امان بیداربخت – بعد ازاعلام موجودیت «گروه فرشگرد» در کنار صدها گروه به اصطلاح سیاسی، اخیرا «گروه شبکه ایرانیاران» اعلام موجودیت کرده و در ۲۲ فوریه ۲۰۱۹ «گروه ققنوس» اعلام موجودیت میکند. چنانکه از این گروهها و دستهبندیهای متفاوت استنباط میشود، استراتژی سیاسی هر کدام منحصر به خودشان و متاسفانه «رابطه»ای با یکدیگر ندارند. غیر از گروه ققنوس که در چهارچوب تکنیکهای علمی جلسات خود را دارد، از دیگران جز نوشتن یک اساسنامه تا حال چیزی باقی نمانده است.
اگر اصولا در این اوضاع مغشوش و واپسگرای جامعه ایران «گوش شنوایی باشد» و سیاستمداران ما به ما مردم اجازه نقد به دستگاههایی که در حال شکل و تصمیمگیری در مورد «ساختار اجتماعی و سیاسی نظام آینده ایران» و زندگی مردم این سرزمین بلازده هستند بدهند، باید اذعان دارم که که به نظر من استراتژی این گروهها در مورد پایهگذاری و «نقش کلیدیشان در سازندگی» ایران که ادعای تلاش «دوباره» برای گشودن دروازههای تمدن بزرگ را دارند، «یک بعدی» و ناکافی است و سیاستمداران هر یک از این دستهها تمام تخم مرغهای خود را برای سازندگی ایران فقط در یک سبد سرمایهگذاری کردهاند.
بطور مثال افراد گروه ققنوس و فرشگرد ، به غیر از آقای هودشتیان که از علوم ارتباطات و سیاسی هستند، همه از بخش «علوم فیزیکی و تجربی» میباشند که به آنها «تکنوکرات» میگویند.
کمبود صرف «روشنگران و دانشمندان علوم انسانی» مانند فلسفه، جامعهشناسی، آسیبشناسیهای اجتماعی، روانشناسی و آسیبشناسیهای روحی و روانی، فرهنگشناسان، تاریخشناسان، ادیبان و نویسندگان و فاضلان و هنرمندان صاحب سخن ایرانشناس کفه دیگری است که در هیچ کجا حداقل در دو گروه ققنوس و فرشگرد از آن سخنی به میان نمیآید. تو گویی که بنیانگذاران و سیاستگذاران شکلگیری نظام آینده ایران اصلا باور به مشکلات معنوی روحی و روانی جامعه ایران که در اسفناکترین وضعیت خود قرار دارد ندارند و این ملت را به حال خود رها کردهاند، تا شاید بعدها فرجی حاصل شود و یا شاید علمی بودن علوم انسانی نمیتواند مد نظرشان باشد و یا خود را استاد تمام این علوم میدانند! زهی تاسف که رسیدن به دروازههای تمدن بزرگ که این گروهها که ادعای رسیدن به آن را دارند، فقط با سازندگیهای تکنیکی و بدون اعتلای فرهنگ صدشا خه و شکسته شده ایران میسر نخواهد بود.
در اینجا با وجودی که در نوشتارهای گذشته خود به صورت مفصل راجع به تقسیمبندیهای علمی صحبت کردهام، لازم است اینجا دوباره به ذکر کوچکی در اینباره بپردازم تا خواننده دچار تزلزل فکری نشود. باید بدانیم که اصولا علوم موجود در سراسر جهان دارای دو بخش است: یکی علوم انسانی و دیگری علوم فنی و تکنیکی.
از دید علم پزشکی و ساختمان و عملکرد مغز(۱) مدتها است در جهان، «توازن» بین «نیمه چپ مغز» انسان که نیمه «نرینگی» نام داده شده و مسئولیت عقلانی فکر کردن، تفکر آنالیتیک، منطقی بودن علل، کار با سنجش و اعداد کردن، کمیتها را در ساختارسازی در نظر گرفتن، تمرکز دقیق روی روابط و اجزاء دور و نزدیک اشیا داشتن، پرداختن به جزئیات، از کل نتیجهگیری کردن، کنترل، سازماندهی و نظم بخشیدن به کل «سیستم» را دارد، با نیمه راست مغزش که نیمه «مادگی» نامیده میشود، بهم ریخته.
«نیمه راست نیمکره مغز» مربوط به قسمتی است که شعور، تخیلات و الهامات، خلاقیت، عواطف و احساسات و آزادطلبی انسان از آن سرچشمه میگیرند. این قسمت مغز از پرداختن به جزئیات پرهیزمیکند و از تضادها میگذرد و توجهاش بیشتر به کل است، سازنده طرح و ابداع اختراعات است و ذهنیتاش معطوف روح و روان و پرورش دهنده «عشق و عاطفه»، «فرهنگ و هنر»، «زیبایی و کیفیت»های زندگی است.
