حبیب تبریزیان – مثل اینکه بند ناف همه شخصیتها و جریانهای سیاسی ایران را با دموکراسیخواهی بریدهاند. این دموکراسیخواهی ما چنان از محتوا تهی گشته که اعتباری بیش از نقش مهر نماز بر پیشانی آخوندها و دولتمردان حکومتی ندارد.
تقریباً هیچ شخصیت یا جریان سیاسی اپوزیسیونی و نیمهاپوزیسیونی نیست که خود را دموکراسیخواه نداند. و پارادوکس قضیه در همین دموکراسیخواه بودن عموم ما میباشد (منظورفقط مخالفین رژیم است) از مجاهدین و سرانش گرفته تا چپهای روسی و کُردهای دموکرات، و سلطنتطلبان شاهاللهی و.. همه و همه دموکراسیخواهند ولی بنا بر تعریف خودشان.
پارادوکس یا تناقض قضیه هم در همینجاست زیرا ما آدمها یا جریانهای هر کدام از دیگری دموکراتتر، تحمل یک گفتگوی ساده و برقراری یک تفاهم سادهتر در مورد مسائل و مبارزه مشترک با رژیم را نداریم. منظورمسائلی است که روزمره هستند و فراتر از مرزهای ایدئولوژیک و سیاسی میباشند. مانند دفاع مشترک از اعتراضات مالباختگان و جنبشهای اعتراضی کارگری، تخریب محیط زیست، دزدیها، اختلاسها، نظامیگری رژیم و افشای کمکهای مالی آن به بشار اسد، حزبالله، حوثیها و همکاریش با طالبان و القاعده، بازداشتها و اعدامهای خودسرانه و… که درد مشترک همه ما میباشد لیکن در چاره مشترک وا ماندهایم. این واماندن در رهیافت و چارهی مشترک، یعنی یا ما دموکراسیخواه نیستیم و یا برداشتمان از دموکراسی همان «خویش استبدادی» خودمان است.
من دو نمونه مشخص را ذکر میکنم. شیرین عبادی در سفری به اروپا، قبل از دریافت ناروای جایزه نوبل، در یک مصاحبه گفت «به نظر من دموکراسی با اسلام و حکومت اسلامی مغایرتی ندارد.»
نمونه دیگری از دموکراسیخواهان ما، اکبر گنجی است که با بیش از ده سال خدمت در ارگانهای نظامی، امنیتی و دیپلماتیک، وقتی پس از یک اعتصاب غذای طولانی (که البته ستایشانگیز بود) در زندان، آزاد شد و برخلاف دههاهزار از مهاجران سیاسی که با به خطر انداختن جانشان به صورت قاچاقی میگریختند، ایشان بطور قانونی از مملکت خارج میشود، با چنان نخوت و منش خُردبینانهای با جریانها یا فعالین اپوزیسیون خارج کشور برخورد میکند که گویا آنها نئاندرتالها یا بوزینههای سیاسی هستند و فقط ایشان هوموساپینس (انسان) است که در رأس سپاه پیکار برای دموکراسی قرار گرفته!
البته پس از دریافت جوایزی از نوعی که شیرین عبادی گرفته بود، به نوشتن جزوهای صد و پنجاه صفحهای به انگلیسی درباره دموکراسی میپردازد و تو گویی مردم فرنگ که ۲۵۰ سال پیش، ولتر، روسو و جان استوارت میل (از پدران دموکراسی) را به دنیا تحویل دادهاند به جزوه درسی جناب گنجی به زبان انگلیسی نیاز دارند تا بدانند دموکراسی چیست!
