امان بیداربخت – در فلسفه چینی تائوییسم Taoism آمده است که: »جهان از مجموع یک «کل» درست شده که در آن تک انسانها خودشان را در آن به نظم میآورند.ه این بدان معنی است که تمام کیهان ترکیبی است از یک کل.
ماژوروه مارویامای آمریکایی، زادهی ژاپن، در کتاب معروفش «اطلاعات فراتشکیلاتی»* نقاشمآبانه سه امکان «درک معنای کیهان» را برای بشر تشریح کرده است:
۱- جهاننگری نسبی
۲– جهاننگری تقسیمبندی و نامگذاری شده
۳- جهاننگری قابل تعمق
۱– جهاننگری نسبی (کلینگری= یا نسبت دو چیز با یکدیگر) جهاننگری طبیعی در کودک
جهاننگری نسبی نکته اتکایش روی اجسام و یا اشیا نیست. این تمرکز روی نسبت «رویدادها و جریانات» بر یکدیگر است.
ماژورو مارویاما مینویسد: ژاپنیها در قدیم وقتی که اتفاقات و جریاناتی در آسمان مانند رعد و برق و توفان و گردباد و غیره روی میداد هرگز به فکرشان نمیرسید آسمان را از رویدادهایش جدا کنند. آسمان و رویدادهایش هر دو یکی بودند. پرسش اینکه وضع آسمان بر چه وضع و یا رویدادهای آن چه هستند برای آنها مطرح نبود.
مشابه این درک و یا جهاننگری را میتوان در مورد «دید به واقعیت» در تمام فرهنگهای مختلف جهان مشاهده کرد. مثلا در مورد دید سرخپوستان ناواجو Navajo هنوز «روابط تاثیرگذار و متقابل» میان آنها پا برجاست و نظمبخشی و تنظیمها به صورت «مفهومهای توضیح دهنده» وجود خارجی ندارد، بلکه دید «کلی» توسط روابط نزدیک و دور و تاثیرات آن بر هم بیان میشود.
اما روش جهاننگری نسبی حتی امروز در ایران و در کشورهای جهان سوم و حتی در کودکان اروپا دیده میشود و چندان بیگانگی با روش اندیشیدن قبیله «ناواجو» (Navajo) سرخپوستان ندارد. همه ما در سراسر جهان این طرز دید را قبل از اینکه به مدرسه برویم داشته و داریم.
«از کودکی ما اشیاء را به صورت تجزیه شده از هم ندیده و آنها را تقسیمبندی به اجزاء و اجزای اجزایش نمیکنیم. ما آنها را در کار و عملکرد خودشان به صورت “کلی” میبینیم.» در کودکستان و حتی در مدارس ابتدایی در یک سری آزمایش از دید بچهها در جواب این پرسش که «یک صندلی چیست»، جواب گرفتیم: «صندلی آن چیزی است که من رویش مینشینم» و در سئوال «خانه چیست»، جواب گرفتیم: «خانه جایی است که من در آن میخوابم و مادر در آنجاست». در جواب اینکه تابستان چیست، گفتند که «تابستان آن وقتی است که هوا گرم است و بوی علوفه همه جا را میگیرد».
اما بعد از اینکه به مدرسه رفتیم و خواستند به ما چیز یاد بدهند، همه چیز پایان یافت. به ما یاد دادند که صندلی قسمتی از مبلمان منزل است. خانه را در ذهن ما عمارت کردند و تابستان شد فصلی از سال. «همه چیز» معنی «پیدا کرد و به صورت تقسیمبندی به ما تفهیم گشت و اجزای آن هم باز به صورت معنی و نه آنطور که در کودکی به صورت رویدادها و واقعیتهای دینامیکی میدانستیم بیان شد.»
۲ – جهاننگری تقسیمبندی و نامگذاری شده
«بدین ترتیب از تصویرهای روابط محیط زیست، از جهاننگری طبیعی کودکان، یک جهاننگری تقسیمبندی و دستهبندی شده در حافظه انسانها به وجود آمد. یک تخصص رشتهای غیرحقیقی! درواقع یک دید غیرواقعی و مصنوعی.»
جهاننگری تقسیمبندی و نامگذاری شده یک سنت مسلم اروپایی است که از «ماده»، «روان» و «مخلوقات» درست، و در دستهبندیهای مختلف تقسیم و «مکمل» یکدیگر گشتهاند و همدیگر را از دخالت در دیگر تقسیمبندیها باز میدارند. این پدیدهها ساختارشان در چهارچوب سلسله مراتب است و توسط تقسیمبندیهای جانبی مشخص میشوند.
«اطلاعات» در مورد این تقسیمبندیها بدین صورت است که باید همه اشیا، موقعیتها، بستگیها و ساختارها به دستهبندیهای مختلف تقسیم گردند. جزئیات در چهارچوب تقسیمبندیها، قابل مقایسه با یکدیگرند و گاهی اوقات هم با یکدیگر غیرقابل تفاوتاند. این تقسیمبندیها همه عینی میباشند، بطوری که تقسیمبندیهای بالایی به صورت کلی و تقسیمبندیهای پایینی بیشتر صورت خصوصیات ویژه را دارند. معنی اطلاعات در این تقسیمبندیها اینست که باید تقسیمبندیها هرچه بیشتر و دقیقتر از هم جدا شوند. بنابراین تمام تقسیمات بایستی در روی سپهر کیهان، موجودات و اشیاء و سراسر جهان خاکی انجام و با «معنیهای مشخص»، به دقت «نامگذاری» گردند.
پس دانش هستی، از نظر اروپایی به این معنی است که تمام «اطلاعات و ارقام» و کتابهایی با این ویژگیها باید به دقت در «بانک اطلاعات» جمعآوری و ثبت گردند.
۳ – جهاننگری نکات مهم
مارویاما در مورد جهاننگری نکات قابل اهمیت میگوید: «تجسمها و آنچه مربوط به جهان تخیلات است همه به صورت ذهنی، معیارسنجی و ارزشگذاری میگردند. مسئولیتپذیری، دغدغه و غم و غصه خوردن در برابر مسائل و رویدادها در میان انسانها، فرد به فرد متفاوت است. این افراد میتوانند خودپسند و یا طرفدار منافع همگانی باشند و وظیفهشناسی و ازخودگذشتگی در برابر دیگران داشته و یا نداشته باشند.»
