روشنک آسترکی – ندا و پدرام زوجی دستفروش هستند که با انتشار تصاویر و ویدئوهایشان در اینستاگرام و میان کاربران ایرانی معروف شدهاند. آنها که به عنوان «زوج دستفروش» یا «پِدی و نِدی» شناخته میشوند سه سال است در تهران دستفروشی میکنند و از اینکه بعد از تلاشهای بسیار از رشت تا تهران برای داشتن کار و درآمد توانستهاند شغلی داشته باشند خوشحال هستند.
«شاد بودن» و «رضایت خاطر از داشتهها» دو نکته مهمی است که در ویدئوها و عکسهای پدرام و ندا مشهود است و شاید علت توجه کاربران به این زوج دستفروش همین خصوصیات آنها باشد. ندا و پدرام دیپلمه هستند و هر دو زیر ۳۰ سال سن دارند. ۹ سال است زندگی مشترک دارند و میگویند از روز نخست دوش به دوش هم بودهاند و روی پای خود ایستادهاند.
کیهان لندن در گفتگویی با ندا و پدرام از داستان دستفروش شدن آنها و تلخی و شیرینیهای کارشان پرسیده است.
– چه شد که دستفروشی را انتخاب کردید؟
-نزدیک ۵ سال پیش به تهران آمدیم. در این مدت خیلی جاها شانسمان را برای کار امتحان کردیم. در بستنیفروشی، فستفود و رستوران کار کردیم. منشی و پیک موتوری بودیم، ظرف شستیم و تراکت پخش کردیم. همه کاری را امتحان کردیم. اما بعد از سه چهار ماه کار کردن یا حقوقمان را منظم نمیدادند یا در کل پولمان را میخوردند و حتی بیمهمان هم نمیکردند. دو سال تلاش کردیم کار درستی پیدا کنیم اما ناموفق بودیم.
ندا میگوید به جایی رسیدیم که خسته شدیم و با هم فکر کردیم که «باشه دستفروشی می کنیم، یا میشود یا نمیشود!»
– دستفروشی را چطور آغاز کردید؟
-دستفروشی را از خیابان انقلاب و با فروش جوراب مردانه شروع کردیم.
پدرام می خندد و می گوید اولین بار که خواستیم جوراب بفروشیم در واقع شکست خوردیم و مدتی نتوانستیم جورابها را بفروشیم اما ادامه دادیم تا اینکه بالاخره توانستیم فروش داشته باشیم.
ندا میگوید کار دستفروشی هم سخت بود، نگاه مردم بماند که ما با این موضوع راه آمدیم اما خیلی مشکلات دیگری هم داشت مثلا بارها شهرداری جنسهای ما را بُرد یا دیگر دستفروشان برایمان مشکل ایجاد کردند اما در نهایت بهتر از کار کردن برای آدمهایی بود که هیچ وقت قدرمان را نمیدانستند.
این زوج جوان میگویند برای کار و زندگی بهتر از رشت به تهران آمدند. ندا میگوید: «در آن زمان دوستانی داشتیم که در تهران کار میکردند و به ما گفته بودند تهران کار زیاد هست و میتوانیم درآمد داشته باشیم و زندگیمان را بهتر کنیم اما هیچوقت به ما نگفتند که تهران هم داستانهای خودش را دارد. مثلا اینکه در تهران ۹۰ درصد پولی که در میآوری را باید خرج زندگی کنی و شاید فقط ۱۰ درصدش قابل پسانداز باشد.»
– در رشت هم کار کرده بودید؟
-از روز اول ازدواج در رشت هم کار میکردیم. مثلا ندا اوایل ازدواجمان در کلوچهسازی کار میکرد و من هم کار بنایی و کشاورزی انجام دادهام.
ندا میگوید یک روزهایی بود که من لباس پسرانه میپوشیدم و با پدرام به بنایی میرفتم. پدرام اضافه میکند گاهی برای کار کشاورزی هم ندا با من میآمد. ندا میگوید ما در تهران هم بیشتر جاها با هم کار کردیم.
