بلبل­‌زبانیِ سیاست‌بازان در باغ طوطی

- امروز ناسیونالیسم نه به معنی وطن‌پرستی بلکه به معنی مکلّف بودن به مهار اقتدار سیاسی است تا استبداد خانهﻯ اجدادیمان را نابود نسازد.

یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۷ برابر با ۱۷ مارس ۲۰۱۹


نصرت واحدی – ظاهرسازی، تعارف، و شعارهای توخالی، پایه کار سیاسی ایرانیان است. نگاه کنید مثلا «حفظ تمامیت ارضی» یکی از باورهای مندرج در اساسنامه تمام گروه­‌های سیاسی موجود بیرون از کشور است. بسیار خوب! اما اینجا می‌­بایستی پرسید: ضمانت اجرائی این باور کدام است؟ البته پاسخ درست این پرسش بدون شک می­‌تواند تنها «ملت» باشد. ولی همینجا هنگامی که پرسیده شود این ملّت کیست؟ گرفتاری شروع می‌­شود.

ایرانیان مجموعهﻯ افرادی را که یک هویت دارند و ساکن یک میهن هستند، ملّت می­‌انگارند. آنچه اسطوره‌­های اشعار فردوسی گواه آنست. با اینهمه امروز تنها با هویّتِ مشترک، هیچ ملّتی به وجود نمی‌­آید. بلکه این هم‌­هویت‌­ها به قوّه­‌اﻯ فرهنگی نیز نیاز دارند که می‌­تواند آن­ها را در محلّی بهم پیوند بزند، میانشان همبستگی (انتگراسیون) تولید نماید؛  تا آن­ها متحدا هم‌سرنوشت بشوند.

به عبارت دیگر این همبستگی (به معنی «جمع‌پذیری یا انتگراسیون») و هم‌­هویتی است که مشترکا وجود ملت را در پهنه معینی اعلام (مانیفست ) می‌­دارند. در ایران باستان این انتگراسیون «مهر» نام داشته است. مهری که در منشور کورش شرایط همبستگی اقوام دیگری غیر از پارس و ماد را نیز ممکن می­‌ساخته است، مهری که دیروز اگر جنبه متافیزیکی داشت، امروز قابل مشاهده است  و حقوق بشر نام دارد. از این مختصر لزوم بازنگری در تعریف «هویت» نیز آشکار می‌­گردد. آنچه در اینجا مورد توجه قرار خواهد گرفت.

متأسفانه ایرانیان کنونی نه هویت مشترک دارند و نه جمع‌پذیرند. آن­ها از زمان ظهور شاه اسماعیل صفوی تا کنون فکر می­‌کنند باور به دین به آن­ها هم‌­هویتی و همبستگی می­‌بخشد. آن­ها را «مای مسلمان»، یا به زبانی دیگر «خلق مسلمان» می‌کند. باوری که زندگی ایرانی را تلخ کرده،  فردیت را از او گرفته است. این مطالب همه مورد تأئید پژوهش‌­های روی مغز آدمی نیز هست[۱].

درست به این دلیل هنگامی که ولایت فقیه با سپاه قدس در کشورهای لبنان و سوریه دخالت می­‌کند و جنازه سربازان ایرانی را به کشور منتقل می­‌سازد مردم در خیابان‌­ها فریاد سر می‌­دهند: نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران.

در اینجا به واقع چون «ملت ایران» خود را «خلق مسلمان» نمی‌­شناسد، حاضر نیست از مرزهای لبنان و یا سوریه حراست کند، بلکه تنها از مرزهای خودش دفاع خواهد کرد. به عبارت دیگر مردم با این شعار به میثاق ولایت فقیه (قانون اساسی آن) اعتراض دارند که م‌ی­خواهد از آن­ها جماعت بسازد، جماعتی ‌بی‌­اراده، جماعتی بی‌­جان، عروسک‌هایی کوکی که نامشان خلق می‌­باشد.