این دید از واقعیت خود را درمعیارها، ارزشها و استراتژیها وسعت و سازمان میدهد. برای اینکه شخصی کاری را انجام دهد، پیش خود دچار پرسشهایی از این دست میشود: آیا من یک کار پرمعنی را به انجام میرسانم ؟، آیا با کاری که میکنم میتوانم در چیزی و یا کسی تاثیرگذار باشم؟، آیا این کار نیکو و یا زشت است؟، آیا مردم به کار من اعتقاد خواهند داشت و باورشان میشود که من میخواهم به دیگران کمک کنم؟
در سطح نگرش به این سیستم اندیشیدن، پرسش در باره ثبات، دوام و بقای سیستم، یکی بودن با قوانین سایبرنتیک (سنجش و تنظیم روابط کل با تمام اجزاء دور و نزدیک آن)، برای سنجش معیارها و ارزشهای زندگی و یا استراتژی دستگاههای خودگردان و خودهدایتکننده در سیستم، بسیار ارزشمندند. نگرش و جواب به این پرسشها «اهمیت داشتن اطلاعات و ارقام» را میرساند.
مارویاما به درستی میگوید که کتابخانههای ما با چنین اطلاعات زیاد و بزرگ درواقع کاملا فقیرانه هستند، با اینکه این اطلاعات برای رفاه و آسایش انسانها اهمیت زیادی دارند، قسمت بیشتر این اطلاعات «حدسی» و یا گمانزنی و از دوایر شخصی، چون، راویان و داستانسرایان، دوستان و آشنایان و خویشاوندان است. این اطلاعات کمتر از جانب کارشناسان تخصصی و آموزش دیده این رشتهها، که در برابر چنین پرسشهایی با «وجدان علمی» خود با کمال اطمینان و به درستی به آنها جواب میدهند میباشند.
تحول اندیشیدن در اروپاییها
برای اینکه درک کنیم اروپاییها در مدت ۳۰۰ سال گذشته با روش اندیشیدن خود چه «کارآمدی» را کسب کردهاند و ما در برابر این کارآمدی چه واکنشی داشتهایم و در کجا قرار داریم، بهتر است فقط به بخش کوچک اما مرکزی این تحول اندیشه در آنها بپردازم: در اینجا اگر دقت کنیم روش اندیشیدن تقسیمبندی شده از میان مجموع تئوری هگل و کانت اوج گرفته و توسعه مییابد.
برای اولین بار طبق پژوهشهای انگلس فیلسوف آلمانی «آئین زرتشتی» اولین نظریهای بود که صحبت از یک «دیالکتیک ساده» طبیعی در جهان میکرد که در یکسوی این قالب دیالکتیک «اهورامزدا»ی نیکسرشت (تز) و در سوی دیگر قالب «نیکخویی» در پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک (آنتی تز) در برابر یکدیگر قرار میگرفتند.
روش و مکانیزم اندیشیدن مناظرهای یا «دیالکتیک پیشرفته»
از پیش از عصر رنسانس و روشنگری در غرب، روشنفکران و فیلسوفان اروپا با پژوهشها و تحقیقات خود در پهنه تاریخ ایران و یونان و روم به دنبال راه حلی برای تکامل جوامعشان و بیرون آمدن از عصر مذهبی و جاهلیت بودند. نخست امانوئل کانت (۱۷۲۴ – ۱۸۰۴) با جایگزینی «عقل نقاد» و «خرد ناب» در جایگاه قالب «اهورامزدا»ی زرتشت که جنبه الهی و آسمانی داشت، عقلانیت را که علم جدید از آن نشأت میگرفت پایهگذاری کرد. و سپس جرج ویلهلم فردریش هگل فیلسوف دیگر آلمانی (۱۷۷۰ – ۱۸۳۷) در قالب نیکخویی «دیالکتیک زرتشت، خوبی و بدی» را جانشین آن ساخت که آن را «دیالکتیک» پیشرفته نامید. با در نظر گرفتن هر دو نظریه عقلانیت (تز)، خوبی و بدی (آنتی تز) همه مجبور به تفکر خلاق گشتند که این خلاقیت را در فرم «نظام دمکراسی یونانی» و «قانون روم» به مرحله اجرا گذاشتند.
«دیالکتیک» نه تنها متقابلهای مثبت هر دو متضاد را با هم ترکیب میکند، بلکه باعث «حرکت» در طبیعت و اشیا میگردد. در این روش همریشگی دیالکتیک دوگانه ساده زرتشت که بر پایه قوانین زیست و طبیعت و عقلانیت نهاده شده بود، با ابزار دیالکتیک پیشرفته فیلسوف بزرگ آلمانی جرج ویلهلم فریدریش هگل و تاثیر بسزای تقسیمبندیهای تعقل امانوئل کانت– عقل نقاد و عقل ابزاری- و ترکیب آنها با یکدیگر، به خوبی مشهود است که به ناگهان چهره جهان با این روش اندیشیدن عوض شد و به درجه پیشرفت و تکامل امروزی علم در تمام شئونات رسید. این تکامل را «مدرنیته» نامیدند. توجه ژرف این دو دانشمند به «خردگرایی» و جدا شدن از اندیشههای «متافیزیکی»، دانش و تکنیک را آفرید و تولیدات صنعتی پدید آمدند.
«مدرنیسم» که از تکامل مدرنیته در قرون بعد به دست آمد، انسانها را به آفرینش شاهکارهای ادبی و هنری واداشت و انگیزه نوآوری با شکل دادن بسیاری از مکتبهای هنری و ادبی در قرن بیستم، مانند کوبیسم، اکسپرسیونیسم، ایماژیسم و فوتوریسم جهان به خلاقیتهای بزرگی رسید.
