر
قابلههایی که انقلاب اسلامی را از قعر سیاهیهای تاریخ بیرون کشیدند و آن را در میان شور و هلهله مردمی سادهدل و بیخبر رونمایی کردند، دو دسته بودند: یک دسته غارتگران بینالمللی که ثبات سیاسی درازآهنگ ایران با منافع آنان سازگاری نداشت، و دسته دیگر سیاستپیشگان داخلی بودند، که بعضا به دلیل سبکسری و ناآگاهی و تعداد بیشتری به دلیل جنگ قدرتی کهنه و دیرپای با نظام مشروطیت ایران عنادی دیرینه داشتند. روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تاریخی است که این دو دسته قابله ماهر با یاری یکدیگر انقلاب اسلامی را با پیکری فرتوت، چشمانی کور و مغزی پریشان به دنیا عرضه کردند.
قابلهها چه کسانی بودند؟
قابلههای بیگانه عبارت بودند از جیمیکارتر رئیس جمهور آمریکا از حزب دمکرات، جیمز کالاهان از حزب کارگر بریتانیا، والری ژیسکاردستن از حزب لیبرال راست اتحاد برای دمکراسی فرانسوی و هلموت اشمیت صدر اعظم آلمان از حزب سوسیال دمکرات. سه نفر از این چهار نفر از لحاظ مشی سیاسی در موضع چپ در معیار غربی آن بودند و ژیسکار دستن نیز در مقام تقابل با گلیستها در سیاست داخلی، در عمل با دمکراتها نزدیکی داشت. این ارکستر هماهنگ از لحاظ ایدئولوژیک موضع منفی نسبت به شاه داشت و مخالفتهایشان را از موضع حقوق بشری علیه او پنهان نمیکردند. آنها در روزهای ۱۴ تا ۱۷ دیماه در گوادلوپ گرد آمدند و انقلاب اسلامی را تایید کردند. در آن ایام ارزیابی آنها از پیروزی انقلاب اسلامی و به قدرت رسیدن انقلابیون اسلامگرا دقیق و با واقعیتهایی که در خیابانهای ایران جریان داشت تطبیق کامل داشت. بیرون راندن محمدرضا شاه از صحنه سیاست ایران دیگر ریسکی نبود که قدرتهای غربی پذیرای آن شده باشند، بلکه واقعیتی بود که «باید» تحقق مییافت. در واقعیت جدید، دولت مبتنی بر حقوق و قانون مشروطیت از صحنه روزگار محو میشد، دولت فاشیستی– آنارشیستی اسلامی با خصلت ضدکمونیستی و آزادیکُش بر پایه نظریه حکومت اسلامی و ولایت فقیه خمینی به وجود میآمد. این تغییرات طابقالنعل بالنعل با نظریه برژینسکی مشاور امنیت ملی آمریکا مطابقت داشت. مطابق با نظریه برژینسکی از پا درآوردن اتحاد جماهیر شوروی نه از طریق جنگ مستقیم با آن بلکه از طریق تقویت جنبشهای ضدکمونیستی امکانپذیر و کمهزینهتر بود. انقلاب ایران نقطه تلاقی سیاستهای علنی و رسمی حقوق بشری وزارت خارجه آمریکا در هماهنگی با سیاستهای حقوق بشری دولتهای بزرگ اروپایی (بریتانیا، فرانسه و آلمان) با سیاستهای ژئوپولیتیک (جغرافیا-سیاست) برژینسکی بود. به عبارت دیگر سیاستهای حقوق بشری غرب بطور هماهنگ به سوی سیاست ژئوپولیتیک هدایت شد. نتیجه این سیاست، ارزان شدن نفت، پایین آمدن هزینه جنگ با روسیه شوروی، بهم ریختن ثبات سیاسی خاورمیانه و ایجاد رقابت سیاسی و نظامی در میان آن کشورها بود. اتحاد شوروی که شاه را عامل غرب در همسایگیاش میدانست، در نهایت و با تاخیر و با این تحلیل که انقلاب ایران یک انقلاب ضدامپریالیستی و ضدغربی است با آن موافقت کرد.
چرا دولتهای بزرگ غربی خواهان تغییر نظام پیشین بودند
مطابق با قراردادهای نظامی و امنیتی، دولت ایران جزیی از حلقههای حفاظتکننده نظام دنیای آزاد در برابر دنیای کمونیستی بود. دولت پیش از انقلاب (دولت مشروطیت) تا آخرین لحظه به این تعهدات از موضع سیاست مستقل ملی وفادار بود. ناخشنودی غربیان از دولت پیش از انقلاب به جهت سستی آن دولت در اجرای تعهداتاش برای حفاظت از دنیای آزاد نبود. ناخشنودی متحدان غربی از دولت ایران، سیاست مستقل ملی ایران، و سرسختی در حفظ منافع ملی ایران بود. از جمله سیاستهای مستقلی که خوشایند غربیان نبود از این قرار هستند:
۱-دولت ایران در تحکیم سازمان اوپک و افزایش و جهش قیمت نفت نقش مهمی ایفا میکرد، و زیر بار فشار دولتهای غربی که وابسته به واردات نفت از کشورهای عضو اوپک بودند، نمیرفت. سرسختی دولت ایران در دفاع از افزایش بهای نفت، خوشایند شرکتهای بزرگ نفتی و دولتهای بزرگ غربی نبود. سیاست نفتی ایران در اوپک با سیاست دولتهای ضدغربی مانند لیبی و عراق که از افزایش بهای نفت جانبداری میکردند همخوانی داشت. اما عربستان سعودی از کاهش قیمت نفت جانبداری میکرد.
