نادر صدیقی – در پی سخنان آقای عبدالکریم سروش (حسین حاج فرجالله دباغ) یکی از مبلغان موسوم به «نواندیشان دینی» و از مریدان آقای روحالله خمینی در وصف میزان سواد و دانش بنیانگذار نخستین حکومت اسلامی در ایران، موجی ازاعتراض و حمله علیه ایشان در رسانهها و شبکههای اجتماعی برخاست، حملههایی که در چهل سال اخیر همتا نداشته است.
یک مثل هست که میگوید: خلایق هر چه لایق!
سخنرانی عبدالکریم سروش به مناسبت چهلمین سالگرد انقلاب،
منلوپارک کالیفرنیا، ۱۸بهمن۹۷#کیهان_لندن #عبدالکریم_سروش pic.twitter.com/d3j7SgtfDa— KayhanLondon کیهان لندن (@KayhanLondon) March 2, 2019
حتا اعتراض و مخالفت با اشخاص معروفی مانند آیتالله صادق خلخالی گیوی و حجتالاسلام سیدابراهیم رئیسالساداتی معروف به رئیسی (رییس جدید قوه قضاییه و نایب رئیس خبرگان رهبری) و دیگرانی که با اتهام سنگین کشتارهای جمعی، از بدنامترین مقامهای جمهوری اسلامی محسوب میشوند، تا به این میزان نبوده است! شاید ازجمله دلایل اینگونه واکنشها «جایگاه فرهنگی» آقای سروش (دباغ) باشد که صادق خلخالیها از آن بهرهای نداشتهاند. با این حال ایشان در ستایش اغراقآمیز و ناباورانه از روحالله خمینی تنها نبوده و نیست. پیش از او اشخاصی که شهرت جهانی هم داشته و دارند و از مقام علمی معتبرتری نیز برخوردار بودهاند در تمجید از بنیانگذار یکی از مخوفترین رژیمها و مکاتب مذهبی، راه مبالغه پیمودهاند.
در ماههای پیش از به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی، نامداران ایرانی و فیلسوفان مشهورغربی، نظریهپردازان وسیاستمداران و روزنامهنگاران چندی بودند که به نحوی باورنکردنی به ستایش و تجلیل مقام علمی و درجه هوشمندی روحالله خمینی برخاستند و گُندهگویی درباره این روحانی سادهاندیش را تا بدانجا پیش بردند که گویی از یک مسیح نجاتبخش تازهای سخن میگویند!
جالبتر آنکه مبشران و رهبران فکری جنبش چپ در اروپا و آمریکا بیش از پیروان خمینی در این زمینه پیش رفتند، به او شخصیتی کاذب بخشیدند و او را قدیسی قلمداد کردند که در دهههای پایانی قرن پرهیاهوی بیستم میلادی ظهور کرده تا گویی بشریت را از زوال رهایی بخشد!
درواقع افرادی مانند ژان پل سارتر یکی از بنیانگذاران مکتب جنجالی «اگزیستانسیالیسم»، و نیز همفکر و هموطن او میشل فوکو و همچنین سیمون دوبووار نویسنده و فعال حقوق زنان و چهرههای دیگری در فرانسه، ریچارد کاتم و آندرو یانگ (Andrew Jackson Young) در آمریکا روشنفکران چپگرای روز بودند که خمینی را به مرتبهی «امام» و معبود «مستضعفان» و «زحمتکشان» ارتقا دادند بیآنکه اندکی در افکار پریشان و واپسگرای او مطالعه کرده باشند.
اندرو یانگ نماینده برگزیده جیمی کارتر رییس جمهوری دمکرات در سازمان ملل متحد در تعریف و تمجید از خمینی، مرزهای چاپلوسی را هم درنوردید و طی سخنرانی در سازمان ملل، او را «قدیس نجاتدهنده» و حتی «سوسیال دمکرات» نامید و مدعی شد که نهضت اسلامی خمینی از منشور جهانی حقوق بشر الهام گرفته است!
هوشنگ نهاوندی از دولتمردان دوران پهلوی دوم که پژوهش گستردهای درباره نقش روشنفکران جهان غرب از جمله فرانسه در تبلیغ بینظیر به سود خمینی و انقلاب اسلامی انجام داده و کتابها و مقالههای فراوانی در این زمینه منتشر کرده، در کتاب خود به نام «خمینی در فرانسه» مینویسد: «درفرانسه چند کمیته پشتیبانی از آیتالله تشکیل شد که ریاست آنها با ژان پل سارتر، سیمون دوبووار و میشل فوکو بود.»
این تصور اگر ناممکن نباشد، بسیار ناباورانه و دشوار مینماید که هیچیک از این روشنفکران نامدار، پروفسورها و روزنامهنگاران مدعی آزادی و آزادگی حتا اندکی در پیشینه و دیدگاه واپسگرای رهبر یکی از قشریترین انقلابهای تاریخ مدرن مطالعه و پژوهشی نکرده بودند.