دیالکتیک ساده زرتشت تفاوتش با دیالکتیک هگل در این است که فلسفه عقلانی زرتشت با روش اندیشیدن ارزشهای فرهنگیاش توام است که آموزش آن را در جامعه ترویج کرده و ما را به سوی «سپند مینویی» و حذر از «انگره مینویی» هدایت میکند. این در روش اندیشیدن دیالکتیکی هگل به چشم نمیخورد و با فلسفه خرد ناب کانت در روش اندیشیدن، و روش دیالکتیک هگل، هر دو شخصیت اشاره شده به صورت جداگانه– دو اهرم تعقل، و دیالکتیک را ساخته و با هم درعمل ترکیب میکنند. هگل در فلسفه اروپاییاش برای ساختن ابزارش از دو متضاد خوب و بد که در برابر یکدیگر قرار میگیرند، تمام نکات و استعدادهای خوب و بد هر کدام را به دقت سنجیده و از هم جدا کرده و از هر دو، نکات ارزنده آنها را گرفته و نکات بد آن را کنار میگذارد و از مکمل هر دو آنها برآیند (یا سنتز) میگیرد، مثال: معمولا همه بین روشنایی و تاریکی مطلق، روشنایی را خوب و تاریکی را بد میشمارند. اما تاریکی به عنوان بد هم دارای استعدادهای مثبتی است که ما بدان احتیاج مبرم داریم. دستگاه عملکرد عمر و بقای ما و تمام طبیعت و موجودات دیگر در این است که بایستی حداقل چند ساعتی را در تاریکی بخوابند تا استراحت و تجدید قوا کنند. پس تاریکی دارای استعداد خوب هم هست و ما نمیتوانیم تاریکی را به صورت احساسی و نه منطقی بد بشماریم. این اصل در تمام تضادهای دیگر نیز رسمیت دارد. علت ساده بودن دیالکتیک زرتشت در این است که ما در آموزشهای او برخلاف دیالکتیک هگل، که روش اندیشیدن خود را تکامل و تشریح و به نتایج کل میرسد و به آن مکانیزم عملکرد میبخشد، زرتشت راه ساده انتخاب نیکی بر بدی را که قضاوت در مورد آن نسبی و به درجه فضیلت و آگاهی شخص ارتباط دارد، پیش پای انسانها میگذارد.
«در نظریهاندیشیدن دوگانه دوآلیستی ضد دگراندیش اسلامی امروز ایران که فقط به درک جزئیات یک ضد پرداخته، و آن دیگری را رها کرده و یا از بین میبرد، به کلی به قانون طبیعت بیتوجهی شده و به رسیدن به کلیت و نتیجهگیری از آن که در طبیعت هم آشکار است و پایه خلاقیت و ابداع نوآوریها است وقعی نمیگذارد.» این برعکس در پایه اندیشیدن دیالکتیکی هگل که با جمع نکات مثبت دو متضاد (اندیشیدن مستقیم) و نتیجهگیری آن به یک کل ختم خواهد شد و آن را سنتز مینامد که ما به آن «خردجویی» میگوییم، به شفافیت دیده میشود. تفاوت بزرگ دیگر ما بین اندیشیدن زرتشت که هم محتوا ی نیکی کردن و هم عملکرد را یکجا به مردم توصیه میکند و «تنها خود میاندیشد و دیگران اجرا میکنند» با اندیشیدن هگل در آن است که هگل فرمول و مکانیزمی ارائه میدهد که نیروی (Sinergie) بسیار در آن برای «حرکت» و «تکامل» موجود خواهد بود. بنابراین همه میتوانند با به کار بردن آن به راحتی بیاندیشند و از آن خرد ابداعکننده و سازنده به دست آورند. این وظیفه امروز گروه علمی «پروژه ققنوس ایران» است که باید بداند برای ساختارسازی آینده ایران میخواهد چگونه ذهنیت جامعه را از یک روش «اندیشیدن دگراندیش مخرب» به یک «روش اندیشیدن سازنده و خلاق» مبدل کنند.
«دیالکتیک» پیشرفته نه تنها متقابلهای مثبت هر دو متضاد را با هم ترکیب میکند، بلکه باعث «حرکت» در طبیعت و اشیا میگردد. در این روش همریشگی دیالکتیک دوگانه ساده زرتشت که بر پایه قوانین زیست و طبیعت و عقلانیت نهاده شده بود، با ابزار دیالکتیک پیشرفته فیلسوف بزرگ آلمانی جرج ویلهلم فریدریش هگل و تاثیر بسزای تقسیمبندیهای تعقل امانوئل کانت– عقل نقاد و عقل ابزاری- و ترکیب آنها با یکدیگر، به خوبی مشهود است که به ناگهان چهره جهان با این روش اندیشیدن عوض شد و به درجه پیشرفت و تکامل امروزی علم در تمام شئونات رسید. این تکامل را «مدرنیته» نامیدند.
توجه ژرف این دو دانشمند به «خردگرایی» و جدا شدن از اندیشههای «متافیزیکی»، دانش و تکنیک را آفرید و تولیدات صنعتی پدید آمدند.
اروپاییان با روش اندیشیدن جدید کانت و هگل توانستند جهل کامل و ضد دگراندیشی را که در مسیحیت و یهودیت حتی بیشتر از اسلام موجود بود، تا حد قابل توجهی به کنار زده و روشنگری و رنسانس را حتی در کنیسهها و کلیساهای خود، با روش اندیشیدن عقلانی استوار سازند. این فقط با تعویض کامل ذهنیت مذهبی اروپا با ذهنیت مدرن دیالکتیکی پیشرفته امکان پذیر گشت. وگرنه اروپا به تکامل علمی و تکنیکی امروز نمیرسید. برگردیم به تقسیمبندی ماژوروه مارویانا، که در چهار چوب اندیشه اروپایی تکامل پیداکرده است.
این طرز اندیشیدن و یا بقول ماژوروه مارویانا– با انحراف از «روش اندیشیدن طبیعی و ذاتی انسان»– بدین مفهوم است که در یک سلسله مراتب، در تعقیب کلیات به جزئیات، عناصر به صورت زیر نمایان میشوند.
توجه کنیم به «تئوری اینتگرال» که برگشتی است به «اندیشیدن اینتگرال» و گویای این واقعیت است که: «موجودات زنده دارای سلول هستند، اما نه برعکس، سلولها دارای مولکول هستند، اما نه برعکس، مولکولها دارای اتم میباشند، اما نه برعکس.»
این قانون «و نه برگشت» که برای هر رده حاکمیت خود را دارد، به صورت «اجباری» یک فرم غیرمتقارن سلسله مراتب دارد.
آرتور کوستلر بر این نظر است که: «هر کل جزئی از یک کل دیگر است.» این بدین مفهوم است که هر «کل بزرگ» پیشروندههای خود که یک «کل جزء» باشند را احاطه کرده و به آنها خواص و شکل خود را میبخشند تا به یک «کل جدید» برسند.
