فهیمه فرسایی – در یک دههی گذشته در آلمان کتابها و سفرنامههای بسیاری دربارهی ایران منتشر شده است. نویسندگان این نوشتهها اغلب میکوشند، تصویری کامل و همهسویه از «کشور ملاها و برنامهی اتمی» آن به دست دهند؛ تصویری که به هر حال با سیاستهای رسمی دولت ایران فاصله دارد. برای انجام چنین کاری، باید هدفمند تحقیق کرد و تدارک اساسی دید تا برداشتها و ارزیابیهای تجریدی نویسنده با آمار و اعداد (مثلا) قابل اثبات باشد. کوتاه: برنامهریزی کرد هم برای سفر و هم برای نوشتن کتاب.
به تازگی سفرنامهای در برلین منتشر شده که نویسندهاش نخست قصد نداشته دربارهی تجربههای خود در ایران کتابی بنویسد یا در طول اقامت سه هفتهای خود یادداشتی بردارد. این کتاب «ایران- اردیبهشت ۱۳۹۶» نام دارد و کریستیان وِلتسباخر، کارشناس تاریخ و پژوهشگر هنر آن را نوشته است.
وِلتسباخر در صفحهی ۱۶۷ کتاب در اینباره مینویسد: «من ابتدا برنامهای برای اینکه طی سفرم چیزی یادداشت کنم، نداشتم. نمیخواستم از مشاهداتم به عنوان «ملاط» یک کتاب استفاده کنم.» او ولی پس از چند روز تغییر عقیده میدهد و هر چه در مدت اقامتش در تهران، اصفهان و تبریز میبیند و میشنود، تعبیر و تفسیر میکند و به رشتهی تحریر در میآورد، «صفحه به صفحه درست مثل کسی که خاطراتِ روزانهاش را بنویسد.»
«ایران- اردیبهشت ۱۳۹۶» حاصل چنین سفر بدون برنامهریزی و تدارک، ولی نه بدون پیشداوری است که تنظیم آن از نظر موضوعی هم روال خاصی را دنبال نمیکند.
علت سفر
آنطور که در صفحات ۳۲ و ۱۱۵ کتاب آمده، کریستیان ولتسباخر برای انجام دو وظیفه راهی ایران شده است. ماموریت نخست: با «شرکت ساختمانی و آرشیتکت دیبا» تماس برقرار کند. هدف؟ بر اساس نوشتهی نویسنده، شرکت دیبا افزون بر طرح و اجرای پروژههای ساختمانی، آژانسی هم به نام «صبا» تاسیس کرده که در جهت ایجاد روابط بینالمللی برای برگزاری برنامهها و نمایشگاههایی در خصوص هنر معماری و تاریخ آن فعالیت میکند. ظاهرا این کارشناس تاریخ هنر، قرار بوده با رییس دفتر آژانس تماس بگیرد و زمینهی برگزاری و انتقال نمایشگاهی با عنوان «معماری معاصر مساجد» در تهران را فراهم آورد. ولتسباخر در طراحی و تنظیم این نمایشگاه که در سال ۲۰۱۲ در آلمان برگزار شده، با گروه «موسسهی ارتباطات بینالمللی آلمان» (IFA) همکاری داشته است.
گذشته از آنکه امروز در صفحهی اینترنتی شرکت دیبا بخشی برای معرفی آژانس صبا وجود ندارد، این نکته که وِلتسباخر از سوی کدام نهاد مامور اجرای وظیفه شده، ناروشن میماند.
دومین ماموریتی که نویسنده برای انجام آن از سفارت ایران در آلمان «روادید کار» دریافت کرده، انجام یک سخنرانی با عنوان «معماری مساجد در اروپا» در دانشگاه اسلامی تبریز است. از مرجع تعیینکنندهی این ماموریت و چگونگی شکلگیری آن در کتاب سخنی به میان نمیآید. با اینکه وِلتسباخر دارای ویزای رسمی بوده، یکی از کارمندان وزارت آموزش عالی میکوشد دو ساعت پیش از آغاز سخنرانی، از برگزاری مراسم جلوگیری کند. ولی موفق نمیشود و سخنران ماموریت خود را به پایان میرساند.
وقتی وِلتسباخر درگیر فراهمآوردن مقدمات انجام این دو وظیفه نیست، از موزهها و مسجدها بازدید میکند یا با همراهان ایرانیاش به کبابفروشیهای سر راه میرود و به حساب آنها که «با علاقه دعوتش میکنند»، ضمن بحث چند سیخ کباب با گوجه یا بیگوجه میخورد، دور و بر را زیر نظر میگیرد، گاهی هم یادداشت برمیدارد و دایم اعصابش خرد میشود؛ از دود گازوییل؛ از کنسرت بوقهای ممتد اتومبیلها؛ از بوی گندی که مثل «گردریزههای کپکزدهی گچ دیوار تو دماغ آدم میماند» (ص ۴۶)؛ از خورشید بیرحمی که رنگ همه چیز را کاس کرده «در ایران اصلا رنگ وجود ندارد. همه چیز قهوهای، خاکستری و رنگ خاک است» (ص ۴۵)؛ از مجسمههای فولادی براقی که در پارک شهر تهران نصباند و «در تابستان مثل کورههای ذوبآهن داغ میشوند و کسی نمیتواند به آنها نزدیک شود» (ص ۴۶)؛ از خانههای زشتی که «تحفهی صادراتی دنیایی بیگانه است» و از بتون و شیشه ساخته شده؛ از بازار که به اندازهی کافی شرقی و عجیب و غریب نیست، «بلکه یک مرکز مدرن داد و ستد است که روال کار، همچنین منافع به تبع آن، در سراسر جهان شبیه به یکدیگر است» (ص ۲۵) و از صدها مورد دیگر.