در کتاب «خمینی در پاریس» آمده است که پروفسور جیمز کاکرافت (James D. Cockcraft) از استادان پیشین دانشگاه راتگرز در ایالت نیوجرسی آمریکا در مقالهای در روزنامه نیویورک تایمز نوشت، برنامههای اقتصادی آیتالله به سود طبقه تنگدست و فقیر جامعه (مستضعف) و با نظارت کامل دولت، جهت جلوگیری از اجحاف و با هدف توزیع عادلانه ثروت خواهد بود. این پروفسور مدعی بود که چنین جزییاتی را از زبان شخص خمینی و درجریان دیدار با او در اقامتگاهش در پاریس شنیده و شگفتا که این ادعا را از جانب کسی عنوان کرد که بعدها عبارت معروف و فراموش نشدنی « اقتصاد مال خرَه» را بر زبان جاری کرد!
روشنفکر چپگرای دیگری که از او یاد شد و نامش برای برخی ایرانیان آشناست، پروفسور ریچارد کاتم است. آقای کاتم مدتی در دانشگاه معروف پیتزبورگ تدریس میکرد و در بلبشوی انقلاب اسلامی در ایران از جمله مشاوران سایروس ونس رئیس دیپلماسی دولت جیمی کارتر بود ودر مشاورههای خود گویا همواره بر این نکته تاکید میکرده که آیتالله هیچ تمایلی به دخالت در امور سیاسی ندارد و بر آن نیست که در حکومت ایران نقشی ایفا کند.
مشکل بتوان قبول داشت که ریچارد کاتم نیز مانند بسیاری دیگر از مقامهای دولت وقت آمریکا از تز «ولایت فقیه» خمینی آگاهی نداشته است.
در روند بزرگنمایی آیتالله خمینی رسانههای مکتوب اروپای باختری و آمریکایی به همراه رادیو و تلویزیونها نیز سهم بسیار قابل توجهی ایفا کردند. روزنامههای معروفی که هر یک زمانی نماد افتخارآمیز پاسداری از آزادی و برابری انسانها و ترویج دهنده دمکراسی و احترام به قانون و مدنیت بودند، یکباره به آن چیزی تبدیل شدند که امروزه «فیک نیوز» و به عبارتی ناشران اخبار جعلی نامیده میشوند.
در فرانسه روزنامه معروف «لوموند» و همتای کمونیست آن «لیبراسیون» و «نوول اوبسرواتور» پیشگام این حرکت شوم بودند.
در لندن علاوه بر «بیبیسی فارسی» که به بلندگوی اختصاصی خمینی و هواداران سرخ و سیاهاش تبدیل شده بود و روز و شب اخبار انحصاری انقلاب و در مقاطعی گزارشهای جعلی برای مردمان آشفته ایران پخش میکرد، روزنامههایی مانند «گاردین» و «آبزرور» هم از دولت پادشاهی ایران یک دیو خونآشام و از خمینی و انقلاب اسلامیاش به عنوان فرشتهی رحمت نام میبردند.
ابرقدرت شرق نیز اگرچه ابزارهای تبلیغانیاش در مقایسه با رفقا و هممسلکان اروپاییاش حقیرانه بود ولی برنامههای فارسی رادیو «مسکو»، «برلین»، «پیک ایران»، «پکن» و… هر یک در ساعتهای متفاوت اخبار جعلی و گفتارهای انقلابی پخش میکردند.
در همان زمانی که این روشنفکران چپ انقلابی در دو سوی آتلانتیک، به قلمفرسایی درباره یک شخصیت خیالی ولی در قالب روحالله خمینی پرداخته بودند، شخصیتهای دیگری نیز تصویری واقعی از خطر ظهور یک دیکتاتورمذهبی و حکومتی خونآشام ترسیم میکردند، صداهایی که درهیاهوی گوشخراش انقلابیون سرخ و سیاه گم میشد.
زلمای خلیلزاد دولتمرد افغانتبار آمریکایی، نماینده اسبق آمریکا در سازمان ملل متحد و سفیر پیشین این کشور درعراق و افغانستان که هم اینک نماینده رییس جمهوری آمریکا در گفتگوهای جاری صلح افغانستان است هنگام شروع انقلاب اسلامی در ایران، استادیارعلوم سیاسی در دانشگاه کلمبیا در نیویورک بود.
در آوریل ۲۰۱۶ میلادی (اردیبهشت ۱۳۹۵ خورشیدی) آقای خلیلزاد در گفتگویی اختصاصی که با وی داشتم و نیز در کتاب خواندنی خاطرات خود با نام «نماینده، از کابل تا کاخ سفید، سفر در جهان آشفته»، به تنها دیدارش با آیتالله خمینی اشاره کرده که بسیار تأملبرانگیز است.