در «روش اندیشیدن اقتصادی قرن بیستم» که بر پایه مدل پوزیتیویستی آمریکایی آن بنا شده و با تکیه آنچنانی بر گردش پول در اقتصاد و تولیدات مازاد، ایجاد تفالههای صنعتی بزرگ، سودجویی و سوء استفاده هر چه بیشتر از علوم تکنیکی و تجربی که برای تولید، فروش و برطرف کردن این تفالهها انجام میشود، توازن بین این دو نیروی تفکر در مغز انسانها به سود تفکر ابزاری مدتهاست بهم خورده و بدین ترتیب «تفکر یکدست و خالص» انسانی در نیمه راه باقی مانده است.
در تمام جوامع غرب و شرق این انحراف متاسفانه از اوان صنعتی شدن جوامع بشری و به ویژه از سالهای ۱۹۲۰ به این طرف، با درک اینکه «عقل افزاری فراهم کننده مکانیزمها و عملکردهای آسان و مفید برای انسانها است» به سود «روش اندیشیدن ابزاری» در آمده است که شاخص آن در تمام مسائل مادی و معنوی «تکنیکی کردن آنها است» و به روشنی دیده میشود.
در این پروسه مغزی نیمکره چپ که در اثر آموزشهای صرف عقلانی (آموزش و تعلیم و تربیت علمی در مدارس حرفهای و دانشگاهها) تکامل مییابد، با روبرو شدن با مسائل و مشکلات مادهای، بلافاصله به صورت خودکار و بدون در نظر گرفتن نیمکره راست به فعالیت میافتد تا شاید از لحاظ منطقی و تکنیکی راه حلی برای گشایش معضل بیابد.
اکنون از آن زمان تا به امروز که اقتصاد آزاد به کمک تکنیک و تکنوکراتی به گردش تولید و سودبری خود پرداختهاند، با وجود ایجاد رفاههای غیرقابل انکار بشری، انسان امروزی را در برابر تضادهای بسیار نابرابر و پریشان کننده که منجر به بیماریهای بدون علاج در اثر آلودگی شدید آب و هوا ناشی از تفالههای تکنیکی بر محیط زیست، فقر و گرسنگی، دگرگونی جوامع، جنگ و ویرانی و مهاجرتهای بزرگ قارهای دردسربرانگیز و جنگ سرد معاملات تجاری بین چند ابرقدرت در سراسر جهان قرار دادهاند. متاسفانه برای گشایش این معضلها اکنون دانشگاها و حکومتهای سراسر جهان درمانده و به بنبست رسیدهاند.
«نیمه راست کره مغز»، قسمتی که سطح آگاهی انسانها یا «شعور» در آن تولید و تکامل مییابد، از بالاترین پدیدههایی است که «درک واقعیت» را میسازد. شناختن واقعیت آن چیزی است که ما را از دیگر جانداران متمایز گردانده، سبب میگردد انسان که خود قسمتی از طبیعت است به قوانین طبیعی و فیزیکی بیشتر آشنا و باعث تکامل، حل مشکلات و معضلات زندگی و اعتلای فرهنگ خویش گردد.
با تکامل یکسان هر دو نیمه مغز است که انسانها قادرند کیفیت و کمیت رویدادها و روابطشان را با یکدیگر درک و به «واقعیت» برسند. با تکامل شعور و بالا رفتن «خودآگاهی»، امکان تمیز دادن یک عنصر بر عنصر دیگر یا قوه قضاوت، به استقلال و فردیت رسیدن، استعداد واکنش نشان دادن از خود، مسئولیتپذیری در اجتماع را قبول کردن، ساختارسازی و قوام مسائل را شکل دادن و معنیسازی برای زندگی در انسانها به وجود میآید.