سئوال از شیرین عبادی و اکبر گنجی اینست که ظرف این قریب ۱۰ ـ ۱۲ سال که خارجنشین شدهاند، چه استفاده و بهرهای را، از آن شهرت بینالمللی که از اهدای جایزه نوبل به عبادی و جایزه قلم به گنجی حاصل شد، که البته جایزههای آنها هم تا حدود زیادی نتیجه فعالیتهای افشاگرانه و تبلیغاتی همین اپوزیسیون برونمرزی بود، برای نزدیک شدن به اپوزیسیون و یا نزدیک کردن آنها به یکدیگر کردهاند؟ جز اینکه کار آنها برای مدتی دورهگردی (سور وساتی) به دور دنیا با هزینه رانتهای دولتهای اروپایی و کارچاقکنهای سیاسی برای اینگونه فعالیتها بود؟ و ایراد سخنرانیهای تکراری در مورد مسائل و موضوعات رایج؟
و اما واقعاً دموکراسی چیست؟
من هم مانند همه دموکراسیخواهان مملکتمان، تعریف خاص خود را از دموکراسی دارم. با این تفاوت که مجاهدین، چپ روسی، امثال گنجی و عبادی، دموکرات و کومله کردستان، سلطنتطلب شاهاللهی، که دموکراسی مورد نظر خود را چنان مرزبندی شده تعریف میکنند که خودشان، منافع گروهی و عقیدتیشان در مرکز دایره آن قرار گیرند ولی من این ادعا را دارم که نه تنها در پی مرکز قرار گرفتن نیستم (شاید هم راهم نمیدهند!) بلکه هیچکس با هیچ بولدوزری نمیتواند مرا حتی تا حاشیه چنین دایرهای هم هُل دهد.
تا آنجا که به نگاهم به دموکراسی مربوط میشود اولاً، برعکس همه شیفتگان آن، برای آن اولویت سیاسی و راهبُردی قائل نیستم به ویژه اینکه این مفهومِ بسیار همهجانبه، در بین جامعه سیاسی (طبقه سیاسی)* میهن ما، تا سطح انتخابات آزاد تنزل یافته است.
من برای نهادینه کردن ناسیونالیسم، فراترتر از یک دکترین سیاسی، به عنوان یک فرهنگ ملی و میهنی تقدم راهبردی قائلم. منظور من از این عبارت اینست که: میدان دموکراسی (مخصوصاً با آن بار تقلیل یافتهاش در میهن ما) میتواند میدان بازی رژیم و حواشی آن هم باشد ولی ناسیونالیسم، و ناسیونال لیبرالیسم آن میدانی نیست که رژیم، زیرمجموعهها و حواشیاش بتوانند به نقشآفرینی در آن بپردازند.
من دموکراسی را به دموکراسی سیاسی و فرهنگی تقسیم و برای آن چند شاخص عام تعریف میکنم. شخصاً ادعا هم نمیکنم که خودم نمونه مجسم این دموکراسی مورد تعریف خود هستم.
دموکراسی سیاسی و نظامهای دموکراتیک نه ناشی از آدمهای دموکرات یا فرمانروایان دموکرات بلکه در درجه اول محصول موازنه قوای سیاسی و میدانی بین همه بازیگران سیاسی در یک کشور است. در درجه دوم وجود شرایط حقوقی، سیاسی و امنیتی که به بروز و ظهور پتانسیلهای قدرتهای سیاسی میدان دهد تا آنها بتوانند با هم وارد رقابت و مبارزه سیاسی شوند. در چنین شرایطی، جریانها یا افراد سیاسی وارد میدان و عرصهای میشوند که ساز و کارها و مکانیسمهای آن دموکراتیک و ضابطهمند میباشند.
حال اگر جریانی غیردموکراتیک وارد این میدان یا مکانیسم شود، حذف میگردد. به این معنا دموکرات بودن یعنی پذیرفتن مقررات بازی در این میدان و حتی چندان مهم نیست که بازیگری وارد این میدان شود و از نظر فکری یا سازمانی دموکرات نباشد، این مکانیسم دموکراتیک یا او را وادار به رعایت موازین خود میکند و یا اگر نتواند، خود به خود آن را حذف میکند.
دیگر موازین دموکراسی مانند ساز و کار قانونی، نظام حقوقی، آزادی رسانهای و… ، همه در این چارچوب موازین پیش گفته قابل حل میباشند.
نتیجه اینکه اگر نیرو یا شخصیتی از تفاهم و همگرایی با دیگر نیروها میگریزد، معنایش اینست که یا دموکرات نیست یا ارزیابی بزرگبینانه از وزن سیاسی خود دارد که او را وادار میکند در تقسیم وقت برای رسیدن به تفاهم با دیگر نیروها، اولویتهای دیگری داشته باشد.