او که با زبگنیف برژینسکی مشاور امور امنیت ملی دولت جیمی کارتر و سیاستگذار حامی مجاهدین افغانستان در پیکار با اشغالگران روسی همکاری میکرد، شرح این دیدار را چنین بیان کرده است:«من و همسرم، شرل، در ۱۹۷۸ تصمیم گرفتیم که شب آخر سال را در شهر زیبای پاریس بگذرانیم. برنامه سفر به پاریس را تدارک دیدیم. در آنموقع من بیشتر به آشفتگیها و نابسامانیهای رو به گسترش سیاسی در خاورمیانه میاندیشیدم. در افغانستان کودتا شده بود و در ایران، تظاهرات گسترده، رهبری شاه را به چالش کشیده بود. ازاین رو فکر کردم که دیدار با رهبر اصلی مخالفان دولت ایران در شهرک نوفل لوشاتو واقع در حومه پاریس جالب و آموزنده خواهد بود.»
وی ادامه میدهد: «یکی از همکارانم نام ابراهیم یزدی یکی از دستیاران خمینی را به من داد. آدرس دقیقی نداشتم ولی مهم نبود. در نوفل لوشاتو به محض پیاده شدن از قطار تنها کاری که باید میکردیم دنبال کردن صفی از ایرانیان بود که به یکسو روان بودند. یکی از آنان که تصور میکرد من ایرانی و از طرفداران خمینی هستم، با من به گفتگو پرداخت و هنگامی که به یک خانه معمولی کوچک رسیدیم، مرا مستقیم به نزد یزدی راهنمایی کرد. من خود را یک دانشگاهی معرفی کردم و از یزدی پرسیدم که برای چه او که یک تکنوکرات میانهرو است برای فردی مذهبی فعالیت میکند؟ ابراهیم یزدی اطمینان داد که خمینی تنها یک رهبر تشریفاتی است و بعد از انقلاب، ایران دستخوش یک دوره عادیسازی خواهد شد و روحانیان به حوزههای خود برخواهند گشت.»
خلیلزاد در ادامه تعریف کرد: «یزدی مرا به اتاقی برد که با فرشهای با شکوه ایرانی و تصاویر چهرههای مذهبی تزئین شده بود و روی دیوار ساعتی فاختهدار اروپایی قرار داشت که ظاهرا از ساکنان پیشین بجا مانده بود. با من مصاحبهای صورت گرفت تا ظاهرا پیشینه مرا به گونه غیررسمی بررسی کنند. فردای آن روز در ویلای مجاور با خمینی ملاقات کردم.
او با لباس کامل روحانی چهارزانو مودبانه ولی بدون هیچ لبخندی نشسته بود. بیخبر از اینکه من فارسی میدانم، یکی از دستیاران خمینی به او گفت «به این استاد آمریکایی بگویید که ما به دنبال دمکراسی و حقوق زنان هستیم؛ این چیزی است که آمریکاییان دوست دارند بشنوند.»
دیپلمات آمریکایی افغانتبار در ادامه گفت: «من از خمینی در مورد دیدگاه سیاسیاش برای ایران و اینکه چه طرحی برای اداره کشور دارد پرسیدم. خمینی نگاهی کوتاه به من میانداخت و گاهی نیز دستی به ریش خود میکشید، با این حال خود را علاقمند به گفتگو نشان میداد، با ژستی که نشان از جذبه و کاریزما داشته باشد.
شروع کرد که، رژیم شاه یک رژیم نامشروع است برای اینکه دولت بر اساس احکام اسلامی نیست که ملت چقدر مرفه باشد. شاه به خاطر دنیاگرایی و سرکوب داخلی ارتباطاش را با مردم ازدست داده است. در ادامه با اشاره به کتاب «جمهور» افلاطون به عنوان نمونه، اضافه کرد که در جمهوری اسلامی، قدرت به دست کسانی که قوانین اسلام را میدانند، یعنی روحانیون عمل خواهد شد.
آقای خلیلزاد در ادامه مصاحبه اختصاصی میگوید: «از خمینی پرسیدم که چگونه میتواند ایده رهبری روحانیت را با جنبههای عملی حکومتداری وفق بدهد؟ او گفت روحانیون دستورالعملهای اخلاقی دولت را تدوین خواهند کرد و تکنوکراتها مهارتهای اجرایی لازم را برای اجرای برنامههای بنیادگرایان فراهم خواهند کرد. در پایان گفتگو، خمینی به دستیارش دستور داد که مجموعه بزرگی از کتابها و مقالهها و نیز نوارهای کاست از سخنرانیهای خود را به من بدهد. قرار شد هنگامی که همه را مطالعه کردم، دوباره ملاقات کنیم.»