آلفرد نورت میگوید: «خیلیها یکی میشوند و به یکی دیگر اضافه میگردند.»
«درک واقعیت امروز» چهرهای از یک سلسله مراتب بزرگ و منظم دارد و تشکیل شده از «تقسیمبندیها و نامگذاریها»ی ستارگان، کهکشانهای متشکل از گروههای میلیونی ستارگان، تقسیمبندی کره زمین، دریاها و اقیانوسها، کوهها و دشتها، قلهها و پستیها، موجودات زنده و حشرات، گیاهان و درختان و گلها، ادویهها، ویتامینها، حیوانات، ماهیها، مواد و اجسام، اشیاء، تقسیمبندی زمان، تقسیم بندیهای مشخص جغرافیایی، تقسیمبندی سرعت، تقسیمبندی و نامگذاری وزنها، بادها و گردبادها، کالاها، فلزات، سنگها، رودخانهها و آبها و مقدار مواد معدنی هر کدام از آنها، تقسیمبندی ژنها و نامگذاری آنها در موجودات زنده و گیاهان، تقسیمبندی مواد شیمیایی، تقسیمبندی و نامگذاری قوانین فیزیکی، تقسیمبندی ارقام و اطلاعات و تشکیل «بانک اطلاعات»، تقسیمبندی آلات و ابزار موسیقی، تقسیمبندی و نامگذاری میکروبها و پادزهرها، تقسیمبندی علوم، ابزارهای تکنیکی و مکانیکی، تقسیمبندی هنر و مکتبهای ادبی و مدرنیسم به ایسمهای مختلف و زمانهای آنها، تقسیمبندیهای سیاسی، اقتصادی و حتی تجزیه دین به شاخههای مختلف (تجزیه مذهب اسلام به سنی و شیعه، مسیحی به کاتولیک، پروتستان و اورتدکس).
ماژوره مارویاما میگوید:«روش دید نکتهای» یا جزء به جزء فکر کردن، اندیشه ما را چون سمند در بر گرفته و آن را بسته و باعث میشود که تجسمهای معیاری و ارزشی ما تبدیل به یک پدیده جهانی مکانیکی خشک شوند که در حقیقت شاید بسیار دقیق هستند، اما به هیچ وجه «کلینگر» نیستند.»
فردریش شیللر شاعر بزرگ آلمانی در سال ۱۷۹۳ از یک نوشتاری از شاعر دیگر به نام هومبولت راجع به تجربههای مختلف در زمینه انواع ذهنیتها شرح میدهد که بدین صورت است:
۱- شبی در برابر ما قرار دارد، که نا واضح و بینظم و با یک ترتیب در هم آمیخته است.
۲- ما موارد شناخت آن را از هم جدا میکنیم. شناسایی ما درست است ، اما ما آنها را جزء به جزء کرده و کوتهفکرانه، با تعصب و کاملا دقیق دستهبندی میکنیم.
۳- ما جدا شدهها را دوباره با هم متصل ساخته و یک «کل جدید» در برابر خودمان میسازیم، حال این «کل جدید» واضح و از همه جانب درخشان است.
«روش اندیشیدن غرب» معنی بخشیدن به اجسام و اشیاء است. با این «سیستم» تقسیمبندیها و نامگذاریها به موجودات و اشیا مفهوم میبخشد و کمک به «شناخت» و فهم این میکند که «اجسام» چگونه در رابطه با اجزا و اجزای کوچکتر خود هستند. تمام این تقسیمبندیها «اطلاعات و ارقام قابل تعمق و ارزشمند» را میرسانند که علوم مختلف از وجود آنها استفاده کرده و موجب به وجود آمدن تمام اختراعات و خلاقیتها و پیشرفت بشر گشته و راه را به سوی تکامل مدرن روابط و اجزاء به صورت سریعتر امکانپذیر میسازد.
در جهاننگری جدید غرب هر کل به انواع مختلف و کوچکتر خود تقسیم و هر جزء آن به جزء کوچکتری تقسیم و نامگذاری میشود. خواص این اجزاء و چگونگی روابط آنها با یکدیگر و ترکیبات آن پژوهش شده و به دقت خاص جمعآوری و در «بانک اطلاعات» ثبت میگردد. سپس برای ساختن یک دستگاه و یا موتور مانند موتور اتومبیل و یا هواپیما و یا موشک و یا ماهواره، کامپیوتر، کارخانه و یا هر دستگاه تکنیکی و مکانیکی دیگر از این ترکیبات و خواص که در بانک اطلاعات است استفاده میشود و قطعات مختلف از انواع مختلف را با هم مقایسه و از خواص هر یک از این اجزاء برای ساختن دستگاه مورد نیاز استفاده مینمایند. این است که بطور مثال برای ساختن یک اتومبیل بنزینی که بیش از ۲۰۰۰۰ قطعه مختلف و هر کدام با یک خاصیت و عملکرد مختلف درست میشود، چه از فولاد و چدن و آلومینیوم ، سیم و پلاستیک و چرم و پارچه، شیشه و باتری استفاده شده و آنها را در کنار هم قرار داده و به هم وصل میکنند. سپس در آن روغن و آب و بنزین ریخته موتور را به حرکت در میآورند. در اینجا از همه جزئیات یک «کل جدید» میسازند که نام آن اتومبیل است.
بدون «هنر توازن خاصیتها» امروز علم طب و بسیاری از علوم دیگر بدون شکافتن اتم راهی به جایی نمیبرند. بیشتر بیماریها به وسیله اشعههای اتمی معالجه میشوند که بسیار سازنده و در خدمت رفاه و سلامتی بشر هستند. اما این پژوهشها ا ز کل به جزء جنبههای منفی و «مخرب» دیگری هم میتواند داشته باشد. از جمله شکافتن اتم که منجر به کشف بمب اتم و بمب هیدروژنی گشت که میلیونها انسان بیگناه را در هیروشیما و ناکازاکی ژاپن از بین برد.
