جاماسب سلطانی – چهل سال پیش در چنین روزهایی در اوج انقلاب اسلامی، نخست وزیری ۳۷ روزه دکتر شاپور بختیار، و همراه با آن نظام مشروطه ایران، داشت به پایان تلخی میرسید. سی هفت روز البته مدتی چنان کوتاه است که نخست وزیری وی طبیعتاً میبایست امری نامهم و جزیی باشد، ولی بعد از چهل سال گرفتاری به بند حکومت آخوندی، عظمت و اهمیت نخست وزیری بختیار، و شانس طلایی که پدران و مادرانمان برای استقرار دموکراسی از دست دادند، به گونهای دردناک بر ما ایرانیان روشن است.
در مورد مواضع تاریخی و آزادیخواهانه او بسیار گفته و نوشته شده است: از راه سومی که به ملت ایران عرضه کرد وقتی گفت «نه با شاه میسازم، نه با خمینی»، از احیای دوبارهی مشروطه بعد از ۲۵ سال پایمال شدنش، از هشداریاش علیه جمهوری اسلامی وقتی آن را یک «مجهول مطلق» نامید، علیه خمینی با این حرف که «اینها ماموریت دارند ایران را نابود کنند»، علیه احکام شرعی وقتی گفت «آنچه من از شریعت میدانم موی گردنم راست میایستد»، از راه حلی که ارائه کرد وقتی گفت «برای خمینی در قم یک واتیکان میسازم»، و بسیار مواضع و سخنان دوراندیش دیگر. درستی هشدارهای وی را تاریخ متاسفانه به اثبات رسانیده و من در این مقاله قصد تکرارشان را ندارم، بلکه میخواهم به بُعد دیگر و بسیار مهمی از نخست وزیری وی بپردازم که تاریخنگاران و اهل سیاست به آن توجه کافی نداشتهاند: موضع لائیک شاپور بختیار. او هنگام سوگند نخست زیری در سنا گفت که ایران باید دارای «حکومتی سوسیال دموکراتیک و لائیک» باشد و این موضع لائیک را چند جای دیگر نیز تکرار کرد و با پیشنهاد واتیکانسازی برای خمینی یک گام جلوتر هم رفت. اهمیت این حرف تنها در ضدیتاش با جمهوری اسلامی نیست، بلکه دارای یک ارزش تاریخی برای سنت آزادیخواهی ما ایرانیان نیز هست و برای مبارزه امروزمان همچنان مهم میباشد. مروری بر تاریخ آزادیخواهی ایران این نکته را روشن میکند.
روحانیت در انقلاب مشروطه
یک واهمهی بزرگ در تاریخ(نگاری) ما اینست که رهبری انقلاب مشروطیت با روحانیون بوده و دلیلش نقش پررنگ روحانیت در آن جنبش است. اما نگاهی دقیقتر، مانند تاریخ مشروطه دکتر فریدون آدمیت و همچنین پژوهشهای اخیر، ما را به نتیجهای دیگر میرساند و آن اینکه رهبری انقلاب مشروطه با روشنفکران بوده و آنها در سایهی ملایان عمل که نمیکردند هیچ، بلکه ملایان کاملا در سایهی این طبقه گرفتار بودند زیرا روشنفکران بعد از جنبش تنباکو و برای بسیج کردن تودهها به این نتیجه رسیدند که ملایان را باید همراه کرد و جبههی جنگی که با روحانیت باز کرده بودند را ترک کرده و مدعی شدند که استقرار دموکراسی یعنی احقاق منویات اسلام. برای روحانیتی که یک عمر خود را مدافع حقوق مردم معرفی کرده بود، ایستادگی در برابر آن جنبش مردمی، نشدنی بود. بدین ترتیب وقتی اسدآبادی فتوای شیرازی را جعل کرد، آن مجتهد مسئولیت فتوا را به گردن گرفت. اینگونه بود که بعد از جنبش تنباکو طبقهی روحانیت ناگریز با جنبش مشروطیت همراه شد و کوشید تا مطالبات خود را در «مشروطهی مشروعه» بگنجاند و توسط طباطبائی و بهبهانی پیشگام آن جنبش هم شد، ولی در اصل به ابزار دست روشنفکرانی تبدیل گشته بود که مطالبات را تعیین میکردند و سمت و سو به جنبش می دادند. در عوض روحانیت، به رهبری شیخ نوری، وقتی دید که دستاوردهایش اصولا جنبهی نمادین دارند و از هیأت مجتهدینی که در قانون اساسی پیشبینی شده بود خبری نیست و جنبش کلا به سمت سکولاریزاسیون گام برداشته، همراه با محمدعلی میرزا تمامقد در برابر مشروطه ایستاد ولی با فتح تهران توسط نیروهای لائیک و بازگشایی مجلس، ملایان از رهبری کنار زده شدند و ادعاهای سیاسیشان همراه با شیخ نوری به دار کشیده شد.