با این­همه نباید لوح دشواری­‌های جامعه را تنها به گردن مذهب آویخت و تصور نمود که با جدایی دین از دولت و حکومت،  کاری خردگرا (راسیونال)، می‌­توان مشکلات کنونی را برطرف ساخت. در دوران روشنگری اروپا به ویژه در قرن نوزدهم میلادی دانشمندانی هم پیدا شدند که با تأمل ازاین خردگرایی به منظور روشنگری جامعه انتقاد[۲] کردند.

این انتقاد نیز امروز بر کسانی ­که، بدون تحلیل تاریخ خویش و آگاهی به وضعیت کنونی کشور و قدرت ولایت فقیه به سکولاریسم، یا آنانی که به دنبال یک ائتلاف و ایجاد یک کنگره به عنوان شاه‌کلید مسائل ایران دل بسته‌­اند وارد است. به علاوه امروز در کنار قیود دینی رابطهﻯ کشور با اروپا، به عنوان مرجع خودشناسی غیر از خود، اهمیت اساسی دارد.

این رابطه از زمان «عهدنامه قصرشیرین» میان سلطان مراد عثمانی و شاه صفی (به سال ۱۶۳۶ میلادی که نتیجه حمله عثمانیان به ایروان و تبریز بود) تا دوران قاجار به کلی قطع شده است. رفتار خشونت‌آمیز شاه صفی (کشتن و کور کردن شاهزادگان)، و نابودی مالکیت خصوصی رسم روزگار پس از صفویان می­‌باشد. عواملی که اندیشمندان ایرانی را که در دوران شاه عباس زیر قیود مذهب شیعه مجبور به انزوا شده بودند هراسان و غیرفعِال ساخت. از این ­رو کار مقایسه وضعیت کشور با اروپا، با توجه به قطع این رابطه و کمبود فعالیت‌­های علمی در کشور، به دلیل ناآگاهی فرهیختگان کشور از دانایی به دگرگونی‌­ها و تحولات عظیم غربی در قرون هیجدهم و نوزده میلادی ناممکن گردید. قرونی که در طی آن صنعتی شدن اروپا و طرد فئودالیسم سبب ایجاد ساختارهای اجتماعی دیگری گردید که چون قارچ در زمین مدرنیته روییدند. ساختارهایی که تا آن زمان به ذهن هیچکسی خطور نکرده بود (تحلیلی منطقی از تاریخ).

به عبارت دیگر معلوم می‌­شود دشواری عظیم ایرانیان قرن‌­هاست از یک­سو ناآگاهی از «جامعه»، «فرهنگ» و «تاریخ» خود و از سوی دیگر تفکیک نکردن روش برخورد با طبیعت و برخورد با جامعه می‌­باشد. دشواری‌­هایی که به راستی امروز در نوشته‌­های بسیاری درباره فرهنگ، جامعه و تاریخ  و جمع شدن دانشمندان به خوبی مشاهده می­‌شود.

کسانی که از آسیب‌شناسی جامعه سخن می­‌گویند (فکر می‌­کنم مخترع این واژه جناب میرفطروس نازنین است) نه تنها این گرفتاری‌­های اساسی را ندیده­‌اند بلکه ترکیب «آسیب‌شناسی جامعه» نیز با توجه به معنی جامعه لفظی بی‌جاست[۳].

مسلما جامعه و فرهنگ ساختارهایی هستند که با همکاری و مشارکت جمعی (انسان)، سوسیال به وجود می­‌آیند. یا روشن­‌تر این­ها همه نتیجه داد و ستد (تعامل) سوسیال و نه فردی هستند. از این رو انسان به ظاهر و باطن ساختارهای خود، یعنی ساختارهای اجتماعی، آگاه است، اگر خودش آن­ها را ساخته باشد. برخلاف بررسی طبیعت که چون آدمی تنها می‌­تواند به آن از بیرون نگاه کند، لذا برای دید ژرفای آن به روش بررسی دیگری نیاز دارد (آبستراکسیون).