دموکراسی فرهنگی
از هند به عنوان بزرگترین دموکراسی آسیایی نام میبرند و الحق بنیانگذاران هند پسااستعماری، گاندی و نهرو، از چهرههای برجسته مبارزات ضداستعماری عاری از خشونت و دموکراسیخواهی در آسیا بودهاند. ولی به اعتبار دموکراسی سیاسی در این کشور نباید فکر کنیم هند از منظر فرهنگی و اجتماعی هم دموکراتیک است.
برقراری دموکراسی فرهنگی و اجتماعی معمولا زمانبَر است و به دههها وقت نیاز است تا دموکراسی سیاسی بتواند به درون فرهنگ، رفتار، و مناسبات خانوادگی و تربیت اجتماعی و دینی جامعه رسوخ نماید.
دموکراسی و نظامهای سلطنتی، ایدئولوژیک و دینی
سیاست عرصه عمل است و موضوع آن هم قدرت و مبارزه و تلاش برای تقسیم آن میباشد. یک حزب سیاسی به معنای مدرن کلمه، بخشی از فابریکِ سیاسیِ* یک نظام دموکراتیک است که در آن مداراگری، همگرایی سیاسی و پراگماتیسممحور میباشد.
ایدئولوژی برعکس، در ذات خود تمامیتخواه و توتالیتر است زیرا حقانیت خود را نه در یک برنامه سیاسی خاص، محدود و مشخص بلکه حقانیتی مطلق و جاودانه میداند و اگر این ایدئولوژی، مانند اسلام سیاسی رژیم ایران، داعش یا القاعده، حزبالله لبنان و بوکوحرام و الشباب، دینی باشد هم به مراتب خشنتر و هم ارتجاعیتراست.
یک جریان ایدئولوژیک مانند مرغ یا خروس است که نه میتوانند پروازکند و نه در آب شنا نماید، فقط با دو پای خود روی زمین راه میرود. در حالی که یک جریان سیاسی مدرن مانند یک مرغ دریایی است که بنا به مصلحت هم پرواز میکند، هم شنا میکند وهم روی دوپا راه میرود.
اگر یک ایدئولوژی سیاسی با یک ایدئولوژی سیاسی دیگری مدارای ایدئولوژیک کند یعنی در حقانیت خود شک کرده و چنین شکی در حکم نفی خویش است.
البته در اروپای بعد از جنگ جهانی دوم برخی احزاب کمونیست وارد ائتلافهای سیاسی شدند ولی این ائتلافها، همگی محدود و مشروط به برنامه خاص سیاسی یا اقتصادی میگردید نه سازگاری آشتی ایدئولوژیک.
فعالین سیاسی پهلویستیز در ایران از پهلویستیزی گفتمان راهبردی انقلاب را ساختند. آنها نظام سلطنت را همواره به مردم با استبداد همذات معرفی کردهاند. و استبداد سلطنتی ۲۵۰۰ ساله همیشه ترجیعبند نوشتهها و گفتههای آنان بوده است. ولی آنهایی که این مفهومسازی عوامفریبانه را فرهنگی کردند، هرگز نگفتند که تا همین ۳۰۰ سال پیش، به عقبتر نمیرویم، کدام حکومت غیراستبدادی در دنیا یا همین اروپای آزاد، وجود داشت؟ تا چه رسد به ۲۵۰۰ سال پیش ایران. در بیمایگی سیاسی این مفهومسازان کافیست گفته شود که استبداد در تاریخ، نه محصول تمایل شاهان بلکه محصول میزان رشد و توسعه اقتصادی و به تبع آن رشد روابط اجتماعی و توسعه فرهنگی بوده است. ناپایداری آلمان هیتلری، اسپانیای فرانکو، کره جنوبی و برزیل نظامیان و ایتالیای فاشیست نشان داد که در یک مملکت از نظر اقتصادی توسعه یافته، دیکتاتوری درهیچ شکلش نمیتواند برای مدتی طولانی پایدار بماند.
ایران، اسکاندیناوی یا هلند نیست ولی تجربه پادشاهیهای این ممالک پیشرفته اروپایی نشان داده است که استبداد ابداً درذات نظام سلطنتی نیست. حتی پادشاهیهای اردن، مراکش، کویت امارات و سعودی را که چندان دموکراتیک هم نیستند هرگز نمیتوان با جمهوریهای خاورمیانهای، و آمریکای جنوبی ده سال پیش و آفریقای امروز مقایسه کرد.