– نخستین روزی که تصمیم گرفتید دستفروشی را شروع کنید نگران واکنش خانوادهها یا اقوام نبودید؟
-خانوادههایمان با مهاجرتمان به تهران مخالف نبودند. ما در ابتدای زندگی در خانه پدری من ساکن بودیم و چون با مهاجرتمان مستقل میشدیم خانوادهها مخالفتی نداشتند.
ندا میگوید خانوادههای درجه یک هر دو نفرمان هیچوقت کار را «عار» نمیدانستند و هیچوقت با کار کردن ما حتی به عنوان دستفروش مشکلی نداشتند که مثلا بگویند اینکه شما دستفروش شدید الان آبروی ما میرود!
پدرام ادامه میدهد «اما خانواده درجه دو مثل خاله و عمه و عمو و دایی، که بعضیهایشان هم کارمند هستند و یا موقعیت مالی و اجتماعی بالاتری نسبت به خانواده ما داشتند اولین بار که فهمیدند ما دستفروشی میکنیم واکنش نشان دادند. مثلا با والدین ما تماس گرفتند و گفتند اینها با این کار آبروی ما را میبرند!»
ندا میگوید خانوادههای ما هم در جواب گفتند که آنها انتخاب کردهاند که این کار را انجام بدهند و ما نمیتوانیم با کار کردن آنها مخالفت کنیم.
پدرام تأکید میکند که اما همچنان دخالتها و کنایهها ادامه داشته است.
– جدا از خانواده و آشنایان، برخورد مردم با شما به عنوان زوجی که با هم دستفروشی میکنید و در وضعیت موجود هم تلاش دارید شاد و خوشبخت باشید چطور بود؟
-اوایل به پدرام نگاه بدی میشد که مثلا خجالت نمیکشی زنت را برداشتی آوردی دستفروشی! یا مثلا بسیاری به چشم گدا به ما نگاه میکردند، در حالی که ما فقط داشتیم کالایی را میفروختیم اما مغازه نداشتیم. ما گدا نبودیم، فروشنده بودیم. اما خیلیها هم برعکس، وقتی میدیدند ما زوج جوانی هستیم که با هم دستفروشی میکنیم تا نان تلاش خود را بخوریم میگفتند دمتان گرم که با هم کار میکنید و همدیگر را به این خوبی حمایت میکنید.
پدرام میگوید بعضیها حتی میآیند کنارمان مینشینند و با ما همدلانه صحبت میکنند اما برخی واقعا نگاهشان عذابمان میدهد و با نگاه سرزنشمان میکنند.
پدرام و ندا میگویند حالا با افزایش فالوورهای اینستاگرامشان، افراد موافق و حامی بیشتر شدهاند. میگویند برخی به محلی که آنها بساط پهن میکنند میآیند تا آنها را ببینند و حتی با آنها عکس بگیرند.
برای فالوورهای اینستاگرامشان جذابترین نکته شاد بودن این زوج است. ندا معتقد است مشکلات و فشارها زیاد است و اگر قرار باشد تمرین نکنیم با چیزهای کوچک شاد باشیم و رضایت خاطر داشته باشیم کلاهمان پس معرکه است. پدرام میگوید یک فروش ۵تایی واقعا خوشحالمان میکند.
– این روحیه رضایت داشتن و شاد بودن را بیشتر کدام یکی به دیگری داده و یا آموخته؟
-هر دو! گاهی که من روحیه ندارم ندا حمایتم میکند و گاهی که ندا روحیه ندارد من سعی میکنم حال و هوای او را عوض کنم.
ندا میگوید یکبار یک آقای دستفروش به من پیام داد که در همین سالهای سخت اقتصادی کارش را از دست داده و مجبور شده دستفروشی کند اما همسرش به شدت با این کار مشکل دارد و از همه پنهان کرده که شوهرش دستفروش است و گفته آبرویم میرود. ندا ادامه میدهد که این آقا مرا تحسین کرد که همراه همسرم به دستفروشی مشغول هستم.