زلمای خلیلزاد درپایان این خاطره تاریخی میگوید: «آشفته برگشتم، متوجه شدم که خمینی مجموعه روشنی از تفکرات تمامیتخواه است و نقشه در هم تافتهای نیز برای پیاده کردن آنها دارد. نوشتهها هم شامل تبلیغات شریرانه و گاه ساختگی و جعلی در مورد شاه بود و کتابی به عنوان شاهدی بر اینکه شاه «عامل صهیونیسم» است! عکسی از ملاقات صمیمانه شاه با شیمون پرز رهبر اسراییلی چاپ کرده بود ولی در عکس نکته عجیبی نظرم را جلب کرد، وقتی بیشتر دقیق شدم دیدم که آن شخص شیمون پرز اسراییلی نبود بلکه «پرز» رییس جمهوری ونزوئلا بود در نشست اوپک! حیرتآور اما عقیده آیتالله درباره حکومت بود؛ خمینی مدعی بود که تا ظهور امام دوازدهم و اعلام آخر زمان، قدرت سیاسی مشروع تنها میتواند متعلق به رهبر دینی و پیروان او باشد. وقتی به دانشگاه کلمبیا برگشتم، حرفهای او و برداشتهای خود را با همکاران و شاگردان ایرانیام در میان گذاشتم ولی آنها برافروخته از نام شاه، اغلب در مقابل برداشت مشعشانه خود از انقلاب، به سخن و برداشتهای من اعتنایی نداشتند.»*
با بررسی گفتههای مقامهای دولتی و دانشگاهیان و رسانههای مهم و چپگرای آمریکا علیه پادشاه و دولت ایران، برداشت دانشجویان آقای زلمای خلیلزاد نمیتواند موجبی برای سرزنش آنان باشد.
یرواند آبراهامیان از دانشگاهیان چپگرای مقیم آمریکا و ازجمله مخالفان شناخته شده پادشاهان پهلوی که کتابی هم باعنوان «ایران بین دوانقلاب» نوشته، در همان دوران آشفتگیهای ناشی از شورشها، آتشسوزیها و قتلهای بیپروای بیگناهان به وسیله انقلابیون سرخ و سیاه و سالها پیش از عبدالکریم سروش به تمجید و تحسین خمینی پرداخت و در هر فرصتی از او چنان یاد کرد و میکند که گویی از مراد و مرشد بزرگ خود سخن میگوید. این عبارت برگرفته از کتاب اوست که گفته است: «آیتالله خمینی را غالباً یک روحانی سنتی توصیف کردهاند اما ایشان درواقع نوآور بزرگی در ایران بودند.»
آبراهامیان که در دانشگاههای پرینستون و نیویورک استاد تاریخ بوده کتابهای دیگری مانند «خمینیسم» و «مجاهدین ایرانی» نیز نوشته است.
ویلیام سولیوان آخرین سفیر ایالات متحده در ایران هم در کتاب خاطرات خود به نام «ماموریت در ایران» از آیتالله خمینی ستایش میکند و او را رهبری میخواند که سیاستهای پیشبینیناپذیرش، آمریکا را با یکی از دشوارترین چالشها دست به گریبان کرد.
اندرو یانگ رییس هیات نمایندگی آمریکا در سازمان ملل حتا نام کامل رهبر انقلاب اسلامی را نمیدانست و به زبان انگلیسی «روحالله» را «روحو باه» ( Ayatollah RuhoBah Khomeini) تلفظ می کرد. گمان نمیرود که منظور اندرو یانگ «روباه» بوده باشد!
به هر روی، چنانکه گفته شد، در ارائه شخصیت دروغین از روحالله خمینی اغلب روشنفکران چپ و شیفتگان کمونیسم هر یک سهم خود را ادا کردند تا این اعجوبه کمنظیر را از ژرفای تاریکخانههای اندیشه، به عوام سادهانگار تحمیل کنند. یکی با توسل به فلسفههای گُنگ، دیگری با سفسطههای بیانی وزبانی و سایرین با اشعار سُکرآورمانند آنچه به دوران هیاهوی انقلاب در ایرانِ زخمخورده وخسته از یورشها و دردهای تاریخ از سوی شاعران و ترانهسرایان چپگرا سروده و منتشر میشد.
اکنون پس از سپری شدن بیش از چهل سال گرانبار، تازه مفهوم رسای «اتحاد نامقدس سرخ و سیاه» برای افکار عمومی ایرانیان روشن شده است.
بر سر چرایی ابراز عقیده عبدالکریم سروش، نظرات چندی بیان شده ولی آنچه از نظر دور مانده این احتمال هست که انتشار چنین مطلبی با هدف انحراف افکار عمومی ایرانیان از نابسامانیها و اختلافهای فزاینده در کادر رهبری رژیم اسلامی و افتضاح دزدیها وچپاولهای کلانی است که ازمرزهای ملی فراتر رفته و به یک سوژه شرمآور در عرصه جهانی بدل گشته؛ افتضاحی که بخش کوچکی از میراث نامیمون روحالله خمینی است.