۲- بنیاد سیاست خارجی ایران در پیوند با غرب شکل گرفته بود. اما دیپلماسی فعال ایران بر همزیستی مسالمتآمیز و همکاری با همه دولتها صرف نظر از سیستم سیاسی و ایدئولوژیک آنها پیریزی شده بود. بر این اساس روابط ایران با کشورهای سوسیالیستی به ویژه اتحاد جماهیر شوروی سابق، حسنه بود. مشارکت روسها در ایجاد ذوب آهن و صنایع و معادن وابسته، این روابط را توسعه داده بود تا جایی که بخش بزرگی از نیازهای ترابری ارتش نیز از شوروی سابق تامین میگردید. روابطی تا این اندازه نزدیک از چشم جناحهای ضدکمونیست غربی به ویژه آمریکاییها دور نمیماند.
۳-دولت ایران برای گسترش جغرافیای ثبات خود در منطقه، از سیاست تنشزدایی بینالمللی به ویژه تنشزدایی با همسایگان پیروی میکرد. انعقاد قرارداد ۱۹۷۵ با عراق (معروف به قرارداد الجزایر) منافع ایران را در اروندرود و مرزهای غربی تامین میکرد. از سوی دیگر با این قرارداد خطر یک درگیری مسلحانه بین دو کشوری که به شدت مسلح بودند، منتفی میگردید. شاه پس از توافق با عراق در الجزایر گفت: «ما خواستار جنگ در زمانی که خاور نزدیک به یک بشکه باروت تبدیل شده نبودیم» و افزود «امروز یکی از بهترین روزهای من است». این قرارداد به ذائقه پانعربها و اسلامگرایان منطقه خوش نمیآمد. همچنین کسانی که آرزوی مشتعل شدن «بشکه باروت» را داشتند، از قرارداد ناخرسند بودند. قرارداد الجزایر پیامدهای بزرگ امنیتی برای ایران داشت. انقلاب اسلامی نقش کبریت برای مشتعل کردن «بشکه باروت» را به عهده گرفت.
۴- رژیم کمونیستی شوروی با وجود روابط حسنه با دولت پیشین ایران، هم به دلایل ایدئولوژیک و هم به دلیل اتحاد ایران با غرب، همواره به همسایه جنوبی بدبین بود و از حزب توده به عنوان اهرم فشار در مواقع ضرور استفاده میکرد.
۵- سیاستگذاریها در نظام پیشین مبتنی بر رئال پلیتیک تدوین میگردید. این سیاست به شدت در محاصره و هجوم ایدئولوژیهای ضد منافع ایران قرار داشت. این ایدئولوژیها عبارت بودند از پانعربیسم، پاناسلامیسم، کمونیسم (مارکسیسم لنینسم و مائوئیسم). این ایدئولوژیها پشتیبانانی در داخل ایران داشتند.
قابلههای داخلی چه کسانی بودند
قابلههای داخلی انقلاب عبارت بودند از جبهه ملی ایران، نهضت آزادی، هیئتهای موتلفه که کارگردانانش اتحادیهای از ثروتمندان بازار بودند، حزب توده، حوزههای علمیه، فداییان خلق، مجاهدین خلق، محافل شبهروشنفکری مانند «حلقه تأویل» و انجمنهای مذهبی مانند انجمن حجتیه. کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا و آمریکا نیز ناشر و بلندگوی این جریانها در دنیای آزاد و جهان کمونیستی بود و آزادانه فعالیت میکرد. به وسیله عناصری در این کنفدراسیون روابط جریانهای داخلی با کشورها و جنبشهای ضدایرانی برقرار میگردید.
ریشههای مخالفت با نظام پیشین
این جریانها برخی در لفافه و برخی به صراحت خواستار سرنگونی نظام مشروطیت بودند. علت مخالفت آنها یکسان نبود.
روحانیون
مراکز روحانی با اساس مشروطیت ایران مخالف بودند. اکثر روحانیون تقیه میکردند و مخالفت خود را به زبان نمیآوردند، و بعضی نیز آشکارا مخالفت خود را ابراز میکردند. روحانیونی نیز بودند که پشتیبان مشروطیت بودند، اما آنها اشخاص منفردی بودند و نه جریان روحانیت. پیشرفتهای صنعتی و توسعه حقوق، حوزههای مدارس دینی را بیرونق کرده بود. روحانیون بسان غریقانی بودند که برای احیای استبداد فئودالی و بازگشت به دوران امر و نهیهای قرون وسطایی به هر چوب پارهای متوسل میشدند. روحانیون مشکلی تاریخی داشتند و انقلاب اسلامی برای آنها در حکم تسویه حساب با تاریخ بود.