وِلتسباخر علاوه بر اینها، ارزیابی مردم را نسبت به سیاستهای محمود احمدینژاد، رییس دولت سابق در ایران هم «وحشتناک» ارزیابی میکند: نویسنده نمیتواند بفهمد که چرا اغلب مردم، او را مسئول وضعیت نابسامان اقتصادی کنونی میدانند! «من این حرفها را دایم میشنوم، نه تنها در تهران، بلکه در همهی شهرهای سر راهم. به نظرم میرسد که این سخنرانیهای طولانی و شدیداللحن علیه احمدینژاد اغلب هنگامی که قرار است اعتبار اخلاقی جانشین او (روحانی) افزایش یابد، گفته میشود» (ص ۵۲).
از آن گذشته وِلتسباخر باور دارد که ایرانیها اصلا مهماننواز نیستند: «مهماننوازی ادعایی ایرانیها مثل روح روسی، از آن حرفهای کلیشهای است» (ص ۱۲۷). مواردی که به عنوان شاهد در کتاب آمده، مثل مورد زیر است: «مامور بداخلاق قطار تبریز ـ تهران، تمام شب بقیهی پول مرا که برای خرید یک استکان چای داده بودم، برنگرداند» (۱۲۷).
شاید اشاره به این موضوع بد نباشد که وِلتسباخر تمام مدت اقامتش در تهران در آپارتمان یکی از کارمندان شرکت دیبا بدون پرداخت اجاره زندگی کرده است. البته او از محل سکونتش هم کم شکایت ندارد: «آپارتمان پیش از ورود من، مرتب نشده بود. روی میزها و کمدها جعبههای خالی شیرینی و شیشههای نوشابه قطار بود» (ص ۱۵۳). از آن گذشته خدماتی که کارمندان شرکت در اختیار او میگذاشتند، برای اطلاق مهماننوازبودن ایرانیها کافی نبوده است: آنها همه جا او را همراهی میکنند، «برای من با مقامات تماس میگیرند، قرار میگذارند، تاکسی صدا میزنند، این و آن رستوران را توصیه میکنند، به سئوالهایم جواب میدهند…» (ص ۳۳).
کارگران و زنان حرمسرا
با این حال در ایران مکانی وجود دارد که وِلتسباخر در آنجا خود را واقعا در «شرق» احساس میکند: در یک چایخانه یا قهوهخانه که نویسنده آن را در کتابش کافهخانه «Kafe-Khane» مینامد: «برای اولین بار احساس کردم که واقعا وارد یک دنیای غریب شدهام، چون تصوری که با آن به ایران آمده بودم، تایید میشد» (ص ۲۵). برای وِلتسباخر یک قهوهخانه در تبریز نماد مشرقزمین است؛ مشرقزمینی که «دومینیک اینگرز در تابلوی «حمام» و زنان حرمسرا نقاشی کرده است.» نویسنده ولی دلیل مقایسه میان کارگران تبریزی قهوهخانه و زنان حرمسرای تابلویی را که ۱۸۶۳ آفریده شده روشن نمیکند. در کافهخانه به نوشتهی او «دوازده مرد با چهرههای پر چین و چروک کارگرها، پشت به کاشیهای سفید دیوار، کنار میزهای چوبی ردیف نشستهاند.» در تابلوی «حمام ترکی» اینگرز، بیش از ۲۴ زن برهنهی حرمسرا در کنار خزینه نشسته یا دراز کشیده و در حال خوردن، نوشیدن، ساز زدن و رقصیدن هستند.
شکست تجاری
البته در این «سفرنامه» مواردی که پیچیده و نامفهوم جلوه میکنند، کم نیستند. به ویژه مواقعی که نویسنده جلسات گفتگوی خود با مسئول دفتر شرکت دیبا را شرح میدهد. ولتسباخر بجای آنکه بطور مشخص موضوع مورد بحث را مطرح کند و گفتگوی مربوط به آن را توضیح دهد تا خواننده بتواند به اصل مطلب پی ببرد، به توصیفات طولانی و تفسیر و تأویلهای نارسا میپردازد که کوچکترین کمکی به درک موضوع نمیکند: «توضیحات گُلینه در پی پرس و جوی من، پخته نیست. او از مشکلات کلی و دشواریهای ناشی از تفاهم و جهتگیری و گرایش صحبت میکند. برای اولین بار چیزی غیرقابل وصف در هوا موج میزند. یک خلاء شیطانی ایجاد میشود که مثل تودهی کوچکی از ابر سیاه گفتگو را تیره میکند» (ص ۱۳۷). تنها نکتهای که نویسنده در پایان این توضیحات نامفهوم روشن میسازد، این است که هنوز به هدف و مقصودش از این سفر دست نیافته است.