اکنون با همه این دادهها برای «کسب و درک واقعیت» این پرسش پیش میآید که ما ایرانیها از ۳۰۰ سال پیش به این طرف چه تکاملی را پشت سر گذاشتهایم؟ و تا چه حد این روش اروپایی و یا این علم غربی- که ما باید با آن کار کنیم- و واژهها و مفاهیم آن به زبانهای اروپایی که به کامپیوتر و بانکهای اطلاعات ختم شده و این دستهبندیها در آن جایگزین گشته، میتواند ما را به خوشبختی و رفاه و امنیت برساند و ما خود بتوانیم مشکلاتمان را حل کنیم؟
امروز فلسفه غرب تمام جهان را زیر پوشش خود، چه به صورت ناقص در کشورهایی با جهاننگری نسبی و چه در کشورهای مرکزی اروپا و امریکای شمالی و ژاپن با جهاننگری تقسیمبندی شده ، پوشانده است. به هر روی امروز این روند، چه ما بخواهیم و یا نخواهیم موجب و شاخص پیشرفت بشریت شده است.
اما در ایران ما، به نظر نگارنده علوم و جامعه هزاران فرسنگ از این «روش اندیشیدن» و «مکانیزم کاربرد» آن دور است زیرا ما اطلاعی از «خصوصیات، خواص و فلسفه کلینگری جدید غرب» نداریم. ما با فرهنگ اسلامی و قرون وسطایی خود از علم اروپایی به کلی دور ماندهایم. متاسفانه خود نیز صاحب علمی نیستیم. آنچه را هم به عنوان دانش و دانشگاه داریم، مروری دوباره بر دادهها و اطلاعات غرب است و ما قادر نیستیم چیزی بر آن اضافه کنیم، زیرا ما از دانش این میلیاردها واژه و تقسیمبندی و نامگذاری و مفاهیم آنها به کلی دور هستیم. اینها همه «دادههای ارقامی و اطلاعاتی و دانستنی» هستند که علم و تکنیک را به جلو میرانند و ما فاقد آنیم. هر آنچه ما به عنوان واژه و مفهوم داریم، کم و بیش از «جهاننگری فرهنگی و تاریخی» و محیط اطراف خودمان است. اما باید تفاوت فاحشی بین جهاننگری فرهنگی و جهاننگری تقسیمبندی شده قائل شویم. هر کشوری برای خود یک جهاننگری فرهنگی دارد که در این جهاننگری، جهاننگری نسبی (طبیعی) هم مفروض است، اما هر کشوری- به غیر از قاره اروپا– صاحب جهاننگری تقسیمبندی شده نیست. تفاوتش در این است که ما در فرهنگ خود هرگز به تمامی این تقسیمبندیها و نامگذاریها فکر نکردهایم. ما نام تمام ماهیها و درختان و گلها و ادویهها و سنگها و میکروبها، فلزات و ابزارهای تکنیکی و فیزیکی و شیمیایی جهان را نمیشنا سیم و برایشان واژه و یا مفهوم نداریم. واژهنامه «ایرانیکا» هم در چهارچوب تمدن، فرهنگ و تاریخ ایران است. بنابراین برای ما هیچ واژهنامهای که مفاهیم این واژههای تکنیکی و تخصصی را به پارسی برساند وجود ندارد. اگر هم با واژهای برخورد میکنیم چون مفهوم واقعی آن را درک نمیکنیم، قادر نخواهیم بود پیش برویم. ما حداکثر فقط آن چیزهایی را میشناسیم که در اطراف خودمان بوده و خود آنها را از روی احتیاج دستهبندی و نامگذاری کردهایم.
«نیاز بزرگ جامعه ما برای رسیدن به علم پیداکردن این واژهها و مفاهیم به زبان پارسی است.»
«ساختار اندیشیدن ایرانی، ساختن و درک بروز مفاهیم ایرانی است. ما با مفاهیم فکر میکنیم و از روی مفاهیم خود واژهها را درک مینماییم.» اما اکنون گرفتار عدم درک مفاهیم غربی هستیم که در جلوی ما قرار گرفته و باعث گرفتاری ما شده. ما تا آخر قرن ۱۹ام در دنیایی زندگی میکردیم که درک آن برایمان آسان بود . امروز در قرن ۲۱ام دیگر این دنیا برای ما مفهومش صادق و روشن نیست زیرا این دنیا یک دنیای پیشرفته جدید است. ما باید دنیای امروز را در مقابل خودمان قرار دهیم و بر اساس این دنیا فکر کنیم. دنیای دیجیتال امروز مفاهیم خودش را دارد و اینها برای ما قابل شناخت نیستند، اما ما چارهای نداریم جز اینکه باید دراین دنیا و با این مفاهیم زندگی کنیم. ژاپنیها، کره جنوبیها و چینیها هم بعد از جنگ جهانی دوم این مفاهیم را نداشتند، اما به هر طریقی بود آن را به دست آوردند. آنها هم در اصل دارای روش اندیشیدن نسبی بودند. ما هم میتوانیم این مفاهیم و واژهها را ترجمه و یا تعریف کنیم، اما ترجمه به سختی در مخیله جامعه رسوخ میکند. جامعه باید به «تفکر جمعی» برسد و مفاهیم را خودش در یک سازماندهی همگانی به وجود بیاورد. «ما باید برای رسیدن به تفکر جمعی فرهنگسازی کنیم.» ما اندیشمندان متفکر و بالغ بسیار داریم که از «دانش»، «منطق» قوی و «قدرت قضاوت» بالا برخوردارند و ریشههای مفاهیم را به خوبی میشناسند که از ادبیات زبان کهنسال پارسی به ما رسیده است. ما احتیاج به کاربرد منطق و قضاوت برای محک زدن اندیشههایمان داریم، که آیا این «مفهوم» یا مفاهیم در زبان پارسی درست هستند یا نه؟ مفاهیم باید در جامعه به صورت یک ساختار مادی و یا ساختار جسمانی به وجود بیایند. آنوقت ما هم میتوانیم علم و تکنیک خود را داشته باشیم.