جبهه ملی و نهضت آزادی مروجین فرهنگ انقلاب
مخالفت جبهه ملی و نهضت آزادی از جای دیگری آب میخورد. شخصیتهای این دو جریان عادتا خود را «ملیون» نیز میخواندند. در زمان حاضر نیز یکی از وبسایتهای جبهه ملی با همین عنوان ملیون منتشر میگردد. خوب است در همینجا و به مناسبت موضوع اشارهای کوتاه به واژه ملیون نیز داشته باشیم. کاربرد اجتماعی و سیاسی این واژه به سالهای منتهی به انقلاب مشروطیت باز میگردد. در آن زمانها جامعه به دو بخش «دولتیان» و «رعیت» تقسیم میشد. طبقات متوسط که در شهرها گسترش یافته بودند، به کاربردن این واژه را در شأن مردم نمیدانستند و واژه «ملت» را که در فرهنگ واژگان ایرانی قدمتی کهن داشت در مفهوم سیاسی جدید جایگزین رعیت کردند. دولتیان مجموعهای از اشراف و یا معتمدین برگمارده اشراف بودند، که نظام اداری، مالی، نظامی و سیاسی را در راستای تحکیم سلطنت استبدادی اداره میکردند. با بالا گرفتن جنبش ضداستبدادی و آزادیخواهی مشروطیت، بسیاری از شخصیتهای خوشنام طبقات متوسط، بعضی از رؤسای عشایر و حتی بعضی از اشراف نیز به صف مردم آزادیخواه پیوستند و از مشروطیت و حقوق ملت دفاع کردند. این شخصیتهای مدافع حقوق ملت، «ملیون» خوانده شدند، تا صفشان از دولتیان استبدادخواه مجزا باشد. با تصویب قانون اساسی مشروطیت، ملت به عنوان یگانه مرجع اعمال حاکمیت، منشاء قدرت دولتی گردید، و به این ترتیب ملت در معنای سیاسی خود دیگر در مقابل دولت نبود بلکه منبع و ایجادگر آن بود. اما نهاد دولت در ایران مانند دولتهای دمکراتیک دیگر استقلال عمل خویش را داشت.
در هر حال ملیون کسانی بودند که شرافت را نه در اشرافیت منتسب به استبداد سلطنتی بلکه در وفاداری به ملت جستجو میکردند. جبهه ملی و نهضت آزادی از واژه خوش سابقه ملیون، مدالی ساختند و بر سینه خود زدند. در حالی که پس از مشروطیت مطابق قانون، از شاه تا گدا، همه ملت و همه ملی بودند. در هر حال جبهه ملی از این واژه ملی تلویحا به نوعی شکاف بین دولت و ملت را، به جامعه القا میکرد. مضمون القائات آن بود که مصدقیان ملتدوست و پاک و مطهر هستند، اما دولت، ضدملی و شاه عامل بیگانه است. بعدها با تاسیس نهضت آزادی که با تایید مصدق صورت گرفت، نهضتیها علاوه بر انگهای القایی جبهه ملی، دولت و شاه را ضداسلامی نیز معرفی کردند. چنین تبلیغات سیاسی بطور آشکار و پنهان زبانی سیاسی را به وجود آورد که چون سندرومی ذهن نسلهای بعدی را آلود و فرهنگ انقلاب علیه دولت را شکل داد. جبهه ملی و نهضت آزادی تا پیش از آنکه شعلههای قیام و انقلاب فراگیر شود، خود را مدافع قانون اساسی مشروطیت معرفی میکردند و شاه را به جهت نقض قانون اساسی سرزنش میکردند. اما درست در لحظهای حساس پیشنهاد دولت برای تشکیل کابینه را رد کردند و یار دیرینهشان بختیار را به دلیل قبول مسؤلیت نخست وزیری از جبهه ملی اخراج و طرد کردند.
حزب توده
این حزب یک تشکیلات استالینیستی- لنینیستی بود. حزب توده بنا به آموزشهای ایدئولوژیک مارکسیستی، دولت ایران را دولت بورژوایی و وابسته به امپریالیسم میدانست که سرنگونی آن حکم تاریخ بود. این حزب تحقق حکم تاریخ در برانداختن دولت قانونی مشروطیت را وظیفه عاجل خود میدانست. حزب توده خود را حزب طبقه کارگر و مدافع زحمتکشان معرفی میکرد. اما رهبران و هسته اصلی و اولیه ایجادگر این حزب از اشراف و بورژواهای تحصیلکرده از جمله فرزندان روحانیون ضدمشروطیت و ضدآزادی بودند. این افراد هیچ پیوند طبقاتی و فرهنگی با زحمتکشان و طبقه کارگر نداشتند. این حزب چون آزادیهای سیاسی را یک مقوله بورژوایی میدانست، با هر اقدام آزادیخواهانه در کشور دچار ملانکولی ( melancholy) سیاسی (مالیخولیای سیاسی) میگردید، و سیاستهای مخالف اتخاذ میکرد. در آستانه انقلاب اسلامی، رهبری حزب توده با فرمانی از بالا به کیانوری- مریم فیروز، واگذار گردید. سیاستهای این حزب در دفاع از فاشیسم اسلامی یک آبروریزی بزرگ و یک فاجعه تمامعیار بود. نفوذ این حزب در فداییان خلق و تبدیل آن به دنبالچه سیاستهای حزب از شاهکارهای سیاسی این حزب است. اما مهمترین ولنگاری حزب توده ایجاد تشکیلات مخفی در درون ارتش بود. این اقدام به ویژه در زمانی که ارتش درگیر جنگ علیه متجاوزان عراقی بود، اهمیت سیاسی بزرگی داشت. نیروهای مسلح که حافظان استقلال کشور بودند، در جریان انقلاب به وسیله نیروهای انقلابی تحقیر شده بودند و در سازمان ارتش اختلال جدی به وجود آمده بود. با شروع جنگ، ارتش اقدام به بازسازی خود کرد و واکنش سریع ارتش تا حدودی اعتبار خدشهدار شدهاش را بالا برد. افشای تشکیلات مخفی حزب توده و کمونیستها در ارتش در راستای ضربه زدن و تضعیف ارتش و تقویت سپاه پاسداران بود. تمام سیاستهای رهبری این حزب در خدمت تحکیم و تقویت جمهوری اسلامی و نابودی آزادی بود. در اجرای یک سیاست غلط ، البته مجریان ساده هم در حد خود مسئولند. اما بین فریبخوردگان و به ویژه جانباختگانی که از سر صدق و خوشنیتی به دنبال دجالهای سیاسی راه افتادند و جان باختند، با سردمداران مزدور، تفاوت بسیار است.