بنابراین آزادیخواهان در صدر مشروطه با موفقیت توانستند روحانیت را به ابزاری برای بسیج مردم تبدیل کنند. اما در این راه هزینهی بزرگی پرداختند: توهم همخوانی داشتن اسلام سیاسی با دموکراسی، آنهم در جامعهی سنتی و مذهبی ایران. نتیجهی کار این بود که اگرچه مشروطهخواهان در صحنهی عمل سیاستهای غیرمذهبی پیش میبردند، همواره میبایست یک رنگ مذهبی بر آن بزنند، تا جایی که رادیکالترین گروههای لیبرال و حتی سوسیالیست همچنان مدعی بودند که عیب از اسلام نیست بلکه این روحانیت است که فاسد گشته و از اسلام واقعی فاصله گرفته. در کل، سیاست مشروطهخواهان این بود که اول نظام مشروطه جا بیفتد تا در درازمدت سیاستهای علناً سکولار/ لائیک را به جامعه عرضه کنند. ولی هیچگاه این فرصت را نیافتند.
آزادیخواهی در دوران رضا شاه
اشغال ایران در ۱۹۱۱ و دوباره در جنگ جهانی اول رویدادهایی بود که شرایط کشور را چنان بحرانی کرد که آزادیخواهی در ایران گامی به جلو که نتوانست بردارد هیچ، دو گام هم به عقب رانده شد. تمرکز مشروطهخواهان کاملا متوجه تمامیت ارضی ایران و توان بخشیدن به مجلس و دولت مرکزی گشت. این شرایط به هیچ وجه مناسب برای ارائه سیاستهای سکولار/لائیک توسط مشروطهخواهان نبود؛ شرایطی که با کودتای رضا شاه و سپس بر تخت نشستن وی حتی بحرانیتر شد. با بازگشت علنی استبداد در کشور، مشروطهخواهان در شرایط سرکوب و تدافعی قرار گرفتند و نه تنها نتوانستند از گفتمان ایرانی- اسلامی صدر مشروطه فاصله بگیرند، بلکه به خاطر سیاستهای بعضاً ضدمذهبی رضاشاه و زیر پا گذاشتن مشروطه توسط او، اتفاقاً مجبور به نزدیکتر شدن به روحانیت هم شدند تا بلکه بتوانند مشروطه را دوباره احیا کنند.
آزادیخواهی در نهضت ملی
با تبعید رضاشاه فرصتی برای مشروطهخواهان پیدا شد، البته بعد از واقعهی جنگ جهانی دوم و تحت اشغال دوبارهی ایران توسط نیروهای بیگانه. بدین ترتیب تمرکز نیروهای مشروطهخواه دگربار بر نگهداشت تمامیت ارضی کشور متوجه گشت، موضوعی که حتی پس از خروج نیروهای بیگانه، و به خاطر دوقطبی شدن جهان و کشمکش جغرافیایی- سیاسی بین شوروی و آمریکا، همچنان مطرح ماند. در این شرایط حداکثر مطالبهی آزادیخواهان اجرا و استقرار مشروطه میتوانست باشد، حال با تمامی کاستیهایش. دوباره شاهدیم که فرصت مناسبی برای میان افکندن گفتمان سکولار/ لائیک رخ نداد، خصوصاً با رشد چشمگیر کمونیسم و گفتمان ضدمذهبیاش در دو دههی پیش از آن و نیاز مشروطهخواهان برای تمایز خویش از ایشان زیرا بستر اجتماعی شدیداً تحت تاثیر سیاستهای گاه ضدمذهبی و اغلب غربگرایانهی حکومت رضا شاه بود و پیامدهای گستردهای برای جامعه داشت: هم در فاصله اجتماعی میان طبقات از لحاظ نگرش و پوشش و تفریح، هم در حساس شدن جامعه به غربگرایی و وابسته دانستن آن به استبداد و استعمار، و هم در رشد اسلامگرایی به عنوان واکنش به این سیاستها. در حالی که کمونیسم طبقهی کارگر را نشان میگرفت و دربار وابسته به طبقهی بالا بود، برای مشروطهخواهان، که مخاطب اصلیشان طبقه متوسط بود، دامن زدن به گفتمانی علناً سکولار/ لائیک حکم خودکشی سیاسی را میداشت و سیاستشان این بود که در عین ارجحیت دادن «ایرانیت» بر «اسلامیت»، جبههی جدیدی علیه روحانیت باز نکنند. برخلاف، به پشتیبانی یا حداقل بیطرف ماندن ملایان برای ملی کردن نفت و اجرای مشروطه نیازمند بودند. نتیجهی ناگریزش این بود که توهمی که از صدر مشروطه به ارث رسیده بود (که اسلام سیاسی و دموکراسی همخوانی دارند) همچنان ادامه یافت. بنابراین، کوشش مشروطهخواهان برای دور نگه داشتن ملایان از میدان سیاست بطور ضمنی صورت میگرفت چون بیان مطالبهی جدایی روحانیت از دولت را به دلایلی که ذکر شد نمیتوانستند علناً مطرح کنند.