اگر «اندیشیدن ابزاری توسط عقل افزاری دولتساز و سازماندهنده است»، پزشک و جراح و اقتصاددان، بانکدار، حسابرس، مهندس و معمار و رشتههای حرفهای و عملی را میسازد و تربیت میکند و تمرکزش روی تکنیک و تکنیسین و تکنوکراتها است که پیشرفت این عوامل باعث به وجود آمدن جوامع صنعتی در غرب شدند و دیدیم که در دهههای اولیه آن زمان که توازن بین عقل نقاد و عقل ابزاری در انسانها هنوز برقرار بود، چگونه اختراعات و نوآوریهایی ازمیان دانشگاهها و علوم پژوهشی، از بعد از جنگ اول جهانی به وجود آمدند و بیماریها درمان و ویروسهای کشنده از بین برده شدند. در شهرهایی چون نیویورک، تگزاس، توکیو، سنگاپور و دوبی و غیره آسمانخراشها به نشانه تمدن و پیشرفت سر از زمین برآوردند و پلهای هوایی بر دریاها و جادهها و سدهای عظیم و تونل مانش زیر دریا ساخته و قطار و اتومبیلها و هواپیماها به کار افتادند. ما بدون برو برگرد «رفاه امروزی» را مرهون این تکنیکها هستیم.
«هوش احساسی»(۲) ریشه در تکامل «شعور» دارد که پایهگذار «خرد نقاد» است و دادههای احساسی را به عقل نقاد منتقل میکند که هر انسان و جامعهای به تکامل آن نیاز دارد تا بتواند «عقل خالص» را تقویت و یا در صورت لزوم نقد و از بیراهه رفتن آن جلوگیری کند و با درک واقعیت مشکلات شخصی و اجتماعی را برطرف سازد.
«خرد نقاد» جامعهساز و فرهنگساز است. فیلسوف، سیاستمدار و جامعهشناس، روانشناس، فرهنگشناس، آموزگار و تعلیم و تربیت کننده، مخترع، فیلمساز، نویسنده، روزنامهنگار، هنرمند و موسیقیدان و هنرشناس، ادیب و فاضل تربیت میکند و اینها پیوسته این دانشها و ادبیات را به جامعه منتقل میسازند و سطح خلاقیت و معلومات و فرهنگ جامعه را بالا میبرند تا انسانها بتوانند به فردیت و استقلال کامل برسند، کتابخوان شوند، فضیلت و قوه قضاوتشان بالا رفته، درک اخلاقیات کرده و دمکراسی راستین را به وجود آورند.
در روش «اولترالیبرالیستی»(۳) جهان که مدتهاست از سیستم اقتصادی لیبرالیستی فاصله گرفته و به انحراف رفته، متاسفانه نیازها از روی احساس بشری نیست. نیازها به وسیله سودجویان اقتصادی و به کمک «سوء استفاده» از علم و تکنیک در بشر به وجود میآید. تکنوکراتها آلت دست سیاستمداران تشنه قدرت میشوند که از قدرت تکنیک و سازندگی آن برای ماندن بر کرسی قدرت استفاده میکنند و این در کشورهای عقبمانده و از جمله ایران بسیار رایج است.
احساس و احساسی فکر کردن در بیشتر جوامع صنعتی امروز به شدت رد میشود. اگر انسان در نحوه تفکرش آزاد نباشد و این توازن بهم بخورد، قوه قضاوت فقط به سوی تفکر منطقی رشد میکند که پایهگذار «خرد ابزاری» است. هر انسان و جامعهای به تکامل عقل نقاد نیاز دارد تا بتواند «عقل خالص» را تقویت و یا در صورت لزوم نقد و از بیراهه رفتن آن جلوگیری کند وبا درک واقعیت مشکلات اجتماعی را برطرف سازد.
در اروپای دوران جاهلیت تغییر و تحول اجتماعی از طریق پیشبرد تکنیک به وجود نیامد. کپرنیک مدل ارسطویی را رد کرد. مارتین لوتر در کلیسا نظریه ۹۵تایی خویش را برای اصلاح دین مسیحی ارائه داد. در اینجا سرنگون کردن قدرت از دست مسیحیان به وجود آمد و رابطه علم با دمکراسی برقرار شد. این تحولات توسط فیلسوفان و جامعهشناسان انجام شد. برای بسط این تحول اندیشه فیلسوفان و جامعهشناسان و روانشناسان دیگری چون جان لاک، ژان ژاک روسو، شوپنهاور، کانت، هگل، زیگموند فروید و دیگران بودند که زمینه و اساس ساختار اجتماعی سالم و نحوه اجرای سیاسی آن دمکراسی را ریختند. ما ایرانیها از بیشتر این تحولات و رابطه آنها با یگدیگر بیاطلاعیم و فقط به دمکراسی و سکولاریسم چسبیدهایم. تحول فلسفه جهانی در کتاب خرد ناب کانت و تحول بزرگ دیگر در دیالکتیک پیشرو و مدرن هگل در ذهنیت جامعه به وجود آمد. بدون دانش و درک این دو زیربنای علمی دمکراسی معنی ندارد و اگر هم به صورت مصنوعی برقرار شود بمانند دمکراسی ونزوئلا و یا جمهوری اسلامی و یا کره شمالی است. مسلم است که تکنیک و تکنسین برای ایران حیاتی است و باید تکنوکراتهای ما به سرعت معضل کمبود آب و انرژی خودکفای را حل کنند. اما تکنوکراتها نمیتوانند مشکلات جامعه ایران را دریابند، بخصوص که بیشتر عمر خود را در کشورهای آمریکای شمالی و یا اروپا گذراندهاند و از فرهنگ و ارزشهای ایرانی چندان با اطلاع نیستند و اگر هم به نکاتی اشاره میکنند، به خاطر خواندن چند کتاب تاریخی است.