چریکهای فدایی خلق، مجاهدین خلق، کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا و آمریکا
دو سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران نسل جدیدتری از جوانانی بودند که فضای ذهنی و فرهنگ سیاسیشان از ادبیات سیاسی ضد دولتی جبهه ملی، نهضت آزادی و حزب توده تاثیر پذیرفته بود. فرهنگ سیاسی القا شده به این جوانان بسیار ساده و تحریک کننده بود و چنین فرمولبندی میشد: دولت ضد ملی است، عامل امپریالیسم است، مبارزه مسالمتآمیز بیفایده و اپورتونیستی است، باید سلاح به دست گرفت و جان خود را در راه خلق قهرمان فدا کرد. درباره شکلگیری این دو سازمان مسلح در سالهای اخیر آثاری منتشر شده است. اما هیچیک از این نوشتهها نتوانستهاند به ابهامات فراوانی که در چگونگی نطفهبندی نخستین این دو جریان، وجود دارد، پاسخ روشنی دهند. اما با مراجعه به آثار مکتوب بیژن جزنی، امیر پرویز پویان، مسعود احمدزاده از سازمان فداییان خلق به روشنی سطح نازل معلومات آنها آشکار میگردد. کماطلاعی ، زاینده جزمیت است و جزمیت نیز همواره توجیهگر توسل به زور میگردد. وضع مجاهدین از لحاظ نظری دشوارتر بود، زیرا باید ایدئولوژیای میساختند که از سوی روحانیون حوزهای متهم به کمونیسم نشوند و در عین حال در رقابت با کمونیستها متهم به ارتجاعی نگردند. این تناقض در نهایت موجب تصفیههای خونین در درون مجاهدین و انشعاب بخشی از مجاهدینی که کمونیست شده بودند گردید.
ترورهای مسلحانه فداییان و مجاهدین و تبلیغاتی که در دفاع از خلق قهرمان میکردند، در جامعه رشد نایافتهای که به سرعت در مسیر دگرگونیهای ساختاری، رشد اقتصادی و توسعه اجتماعی حرکت میکرد، جاذبههایی نیز در بین جوانانی که قادر به درک پیچیدگیهای توسعه نبودند ایجاد میکرد. ترورهای مسلحانه اگر نصیبی برای خلق قهرمان نداشت، اما در عوض جان بسیاری از مردم بیگناه را گرفت، و جان و جوانی بسیاری از خود آن سادهدلان خوشباور نیز بر سر ایدهآلهای تخیلیشان بر باد رفت. اما در عوض برای سیاستپیشگان کهنهکار تودهای، جبهه ملی و نهضت آزادی سودبخش بود. آنها که خود در شکلدهی فرهنگ فداییسازی و مجاهدسازی نقش داشتند، در میوهچینی از آتش تروریسم مهارت به خرج میدادند. از یکسو در جامعه برای فدایی و مجاهد اشک تمساح میریختند و از سوی دیگر نامهنگاریهای حکیمانهای را با«اعلیحضرت» در پیش گرفتند. در این نامههای سرگشاده و غیرسرگشاده که برای دربار و پادشاه ارسال میگردید چند هدف دنبال میشد. یکی وخیم نشان دادن وضع اقتصادی کشور، اشتباه بودن سیاستگذاریهای دولت، انتقاد از نبود آزادیهای سیاسی . دیگری و بطور غیرمستقیم، ترساندن شاه از افتادن کشور به دست کمونیستها در صورت ادامه سیاستهای جاری کشور. البته هیچیک از اینها واقعیت نداشت.
اما فاجعه اصلی در این دو سازمان سیاسی پس از انقلاب رخ داد. جبهه ملی و نهضت آزادی قدرت سیاسی را با کمال ادب به خمینی و روحانیت تقدیم کردند. مجاهدین پس از مدتی همگامی با رژیم جدید، راه خود را جدا کردند و از موضع جمهوریخواهی در مقابل نظام ولایت فقیه ایستادند و پس از یک تقابل خونین، بیرحمانه توسط فاشیسم حاکم سرکوب شدند. خروج رهبران مجاهدین خلق به خارج از کشور و رفتن آنها به عراق و همکاری با حزب بعث در جنگ علیه ایران، داستان غمانگیزی است که به حیثیت سیاسی آنان لطمه سهمگینی وارد کرد. در اثر زندگی در اردوگاههای عراق و وضعیت جنگی، ایدئولوژی مجاهدین دچار تغییرات منفی شد. این تغییرات منجر به تقویت توتالیتاریسم و سکتاریسم در سازمان گردید. با آمدن مجاهدین به اروپا تغییرات مثبت دمکراتیک در برنامههای سیاسی آنها به وجود آمده است. اما از جهت ساختار سازمانی همچنان غیردمکراتیک و سیستم فرماندهی پابرجاست. سازمان مجاهدین در این سالهای سیاه حاکمیت فقها فعالیت حقوق بشری گستردهای را در افشای سیاستهای ضدانسانی رژیم انجام دادهاند. این فعالیتها در تقویت مناسبات بینالمللی این سازمان تاثیر فراوان داشته است.