– تجربههای تلخی هم از دستفروشی داشتید؟
-هر دو میگویند «شهرداری»! تجربههای تلخ ما بیشتر از شهرداری بوده است. ندا میگوید ما چهارراه ولیعصر (پهلوی) بساط پهن میکردیم. یک مأمور شهرداری به اون مناطق سرکشی میکرد که واقعا وحشتناک بود. وقتی از نردههای بلند خیابان ولیعصر (پهلوی) به سمت پیاده رو که ما بساط داشتیم میپرید واقعا وحشت میکردیم. البته به دلیل انتشار ویدئوهایی از رفتارهای خشناش با دستفروشان، اخراج شد.
همیشه فکر میکردم بالاخره یک روز این آدم ما را میکشد و ادامه میدهد «استرسی که آن آقا و شهرداری به ما وارد کردند هیچوقت جای دیگر و در شرایط دیگر تجربه نکرده بودیم. اوایل که مأموران شهرداری را میدیدم گریه میکردم اما الان برایم کمی عادیتر شده.»
این زوج میگویند جدا از برخوردهای خشن، برخی مأموران شهرداری به شدت بددهن هستند و فحشهای رکیک میدهند؛ با این وجود تأکید میکنند که در مقابل، نیمی از مأموران شهرداری هم خیلی محترمانه و با آرامش برخورد میکنند و واقعا برای دستفروشان شخصیت قائل هستند.
ندا میگوید نمیدانم معیار شهرداری برای انتخاب و استخدام این مأموران چیست اما واقعا دو دسته هستند، برخی به شدت خشن و فحاش و برخی هم بسیار مؤدب و مهربان.
پدرام ادامه میدهد دومین تلخی و آزار را از طرف خود دستفروشها تجربه کردیم. وقتی یک تازهوارد بخواهد در یک خیابان دستفروشی کند و بساط پهن کند قبل از اینکه شهرداری بیاید، خود دستفروشهای آن خیابان بساط تازهوارد را جمع میکنند. مثلا اولین بار ما تصمیم گرفتیم در خیابان جمهوری (شاه) بساط پهن کنیم اما دستفروشها یک ساعت هم به ما اجازه ندادند کار کنیم.
ندا میگوید یکبار هم در خیابان ولیعصر (پهلوی) بساط پهن کرده بودیم؛ شهرداری آمد همه جنسهایمان را برد. ما رفتیم شهرداری که آنها را پس بگیریم یکی از کارمندان آنجا که فکر کنم دلش برای ما سوخت و فهمید تازهکار هستیم به ما گفت که اون آقایی که نزدیک شما بساط پهن کرده بود خودش زنگ زده و گزارش داده که جنس شما جمع شود!
– آیا هیچوقت شهرداری نخواسته به دستفروشان سر و سامان بدهد و جای ثابتی برای آنها در نظر بگیرد که آنجا کار کنند؟
-نه هیچوقت. فقط قبل از نوروز شهرداری میآید و میگوید میخواهند بازار روز راه بیاندازند و میگوید به دستفروشان غرفه میدهند. ما چند بار رفتیم محل غرفه را دیدیم. در کوچه پسکوچهها یا جاهای پرت محل را انتخاب میکنند که اصلا کسی از آنجاها رد نمیشود که بخواهد بیاید سری هم به غرفهها بزند و از ما خرید کند!
– پس هدفشان از این کار چیست؟
-میخواهند شب نوروز که خیابانها شلوغ است دستفروشان در خیابان نباشند و از طرف دیگر هم بگویند دستفروشان را سازماندهی کردهاند. اما این چه سازماندهی کردن است؟ منِ دستفروش اگر بتوانم آنجا سود کنم که از خدایم است بروم آنجا و کنار خیابان نایستم و ننشینم.
ندا هم میگوید آرزوی هر دستفروشی این است که یک سقف بالای سرش باشد. حتی یک دکه و یا غرفه در بازار. ولی وقتی غرفهها جای خوبی نیست و ما نمیتوانیم فروش داشته باشیم خب معلوم است نمیرویم.
پدرام میگوید ما باید برای این غرفهها روزانه کرایه پرداخت کنیم. اجاره روزانه هر غرفه در سالهای گذشته مثلا ۵۰ هزار تومان بود. خب من مطمئن هستم که آنجا و در آن محلهای بیعبور و مرور و پرت اگر روزی همان ۵۰ هزار تومان را فروش کنم هنر کردهام. وگرنه اگر جایی باشد که من اجاره غرفه را بدهم و سود هم بکنم چرا نباید بروم؟!