تجربه پادشاهیهای اروپا و ژاپن نشان داده است که سلطنت میتواند به شکل یک نظام بسیار دموکراتیک باشد ولی کسی هرگز نشنیده و تجربه نخواهد کرد که یک رژیم ایدئولوژیک دموکراتیک شود و استبداد چنین حکومتهایی دهها بار بدتر از بدترین استبدادیهای سلطنتی می باشند.
نتیجه
برعکس نظامهای پادشاهی، استبداد در همه ایدئولوژِیها و از همه بدتر ایدئولوژی دینی سرشتی و ذاتی است و نه یک ویژگی گذرا و موقتی. ولی در رژیمهای پادشاهی اگر هم استبداد باشد هم ملایمتر، هم گذراتر و هم غیرذاتی است. آنها که فکر میکنند رژیم اسلامی را میتوان با اصلاحات دموکراتیزه کرد ، یا نمیدانند که این امر ناشدنی است یا خود را به نادانی میزنند و یا بسیار زیرکانهتر، برنامه دارند تا با اصلاحات تدریجی و ترکِ تدریجی ویژگیهای دینی آن، و با کنار گذاردن نهایی کامل دین از ساحت حکومت، و سکولاریزه کردن (نوع روسی ساختار قدرت) ائتلاف مافیای آخوندی و سپاه را نگاه دارند و شبکه ۶۰۰ هزار نفری آخوندها و طلبهها را هم به حزب سیاسی خود تبدیل کنند. عمامه و عبا و پیراهن یقه آخوندی را به عنوان یونیفرم دولتی، و نهاد ولایت را به عنوان یک ارگان کاملاً نمادین «مشروطه دینی» حفظ کنند ولی در سطح مدیریتیِ قدرت و در سطح اقتصادی، سروری باندهای مافیایی آخوندی خود را حفظ کنند.
نکتههای یادشده نه محض موعظه و نه اغراق بلکه به عنوان یک هشدار راهبُردی است. رژیم بالقوه میدان مانور و عقبنشینی زیادی دارد. رژیم بر مَرکبِ دین سوار شد تا قدرت را به دست گیرد و سوار بر قدرت سیاسی، دین را رها میکند تا مملکت را به عنوان یک غنیمت جنگی برای خود نگاه دارد.
باید ظرفیتهای تغییر در رژیم را واقعبینانه دید. نباید تصور کرد که رژیم و اتاق فکر امنیتی آن ابله میباشند. آنها بهتر از هر کس میدانند که در دنیای مدرن شونده کنونی، استبداد آخوندی کنونی نمیتواند پایدار بماند. آنها دنبال آنچه هستند که سعید حجاریان ده سال پیش گفت و توصیه کرد: «مشروطه دینی». و به گمان من انتصاب آیتالله قاتل و اسیرکُش به سمت ریاست دستگاه قضائیه در این راستاست. او نیامده است تا کشتار دهه ۶۰ را علیه مخالفان نظام ادامه دهد او آمده تا خونهای آن قتل عام را چنان بشوید که هم خود را روسفید کند و هم رژیم را از آن جرم و اتهام تبرئه کند.
من احتمال بسیار میدهم او در سمت ریاست دستگاه قضائی یقهی دزدان غیرخودی را خواهد گرفت تا در بین مردم، هم آوازه خوبی کسب کند و هم دزدیها را به جریاناتی غیر از رژیم، رهبری و سپاه نسبت دهد. اعدام چند نفر مانند بابک زنجانی میتواند به تخته پرش حیثیتی برای او تبدیل شود تا بقیه مأموریت خود را در جایگاه رهبر کشور بجای خامنهای به انجام رساند.
من تصور نمیکنم او مسئلهای با آزاد کردن حجاب، آزاد کردن شرابخواری و دایر کردن کازینو داشته باشد. مهم حاکمیت حزب ۶۰۰ هزار نفری آخوندی، به هر نامی که میخواهد باشد، و سلطه آن بر تمام ساختار قدرت است.