فداییان خلق اما مسیر دیگری را پس از انقلاب پیمودند. مسؤلان آن سازمان از همان ابتدا نشان دادند که در شناخت جامعه، بینش سیاسی و فن رهبری دچار ضعفهای جدی هستند. این ضعفها سبب انشعابات متعدد در سازمان، بیبرنامگی در برابر مسائل انقلاب، و در نهایت کُرنش و وادادگی در مقابل حزب توده و تسلط حزب توده بر سازمان فداییان گردید. شعار انحلال ارتش، «پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید» نشان از بنیادهای ضدملی تفکر این جریان داشت. رونویسی برنامه سازمان از روی برنامه حزب توده در دفاع از انقلاب اسلامی و خط ضدامپریالیستی «امام خمینی» و دفاع همهجانبه از سیاستهای فاشیستی رژیم اسلامی، لکه سیاهی است بر پیشانی این جریان سیاسی. دفاع فداییان اکثریت از رژیم فاشیستی اسلامی با گذشت ۴۰ سال و تا امروز زیر پوشش دفاع از این یا آن به اصطلاح جناح رژیم ادامه دارد. سازمان فداییان خلق از ابتدا تا امروز به وسیله یک گروهبندی کوچک و بسته هدایت شده است. دفاع این گروهبندی از فاشیسم اسلامی سبب شد که صدها عضو و پشتیبانان این سازمان که با آرمان دفاع از محرومان و زحمتکشان در پیرامون این سازمان گرد آمده بودند، پراکنده شوند. اخیرا با هدف «ایز» گم کردن و فرار از بد نامیدفاع از رژیم، این سازمان اقدام به تغییر نام کرده است. تعداد کسانی که در این نمایش خندهآور شرکت کردند، به صد نفر هم نرسید. برخی از اعضای این سازمان نیز در پوشش تشکلهای جمهوریخواهیهای دروغین همچنان در حال پیشبرد سیاست طولانیتر کردن عمر رژیم هستند.
کنفدراسیون دانشجویان در اروپا و آمریکا
این کنفدراسیون در ابتدا با هدف فعالیت صنفی دانشجویان ایرانی در اروپا و آمریکا تشکیل شد، و به تدریج به یک تشکل تمامعیار ضددولت ایران در اروپا و آمریکا مبدل گردید. بویژه در سالهای ۱۳۴۰- ۱۳۴۲ در پیوند با اوجگیری غائله خمینی که با حمایت جبهه ملی و حزب توده انجام شد، رادیکالیسم بر کنفدراسیون مسلط شد. بنا بر مشی رادیکالیستی کنفدراسیون اصلاحات بنیادی اقتصادی و اجتماعی دولت در دهه ۴۰ انگ اصلاحات آمریکایی خورد. رهبری این جریان به اشکال مختلف در دست ترکیبی از تودهایهای طرفدار شوروی، جبهه ملیهای طرفدار مصدق و مائوئیستهای چینی بود. با آغاز دهه ۵۰ مجاهدین و فداییان نیز در این تشکل ضدملی پایگاهی یافتند. کنفدراسیون در سالهای پس از دهه چهل به پایگاهی برای تبلیغات براندازانه علیه دولت ایران مبدل گردید. این تشکل در ضمن سر پلی بود برای برای همکاری با دولتهای بیگانه و داد و ستدهای ضدایرانی با دولتهای خارجی.
انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا و آمریکا
در کنار کنفدراسیونیها، انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی نیز فعال و در تبلیغات براندازانه علیه دولت ایران با کمونیستها رقابت میکردند. بسیاری از این فعالان متشرع در اروپا و آمریکا به اعتبار ایدئولوژی ارتجاعیشان مورد حمایت خاص دستگاههای اطلاعاتی داخلی و بیگانه نیز بودند و با آنان همکاری میکردند. بخش بزرگی از این آقایان در انقلاب اسلامی مزد خویش را دریافت کردند و در زمره کارگزاران مهم رژیم درآمدند.
هیئتهای مؤتلفه
هیئتهای موتلفه اسلامی یک جریان بنیادگرای اسلامی است که از ترکیب بازاریان و مسجدیان به وجود آمد. این جریان سیاسی ریشه در فداییان اسلام داشت، و ترور را به عنوان یک ابزار سیاسی مورد استفاده قرار میداد. مؤتلفهایها نزدیکترین جریان اسلامی به خمینی بودند. پس از انقلاب مدیریت بسیاری از مراکز امنیتی، نظامی و زندانها در اختیار آنها قرار گرفت. این جریان از لحاظ ایدئولوژیک بنیادگرا و از لحاظ دیدگاههای اقتصادی نئولیبرال هستند. شیوه حکومت مطلوب آنها غارت حداکثری و سرکوب به حد اعلاست. این جریان در حال حاضر به نام حزب مؤتلفه فعالیت میکند و از ارکان مهم نظام اسلامی است.
مترادف کردن شاه با دولت مشروطیت
در بین سیاستمداران، پژوهندگان تاریخ انقلاب اسلامی و کنشگران سیاسی که در انقلاب نقش فعال بازی کردند و هنوز هم در صحنه حضور دارند، یک تحلیل مشترک و بسیار جاافتادهای وجود دارد. باورمندان به این تحلیل، جبههای وسیع را تشکیل میدهند که یک سرش حکومتگران اسلامی است و یک سر دیگرش بخش بزرگی از اپوزیسیون رژیم را در بر میگیرد. به عبارت دیگر این تحلیل یک نخ نامریی است که رژیم را با مخالفانش پیوند میدهد. وجود چنین پیوندی از دلایل مهم دراز شدن عمر انقلاب از یکسو و ناکارآمد شدن اپوزیسیون از سوی دیگر شده است.