*بخش بزرگی از خاطرات زلمای خلیلزاد از کتاب وی با ترجمه مهران شقاقی نقل شده است.
سالها قبل از به قدرت رسانده شدن کثافت الله روح الله خمینی شیاد هندی زاده ملعون توسط انگلیس و آمریکا می دانستیم که آخوند جماعت نوکر و جاسوس انگلیس برای خر کردن و استعمار مردم ساخته شده اند من که هنوز کم سن سال بودم در منزل صحبت از این بود که آخوند محله ما ملا علی اکبر نام داشت تبلیغ می کرد که دختران خود را اجازه ندهید به مدرسه بروند در حالیکه فرزندان خود آخوند در انگلیس تحصیل میکردند .جیمز کالاهان و جیمی کارتر حرام زاده و دو گوساله از آلمان و فرانسه خمینی ملعون را بر ملت تحمیل کردند .
نوعی بلاهت فراگیر وجود داشته و دارد که مثلا تا می گویی من سلطنت طلب نیستم قضاوتت می کنند که با رژیم هستی، یا تا می گویی من چپ نیستم می گویند طرفدار سرمایه داری هستی. این بلاهت فراگیر بوده و هست، در آن زمان هم اکثر روشنفکرانِ از این دست هرکه را که در ظاهر و باطن با نظام سرمایه داری مخالفت می کرد نادانسته و ناشناخته «خیر مطلق» می پنداشتند.
آقا یا خانم «خودم» عزیز، در مورد فوکو بله همین طور است ایشان این انقلاب را پست مدرن خواند، در ۱۹ شهریور ۵۷ به تهران سفر کرد و در روزنامه ی مشهوری که آن زمان کار می کرد به دروغ نوشت ۴۰۰۰ نفر در میدان ژاله کشته شده اند، این درحالی است خود بنیادشهید اکنون عددی به مراتب کمتر را اعلام می کند. فوکو بعدها حرف خود را در مورد پست مدرن بودن این انقلاب پس گرفت.
” اگر زین کویر وحشت
به سلامتى گذشتى
برسان سلام ما را
به شکوفه ها
به باران”
شعر از استاد شفیعى کدکنى
در اخبار روز یک توده ا ی د ر دفاع از طبری ( ماتریالیسم یعنی مونیستی ، یگانه ، واحد ، توحیدی ) این گونه لجن پراکنی میکند به هما ناطق.
حالا هی بگین انقلاب کار گوادلوپ بود و به دموکرات های امریکا به جای چپ روسی متحد ملاهای روسی حمله کنید !
نقدی بر نقد نقادانه
“……حتی تب تند یکی از محققین و مورخین «کمونیست» سابق، چنان به عرق نشست، که در لجن مال کردن خود و گذشته اش مرزهای متعارف را درنوردید و چنین گفت: « …ادیبانهتر] ؟![بگویم: گُه زدم؛ و به قول صادق هدایت اکنون آن گه را «قاشق قاشق» میخورم و پشیمان از خیانت به ایران، گوشهای خزیدهام تا چه پیش آید.» (هما ناطق، کیهان لندن شماره ۹۴۴)”.
انگار این عبدلکربم هم مغز همان “خری” را که چهل سال پیش همآن خمینی معضل، ملعون و مرتجع، اقتصاد را به او اطلاق داده بود خورده است…
با جناب ماکان موافقم بهترین هدیه که خمینی به ایرانیان داد أین بود که مردم به خصوص طبقه فقیر و مزهبی به ماهیت اصلی اخوند پی بردندد. چهلسال در برابر تاریخ چند هزار ساله ایران هیچ است
حاج آقا ملک ،
من در مورد جهانشمول بودن و یا نبودن آن مفاهیم صحبتی نکردم. فقط گفتم، چپگرایان و نسبیت گرایان غربی معتقدند این مفاهیم جهانشمول نیستند و ملل غیر غربی باید طبق آداب و سنن و فرهنگ خود زندگی کنند. همین. این مفاهیم ربطی به الله موردپرستش امثال تو ندارند و کاملا این جهانی هستند. دقیق بخوان و بعد مزه پرانی کن. اگر هم هم سخن با ارزشی نداری، بهتر است بجای تمرین اراجیف گویی، سکوت کنی.
ساندیس خوران و بسیجیان سایبری و خمینی پرستان چنان تهی مغز هستندکه فقط باجفنگیات شارژ می شوند!!!