اما واقعیت این است که ما امروز در مرحله «پیشا لیبرالیستی» هستیم و فاقد هر نوع علم و تکنیک و ارزشهای بالا. دانشگاههای ما مملو از لاطائلات اسلامی است. این سطح فرهنگ ما را نشان میدهد. به ساختمانها، پلهای هوایی، رستورانها و مغازههای الوانفروشی شهرهایمان نگاه نکنید، اینها دلیل داشتن فرهنگ و پیشرو بودن نمیشود. درست است که ما دارای ارزشهای بسیار پسندیده و بالنده در گذشته هستیم، اما اکنون جامعه ما این ارزشها از «حافظه جمعی»اش پاک شده، زیرا حافظه جمعی ما چهارده سده است که با جهانبینی اسلام توام است. روشن است که ما قادر نیستیم فقط در فاصله چند سال کوتاه جامعه را با میلیونها مغز شستشو شده، بدون آموزش و تعلیم و تربیت علمی از همه انحرافات و آلودگیهای «ضد دگراندیشی» پاک کنیم و در حافظه آنها روش «اندیشیدن دیالکتیکی» که لازمه رسیدن به دروازههای تمدن است را جانشین سازیم.
از زمان رضاشاه و محمدرضاشاه بزرگ که به خرج دولت دانشجویان را به خارج از کشور برای تحصیلات عالیه میفرستادند، بیش از ۹۵ درصد این دانشجویان جذب کشور آلمان و امریکا و انگلیس شدند و در دانشگاههای آنجا به آموزش علوم تکنیکی پرداختند. تعداد دانشجویان اعزامی در علوم انسانی بسیار محدود و فقط منحصر به رشته حقوق و سیاست میگردد، که این دو خود بسیار تحت تاثیر و نفوذ رشتههای تکنیکی هستند. این چنین بود که «حوزه تکنیکی ایران» فقط در برون مرز با فارغالتحصیلانی در حدود ۴۰۰۰۰۰ هزار نفر بالغ گشت و میزان «عقل افزاری» در جامعه ایران از عقل نقاد و شعوری پیشی گرفت و حوزه علم نقاد در جامعه ما در نهایت سطح پایین خود باقی ماند. ما اکنون دقیقا برای ساختار آینده جامعه ایران دچار این معضل و کمبود هستیم و میبینیم که در این راستا فقط همه مسئولیتها به تکنوکراتها محول شده که با این اوصاف کارهای آنها بدون مشورت با نقادان اجتماع بدون ضررهای سنگین نخواهد بود. اگر میزان عقل ابزاری ایران را در کنار عقل نقاد قرار دهیم، میبینیم که در ازای چهارصدهزار عقل ابزاری متخصص، شاید هزار نفر هم دارای عقل نقاد نیستند و این بزرگترین و بزرگترین معضل ما در راه رسیدن به دروازههای تمدن و دمکراسی حقیقی است، زیرا پایه دمکراسی راستین بر روی عقل نقاد است.
بنابراین ریشهیابیها پایههای جامعه ایران را فیلسوفان، انسانشناسان و جامعهشناسان و روانشناسانی باید بگذارند که ریشههای هویتی و ارزشهای دیرینه فرهنگ جامعه خودشان را کاملا بشناسند و سیاستمداران باید آن را به کمک قانون اجرا کنند. آیا میتوان این پایهها را با عقل ابزاری ریخت؟ از این دانشمندان سئوال میشود که بگویند «مکانیزم علمی اندیشیدن اسلامی» و «مکانیزم اندیشیدن ایرانی» چیست؟ و تفاوتهایشان با هم در کجاست. این دو روش «جهانبینی» و اندیشیدن که در مردم ریشه دارد چه نیازهایی را بر میافکند که ساختار اجتماعی و سیاسی باید بر روی آن بنا شود و تکنیک آنها چیست و در کجاست؟
از خود میپرسیم که دانشمندان ایرانی علوم انسانی کجایند که به جای آنها در همه جا مرتبا از دانشمندان علوم تکنیکی و فنی برای پابرجایی و ساختارسازی جامعه مدرن آینده استفاده میشود. آیا پایههای جامعه مدرن را باید متخصصین علوم اجتماعی بریزند یا تکنوکراتهای جراحی مغز یا پلسازی و کشاورزی؟!