این رسالت و مسئولیت به گردن ادیبان و دانشمندان تمام گروههای علمی و استادان مسلم زبان و به ویژه نویسندگان و روزنامهنگاران است که به ضرورت تشخیص فوری یک سازمان کاری برای رسیدن به این واژهها و مفاهیم نو به زبان پارسی برسند و آنها را در جامعه جای دهند، صرف نظر از اینکه چه حکومتی بر سر کار است. زبان پارسی ریشه فهم و درک روزانه ما است. حکومتها مسئول نوپردازی زبان نیستند. اگر این فراست و درایت را نداشته باشیم که این زبان چندهزار ساله، که مهمترین شاخه «هویت» ایرانی ما است را با زندگی و نیازهای امروزمان برابر و تکامل دهیم، این زبان با تکامل سرسامآور اجزائی و تکنیکی و فراتکنیکی کشورهایی چون ایالات متحده آمریکا و آلمان، انگلستان و فرانسه به زودی کهنه شده و از دایره کار برد علمی و حتی روابط اجتماعی بیرون میرود و ما مجبور میشویم زبان پارسی را بعد از چندی به کلی کنار بگذاریم و به زبانهای اروپایی به دنبال علم رفته و با فرزندانمان در منزل به این زبانها گفتگو کنیم تا قادر باشیم نسلهای جدید و واژهها و مفاهیم را درک نماییم. این رسیدن به پایان تاریخ، فرهنگ و هویت هفت هزار ساله ما خواهد بود. مهرورزان به این فرهنگ، هویت ایرانی با همه مفاهیم و شاخههایش میبایستی دوباره بازگشته و پا برجا گردد. بنابراین «نوزایی ایران» بستگی به تعویض ذهنیت مذهبی با ذهنیت عقلانی و نوگرایی زبان پارسی دارد.
*Magoroh Maruyama: Metaorganisation of Information, in Cybernetica. No. Naumur 1965
جناب آقاى امان بیدار بخت
بحث هایى که مطرح مى کنید چالشى است و دیدگاه ها در این زمینه متنوع است.
دلم مى خواست بیشتر برایتان بنویسم.
البته این بدلیل دانش بیشتر من نیست، بلکه معتقدم دانش ترازو ندارد که معیارش باشد. جدل ها هم براى صبقل خوردن دانسته ها و اندیشه هاست.
با این وجود، چون ناراحت مى شوید از کیهان لندن مى خواهم اگر امکان دارد همه کامنت هاى مرا از ذیل مقاله ایشان حذف کنید.
با تشکر از کیهان لندن.
جدل خوبى است.
من کجا ادعا کردم همه چیز میدانم؟
اتفاقاً در وادى مفاهیم ذهنى تایید کردم که شما مسلط تر از من هستید. مدعى فلسفه نیستم.
اما چند نکته را بر اساس اصول کلى و ابتدایى علم مطرح کردم و در این مورد هنوز سخنم را درست میدانم.
توهین مى کنید؟
من توهین نکردم.
گفتم وادى ذهن با وادى علوم تجربى متفاوت است. این یکى بستر کار تجربى و تکرار پذیر دارد و آن ندارد. این مورد توافق عمومى است و آن نیست.
فکر کنم، شما چند شعرى را که آنى نوشته ام دیده اید.
لطفاً در مورد یکى از شعرهایم نظر بدهید تا بدانم.
بهر حال مدعى ادبیات هستید.
مدعى صاحب سخن را بر سر ذوق آورد.
آقای بیدار بخت ، ظاهرا نقد و صحبتهای منطقی من ، شما را حسابی غیرتی کرده و با تورم رگ گردن، از وادی ادب و منطق و شعور و معرفت خارج شده ایید و با صحبتهای بی ربط در تلاش برای تسکین درد خود هستید. تفسیر به رای شما از کامنتم و همچنین مکان یابی محل زندگی ام و تعیین نوع عقایدم توسط حضرتعالی نیز بسیار مضحک و کمیک هستند. از مقاله شما و کامنت های ابتدایی شما هرگز فکر نمی کردم یک فرد متعصب و کوته نظر و کم معرفت و چاروادار باشید ، که البته اشتباه کردم و از این بابت از شما پوزش می خواهم. ضمنا، من در ام القرای خلافت شیعه زندگی می کنم. خوش باشید با توهمات چندش آور و نکبت آمیزتان.
آقای پویا مهرفر در جواب من مینویسد: اگر فیلسوف هستید بروید و در وادی خودتان سخن بگوئید. بروید مثل آخوند ها و نه عین آنها هر چه به ذهنتان میرسد بگوئید. من دعوائی با شما ندارم. این آقای عقل کل که ” همه دان” است، اما خود را “عالم” هم میداند و اذعان میکند چندان کتاب نخوانده و نخود هر آش است گاهگاهی چند واژه را سر هم میکند و اسمش را شعر میگذارد تا شاید صاحب شخصیتی شود.
بدون اعتلای فرهنگ و هویت ایرانی و تنها با انتخاب راه غرب ما جز یک کشور منتاژ کن جهان سومی نخواهیم بود. گفتنی ها باید گفته شود، کو آن نسل جوانی که بتواند در جستجوی هویتش برود و آنرا با تکنیک های مدرن اما سالم غرب در آمیزد.
من هم بر این نظرم که باید روش لیبرالیستی، و دمکراسی غربی را انتخاب کنیم. اما بر این نظر نیستم که پا بروی هویت ملی و فرهنگ گذشته مان بگذارم و ارزش های غربی را سرچشمه راه زندگی خودم بکنم. ایرانی با اسطوره ها، معیار ها و سنت های خودش زندگی میکند و نفس میکشد. نه با “والن تاین” و “تنگس گیبینگ ” و ” فورت آو جولای” . شما نوشتید ما باید دست از اسطوره سازی فرهنگ خود برداریم. در بغ وحش کشور آلمان یک خرس قطبی بچه زائیده که ماه هاست سر نامگذاری آن صبر کردند و امروز روی این بچه خرس نام یکی از تیم های مهم فوتبال آلمان را گذاشتند. این بچه خرس باید برای آلمانها یک اسطوره باشد.
اگر بطور مثال ایتالیائی هویت و تجربه هایش را کنار بگذارد و فقط تکنیک را بچسبد، چطور میتواند مد ایتالیائی پیشرو جهان را ارائه کند و اتومبیل طرح فرراری و یا مضراتی بسازد. کشور های دیگر هم همه به همین نوع. ما همیشه ملتی زیر استثمار بوده ایم. حال به دهر دلیل کاری ندارم. ما حداقل در چهل سال گذشته که آگاه شدیم چه بر سرمان آمدهبدنبال این نرفتیم که پژوهش کنیم که کی هستیم و از کجا آمده ایم و بکجا میخواهیم برویم. هیچ ملتی در جهان دچار این شکستگی و صد دستگی فرهنگی و هویتی نشده. حالا هم نشل جوان ما بر این قولند که این فرهنگ و هویت ما بوده است که مارا این چنین بیچاره و مفلوک کرده است و ما باید خط بروی آن کشیده و روش اروپائی /امریکائی را برگزینیم.