تحلیل این جبهه رنگارنگ تاییدکنندگان انقلاب بر این گزارهها استوار است:
۱-نظام پیشین نظام سلطنتی بود (نظام مطلقه سلطنتی و بنابراین نامشروع)
۲-شاه در رأس این نظام سلطنتی دیکتاتور قهاری بود (با پیشزمینه ستمگر بودن دیکتاتور)
۳-از دو گزاره بالا این نتیجه گرفته میشود که قیام علیه دیکتاتور (شاه) و نظام زیر فرمان او (نظام سلطنتی) حق مردم بود و بنابراین انقلاب علیه شاه موجه و مشروع بوده است. بنیاد این تحلیل بر حق مردم بر قیام علیه حاکم ظالم گذاشته شده است. بنا بر این تحلیل چون اعمال قهر انقلابی به وسیله توده مردم که حاکمیت در اصل متعلق به آنهاست صورت گرفته، پس انقلاب مشروعیت دارد و از نظر اخلاقی درست مینماید. نتیجه منطقی این تحلیل آن خواهد بود که مخالفان انقلاب، در زمره طرفداران دیکتاتوری و سلطنتطلب هستند.
۴- بر پایه این گزارهها یک استنتاج دیگر نیز رواج گسترده دارد و آن استنتاج دزدیدن انقلاب و یا انحراف انقلاب از اهداف اولیه است. این استنتاج در کلیه نیروهایی که در برپایی انقلاب شرکت کردند و سپس به وسیله حاکمیت اسلامی به بیرون از حاکمیت رانده شدند و حالا در صف اپوزیسیون قرار دارند، طرفداران زیادی دارد. چکیده نظر آنها این است که انقلاب در اصل درست بود، اما پس از پیروزی و سقوط نظام سلطنتی، خمینی (امام) خلف وعده کرد و انقلاب را به بیراهه برد (نظریه خدعه خمینی). اگر خمینی خدعه نمیکرد انقلاب در مسیر درستی حرکت میکرد. جریانهای سیاسی که بر نظریه خدعه خمینی تاکید فراوان دارند از جمله عبارتند از: جبهه ملی، نهضت آزادی، ملی-مذهبیها، فداییان خلق اکثریت و اقلیت و شعبههای دیگر آنها، مجاهدین خلق، کلیه جریانهای تجزیهطلب، کلیه جریانهای فدرالیست، شخصیتهایی مانند بنیصدر و شخصیتهای غیرحزبی متعدد دیگر. حزب سکولاردمکرات ایرانیان که اخیرا در خارج از ایران تشکیل شده نیز بر همین نظر است.
نقد نظریه ضرورت انقلاب و نظریه خدعه و انحراف انقلاب
۱-نظام پیشین نظام سلطنتی نبود
شرکتکنندگان در انقلاب سال ۵۷ همواره در تبلیغاتشان از براندازی «نظام سلطنتی» سخن میگویند. چنین گزارهای از اساس اشتباه و گمراهکننده است. نظام پیشین ایران نظام مشروطه است و نه نظام سلطنتی. نظام سلطانی یا سلطنتی مربوط به پیش از مشروطیت ایران است که به وسیله قانون اساسی مشروطیت ملغی گردیده بود. اصول قانون اساسی مشروطیت و متمم آن نوع نظام را به روشنی توضیح داده است. در اصول آن قانون، بنیاد یک دولت دمکراتیک و حقوق ملت بیان گردیده است. مطابق قانون اساسی مشروطیت، سلطنت تنها نهادی از تشکیلات مملکتی است که وظیفه قانونیاش مانند نهادهای دیگر پاسداری از قانون اساسی و حقوق ملت است (بنگرید از جمله به اصول یازدهم و پنجاهم قانون اساسی مشروطیت). سلطنتی نامیدن نظام گذشته صرفا به منظور نامشروع جلوه دادن مجموعه دولت و توجیه سیاستهای براندازانه صورت گرفت. این تفکیک چیزی نبود که از چشم استادان حقوق جبهه ملی و سیاستمداران کهنهکار نهضت آزادی دور مانده باشد. در نامههای سرگشاده آنها به «اعلیحضرت» و گوشزد کردن به ایشان که سلطنت کند و نه حکومت این تفکیک مشاهده میشود. اما آنها در عمل و در جامعه با بیان و زبان دیگری سخن میگفتند. در این زبان کل نظام مشروطیت، به سلطنت استبدادی تنزل مییافت و مستحق براندازی معرفی میگردید. جبهه ملی، نهضت آزادی و روحانیت، القائات براندازانه کل نظام مشروطیت را به وسیله مریدان خمینی در مساجد و بازار، به وسیله علی شریعتی و مرتضی مطهری در حسینیه ارشاد و با زبان گلولههای آتشین مجاهد و فدایی به نسل جوان و بیاطلاع القا میکردند.