به نظر من بدون اینکه تعصبی در کار باشد، بر اساس پیش زمینههای سیاسی، اجتماعی و موازنه استراتژیک قدرت (نه الزاماً موازنه میدانی و تاکتیکی) خروجی پیکاری که امروز در عرصه سیاسی مملکت ما جریان دارد، یکی از این دو آلترناتیو میباشد:
۱ ـ مشروطه پادشاهی مدرن مُدل اروپایی
۲ ـ واتیکان بزرگ ۹۰ میلیونی اسلامی، که بسیار عقب ماندهتر از واتیکان پاپ خواهد بود به رهبری همین باند فعلی.
آنها که فکر میکنند رژیم تا آخر روی دین و مذهب خواهد ایستاد و با مردم ایران و دنیا به این خاطر خواهد جنگید تا سقوط کند، سخت در اشتباهاند و نادانسته تسلیم قواعد میدان بازی رژیم شدهاند. رژیم در آینده با قرائت های جدید و هردم نوتری، از دین و مذهب، همه محدودیتهای مذهبی را از مناسبات اجتماعی و عرصه فرهنگی برخواهد داشت و خواهد کوشید پرچم تغییر و تحول را از دست مخالفان خارج سازد و خود آن را به دست گیرد. این مدل تحول مدل مورد نظر رفسنجانی بود که از مدل نظام سیاسی چین گرفته بود.
تنها سنگری که برای رژیم فتح آن غیرممکن است، تسخیر سنگر ناسیونالیسم ایرانی است که ریشهاش نه در حمله اعراب و دینسازی مهاجمین عرب یا شیعی سلسله صفوی بلکه در تاریخ هزاران ساله ماست. تنها چیزی که رژیم نمیتواند تقلید کند همین ناسیونالیسم ایرانی است که احیای آن، یگانه راه برونرفت از مُغاک آخوندسالاری کنونی است.
باید از تجربه انقلاب درس گرفت. شورش ۵۷ اولین تلاش جریانهای اسلامی، چپ و قومگرا علیه رژیم پادشاهی مشروطه نبود. قبل از آن، رژیم پهلوی پدر و پسر، توطئههای فدائیان اسلام، میرزا کوچک خان جنگلی، جمهوریهای آذربایجان و کردستان و شورش ۱۵ خرداد را سرکوب کرده بودند. در دو جبهه دیگر هم حزب توده و بعد به صورتی دیگر جبهه ملی هم تلاشهای خود را کرده بودند تا شاه را برافکنند. ولی آن هنگام که اسلامیستها شوریدند ملیگرایان و چپ تودهای و جریانهای قومی پشت سر آن نرفتند و آن هنگام که حزب توده علیه رژیم دسیسه چید، اسلامیستها و ملیون دنبال آن نرفتند و…
اتفاقی که در ۵۷ افتاد بطور ساده عبارت از این بود که نیروی چپ، ملی و قومگرایان فدرالیست یا تجزیهطلب دنبال خمینی افتادند و رهبری او را پذیرفتند. این به معنای قوی بودن این نیروها نبود بلکه قدرت این ائتلاف شوم بسیار فراتر از جمع کَمّی آن بود، قدرت ائتلاف سرخ و سیاه و زرد، برآیند یک جمع هم افزاینده دیالکتیکی و پویا بود که به تکان دادن سریع توده عوام و بخش خاموش جامعه انجامید. اگر این ائتلاف نبود تودههای میلیونی به خیابانها کشیده نمیشدند.
در چنین فرایندی، سرنگونی رژیم شاه به گفتمان راهبُردی و ایدئولوژی مبارزه تبدیل شد. این فرایند یا باید در نطفه با قصاوتی پینوشهوار خفه میشد یا نتیجه همین که شد. گناه شاه دیکتاتوری او نبود بلکه گشودن فضای سیاسی به روی نیروهایی بود که در سر هوای آزادی نداشتند بلکه فقط قصد سرنگونیاش را به هر قیمت و هر بهانه داشتند.