– چطور شد صفحه اینستاگرامتان را راهاندازی کردید؟
-صفحه اینستاگراممان را سه سال پیش باز کردیم اما فقط عکسهای خودمان را میگذاشتیم و به شغلمان اشارهای نداشتیم. تا اینکه یک سال و نیم پیش یکی از دوستانمان گفت شما که این صفحه را دارید بیایید کارتان و اجناسی را که میفروشید آنجا تبلیغ کنید شاید مشتری بیشتری پیدا کردید. ما از اینکه شغلمان را در صفحه اینستاگرام عمومی کردیم خیلی خوشحالیم و الان فکر میکنیم ای کاش از روز اول شغلمان را علنی کرده بودیم.
ندا میگوید شما نمیدانید ما چقدر پیامهای خوب دریافت میکنیم. نه فقط از ایران بلکه از خارج از ایران. ایرانیهایی که در کشورهای دیگر هستند هم کلی پیام محبتآمیز برای ما میفرستند و واقعا حالمان را خوب میکنند.
پدرام میگوید این کار حتی فروش ما را بیشتر کرد مثلا بعضی افراد در خارج از کشور میخواهند به نیازمندان کنند یا نذر دارند؛ خریدشان را از ما انجام میدهند و به خیریهها کمک میکنند.
– شما در صفحه اینستاگرام گاهی پکیجهای مختلف تخفیفی از جنسهایی که میفروشید را تبلیغ میکنید. واقعا در این حد استقبال شده و مشتری دارید؟
-بله، ما در جایی که بساط پهن میکنیم فقط مردم رهگذر آن خیابان در آن زمان را داریم که شاید مشتری ما شوند اما وقتی در اینستا تبلیغ جنسهایمان را می کنیم قطعا مشتریهای بیشتری از سراسر ایران میتوانیم داشته باشیم.
پدرام میگوید حتی ما پیشنهادات کار داشتیم. مثلا برخی پیام دادهاند که مغازه کوچکی در یک شهر دارند که خالی است و حاضر هستند به ما بدهند یا با ما شریک شوند یا کسی در تهران گفته نصف مغازهاش را به ما میدهد که آنجا مشغول کار باشیم اما ما قبول نکردیم چون ما از روز اول ازدواج تا به امروز روی پای خودمان بودهایم و تصمیم گرفتیم حالا که تا اینجا را با هم و بدون تکیه به کسی پیش آمدیم از این به بعد هم روی پای خودمان باشیم. از طرف دیگر امنیت شغلی هم نیست. مثلا ما برویم یک بخش از مغازه کسی بایستیم کار کنیم و بعد اگر بعد از شش ماه یا یک سال به ما گفت بروید بیرون دوباره باید به کنار خیابان برگردیم. به همین دلیل تصمیم داریم خودمان تلاش کنیم روزی مغازه اجاره کنیم.
– مهمترین آرزوی شما چیست؟
-بزرگترین آرزویم داشتن یک خانه در شمال است که دور تا دورش پر از درخت باشد و حیواناتی مثل خرگوش و سگ داشته باشم و آنجا در آن خانه ویلایی زندگی کنم و کلی فیلمهای طنز بسازم.
ندا میگوید ما در خیابان هستیم و مدام با مردم برخورد داریم. واقعا مردم ما غمگین هستند و لبخند را کم دارند، برای همین بزرگترین آرزویم این است که لبخند به لب مردم ایران بیاورم.
اما علی خامنهای صدر نشین بدون منازع روحانیون ثروتمند است. به گزارش خبرگزاری رویترز، او بر امپراتوری مالی ۹۵ میلیارد دلاری سلطه دارد.
این ثروتی است که سی برابر بیشتر از داراییهای محمد رضا پهلوی شاه سابق ایران است؛ شاهی که به بهانه مبارزه با فقر، حکومتش سرنگون شد!!.