۲- مترادف کردن کردن دیکتاتوری شاه با کل نظام مشروطیت کشور
آنچه تحت عنوان دیکتاتوری شاه یاد میشود، عبارت است از افزایش روزافزون اتوریته شاه در بین سالهای ۱۳۴۲تا ۱۳۵۶ خورشیدی است. از سال ۱۳۵۶ این اتوریته به افول گرایید و منجر به انقلاب اسلامی در ۱۳۵۷ گردید. این دوره به شهادت دستاوردهای اقتصادی و اجتماعیاش از درخشانترین دورانهای مشروطیت ایران است. علت اصلی فزونی اتوریته شاه مسئولیتناپذیری مخالفان در مشارکت سیاسی برای پیشرفت اجتماعی و توسعه اقتصادی بود. حزب توده با آنکه غیرقانونی بود فکر تحول سوسیالیستی دولت را دنبال میکرد، جبهه ملی در فکر انتقام ۲۸ امرداد بود و هر گونه تحول مثبت اقتصادی را از اسباب بیشتر شدن محبوبیت شاه میدانست و به شیوه خود با آن مخالفت میکرد. نهضت آزادی عوامفریبانه سیاستهایش منوط به فتواهای علمای اعلام و همراهی حجج اسلام بود. خوب است برای روشن شدن مسئولیتگریزی این جریانات اپوزیسیونی، از واقعیات تاریخی مثالی آورده شود، تا نشان داده شود که چگونه فرار از مسئولیت جبهه ملی موجب فزونی اتوریته شاه در دهه ۴۰ گردید. «امینی [نخست وزیر، اردیبهشت۱۳۴۰-تیرماه ۱۳۴۱] در روزهای نخست شروع به کار کابینهاش با چند نفر از سران جبهه ملی دیدار کرد، و در این دیدار طرفین برای برگزاری میتینگ طرفداران جبهه ملی در میدان جلالیه تهران در روز ۲۸ خرداد ۱۳۴۰ به توافق رسیدند. در این تظاهرات حدود صدهزار نفر با رعایت نظم شرکت داشتند. اما به زودی روند این همکاری بهم خورد و جبهه ملی منتقد دولت امینی شد و شروطی را برای همکاری با دولت پیشنهاد کرد. یکی از این شروط انحلال سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) بود که شاه و امینی حاضر به پذیرش آن نبودند» (دکتر یوسف متولی استادیار تاریخ دانشگاه آزاد اسلامی ).
کدام اپوزیسیون مسئولی مشارکت سیاسی خود را منوط به انحلال دستگاه امنیتی کشور میکند؟! جبهه ملی میدانست که هیچ دولت مسئولی زیر بار چنین خواستهای از سوی اپوزیسیون نمیرود. این شرط سنگ بزرگی بود برای همکاری نکردن با دولت. در این تاریخ محمد مصدق در احمدآباد بود و رفتارهای سیاسی جبهه ملی تماما زیر نظر او انجام میشد. همکاری جبهه ملی مهمترین برگ برنده امینی برای پیشبر اصلاحات ارضی و اجتماعی و باز شدن فضای سیاسی بود. با عدم همکاری جبهه ملی کابینه امینی سقوط کرد. توسعه اقتصادی کشور در گرو یک مجموعه اصلاحات بود که اجرای آنها به دلیل کارشکنیهای سیاسی مخالفان اصلاحات به تاخیر افتاده بود. در چنین بنبستهای سیاسی بود که شاه بر سر دوراهی قرار گرفت: یا بایستی اصلاحات رها میگردید و یا آنکه شخصا با اعمال اتوریته اصلاحات را به پیش برد. شاه راه دوم را برگزید. این اعمال اتوریته ابدا به معنای تعطیل مشرو طیت نبود. قوای سهگانه به وظایف قانونی خود عمل میکردند. قوه مجریه در اجرای اصلاحات که تماما به تصویب مجالس قانونگذاری رسیده بود، با اقتدار بیشتری عمل میکرد و وزن سیاسی آن در قیاس با دو قوه دیگر مملکتی افزایش یافت. اتوریته شاه از طریق قوه مجریه هر عامل مزاحم در پیشبرد اصلاحات را کنار میزد. این اتوریته در خدمت پیشرفت اقتصادی و ثبات سیاسی عمل میکرد. جهشهای اقتصادی و گسترش حقوق اجتماعی در یک جامعه سنتی پیامدهایی نیز داشت. از جمله این پیامدها ایجاد عدم توازن در سرعت پیشرفت و ثروتمند شدن کشور با توزیع ثروت بود. بازاریان و بخش خصوصی از رشد اقتصادی سودهای کلان میبردند، در حالی که اکثریت طبقات مزدبگیر با آنکه از کار و زندگی آبرومندانه برخوردار بودند، بایستی فشارهای تورمی را تحمل میکردند. اما این پیامدهای منفی ناشی از جهشهای اقتصادی در قیاس با دستاوردها ناچیز بود و دلیلی برای گرایش مردم برای انقلاب به وجود نمیآورد.