با تبدیل شعار سرنگونی رژیم شاه، به ایدئولوژی راهبردی ائتلاف، هیچگونه امتیازی از سوی شاه، جز سرنگون شدنش، این جمعیت بهم پیوسته و توده هیجانزده و هپروتی را که در برانداختن رژیم با هم اتفاق نظر کامل داشتند و تن به رهبری بیکم وکاست خمینی هم داده بودند، آرام نمیکرد. تودهای که به علت سطح توسعه مدنی و سیاسی، قانونگریز بود و هرگز نگاه مثبتی به حکومت و دولت (هر که میخواهد باشد) نداشت. توده روستایی و شهرستانی با انقلاب نمیخواست دموکراسی بیاورد او میخواست از پاسبان و ژاندارم و مأمور مالیات سپاه دانش نسقگیری کند. آری، انقلاب اسلامی به راستی تودهای ترین انقلاب تاریخ بود. ولی تودهای، که میخواست از شرّ هر چه دولت و دستگاه دولتی است آزاد شود.
سرنگونی شاه محقق شد ولی نه انتظاراتی که از آن سرنگونی میرفت.
درسهایی که باید و میتوان از این رویداد شوم گرفت بسیار است ولی من روی دو مورد آن تآکید میکنم:
اولین آن ایجاد یک رهبری منسجم است که تبلور اراده جمعی و تجسم هدف مشترک همه نیروهای ضد رژیم باشد و دوم در تعیین و انتخاب شعار راهبردی و تبدیل آن شعار به ایدئولوژی پیکار** نباید لحظهای درنگ کرد. باید دانست شعارهایی مانند انتخابات آزاد و آزادی حجاب و… ، میدانهایی نیستند که رژیم از آنها ناکام و سرنگون خارج گردد.
فقط شعار راهبردی «سرنگون کردن رژیم»، با عنوان رژیم آخوندها به عنوان غاصبان مملکت، میتواند به ایدئولوژی پیکار تبدیل شود.
با کار اقناعی، توضیحی، و مهمتر از همه کار هنری که برای این ایدئولوژی ملاط احساسی ایجاد و به آن سوخترسانی کند میتوان این شعار را به ایدئولوژی سرنگونی و پیکار تبدیل و از هرگونه پراکندهگویی پرهیز کرد.
در عرصه رهبری جنبش هر کس به هر عنوان روی نقش شاهزاده رضا پهلوی تردید کند، یا در این مسئله نخاله سیاسی و تاریخی بپاشد، عملاً به سود رژیم فعالیت کرده است ولو اینکه با کمربند انتحاری خود را علیه رژیم منفجر کند.
* «طبقه سیاسی» و «فابریک سیاسی» دو اصطلاح نسبتاً جدید در ادبیات سیاسی هستند. اولی یعنی بخش درگیر در مسائل سیاسی بطور افقی صرف نظر از قاعده اجتماعیشان. «فابریک سیاسی» هم به مجموعه ساختاری یک «نظام» گفته میشود که در صورت فقدان هر بخش، کل نظام مختل میشود.
**ایدئولوژی مبارزه یا پیکار با ایدئولوژی سیاسی یکی نیست. ایدئولوژی پیکار یعنی آن آرمانهایی که (چه درست چه غلط) میتوانند با ترکیبی از اقناع و آژیتاسیون، مردم را به هیجان رزمی کشانده آنها را غیرتی کند چنانکه به اهدافی که به آنها داده شده به شکل مسئله حیثیتی و ناموسی نگاه کنند و برای رسیدن به آن هدف، از مرگ و زندان و شکنجه نترسند.
درود بر جناب پویا مهرفر با تمام نظرات شما موافقم
به گمانم انتظار جمهوریخواهان از شاهزاده رضا پهلوی که از سابقه و سرمایه ی سیاسی خود بگذرد و همسان آنان بشود یک انتظار غیر منصفانه و غیر عملی است. اینکه ایشان نوه ی رضاشاه و پسر محمدرضا شاه هستند را نمیشود از ایشان گرفت. بنظر من و تعداد کثیری از ایرانیان این دو شاه عضیم الشأن “سازندگان ایران نوین” بودند و در حقشان نمک نشناسی شد. خود شاهزاده در طی ۴۰ سال عملاً هم دموکرات بوده و در فکر انتقام نبوده و نیستند. این از ایشان شخصیت والائی میسازد. فعالین بجای گذاشتن شرط و شروط پیش پای ایشان باید ببینند چگونه میتوان با کمک ایشان رهبری فراحزبی ایجاد کرد. باید ایشان را اول درک کرد بعد وارد گفتگو با ایشان شد.