اما هنگامی شناخت طبیعت (اصول و قوانین آن) بر فرهنگ جامعه اثر مثبت می­‌گذارد که این شناخت امکاناتی را به وجود بیاورد که نه تنها باورهای جامعه بلکه افزون­تر الگوهای زندگی و ارزش­‌هایی که چون چراغ راهنمایی اعمال و رفتار افراد جامعه را سو می­‌دهند نیز بی‌­اعتبار بشوند. این بی­‌اعتباری خود به خود الگوها و ارزش‌­های جدیدی را وارد جامعه می‌­کند که خود در شکل الفاظ نوینی زبان روزمره مردم را نیز گسترش می‌­دهد.

الفاظ نوین توقعات مردم­‌اند. تجسم این توقعات ساختارهای جدیدی هستند که:

۱.یا سبب آسایش و آرامش بیشتری برای آحاد مردم می‌­شوند، در این صورت این فزونی پیشرفت نام دارد.
۲.یا زندگی را بر مردم تلخ می‌­کنند و خشونت بجای انسانیت مردم را آزار می‌­دهد. حاصلی که به آن عدم پیشرفت یا سقوط گویند.

این فرود و فراز بیان حرکت اندیشه‌ای جمعی است (جان یا روان یک جمع) که تکوین آن بطور دیالکتیکی (تز، آنتی تز و سنتز) صورت می‌گیرد. به یک مثال توجه شود:

فکری می‌آید (ولایت فقیه: تز) و در شکل ساختارهایی اجتماعی واقعیت پیدا می‌کند. این فکر، تز، با این واقعیت‌ها در تضاد است (هیج زندانی نخواهیم داشت، آب و برق مجانی، همه در امنیت زندگی خواهند کرد). از این رو میان تز و آنتی‌تز یک نبرد دائمی به وجود می‌آید. به این دلیل روان جمعی، می‌تواند اگر، به صورت یک «ما» دارای فکر و عمل مشترکی باشد (حاکمیت مردمسالار)، با تحلیل تز و آنتی‌تز اندیشه‌ای را که قادر به برطرف کردن تضاد جامعه است، به وجود آورد. به این دلیل تاریخ شرح تکوین دیالکتیکی یک روان جمعی، یک ملّت است.

پس فرود آنجایی صورت می‌گیرد که الزامات رشد جامعه، که بیداری افراد اساسی‌ترین آن است فراهم نشده باشد (حاکمیت استبداد). در حالی که فراز معرف ملتی است که با فکر و اراده خود از یکسو و گزینش اندیشه‌ای بجا از میان همه اندیشه‌های ممکن (با اقدام و اصلاح) از سوی دیگر می‌تواند بر دشواری‌های کشور فائق آید.

به این جهت گرفتن مفاهیم غربی در گذشته بدون وجود توقعاتی (سوسیال و نه آرزوی یک فرد یا گروه) متناسب با آن­ها در جامعه (جسمیت لفظ)، نه آسیب بلکه یک نادانی است. عاقبت چنین عملی آمدن ولایتی است که با الفاظ خودش در جامعه ساختارسازی نیز نمود. گو اینکه اکنون این ساختارها با روح زمانه سازگار نیست و این ولایت را متزلزل نموده است. معذالک چنین فرودی را نمی‌­توان بدون برنامه‌­ریزیِ آینده‌­ای که برای تجسم الفاظ نوینش دارای طرحی سوسیال است به یک فراز رسانید.