ج ا نماد اسلامى است که
رهـبرانش با راهـزنى قتل جنگ مصادره اموال مردم و تقیه ووووووووووو
به قدرت رسیدند
باید از لحاظ آگاهی دادن به مردم از او تشکر کرد چونکه اگر نبود مردم ایران اسلام رو اینطور شفاف و روش هرگز نمیشناختند .ولی این شناخت برای ایران خیلی گران تمام شد.
نظریه دیگر من این است هر وجهى از رروشنفکرى دینى ناسازگار با شرایط نوین جهانى و فاشیستى است.
دین و سیاست دوگانه هستند و هر دو در جامعه کاربرد دارند.
دین در پستوى خانه و سیاست در میدان زندگى.
روشنفکران دینى فاشیست هستند، گروهى بالقوه و گروهى بالفعل.
سروش یک فاشیست است، زمانى بالفعل بود وقتى کار اجرایى داشت و اکنون بالقوه است.
مقاله تحقیقى عالى است.
در نظریه پردازى هاى فلسفى سیاسى دیدن هم جانبه ممکن نیست و از این روست که این همه متفکر وجه ارتجاعى خمینى را ندیدند و شاه فقید دید.
یک سیاستمدار مانند زلما خلیل زاد این را درک مى کند.
نکته دیگر این نظریه من است:
بهترین آرزوها همسایه دیوار به دیوار بدترین ها هستند، درست مثل نقطه صفر و سیصد و شصت درجه دایره. نقطه طبیعى در مقابل این دو است همان نقطه صد و هشتاد درجه. هر چقدر از نقطه ١٨٠ دور شویم، به این دو نقطه نزدیک مى شویم که یکى هستند.
از این روست که ژان پل سارتر در کنار خمینى مى نشیند و از انقلاب کوبا مى گوید و هیچگاه درس نمى گیرد، چون او جایگاهى همسان با خمینى دارد.
بشر: ممکن است بپرسم طبق وحی کدام خداوند از ماورا ‘حقوق بشر و آزادی و پیشرفت و سکولاریسم” جهان شمول هستند؟ خود گویی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی.
با عرض پوزش بجای فامیل (شایسته) کلمه و اسم فامیل (پسندیده ) درست میباشد .
در تاریخ ۲۵ دی ماه سال ۵۷ مرتضی پسندیده برادر بزرگ خمینی طی مصاحبه ای در روزنامه اطلاعات اعلام نمود که جد ما اقا سید احمد از اهالی کشمیر است .اخرین مطلب نشان میدهد که جد او از اهالی روستای کنیتور در منطقه برنبکی در ایالت اوتار پرادش هندوستان است .ضمنا نشان سیک های هند را با نماد پرچم جمهوری اسلامی مقایسه کنید ؟!
همچنین پدر سید علی گدای خامنه ای ( سید جواد ) غیر ایرانی و اهل و زاده نجف است که در تصویر شناسنامه وی مشخص است .
اسکندر – عمر خطاب – چنگیز و تیمور – خمینی هندی کسانی بودند که نظام شاهنشاهی در ایران را سرنگون کرده اند ؟!!!!!
مقاله فوق العاده که مرا به فکر انداخت. بعد از اشارات شما به چپهای فرانسوی جستجو کردم و یک متن آلمانی از سویس پیدا کردم که گزارش شما را کاملا تایید میکند.:
https://www.audiatur-online.ch/2013/05/16/eine-merkwuerdige-allianz-ueberlegungen-zum-islam-iran-und-der-linken
اگر اطلاع دارید لطفاً به این پرسش پاسخ دهید: آیا سیمون دوبوار و شوهرش یا فوکو و میتران هیچگاه به حماقت خودشان در این زمینه آگاه شدند یا پوزش خواستند؟
در مقاله بالا به یک استاد فلسفه دانمارکی به نان هانسن اشاره میشود که از شدت ارادت به خمینی همراه ایرانیان در مقابل یک سفارت آمریکا به تظاهرات میرود و به فارسی شعارهای مرگ بر این و آن را میدهد. البته او بعداً به اشتباه خویش اعتراف میکند.
حدیثی هست که در مورد این دجال و دجال بعدی او گفته شده البته من اونو نگفتم ولی بهرحال مملکت دست کسی بود که اخلاقیاتش رودکتر سروش بخوبی در حدیثشروسی شماسی ذکر کرده
شوکت الدوله علم پدر اسدالله علم وزیر دربار محمد رضا شاه پهلوی در دیدار یکی از رجال از بیرجند که به تعریف و تمجید از کارهای عمرانی او از جمله ساخت مدارس و درمانگاه و سالن آمفی تئاتر در دهه ۱۳۲۰ نموده بود ، در پاسخ گفت چه فایده مردم کلی فحش به من میدهند در حالیکه اگر حسینیه و مسجد ساخته بودم چه دعاها و تعریفهایی که نمیکردند ! از بیگانگان بخیل و حسود اروپایی و بیگانه پرستان وطنی چپ در آنزمان بیش از این هم انتظاری نباید داشت فراموش نکنیم امثال ژان پل سارتر اول دنبال منافع فرانسه بودند و فهم و شعورشان در خدمت منافع فرانسه همینطور دیگران .