بله “دموکراسی سیاسی” اگر جابیفتد خودش خودش را تقویت و شکوفا میکند و جریانات انحرافی را از طریق اصل شفافیت برملا و برطرف میکند. باز هم بله که “دموکراسی فرهنگی” احتیاج به زمان دارد و باید با آموزشهای وسیع و سمعی و بصری به کودکان، جوانان و بزرگسالان آموزس داده شود. در حال حاضر باید بعضی از فعالان سیاسی خود تمرین نحوه “بده و بستان” سیاسی را بنمایند و اگر نظرشان پذیرفته نشد و یا مورد انتقاد صحیح و یا غلط قرار گرفت به حمله و زدن حرفهای نیشدار دست نزنند. بسیاری از نکات آقای پویا مهرفر با این مقاله تطابق دارد.
“سئوال از شیرین عبادی و اکبر گنجی اینست که ظرف این قریب ۱۰ ـ ۱۲ سال که خارجنشین شدهاند، چه استفاده و بهرهای را، از آن شهرت بینالمللی که از اهدای جایزه نوبل به عبادی و جایزه قلم به گنجی حاصل شد، … برای نزدیک شدن به اپوزیسیون و یا نزدیک کردن آنها به یکدیگر کردهاند؟” سوال اساسی است که نه تنها از این دو بزرگوار باید کرد بلکه از تک تک فعالین سیاسی باید پرسید.
١٠-
من با دین و ایدئولوژى مشکلى ندارم
ولى با هر حزبى که خود را محدود به دین با ایدئولوژى خاصى کند مشکل دارم.
حتى اگر فقط این حزب افراد دینى خاص یا افراد ایدئولوژیک خاص را عضو بپذیرد و اندیشه اجراییش اجراى آن دین و ایدئولوژى نباشد. مثل نهضت آزادى.
ساختار اهداف و عملکرد را تحمیل مى کند.
٩-
من شاه الهى هستم، چون محمد رضا شاه فقید، برایم بالاتر از رضاه شاه کبیر خداى روى زمین من است. دیدگاهم بر اساس علم و دانش است و نه خیالات و نه تنها بر اساس داده هاى اجتماعى بلکه منطبق بر مصادق واقعى است.
وقتى مى گوییم دموکراسى حتماً منظور ما افغانستان، روسیه، عراق، پاکستان نیست. منظور ما فرانسه، کشورهاى اسکاندیناویا، انگلیس و آمریکاست. چنین آرزویى بر جوانان عیب نیست ولى
شتر در خواب بیند پنبه دانه
گهى لپ لپ خورد، گه دانه دانه
شاهـزاده باید مردم را ازین سردرگمى و هـرج و مرج نجات بده
وقتى ایشان میگوید هـر ایرانى یک رهـبر است ( فرمانده و یواشکى قوم گراءى و طایفه سالارى ووووووو ) میشه این .
شاید ایشان خجالتى هـستن ویا علاقه اى به بازگشت ندارند ؟!؟!؟!؟
شجاعت و علاقه بازگشت شهـبانو به میهـن بیشتره ??تا شاهـزاده اپوزان??
٨-
من شما را رجوع میدهم به مقالاتى چند از من که در کیهان لندن چاپ شده است و متاسفانه شخصاً تصمیم دارم کمتر بنویسم. گویا از نوشتارم گروهى ناراحت مى شوند. چکارى است؟ زمینه را براى آنان باز مى گذارم. این شاید آخرین کامنت من هم باشد.
از طرف من کیهان لندن مجاز است نوشته ها و کامنت هاى گذشته ام و این کامنت را هر قسمت و هر جایش را بخواهد حذف کند یا نشر ندهد. این مجوز من براى فقط نوشتار هاى خودم است.
٧-
ثانیاً جامعه ما بگونه ایست که خصوصیت دموکراتیک ندارد. باید بتدریج و با شتاب جامعه را تغییر داد و همزمان بسوى دموکراسى سیاسى حرکت کرد. از همان ابتدا توجه اصلى باید معطوف آزادى هاى اقتصادى و اجتماعى باشد یعنى همان هایى که شاهان فقید پهلوى ایجاد کردند و البته شروع آزادى هاى سیاسى بسیار بیشتر از دوران آنان خواهد بود، چون با وجود نبود شرایط لازم براى دموکراسى سیاسى مناسب ما از نظر فردى بسیار پیشرفت کرده ایم.