آزادیخواهی پس از کودتای ۲۸ مرداد
پس از کودتا، مشروطهخواهان دوباره با سرکوب روبرو شدند و برای چندمین بار مطالبهی اصلیشان به ناچار به اجرای مشروطه محدود گشت. در عین حال، آن اسلامگرایی که در دوران رضاشاه زیرزمینی رشد کرده بود و بعد از تبعید او سر از خاک درآورد، پس از کودتای ۲۸ مرداد و به منظور حق سکوت ملایان و به لطف باجی که دولت میداد، رشد چشمگیری داشت. نتیجه این بود که سرکوب اصلی دولت متوجه مشروطهخواهان شد، چون حزب توده که به هر حال از پشتیبانی شوروی برخوردار بود و با وجود سرکوب توانست جوانان و کارگران را بسیج کند و ملایان هم که در مساجد تبلیغ بیامان اسلام سیاسی میکردند و شاه هم توان و جرات برخورد شدید با آنان را نداشت. یعنی گروه اصلی که از فعالیت محروم شد مشروطهخواهان بودند. نتیجتاً، میان فعالان سیاسی و طبقهی روشنفکر، کمونیسم و اسلامگرایی باب شد و آزادیخواهی (لیبرالیسم) با شکست روبرو گشت. حال اگر این شرایط وخیم را کنار میراث نادرست همراه پنداشتن اسلام سیاسی و دموکراسی بگذاریم، تصورش سخت نیست که جبهه ملی هنگام ظهور خمینی در ۱۳۴۱ با چه بحرانی روبرو شد. آن موقع هیات پنج نفره جبهه ملی با رای نزدیک ۳ بر ۲ تصمیم گرفت از شورش خمینی پشتیبانی نکند. شاپور بختیار در این رایگیری نقش مهمی ایفا کرد و ۱۶ سال بعد و در اوج انقلاب اسلامی دگربار بر موضع لائیک خود پافشاری کرد.
آزادیخواهی در انقلاب اسلامی
اگرچه رایگیری ۱۳۴۱ به فروپاشی جبهه ملی نیانجامید، در ۱۳۵۷ شکاف میان مشروطه خواهان ترمیمناپذیر بود. اینبار دیگر حرف از شورش نبود بلکه از انقلاب و موضع ملیون نیز نمادین نبود، بلکه بحث نخست وزیری بود یا پیروی از خمینی در انقلاب. با بحرانیتر شدن شرایط، شکاف بین ملیون هم عمیقتر شد و منجر به اخراج بختیار گشت چون جبهه ملی ناگهان سیاست ضمنی سکولار خود را کنار گذاشت و دنبالهرو آن امام انقلابی شد. اینجا باید چند نکته را در نظر گرفت: اولاً، بدون وجود ابهامات در مورد جایگاه روحانیت در سیاست، جبهه ملی هرگز نمیتوانست اینگونه تغییر جهت دهد زیرا در هر جای دنیا اگر لیبرالها خواهان مداخله روحانیت در سیاست شوند با واکنش شدید پشتیبانانشان روبرو میشوند. ولی چون در ایران از صدر مشروطه به اینسو گفتمان سکولار/ لائیک تبلیغ نشده بود، چنین حساسیتی به این موضوع در میان پیروان جبهه ملی وجود نداشت. ثانیا، فرصتطلبی سران جبهه عامل مهمی در پیرویشان از خمینی بود. با خصومتی که میان ملیون و شاه وجود داشت و با این توهم که اینبار هم میشود این آخوندی که پیش افتاده را کنترل کرد، از خمینی پشتیبانی کردند. بنا بر چنین درک نادرستی بود که به مشروطه پشت کردند و بختیار را از جبهه اخراج.