سیاست گسترش آزادیهای سیاسی در نظام مشروطیت
مخالفان ازلی و ابدی شاه این اتوریته را با عنوان دیکتاتوری شاه زیر رگبار تبلیغاتی گرفتند. شاه که در سایه نظام مشروطیت، اصلاحات عمومی اقتصادی و اجتماعی را با موفقیت به انجام رسانده بود، زیر فشارهای حقوق بشری از خارج، اقدام به باز کردن فضای سیاسی کرد. شاه و مسئولان قوای سهگانه بر این تصور بودند که دولت مشروطیت با توجه به پیشرفتهای اجتماعی دهههای اخیر به چنان استحکامی دست یافته که میتواند، تنشهای ناشی از فضای باز سیاسی را تحمل کند. شاه در رایزنی که در زمان تنشهای انقلابی با علی امینی داشت، در یک تماس تلفنی مرتب از امینی میپرسید که آیا مخالفان قانون را رعایت میکنند؟ امینی در پاسخ میگفت بله قربان باید رعایت کنند (نقل به مضمون). ولی رهبران انقلاب قوانین کشور را طاغوتی و کل نظام را نامشروع اعلام کرده بودند. هر گام شاه در گسترش آزادیها حمل بر ضعف نظام قانونی کشور میشد. سرانجام با خروج شاه از ایران و ورود خمینی و سقوط دولت بختیار، دولت فاشیستی اسلامی در مدت کوتاهی مستقر شد. در نخستین دولت انقلابی به رهبری بازرگان همه وزرا از جبهه ملی و نهضت آزادی بودند. شاید یکی از مهمترین اشتباه نظام پیشین در شیوه باز کردن فضای سیاسی، اعتماد به رایزنیهایی باشد که مخالفان را قانونمدار و پایبند به آزادیهای سیاسی قانونی معرفی میکرد.
اپوزیسیون امروز
در طی ۴۰ سال گذشته مردم ایران مقاومت و مبارزه بینظیری را علیه استبداد و افشای چهره کریه رژیم از خود نشان دادهاند. اما این مبارزات سرافرازانه از فقدان رهبری و آلترناتیوی که این جانفشانیها را به سمت استقرار یک نظام دمکراتیک هدایت کند در رنج بوده است. تلاش نیروهای سیاسی اپوزیسیون در این سالها در تراز فداکاریهای مردم نبوده است. این نیروها با پراکندهکاری و اختلافاتی که ابدا با موقعیت حساس کنونی مناسبتی ندارد، در ایجاد یک محور مشترک مبارزه کوتاهی میکنند. با ملاحظه تقسیمبندی زیر خوانندگان محترم به گوشهای از مشکلاتی که انرژی نیروها را به هدر داده است آشنا میگردند. نیروهای اپوزیسیون رژیم گوناگون هستند. این نیروها را از جهات مختلف میتوان تقسیمبندی کرد:
۱-کسانی که انقلاب ۱۳۵۷ را غیرضرور و شرکت در آن را اشتباه میدانند- نیروهایی که انقلاب را ضرور و شرکت در آن را درست میدانند.
۲-اپوزیسیون سکولاردمکرات- اپوزیسیون لاییک دمکراتیک
۳-اپوزیسیون تجزیهطلب- فدرالیست- اپوزیسیون ایران یکپارچه
۴-اپوزیسیون چپ- اپوزیسیون راست
۵-اپوزیسیون سلطنتطلب- اپوزیسیون مشروطهطلب
۶-اپوزیسیون دینی- اپوزیسیون غیردینی
۷-اپوزیسیون جعلی- اپوزیسیون واقعی
۸-اپوزیسیونی که میگوید نشان شیروخورشید باید در پرچم سه رنگ باشد- اپوزیسیونی که مخالف نقش شیروخورشید در پرچم است.
۹-اپوزیسیونی که یک پایش داخل رژیم اسلامی است و پای دیگرش در بیرون آن- اپوزیسیونی که هیچ ارتباطی با رژیم ندارد
۱۰-اپوزیسیونی که از رژیم پول میگیرد- اپوزیسیونی که از خارجی پول میگیرد- اپوزیسیونی که از کسی پول نمیگیرد
۱۱-اپوزیسیونهای اسکایپی- اپوزیسیونهای میدانی و خیابانی
این لیست و تفاوتها که ممکن است در مواردی خندهآور نیز به نظر آید، متاسفانه واقعی و تاسفآور است. شدت استبداد موجب گردیده که چشمهای آیندهنگر تضعیف و میدان تنگنظری فراخ و گسترده گردد.
استبداد ویرانگر از داخل و محاصره اقتصادی از خارج، کشور را به معنای واقعی در پرتگاه سقوط قرار داده است. رژیم در موقعیتی قرار دارد که در صورت وجود یک آلترناتیو مشروع به راحتی کنار زده خواهد شد. آلترناتیو از جمع فیزیکی گروههای درهم و برهم به وجود نمیآید. آلترناتیو بر گرد اصول منطبق بر مصالح عام و عالیه کشور و رهبریای که متعهد به انجام و تحقق آن اصول باشد امکانپذیر است. اگر چنین آلترناتیوی امروز شکل نگیرد، فردا بسیار دیر خواهد بود.
“روزشمار هفته ملی سلامت مردان ایرانی سال ۹۷”
دوشنبه ۹۷.۱۲.۰۶ – مردان جوان فعال.تر، عملکرد تحصیلی بالاتر.
یکشنبه ۹۷.۱۲.۰۵- تجمع بازنشستگان کشوری و لشکری در مقابل مجلس شورای اسلامی.
«منزلت، معیشت، سلامت، حق مسلم ماست.»
☆
فرهنگی بازنشسته ۶۳ ساله، اهل محله باغفردوس مولوی شهر طهرون، قسمت اعظمم حقوق ۲۰۸۲۰۷۵۸ ریالی من به پرداخت اقساط الوان عمدتا قروض هزینههای دارو و درمان بیماریهایم صرف میشود. مبلغ دریافتی من، پس از کسر اقساط ذکر شده، ۵.۷۷۷.۳۴۵ ریال میباشد. … ادامه دارد
یکی از معدود نوشته هایی که این روزها ارزش مطالعه و تامل دارد.