و هدف و مقصود نگارش این سفرنامه چیست؟«ایران- اردیبهشت ۱۳۹۶» مجموعهای است از برداشتها و ارزیابیهای ناروشن، تفسیرهای نیمهپخته و بازتصویری مشاهداتی آزاد از هرگونه حساسیت و بازبینی. این کتاب، گزارشی است که به قول نویسنده «با خشمی نفوذناپذیر و دائمی» (ص ۱۶۶) و بدون استفاده از یادداشتهایی نگاشته شده که او در ایران «در لحظه و برای لحظه» به رشتهی تحریر درآورده بوده است.
وِلتسباخر خود هدف و مقصود انتشار کتابش را اینگونه توضیح میدهد: «از آنجا که سفرم از لحاظ کاری شکست خورده، میتواند مشروع باشد که از راه انتشار این کتاب آن را به نتیجهای برسانم. مثلا برای اینکه هزینههایی که متقبل شدهام، بینتیجه و بیمعنی نبوده باشد» (ص ۱۶۹).
بسیار خوب؛ این میتواند محاسبهای مشروع باشد.
* ترجمهی آزاد یک کتابگزاری با عنوان Gratis Kebab essen und warten im Iran که نخست به زبان آلمانی در «ایران ژورنال» منتشر شده است.
به نظر میاد که این شخص از دیدن کشور پیشرفته ایران دچار حسادت و کج خلقی شده و الا بهتر بود بقول این خانم ایرانی ساکن آلمان ابتدا یک سری به شهرهای کشور خودش میزد،
بعدا به این شکل به ایران می تاخت. البته یک جاههایی را مثل برخورد زشت قطاربان ، کاملا حق با اوست. متاسفاته در این چهل سال حکومت آخوندی در ایران بخاطر عدم رشد اقتصادی مردم تنگ چشم و کوته بین شده اند و کلاه گذاشتن سر دیگران رو یک ارزش می دونند. این چیزی نیست که یک شبه بوجود آمده باشه و این دلایل عقب ماندگی فرهنگی ما ایرانیان به سادگی حل نمیشه. در کشور آلمان آنقدر رفاه و امنیت اقتصادی هست که یک قطاربان بسرعت باقی پول رو برگردونه. اما این به اندازه الانه مردم آلمان در رفاه بوده اند و…بهرحال من قالی.
شماها از آن دسته افرادی هستید که به محض ورود به سرزمین بلازده امان ایران و با دیدن نابسامانیها و بی فرهنگی های متاثر از یک سیستم قرون وسطایی، مدام فرهنگ و تکنولوژی ینگه دنیا را بر سرمان خواهید کوبید.حال که یک نفر غربی! خواه نفوذی و جاسوس یا مزدور! برخی از واقعیتهای کریه فرهنگی مان را نشانه می رود به شما بر می خورد و معتقدید که آلمان سه چهار تا شهر توسعه یافته بیشتر ندارد!…تا کی میخواهیم همچون ملایان آدمخوار استانداردهای دوگانه داشته باشیم؟؟
i have been working with german people dus i know them beter themself they going to iran for business as they are not honest in noway. they try to be a good teacher they dont have nothing to be pride of. but an iranian under regime that you help them we are still pride not like a german with marshal help and be against usa.we are pride of mo and you are shame of europe if you dare invite me to tell you how. i live work and study german history and people .you are not in the level to talk about iran even your onhonest pride is a game for business. omid
TAMAME SAFARNAMEHAI KE TAVASOTE ALMANIHA DAR CHAND DAHE AKHIR NEVESHTE VA CHAP SHODE HAME SHABIH BE HAM KELISHEI VA BE TARIGI HEMAYAT AZ JOMHOORI NANGIN ESLAMI BOODE AST, VAGEAN CHEDESH AVAR VA TOOHIN AMIZ.
IN AGA HAM RAFTE POOL RADIF “MOAMELE”KONAD ,VA NASHODE
مرسی خانم فرسایی برای این نقد.
بنده حدود ۲۵ سال است که به ایران نرفته و ساکن آلمان هستم. از وضعیت اسفبار ایران و فرهنگ شیعی حاکم فقط غیر مستقیم میدانم. ولی از وضعیت آلمان…
این آقای نویسنده بهتر است که هر از گاهی در کشور خودش به شهرهای کوچک و دهات سری برند که وضع اسفبار فرهنگی و نمادهای عقب افتادگی مانند وضع جاده ها، اتوبان، اینترنت، ساختمان مدرسه ها و … را ببیند که به هیچ وجه در حد یک کشور ثروتمند صنعتی نیستند. آلمان تعداد انگشت شماری شهر بزرگ دارد و بقیه اش همین وضع است.