چرا لائیک؟
بدینگونه بود که بختیار به تنهایی (و در تنهایی) پرچم مشروطه را برافراشت و راه سومی به مردمی ارائه کرد که به قول او داشتند از چاله «استبداد چکمه» به چاه «استبداد نعلین» می افتادند. اما زنده نگه داشتن مشروطهخواهی و ارائه تنها گزینهی درست، که جدایی روحانیت از دولت بود، تنها دستاوردهای بزرگ دولت ۳۷ روزه بختیار نبودند. آنچه میراث بختیار را برای نبرد امروزی آزادیخواهان فوقالعاده مهم میکند دقت او در نوع جدایی روحانیت و دولت است. چنانچه در آغاز مقاله اشاره کردم، بختیار بر سیستم لائیک اصرار میورزید. او تحصیلکردهی فرانسه بود، آگاهی کامل بر مبارزهی لائیک فرانسویان میداشت و آشنایی دقیق در مورد ساختار اقتدار مذهبی تشیع و شباهتش با کاتولیسیسم. او راهی که فرانسویان رفته بودند را برای ایران درست میدانست: یعنی یک خطکشی واضح بین دو حوزه دین و سیاست و بین اختیارات دو نهاد روحانیت و دولت.
نکتهی مهمی که اینجا باید دانست اینست که در اروپا کلا دو نوع جدایی وجود دارد و این وابسته به نوع مذهب این کشورهاست (در مقالهای بنام «سکولاریسم یا لائیسیته» مفصل به این موضوع پرداختهام). در شمال اروپا که شاخه پروتستان مسیحیت غالب است جدایی بین دو نهاد دولت و روحانیت وجود دارد، اما این «جدایی نسبی» است چون احزاب مذهبی رایج هستند و اخلاق دینی متناسب با قدرت این احزاب در سیاست و قوانین راه پیدا میکند. علاوه بر این، کمک مالی دولت برای موسسات مذهبی و تدریس دینی، که یک شاخه گسترده از آموزش و پرورش این کشورهاست، صورت میگیرد. برعکس، در کشورهای کاتولیک و به خاطر تمرکز بالای قدرت مذهبی روحانیت، آزادیخواهان مجبور بودهاند یک «جدایی قطعی» بین نه تنها دو نهاد روحانیت و دولت بلکه نیز بین دو حوزه دین و سیاست ایجاد کنند تا اینگونه نفوذ قابل توجه روحانیت را مهار کرده باشند. مصداق این نوع جدایی، لائیسیته فرانسه است. البته بسیاری از کشورهای کاتولیک دیگر مانند ایتالیا، اسپانیا و در آمریکای جنوبی نیز دارای سیستم های لائیک هستند اما نه به کمال فرانسه، و بیتردید بختیار هم خیال نمیکرد که در ایران ۵۷ میشود به لائیسیته فرانسه دست یافت، اما میخواست گام را در آن سو بگذارد. در نظام لائیک فرانسه مذهب کاملاً آزاد است ولی تا حد ممکن به محیط خصوصی افراد محدود شده و در سیاست و فضای عمومی جایی ندارد. بنابراین برخلاف سیستم های سکولار، دولت لائیک هیچ مذهبی را به رسمیت نمیشناسد، اجازه وضع قوانین را بر اساس هیچ استدلال دینی نمیدهد و هرچند مدارس مذهبی آزادند، دولت هیچ کمک مالی به بخش مذهبی دروس نمیکند. و شاید مهمتر از هر چیز، هیچ کشیشی حق ابراز نظر سیاسی ندارد. در عین حال، دولت هم حق دخالت در مسائل مذهبی و اجازه پشتیبانی از هیچ دین خاصی را ندارد. لپ کلام: دولت در حوزه سیاست اختیار تام دارد و روحانیت در حوزه دین.