نتیجه: ایران در عرصه تکامل و پیوستن به مدرنیته است. پیکار، پیکار جهان نگری و هویت هاست. نه امریکا و نه کشورهای اروپائی و نه کشورهای غیر غربی که بقول شما به پیشرفت رسیده اند ” از هویت خود پوست اندازی نکردند) کماکان و دوصد چندان بر سردر خانه هر کدامشان پرچم ملی و هویتی شان در اهتزاز است. نگاه کنید به مسابقات المپیک و جهانی این کشور ها و اینکه کدام کشور از دیگران بیشتر صاحب مدال طلاست و برتریت خود را بر دیگران حفظ میکند. این ایده “ناسیونالیستی” نیست؟؟. چرا بما که رسید آسمان بایستی بپکد؟ این پرچم نشانه و مظهر ” هویت ملی ” این کشور ها نیست؟.
شما مینویسید: از سوی دیگرملتهای غیر غربی که در قرن بیستم و اکنون به “پیشرفت!” رسیده انداز هویت خود پوست اندازی کردندو جهان بینی و خرد ورزی و علم محوری و لیبرالیسم و حقوق بشر و جهانگرائی و پروگرسیویسم و روشهای توسعه مغرب زمین را پیش گرفتند.
شما میخواهید دقیقا به همان جهتی ساختار زندگی و اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران را پایه گذاری کنید که شرحش در بالا رفت.شما دوست دارید از شهر های ایران بکمک علم بی دست و پا و مقهور اقتصاد و سیاست مریض آن شهر هائی چون تگزاس، هونگ کنگ، نیویورک، دوبی بسازید که غیر از میلیادر های آن بقیه چون سگ جان میکنند و زیر استرس دچار هزار مرض روانی و جسمی میگردند. شما به این سیستم سیستم ” پیشرفت” میگوئید؟؟؟. که در آن هیچ ” کیفیتی” نیست.
اینجا شما صحبت از “علم” میکند. من هم صد در صد طرفدار علم هستم، اما علم دست و پا ندارد تا از خودش دفاع کند و مورد سواستفاده سیاستمداران قدرت طلب و تکنوکراتهای پول پرست و خوی اقتصاد مریض آنها میگردد که جهانی را با استثمار و جنگ و فقر و گرسنگی و محیط زیست آلوده بجای میگذارد و ربطی به حقوق بین الملل، حقوق بشر، دمکراسی و آزاده خواهی بشر ندارد. این همان چیزی است که شما به آن پیشرفت میگوئید. فکر نکنید که من کمونیست هستم. اگر چشمانمان را خوب باز کنیم این جهان باصطلاح علمی را با تمام دانشگاهها و فارغ التحصیل های نابغه اش در اختیار امروزی حاکم بر جهان می بینیم که “کیفیت زندگی” بشر را بکلی دارد از بین میبرد.
آقای بشر گرامی. در جواب همه صحبت هایمان نوشته اید: هویت طلبی چه بسا سبب واپسگرائی، انزواگرائی و تمامیت خواهی و رکود و سکون و از همه بدتر برای کشوری چند هویتی و چند قومی باعث هرج و مرج و به خطر افتادن تمامیت ارضی شود. باید ازفرافکنی و اسطوره سازی نسبت به تاریخ ایران پرهیز شود!!!!.
شما باید از جوانی و یا پیشتر در کشور امریکا بزرگ و پرورش یافته باشید و یا جزو افراد چند هویتی ایران هویت پوزیتیویستی امریکا که جهان را به کثافت و آلودگی کامل رسانده ( سیستم فرا تولید و فروش مازاد آن به هر طریقی که شده بعنوان آولترا کاپیتالیسم که تمام کیفیت های زندگی را زیر پا گذاشته و فقط بدنبال ازدیاد پول و سرمایه است و روش اقتصاد بیمارش جهان را فراگرفته).
۵-
هم چنین به گمان من هفت سین دستبردى اسلامى است و در دوران زرتشت هم هفت شین نبود و فقط شراب را به جاى آب گذاشتند. یعنى به سفره نوروزى دستبرد زدند و اصل این سفره از فرهنگ باستانى ایران یعنى میترایى است و هفت نماد زندگى بوده است که آب بکى از این نمادها بوده است که نه سین دارد و نه شین. قرآن و حافظ و کتاب در کار نبوده است و شراب نبوده است و بنظرم سمنو هم نبود و گندم بود.
من در مورد داستان حماسى نوروز که تاثیر گرفته از کتاب جشن هاى ایرانیان است، شعرى زیبا و بلند سروده ام.
زرتشت نه منتهاى اندیشه بلکه اندیش ورزى در میانه تاریخ است که سخنانش فرود و فراز دارد.
داستان فکاهى از دست برد یکى از شاهان که گمان مى کنم خسرو پرویز باشد به سال شمارى است که مردم عادى را براى خراج به زحمت انداخت.
نیز به گمان در ایران باستان دعا وجود نداشت و دعا را زرتشت باب کرد و این یک خرابکارى در سنت ایرانى بود و ایرانیانى که باور دینى نداشتند به دین معتقد ساخت. ایرانیان ستایشگر طبیعت بودند.
سنت ایرانى شاد و سرشار از یک زندگى ساده روستایى است.
٣-
اکنون نیز اگر ایرانیان از دانشمندان خود دفاع نکنند، حق ندارند پزشان را بدهند. دانشمندان را جمهورى اسلامى در زندان مى کشد و مردم تماشاچى مى شوند.
تمیز فرهنگ ایرانى و برچسب فقط زرتشت زدن به آن غلط است فرهنگ ایرانى سیر تاریخى دارد و حتى در دوران زرتشت دگرگون شده است.
در تاریخ آمده است. خیام در حقیقت سالنامه ایرانى را از سالنامه میترایى گرفته است و نه زرتشتى. این سالنامه در دوران ساسانیان مورد استفاده قرار نمى گرفت و خیام از منابع دیگر این سال نامه را بیرون کشید.