این کمبود دانش و معلومات اجتماعی ما نیست که هنوز کاربرد رشتههای علمی را نمیشناسیم و هر که پروفسور، یا دکتر و یا دانشیار است و یا درجه دکترای تکنیکی دارد را در همه کارهای سیاسی/ اجتماعی مملکت دخالت میدهیم؟ آیا ما حقیقتا از درک موقعیت و واقعیت جامعه خود عاجز شدهایم؟
با ارزیابی بالا اکنون بر این نظرم که اپوزیسیونهای شاخه شاخه شده ما و یا احزاب سیاسیمان با ایدئولوژیهای کهنه پنجاه سال پیش که طرح و برنامهای هم برای سرنگونی رژیم ندارند، قادر نیستند «واقعیت ایران» را درک کنند. نیروهای برون مرز هم دچار گرفتاریهای خود هستند که با فواصل زیاد قارهای از یکدیگر موفق نمیشوند کاری از پیش ببرند. در این میان متاسفانه ملت ایران هم همچنان زیر مهمیز قهر و سفاکی حکومت خونآشام قرار دارد که قدرت انسجام و مبارزه قطعی را ندارد. اما روز به روز ایران در خطر بیشتر تجزیه خاک و نابودی فرهنگ و هویت چندین هزار ساله خود قرار گرفته.
«شاهزاده رضا پهلوی»، نماد چندین هزار ساله پادشاهی ایران که بسیار هم دمکرات هستند و مکرر گفتهاند که نمیخواهند سیاسی باشند، در چهل سال گذشته اثبات کردهاند که عاشق سرزمین نیاکانشان هستند. شاهزاده در واقع پدر ملت ایرانند و اگر واقعا اراده کنند میتوانند به عنوان سمبلیک هم که شده با اعلام نفی صلاحیت حکومت جمهوری اسلامی و کلیت ولایت فقیه که ضد فرهنگ و هویت و مردم ایرانند، آن را به اطلاع دولتها و مردم جهان برسانند و در این مقطع از زمان که فشارهای کشورهای خارجی و تحریمهای اقتصادی آنها به اوج خود رسیده، با یک فشار سهمگین مضاعف شاهزاده به دیکتاتوری خونآشام، آخرین ریشههای پایداری آنها را قطع و نیرویی از امید سرنگونی تبهکاران در دل ملت ایران روشن کنند تا همه به حرکت بیافتند. ملت ایران این حرکت تاریخی را از شاهزاده ناجی خود انتظار دارند و این حرکت یک حرکت فرهنگی و ملی است و سیاسی نیست.
مسلما واکنش کشورهای جهان و دولتهایشان هم ا زاین پیشگام شدن ایشان که ملت را به سوی آزادی میکشاند، بدون آنکه خطر جنگی در پیش باشد، چیزی جز پشتیبانی و به رسمیت شناختن خواسته ملت ایران که رسیدن به آزادی و دمکراسی است نیست، بدین وسیله ما ایرانیان میتوانیم بعد از چهارده سده نکبت و خواری کشیدن بالاخره به سوی آزادی و دمکراسی روی آوریم.
۱)Frederic Vester: Denken, Lernen, Vergessen: dtv Verlagsgesellschaf & Co. KG, München, 1975,Hardware: S. 15 ff.
۲)Daniel Golemen: Emotionale Intlligenz: dtv GmbH & Co. KG, München 1995 Way it can matter than IQ 3 )
۳)Hans Peter Martin & Harald Schumann: Die Globalisierungsfalle, Der Angriff auf Demokratie und Wohlstand: Der Bertelsmann Club GmbH, Rehda- Wiedenbrück, München.
این بعهده فرشگرد است که جواب بدهد.
نوشتار فوق بسیار ارزشمند است ولى بنظرم فرشگرد هنوز در اول راه است و مانند هر سازمانى در حال تکمیل افراد خود.
به نظر من ما مشکلات اساسى داریم که نیاز است دانش آموختگان همه علوم در گیر آن باشند:
آب
هوا
کار
سکس
فرهنگ کار
قانون اساسى
ساختار سازمان ها و نهادهاى دولتى
و مهمتر از همه این ها:
ساز و کار مرحله اى گذار از نظام جمهورى اسلامى.
اپوزیسیون باید براى این موضوع ها بیش از هر چیز برنامه داشته باشد.