درست به این دلایل من به اتفاق دوستانی در این ۱۵ سال گذشته کوشش بسیاری برای وحدت الیت جامعه نمودیم که متأسفانه بسیاری از فرهیختگان ایرانی بی‌­توجه به معنی این وحدت که خود به معنی «یکی» شدن است (یعنی همه افراد در یک پیوندی اساسی، در اینجا عشق به پیدا کردن حقیقت، روانی جمعی پیدا می‌کنند) از کنار این کوشش‌­ها گذشتند. از این رو لازم است به وظیفه الیت جامعه بیشتر توجه شود و آن را به ویژه برای توده‌­های جوان مملکت که مسئول فردای ایران­‌اند به درستی روشن ساخت.

الیت جامعه موظف است وضعیت جامعه در زمان گذشته و حال را تحلیل علمی– منطقی بکند تا با نتایج آن به آینده معنی بدهد. به ویژه امروز آن­ها می‌­بایستی بگویند چه فکری و چه روشی مستدل لازم است تا ایرانیان بتوانند دائماً اقتدار سیاسی را کنترل، مهار کنند (گذشته چراغ راه آینده نیست). اما مهار اقتدار سیاسی کاری سوسیال، کاری دستجمعی است. از دید تاریخی همهﻯ ایرانیان موظف و مکلف­‌اند استبداد را در این سرزمین ریشه‌کن کنند. وگرنه صحبت از جمهوری یا پادشاهی مثلأ دمکراسی پارلمانی یک شعار توخالی بیش نیست. با این شعارها شما هم می‌آیید و پس از چندی استبداد نوینی را در کشور برپا می‌­کنید. زیرا فرهنگ استبداد در سرزمین آبا و اجدادی ما ایرانیان در هر کوی و برزنی خانه کرده است. امروز ناسیونالیسم نه به معنی وطن‌پرستی بلکه به معنی مکلّف بودن به مهار اقتدار سیاسی است تا استبداد خانهﻯ اجدادیمان را نابود نسازد.

اما روش تحلیل گذشته، یعنی آن کارهایی که بطور سوسیال صورت گرفته‌­اند (نه کار یک مستبد که وجودش را نیز مردم سبب می­‌شوند)، تاریخ[۴] چیست؟

مسلمأ تاریخ شرح وقایع اتفاقیه نیست، وقایعی که زمانه را زمان­بندی می‌­کند. در دوران قاجاریه و به عهد امیرکبیر روزنام‌ه­ای نیز به این نام منتشر می‌­شد. متأسفانه باید پذیرفه تاری‌ نویسان ایرانی همه تاریخ را در این متن نوشته‌اند آنچه خود یک بی‌­اطلاعی از مفهوم تاریخ است.

چه برای تاریخ‌نویس تنها وقایع زمانی نمی‌­توانند اهمیت داشته باشند. بلکه تاریخ‌نویس لازم است به یک «دوره» تاریخی مراجعه کند و خود را در متن فرهنگ و تمدن آن دوره بگذارد که عناصر آن عبارتند از:

داد و ستدها (تعامل مردم)، افکار، اید‌‌‌ه‌­ها، تصوّرات مذهبی، اسطوره‌­ها، نُرم‌­ها (هنجارها) و نهادها که معرف ارزش­‌ها و الگوهای رفتاری آن دوره می­‌باشد تا ثبات جامعه را تضمین کند.

با این آشنایی، تاریخ‌نویس تواناست رشد و توسعه فرهنگ هر دوره‌­ای را  با مقایسه با فرهنگ روز (ایران) و فرهنگ زمانه تشریحی صادقانه کند  و با این تشریح پیشرفت یا سکون روان جمعی ملّت (ایران) را به سوی تکامل خود نشان دهد. این مقایسه علاوه بر این می‌­تواند نشان دهد عواملی که ایستایی ملّت ایران را که به معنی عدم مشارکت و همکاری است کدامند؟

فرنگی­‌ها نشان داده‌­اند[۵] ، [۶]  که پیشرفت ملت‌­ها سه مرحلهﻯ مختلف با درجاتی متفاوت دارد:

۱.جامعه به شدت مذهبی است.
۲.جامعه مذهب را کنار می‌­گذارد و متافیزیکی فکر می‌­کند.
۳.جامعه علمی می‌­شود (علمی به معنی تولید علم و فن).