دباغ اسلامگرا را با پرداختن و تجزیه کردن هر تعفنی که از ذهن اسلام زده او بوجود میاید بزرگ نکنید. پرداختن به چنین انسانهای حقیری شایسته اندیشمندان نیست. جواب او و امثال او را باید در آینده در دادگاه های رسیدگی به جنایت علیه بشریت آنان داد.
با درود : اول اینکه اقاى سروش بخاطر اون اسم تون در صفحات اول و دوم کتاب هاى درسى که وقتى بچه بودیم و برک مى زدیم نمى دونستیم که امثال شما چه خیانتکارهایى هستید، اما جواب به شما راجب خمینى ،آقاى سروش این خمینى که از اون به عنوان با سواد ترین رهبر ایران از زمان هخامنشى یاد کردید،این خمینى که خمینى با حدود ۶۵سال یا بیشتر درس خوندن در حوزه ها و حدود ١۵ سال حضور در حوزه نجف و کشور عراق این به اصطلح آیت الله حتى عربى بلد نبود و وقتى عرفات به تهران اومد از مترجم کمک چطور یک آیت الله اسلامى زبان عربى بلد نبود!!!؟؟؟؟آقاى سروش بهتر برا همیشه از تاریخ ایران گم بشید و برید،خمینى یکى از بزرگترین ماموران و دروغگوترین و جنایت کارترین رهبران جهان بود
خمینی مثل هیتلر بود برای ملت ما .ملت ایران اول فریب خورد و بعد به قعر انحطاط اخلاقی و اجتماعی و فقر و سرشکستگی رسید .باید باخمینی و خمینی پرستان همان کاری را کنیم که ملت آلمان با هیتلر و نازی ها کردند .پذیرش اشتباه ملی در ذلت پذیری مقابل شرپرستانی که رهبرشان خمینی و استالین و مائو بود .باید تسویه حساب تاریخی کنیم با هرچه از خمینی ضحاک در ایران باقی مانده ولی بدون خشونت.تا وجدان ملی مان را از گناه خمینی پرستی و استالین دوستی پاک نکنیم آزاد نمی شویم.آنچه اصالت دارد آزادگی و انسانیت و مهر و عشق است نه وحشیگری و جنایت بافی خمینی برپایه ی اسلام یا هر دین دیگری.
الان که سخنرانی های خمینی را می شنویم و حرف هایش را می خوانیم دقیقا منظور او را متوجه می شویم .او آمده بود تا ملتی ثروتمند و صلجو و رو به پیشرفت را قربانی برداشت ها و تفسیر های جنایت آلودش از اسلام کند و با موفقیت نسلی متوهم را از جوانان فریب خورده ی انقلابی پرورش داد که هنوز آرمان های دجالانه اش را ادامه می دهند .گویی یکی از شرپرستان و خون خواران سفاک تاریخ از گور برخواست تا از زندگی و زیبایی و انسانیت انتقام بگیرد .حاکمان اکنون ایران و طرفداران جمهوری اسلامی اکنون درگیر انواع آشفتگی های روانی و شخصیتی شده اند .این فرقه ی تبهکار از شکنجه کردن و شکنجه شدن لذت های جنسی و سادیستی می برند .گویی مریض ترین بخش جامعه از لحاظ اخلاقی و روانی ، رهبری جامعه را غصب کرده است.
متاسفانه اکثریت جوانان ایران در سالهای انقلاب مدهوش خمینی و استالین بودند و اسلام و کمونیسم برایشان بهشت وعده می داد .انقلاب کردند و اعدام انقلابی کردند و جنگیدند و به جان هم افتادند و حکومتی ساخته اند بر پایه ی تفکرات دو خون خوار خبیث .خمینی و استالین .حال بعد از ۴۰ سال زندگی پر از نکبت و ویرانی با بی شرفی تمام از کفتاری حمایت می کنند که دیکتاتور و قاتل ذلیلی به نام خامنه ای به پایش دخیل بسته .خمینی ضحاکی بود چون چنگیز و تیمور و وحوش تازی که جز تجاوز و جنایت هنری نداشتند .نام خمینی در کنار نام خامنه ای و صدام و هیتلر و استالین و مائو و دیگر قاتلان و وحشیان تاریخ ثبت شده است .