ایرانِ لائیک
اهمیت این داستان برای ما ایرانیان چندجانبه است. نخست، مطالبه لائیسیته اجازه مانور به جمهوری اسلامی را نمیدهد چون جدایی دین از سیاست برابر با مرگ نظام است. در حالی که در سیستمهای سکولار، ملی- مذهبیون و مذهبیون و… تداوم پیدا میکنند و در این صورت اجازه داده میشود تا بخش قابل توجهی از نظام رنگ و نقش عوض کند، برعکس، در یک سیستم لائیک تمام این مذهبپراکنیها ممنوع است. بنابراین، مطالبه لائیسیته به مراتب بُرّاتر است تا سکولاریسم. ثانیا، اکنون که برای جدایی روحانیت از دولت میکوشیم، بهتر است کار را یکسره کنیم و اجازه ندهیم تا در ورای جمهوری اسلامی نسلهای آینده همچنان با احزاب مذهبی گلاویز باشند. اگر ایرانی متجدد می خواهیم، باید روشن بگوییم که دین و اخلاق مذهبی اموری کاملاً خصوصی هستند و جایی در سیاست و فضای عمومی ندارند. ثالثا، لائیسیته هم برای جوانان آزادیخواه و هم برای خود روحانیت این موضوع مهم را روشن میکند که جایگاه روحانیت در ایران فردا چیست و اپوزیسیون را از این وضع بلاتکلیفی که نمیتواند به سوالهای سادهای در این موارد پاسخ دهد، رها میکند. آخرین حسن لائیسیته اینست که به خاطر مطرح شدنش توسط بختیار، مبارزهی امروزمان به سنت دیرینه مشروطهخواهی که او آخرین نمایندهاش بود متصل میشود و جایگاه دین در آزادیخواهی ایرانیان برای یک بار و همیشه روشن میگردد. این شاید مهمترین دستاورد شاپور بختیار باشد.
*جاماسب سلطانی پژوهشگر دانشگاه لیدن در هلند است.
این مقاله هیچ ربطى به لائیسیته ندارد، گو که از آن بیان شده است.
من در غرب درس سیاست گذراندم . روزى به استادم گفتم این چیزها که درس مى دهى و نوشته شده سیاست نیست، سیاست در زیر این همه همه هاى اخبار است. او گفت کاملاً درست است ولى برنامه درسى ما همین است.
تحصیل کردگان غرب این درس ها را طوطى وار خوانده اند.
تمامى دانش آموختن نادان غرب، مانند همان هایى که دنبال خمینى شدند، اکنون در هر مقاله و بهر بهانه دنبال توهین به پهلوى هستند.
زندگى جوانان و مردم ایران نیازمند دستان توانا و مهربان پهلوى است. این را دانش و علم مى گوید.
مقاله لائیسیته چه ربطى به توهین دارد؟
مقاله تحلیلی جالب از لائیسیته است. باید توجه شود که این واژه برای توده مردم قابل درک نیست و با تبلیغاتی که توسط آخوندها شده مردم آن را با بی دینی معادل می دانند. و حتی برخی «لا» را به «بی» معنی می کنند و از بقیه کلمه سر در نمی آورند. باید یک واژه زیبای فارسی که با معنای این کلمه فرانسوی سازگار باشد یافت. از زبان شناسان باید کمک گرفت . هر چند «جمهوری مردمی» را می توان ترجمه کلمه به کلمه « République Laïque» دانست با وجود کلمه «مردم» هم در فارسی بوی کمونیست دارد و مناسب نیست.
لائیک بودن وآنهمه اوصاف «آزادی خواهانهٔ» دیگری که به وی نسبت داده شده است در میدان جنگ کاربرد ندارد. فتنهٔ خمینی یک جنگ تمام عیاربود و او درست بر عکس آن لقب «مرغ طوفان» که خودش را مینامید در واقع یک قناری خوش رنگ وخوش صدا ی «سالن » بود که حریف یک کرکس تیز چنگالی چون خمینی نمتوانست بشود
١-
تحلیل از روى سیاست عبور مى کند و وقایع را با دقت یک نگارنده تاریخ مرور مى کند.
از یک نگارنده فراتر میرود و آرزوها را در قالب ایکاش در میان همهمه هاى خبرهاى دورو دراز روى دایره میریزد.
نگارنده اشاره اى به متن زنده سیاست که پنهان از دیده هاست نمى کند.
از این رو تحلیل بسیار سطحى است.
راه سومى در شرایط آن روزهاى ایران وجود نداشت.
رضا شاه کبیر خود مدعى این راه سوم بود و تیز بینى او بود که سریع درک کرد و در مسیر درست قرار گرفت.
نگارنده در روش تحلیل مانند مارکسیست ها عمل مى کند. بیان آرزوها و اخبار و البته آمار که در این جا نیامده.
بختیار ?????????
مرغ طوفانى که نه میتوانست و نه میخواست