. در آن سوی مرزها نیز سرمایه گذاریهای بزرگی کردهاند. همه اینها در قبضه روحانیون قرار دارد.
برخی از آنها، ملبس به لباس رجال دین هستند همچون محمد تقی مصباح یزدی که از نزدیکان خامنه ای است. او موسسه بزرگ آموزشی «امام خمینی» – با اخذ بودجه دولتی – را مدیریت میکند که چندین شعبه دارد.
برخی از روحانیون هم مرجع نیستند، همچون واعظ طبسی که در مشهد، به «امپراتور» ملقب شده است. او مدیریت حرم امام رضا را در دست داشت .
روحانیون جوان از راه پیوستن به مرکز خدمات حوزه علمیه قم، بر ریل ثروت قرار داده میشوند. این مرکز برای روحانیون عضو خود، خدمات مسکن، وام، بهداشت و تسهیلات ازدواج فراهم میکند.
روحانیون میلیونر»؛ عنوانی است که در صدر مجله فوربس قرار گرفت.
این مجله در گزارشی تلاش روحانیون برای افزایش قدرت و ثروت خود، پس از رسیدن به حکومت در ایران سخن میگوید.. این در حالی است که روحانیون شعار ریاضت و زندگی ساده سر میدهند!!.
این طبقه، از قشر فقرا یا بیکاران نیست، بلکه ثروتی فراتر از میلیاردها دلار در اختیار دارد.
روحانیون این ثروت را از اداره انحصاری موسسههای خیریه، مزارهای دینی و بخشهای دولتی به دست میآورند. آنها همچنین احتکار کامل اقتصاد ایرانی، از بانکها گرفته تا هتلها، شرکتها و حتی سوپرمارکتها و داروخانهها را در دست دارند.
گلیزیا خبرنگار زن مالتی که به افشاگری فساد مزبور پرداخته بود٫ با انفجار ماشین کشته شد!…اوحالا مواجه با جرم بزرگ محاکمه خواهدشدو بایدریز اطلاعات خود را به حکومت امریکا بدهد..
صدر هاشمی نژادشریک مافیای حکومت ایران است و دردادن وامهای بدون برگشت ۱۲۰ میلیونی به کوبا و ۲۴۰ میلیونی به بولیوی و صدها میلیون دلار به ونزویلابرای ساخت مسکن و ارسال پول برای حزب اله جهت موادمخدر در امریکای جنوبی و ساخت فرودگاه نظامی در یمن و مجلس جیبوتی برای گرفتن سکوی دریایی صدور اسلحه به یمن واپارتمان مسکونی در کربلا با پول مردم بیکار ایران ٫ سدهای داخل ایران که از عوامل خشکسال ایران شدند؍ میباشد.
….او با دادن رشوه به نخست وزیر مالت مجوز کارهای مافیاییرا گرفته بود! ..
روحانی ریاست ریسی بر قوه قضایی را تبریک گفت و آرزوی موفقیت وی با توجه به تجربه موفق وی شد!!
یکی از صفات فرقه تبهکار زشتی و پلیدی است که از چهره آنها میبارد, به چهره شاداب این دو جوان نگاه کنید نشاط و زیبایی را با میلیارد نمیتوانید بخرید، آخوند و آخوند زاده هیچ وقت آسودگی نخواهند دید
EFTEKHARE HAMCHIN JAVANANI DAR IRAN,ASHEGANE BOZORG
جدا باید به این زوج تبریک گفت و به عدم لیاقت دزدان حاکم بر ایران لعنتی فرستاد . اما آنچه برای من همیشه سوال برانگیز بوده و در عکس هم کاملا مشخص این کاشی های پیاده رو میباشد که در خارج کشور برای نابینایان استفاده میشود ولی در کشور ما مسولین بیلیاقت شهرداری اینرا نمیدانند به عکس توجه کنید ناگهان کاشی ها به دریچه آهنی برخورد میکند و بیچاره نابینا , یکی از این سوتی ها هم در تهران پارس نزدیک فلکه اول بود که آخر کاشی های ویژه نابینایان به جوی ابی ختم میشد که عکس آنرا گرفتم .