به عبارت دیگر عبور از هر مرحله‌­ای به مرحله دیگر با شکافتن پیلهﻯ قیوداتی که ثبات (به معنی چارچوب وجودی) جامعه را ممکن می­‌ساخته‌­اند صورت می‌­گیرد (روشنگری).

ایرانی که ۱۴۰۰ سال در پیله استبداد ثبات خویش را می­‌جسته است، هرگز نمی­‌تواند، در یک دوره ۵۰ ساله مشروطیت، این پیله را پاره کند. حتی اگر این کار ممکن می‌شد تغییری نه پخته روی می‌داد و لاجرم ایران در مسیر تجدد نمی‌افتاد. کسانی که اینطور فکر می‌­کنند و یا دوران یک ­سال و یازده ماه نخست وزیری شادروان مصدق را دوران روشنگری و برپایی دمکراسی در ایران معرفی می­‌کنند، همه چکمه‌­های استبداد به پا کرده‌­اند.

در دوران مشروطیت شرایطی فراهم شد تا جامعه مذهبی به سوی جامعه‌­ای متافیزیکی گام بردارد. آشکار است که فرهیختگان ایران که له له دمکراسی می‌­زدند بی‌تأمل با نیروهای مذهبی که مواضع‌شان به خطر افتاده بود همدست شدند تا به آرزوی دمکراسی خود برسند. آن­ها نمی‌­دانستند که قدم بعدی جامعه همیشه جهت حرکت به سویِ متافیزیک است.

امروز که جامعه دوباره مذهبی شده است راه رفتن به سوی دمکراسی دیگر نمی‌­تواند روآوری به متا فیزیک باشد. بلکه ایرانیان به یک میانبُر نیاز دارند که نامش «انقلاب مهارشده» است. کاری که تنها به مدد افرادی ماهر در این امر ممکن می‌­شود. مسلمأ کسانی که مدت زیادی در جوّ برآمده از ولایت فقیه زندگی کرده‌­اند نمی‌­توانند به خارج بگریزند و مدعی نجات مردم از استبداد مذهبی کنونی بشوند. زیرا آن­ها نه تنها الزامات موّلد سیستم سیاسی مدرن کنونی را نمی‌­شناسند، بلکه افزون بر این تجاربی هم از زندگی دمکراتیک و قانونمند در زندگی خویش نداشته‌­اند تا ممیز کردار و رفتار جمعی باشد و مذاکرهﻯ پیش از هر اقدامی را کلید مشارکت عموم بداند.

سخنان این افراد در رسانه‌­های گروهی شاهد این ادعاست. هنگامی که کسی می­‌آید و از مساوات سخن می­‌گوید، ولی عمل مساوی را معلوم نمی‌­کند هیج مساواتی نمی‌­تواند موجود باشد. به عنوان مثال به همان اندازه که سیب و گلابی مساوی نیستند، رضا پهلوی با من و یا کس دیگری مساوی نیست. مگر اینکه بیایید و بگویید در برابر قانون همه مساویند. آن وقت است که شما به علامت مساوی معنی می­‌دهید. حتی در یک دیسکورس هم همه با هم برابر نیستند. مگر اینکه بگویید در این دیسکورس راجع به عدالت بحث می‌­شود. در این صورت کسانی ­که در این جلسه شرکت می­‌کنند چون دانا به امر عدالت‌­اند خود به خود نیز بطور برابر کنار یکدیگر قرار می‌­گیرند.

روزی که شادروان داریوش همایون شوراهای مشروطه را که حاصل جنبش احیای مشروطیت ایران بود حزب مشروطه نامید، به شهادت بسیاری از دوستان به او اعتراض شد که در نبود قانون اساسی نمی­‌توان حزب تشکیل داد. البته او طفره رفت و قانون اساسی مشروطه را هنوز مشروع دانست (گو اینکه در این قانون راجع به احزاب چیزی نیامده است). امروز مدام در خارج از کشور حزب به وجود می‌­آید و کسی هم نیست که به این کار اعتراض کند. در آلمان اصل ۲۱ قانون اساسی وضعیت تأسیس احزاب را روشن می­‌کند.