۶-
من هم جاى ایشان باشم مى ترسم و شاه نمى شوم. من بسیار دوستشان دارم و حتى از ایشان مى خواهم رئیس جمهور هم نشوند چه برسد به شاهنشاهى هم جایگاه پدر فقید خویش.
نظرم فقط بر مبناى علم است. شاه شدن شاهزاده عزیز و گرانقدر ایران در حدود معینى البته با دایره عمل بسیار کمتر از پدر بزرگوارشان ممکن است اگر ملتى بخواهند و نشدنش حداقل خواست خود شاهزاده عزیز ماست
۵-
اعتقاد دارم که ظرفیت سیاسى ما براى دموکراسى سیاسى نسبت به دوران شاه فقید بسیار پیش رفته است ولى:
اولاً ما هنوز حتى در اندیشه دموکرات نیستیم. دلیل خیلى ساده اش این است که نمى توانیم دور شخصیتى کاریزماتیک بنام شاهزاده رضا پهلوى که انفاقاً هم در عمل و هم در گفتار و هم در نیت نه در سوى من بلکه در سوى شماست جمع شویم. دلیل شاهزاده براى این رفتار خیلى ساده است. ایشان مى فرمایند،
براى چه باید چوب همه مشکلات مملکت را من بعنوان شاه بخورم.
۴-
اعتقاد جدى دارم که هر گروهى با نام دموکرات در کشور قدرت را در دست بگیرد، اگر چه در ابتدا نیت پاکى داشته باشد بسرعت بسوى شکلى از دیکتاتورى که علیه سعادت مردم است تغییر ماهیت خواهد داد.
اعتقاد دارم که الزامى حتمى بین دموکراسى اقتصادى و اجتماعى از یک طرف و دموکراسى سیاسى از طرف دیگر نیست و نمونه اش شاهان فقید پهلوى که دموکراسى هاى اقتصادى و اجتماعى را با سرعت بى مانندى به جلو بردند ولى از نظر سیاسى دیکتاتورى عمل کردند.
٣-
من بنا به تعاریف شما ها شاه الهى هستم ولى نه به خانم شیرین عبادى حمله مى کنم و نه به آقاى کنجى. من زوایاى غلط و نادرست هر کس حتى شما را نقد مى کنم ولى به سروش که از دیکتاتورى داعشى خمینى دفاع لخت مى کند حمله مى کنم.
من طبق تعریف شما شاه الهى هستم:
چون از دیدگاه علمى بازگشت به شاهنشاهى پهلوى را تنها راه نجات ایرانیان مى دانم.
و نه تنها از مصداق بودن این کلمه گله مند نیستم، بلکه به آن افتخار مى کنم.
٢-
دموکراسى از دیدگاه من یک property یا بزبان فارسى خاصیت بک جامعه است مثل رنگ که خاصیت ماده است و وجود انتزاعى ندارد.
نقد دموکراسى با نتایجش ممکن است. اگر ساختار اجتماعیى مردم را بدبخت کند، دموکراسى باشد یا هر کوفت دیگرى مفت نمى ارزد.
البته یک جامعه دموکرات واقعى مردم را سعادتمند خواهد ساخت.
١-
اول نکته اى که لازمست گفته شود، تا موجبات دلخورى فراهم نگردد:
این کامنت نظر من است نه واقعیت مطلق و همه پذیر.
این نوشتار:
پر از از راستى ها و ناراستى ها ست.
اصول علمى یک نوشتار سیاسى را رعایت نمى کند.
نشر آن بسیار خوب است و کیهان لندن بعنوان یک رسانه آزاد و دموکرات کارش همین است.
نقد آقاى گنجى و خانم عبادی از زاویه اى که نویسنده بیان کرده است نادرست است.
گفته هـاى ش عبادى : ١-من یک زن مسلمان و بعد ایرانى هـستم ٢-پدر حقوق بشر ایران منتظرى ( گربه نره ) زمانى که بدرک واصل شد
یکى از این افراد انتهـارى !؟!؟! نورى علاء است
و تعجب أوزار اینکه حزب مشروطه در این حزب نورى ع ذوب شده وخنثى