خمینی را خدا به موقع سر راه تمام سیاستمداران ضد استالین فاشیست سبز کرد تا از او و مسلمانان جهان دنیا را به یک قطبی تقسیم کنند
حکومت ایرانساز و شادی آفرین پهلوی پس از ۱۴۰۰ سال جهل و خرافات آخوندی، ملی گرایی ایرانی را زنده کرد و ایران و شاهنامه فردوسی حافظ سعدی خیام کوروش داریوش . . . فرهنگ باستانی ایران موسیقی ایران همراه با تجدد و مدرنیته درهای خوشبختی و رفاه و شادی را به روی مردم آخوندزده و خرافات زده گشود. با صنعتی کردن ایران و سوادآموزی رایگان راه را به روی طبقه محروم جامعه گشود که به طبقه متوسط تبدبل شونداما افسوس کمونیسم زدگی در قالب حزب توده و چریکهای فدایی خلق و مجاهدین ضد خلق طبقه متوسط و مرفه جامعه را به گمراهی کشاند و زمینه را برای فاجعه شوم عنقلاب ۵۷ آماده کرد و ایران را توسط خمینی و آخوند ها به ویرانه ای تبدیل کردند لعنت و نفرین بر آنها.
افت خمینی به جان ایران و جهان افتاده این آخوند ملعون حقه باز و متعفن ضد انسانیت
مقاله ارزنده شما بدرستی بر اتحاد نیروهای ایدئوژیک برعلیه نظامی که با همه کاستی هایش بر ریل درستی قرار گرفته بود انگشت می نهد . ولی دیدگاه سروش برنجوه حکومت گری بشیوه افلاطونی است . اگر بر این موضوع بیشتر تامل میکردید و اشکال این دیدگاه در تسخیر قدرت را تشریح میکردید بنظرم به نگاه سروش و اشکال کارش نزدیکتر میشدید. باآرزوی موفقیت برای شما
دلیل ستایش خمینی از سوی اینتلیجنسیای دینخو و فاسد و شارلاتان و فاشیست ایرانی، کاملا مشخص است. اما در مورد شیفتگی چپها و روشنفکران غربی نسبت به خمینی، بنظرم می رسد علت اصلی آن، ترکیبی از نسبیت گرایی فرهنگی، پست مدرنیسم، مارکسیسم فرهنگی و یهود ستیزی است و نه توطئه و یا عدم آگاهی. نسبیت گرایان غربی، حقوق بشر و آزادی و پیشرفت و سکولاریسم را جهان شمول نمی دانند و معتقدند ملتهای مفلوک بهتر است بر اساس فرهنگ منحط و واپسگرای خود،سرنوشت خویش را تعیین کنند. این یک تفکر خطرناک و مهلک برای جهان سومی هاست و فراتر و بدتر از یک تئوری توطئه است. ایرانیان تا از لجنزار فرهنگی و واپسگرایی و دینخویی خود خارج نشوند، وضعیت همین خواهد بود.
فرض بگیرید رضا شاه کبیر و محمد رضا شاه پهلوی در دوران حدود نیم قرن سلطنتشان حداکثر ۱۰۰۰ نفر را کشته باشند ( فرض کنید ) در حالی که لطمات خمینی با ( اصرار به ادامه جنگ مزخرف خود با صدام ) وکشته دادن و مجروح و معلوم نمودن موافقان خود در میادین جنگ و اعدام مخالفین خود در زندانها بیش از یک میلیون نفر را شامل میگردد.
اکنون بر کاخ گور این جنایتکار تاریخ و ضحاک زمان بنایی با هزینه بیش از شش میلیارد دلار در طی ۲۷ گذشته ایجاد کرده اند و متاسفانه بناو ساختمان مقبره رضا شاه کبیر را با توصیه خمینی هندی زاده و توسط ملای جنایتکار خلخالی دیوانه و توسط همین مردم ……در ابتدای انقلاب تخریب نمودند .
بیاد میاورم جو وحشت و اختناق ایجاد شده در اثر تعطیلی چهار ساله و نابودی دانشگاه های سراسر کشور را با نام انقلاب فرهنگی که تئوریسین و مجری خواسته حوزه علمیه قم ، همین مدعی امروز اقای سروش بودند . نمیدانید چگونه این اقدام خسارت بار را این لعنتی ان روزها در تلویزیون توجیه میکرد ؟!!!
بیشتر علمای مدعی مرجعیت شیعه دارای شجره نامه میباشند . از (جمله مثلا ) ایت الله بروجردی که نسل ۳۳ ایشان به امام چهام شیعیان میرسد .
اگر کسی توانست جد چهارم و پنجم خمینی را اسم ببرد و بگوید کیست ؟!!!
( سی و سی وسه پیشکش) ایا چهار بردار ( خمینی و سه برادر دیگرش ) که هر یک اسم فامیل متفاوت با هم دارند ( خمینی – شایسته – هندی – مصطفوی ) دلیل چهار شوهره بودن مادرشان میباشد ؟ نمیدانم !