با توجه به متون این نوشته هیچیک از گروه­‌هایی که در خارج از کشور کار سیاسی می‌کنند توانایی براندازی رژیم ولایت فقیه را ندارد.  مردم مملکت با اکثریت  بسیار زیادی مخالف رژیم ولایت فقیه هستند. اما رژیم تا به حال به زور سرنیزه و زندان و ترور جلوی سقوط خود را گرفته است.  این رژیم توانایی اداره مملکت را نیز ندارد و مشروعیت خود را از دست داده است. به این دلیل لاجرم وی هر قراردادی را که با دولتی و یا دولت‌­هایی منعقد کند نیز بی‌­اعتبار است. معذالک رژیم به علّت نابسامانی‌­های بی­‌شمار مجبور شده سرباز مزدور وارد ایران بکند تا به وجود خود مطمئن گردد. اما عاقبت سرباز مزدور گرفتن را افلاطون به خوبی تشریح کرده است.

این عاقبت با توجه به وضعیت بی­‌ثبات خاورمیانه و عقب‌ماندگی فرهنگی ایران بسیار نامعلوم است.  تنها راه تعیین سرنوشت مملکت ایجاد تشکیلاتی است از همه گروه­‌ها برای مددرسانی به مبارزین داخل کشور تا میان آنان هماهنگی در کار مبارزه ایجاد شود. مطالبی که چند بار در «کیهان لندن» و «چند تلویزیون» عنوان شده است.

متأسفانه تازگی چند گروهی همین فکر را به اشکال دیگری از جمله ائتلاف نیروهای اپوزیسیون و تشکیل یک کنگره ملّی و… نیز مطرح کرده­‌اند  تا خود براندازی را مدیریت کنند. طرح‌­هایی که حتی یک استخوان­بندی منطقی– علمی ندارد. طرح­‌هایی که میان الفاظ ائتلاف، کنگره ملّی و براندازی هیچ رابطه­‌ای را نمی‌­تواند به تصوّر در آورد. این طرح­‌ها جز حرف سامان دهنده هیچ عملی نیستند.

عقل سلیم می­‌گوید شما هر کار سیاسی‌­ای را که می‌­خواهید انجام بدهید بایستی یک تشکیلات به وجود آورید. اما تشکیلات مفهومی سوسیال است که ایرانیان از فرنگی‌­ها گرفته‌­اند و معنی آن را تا حال عملا به دست نداده‌­اند تا بدانند که بدون وجود یک سیستم سیاسی نمی‌­توان تشکیلاتی برای آن به وجود آورد، تشکیلاتی که خودش خود را سازمان دهد. این مسئله عقدهﻯ ۴۰ ساله برای همه شده است.

خوشبختانه در ایران جنبش‌­های اعتراضی موجود خودشان یک سیستم‌­اند. از این رو افراد ماهر و خبره به امور تشکیلات می‌­توانند به سرعت تشکیلات لازم را برای مدددهی و هماهنگی معترضین داخلی به راه اندازند. مشروط به اینکه همهﻯ گروه­‌های خواهان تعویض رژیم بر سر اصول اساسی یک زندگی مسالمت‌آمیز با یکدیگر به توافق برسند. کاری که یک هنر است و هر کسی نمی­‌تواند آن ­را سرانجام دهد. به عبارت دیگر یک­‌بار برای همیشه مردم می‌بایستی یاد بگیرند که کار جمعی، کار سوسیال، همانا روان زمانه است. یعنی همه بنا بر توان و دانایی خود لازم است در این تعویض مشارکت داشته باشند. گونه این مشارکت را تشکیلات تعیین خواهد کرد.

در وضعیت کنونی باید پذیرفت آن­ها که در میدان سیاست فعال هستند غالباً مشابه طوطیان باغ طوطی ده فرحزاد قدیم بلبل‌­زبانی می‌­کنند. این بلبل‌­زبانی یک شکل بیشتر ندارد: «ما می‌­خواهیم… فلان و فلان بکنیم».

البته معنی این «ما» معلوم نیست. گاهی هم می­تواند در لهجه «مو» باشد که همان «من» تهرانی است. در هر حال این «بلبل‌­زبانی» را می‌­توان به معنی «آرزوهای فردی» هم گرفت. درست اینجا بر این فعالین انتقاد وارد است، زیرا این لحن سخن لحنی استبدادی است.  چنین لحنی نمی­‌تواند مشارکت، یعنی کار سوسیال، بی­افریند. ۴۰ سال دربدری می‌بایستی به همه می‌­آموخت که لازمه کار سوسیال نه سخنی فردی و یا نظری شخصی است بلکه سخن علمی– منطقی همه را مجذوب خود می‌­کند. آن­ها که به کاریسما برای رهبری توجه دارند از جاذبه سخن علمی– منطقی غافل مانده‌­اند. همین غفلت سبب شده که برخی امر سیاست را از امور علمی جدا کنند. مسئله‌ای که نشانه ناآگاهی به فونکسیون این امور و اختلاف آن است. بعلاوه رهبری مدرن مبارزه عملا با برخورد نظرات متعدد مبارزاتی و گزینش بهترین و عملی‌ترین آنها (واریاسیون و سلکسیون) معلوم می‌شود.
مونیخ

*پروفسور دکتر نصرت واحدی فریدی فیزیکدن و استاد سابق ریاضی و فیزیک در دانشگاه صنعتی آریامهر («شریف»)، دانشگاه تهران و دانشگاه مونیخ دارای کتاب و مقالات فراوان در زمینه‌ی فلسفه و سیاست بر اساس پژوهش‌های ریاضی و فیزیک است.


زیرنویس‌ها:

[۱] Gerhard Roth : Fphlen, Denken; Handeln Surkamp 2001, S450-457
[۲] Wilhelm Schmidt-Biggemann: Politische Theologie der Gegenaufklärung. Saint-Martin – de Maistre – Kleuker – Baader. Berlin 2004
[۳] R. Kosselleck : Begriffsgeschichten, Frankfurt am Main 2006, Teil 2
[۴] M. Bloch : Apologie der Geschichtswissenschaft,  Stuttgart 2000, S 27-31
[۵] D. Benner: Zur Fragestellung einer Wissenschaftstheorie der Historie, in: Wiener Jahrbuch für Philosophie 2 (1969), S. 52-97
[۶] Turgote : Über die Fortschritte des menschlichen Geistes (1750), hrsg. von , Frankfurt am Main 1990 . Frankfurt am Main: (stw 657)

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=150040

یک دیدگاه

  1. ١٣

    فعالین سیاسى بدنبال ارزوهـاى فردى و شخصى ( طایفه اى و ایلى ) و در رویا و توهـم بسر میبرند مثلا
    هـر فعالى بنا به سلیقه خودش یک پرچم (ملى ) درست کرده (بدون شیر باشیر وشمشیر راست و کج و بلند وووووو ) واز هـمینجا دیکتاتور بودن شخص نمایان میشود
    یکى میگوید شاهـزاده پسر خوبى است ولى بعنوان ر جمهـور واو حق ندارد که شاه بشود دیگرى عکس شخص مرده اى را با خود نشان میدهـد
    یکى دیگر خواهـان حذف پادشاهـى است واز حالا نرخ گذاشتن
    تجزیه قومى و تجزیه زبانى ووووووووواین هـا میخواهـند ازداى را به ایران بیاورند

Comments are closed.