٢-
در زندگى نامه ابن سینا آمده است که ایشان کتاب هاى یونان و روم قدیم را مطالعه مى کردند .هم چنین ایشان مسلمان بودند ولى از نظر من جزء دانشمندان اسلامى محسوب نمى شوند، چون حاصل تلاقى فرهنگ ایرانى و بستر تاریخى ارتباط بهتر شرق و غرب زمان خود بودند و علم ایشان ربطى به اسلام و زرتشت و غیره ندارد.
از سوى دیگر من نمى پذیرم که ایرانیان پز این دانشمندان را بدهند، چرا که اینان هیچگاه در سرزمین خود مورد حمایت مردم نبوده اند و البته غربى ها هم همین جور بوده اند.
ابوعلى ایرانى مسلمان، نه دانشمند ایرانى و نه دانشمند اسلامى است. یکى از سلاله دانشمندان بشریت است.
آقاى بیدار بخت!
١-
محض اطلاع شما که مرا متهم به نادانى مى کنید (و البته من بسیار کمتر از شما در آن زمینه هاى ذهنى شاید بدانم،) اعلام مى کنم.
در گروه کتابخوانى ما تاریخ اسلام را نه از یک منبع بلکه از چندین منبع خواندیم.
در یکى از کتاب ها، تاریخ شناس آلمانى گفتار قابل تاملى بیان کرده بود و آن این بود. اسلام میزان ارتباطات شرق و غرب را گسترده کرد و موجب توسعه علم شد.
اگر از نقد ناراحت مى شود از کیهان لندن خواهش کنم همه مطالب مرا پاک کند.
شما توهین کردید که من مخالف را تحمل نمى کنم.
من توهین نمى کنم.
من حرف غیر علمى را نقد مى کنم. از واژه تندى استفاده کردم چون در وادى علم از زوایه غیر علمى وارد شدید و خرابکارى مى کنید. ما مدرسین علوم تجربه سختى کار شما و اجبار استفاده از واژه هاى معادل را داریم. در یک مورد یک کتاب ترجمه شده را دور انداختیم و به دانشجویان گفتیم بروید کتاب انگلیسى را تهیه کنید.
فیلسوف هستید بروید در وادى خودتان سخن بگویید. بروید مثل آخوندها و نه عین آن ها هر چه به ذهنتان مى رسد بگویید. من دعوایى با شما ندارم.
من دو ادعاى غیر علمى شما را نقد کردم و با خوب و بد بقیه مقاله شما کارى ندارم. برخورد علمى یعنى همین.
۴-
در مورد تاریخ تحول علم با تاریخ تحول فلسفه (که آن هم فلسفه ذهنى یا بقولى ماوراى طبیعه است) فرق دارد.
من از اندیشه زرتشت و بیشتر از زرتشت از اندیشه مهر لذتى احساسى مى برم. ولى نه بار علم به آن میدهم و نه به درستى یا نادرستى آن تاکید دارم و نه با کسى که طرفدارش است مخالفتى. ولى اگر آن را به بهانه این که این فرد یا آن دانشمند گفته است علمى است، من آن را اراجیف مى گویم.
این حق را علم به من میدهد.
شما نمى دهید؟
علم تعریف مشخص و دامنه کاربردى مشخص دارد.
علم ایرانى و فرانسوى و آمریکایى ندارد.
٣-
در مورد فرانسه من قبلاً مطلبى از آلفونس دوده خوانده بودم. بعدها یکى از همکاران، تعصب فرانسوى ها را برایم نقل کرده است. ولى معیار علم فرانسه و تعصب آنان نیست. علم تعصب پذیر نیست.
تجربه معادل سازى در ایران بیان مى کند که همه معادل ها مورد پذیرش قرار نمى گیرد، بعضى از معادل ها در حقیقت استفاده از واژه هاى بیگانه دیگرى است. بعضى از کلمات اکرونایم هستند و سرانجام تولید واژه ها بسیار زیاد است. من و شما با واژه هاى محدودى سرو کار داریم.
٢-
در مورد فلسفه من دو سه کناب بیشتر نخوانده ام. تاریخ فلسفه ویل دورانت، سیر حکمت در اروپا از محمد على فروغى و فلسفه مارکسیسم لینینسم از طبرى و البته معدودى مقاله. البته من از نظر علمى معتقدم که نظرات ذهنى براحتى قابل رد و پذیرشند، هم چنان که فلاسفه هیچگاه نظرى واحد ندارند ولى قوانین علمى براحتى قابل رد و پذیرش نیستند. مثلاً اختلاف پتانسیل را همه مى پذیرند.
در مورد دیالیکتیک علم نظر خود را دارد و شما حرکت در طبیعت و اشیا را مطرح کرده اید و عامل آن را تضاد خوانده اید. لطفاً مقاله خود را بدقت بخوانید. شما در وادى علم قانون غلطى مطرح کردید.
من نه بلدم و نه مى خواهم در وادى غیر علمى کار کنم و نظر دهم.
جناب بیدار بخت
١-
اول این که من کل مقاله شما را اراجیف نخواندم. جمله اى از شما نقل کردم و گفتم اراجیف است.
من تجربه شرکت در سمینارهاى زبان علم را که توسط زبانشناسان تشکیل مى شود و اساتید علمى هم شرکت مى کنند دارم.
واژه شش کباب را یک غربى انتخاب کرده است، نه یک ایرانى.
ادامه،
از سویی دیگر، ملتهای غیر غربی که در قرن بیستم واکنون به پیشرفت رسیدند از هویت خود پوست اندازی کردند و جهان بینی و خردورزی و علم محوری و لیبرالیسم و سکولاریسم و حقوق بشر و جهانگرایی و پروگرسیویسم progressivism و روشهای توسعه مغرب زمین را پیش گرفتند. هویت طلبی چه بسا سبب واپسگرایی و انزواگرایی و تمامیت خواهی و رکود و سکون و از همه بدتر برای کشوری چند هویتی و چند قومیتی باعث هرج و مرج و به خطر افتادن تمامیت ارضی شود. البته، با صحبت شما در مورد صفویه که باعث اشغال ایران توسط خاندانی مرتجع و متعصب و تحمیل ویروس شیعه ایسم شد، کاملا موافقم.
ادامه،
صرف نظر از شاهان و سرداران بزرگ پیش از اسلام، بغیر از زرتشت و احیانا برزویه طبیب، نمی توان نامی بزرگ در عرصه اندیشه و معرفت را یافت. عجیب است که نام اساتید مسیحی نسطوری دانشگاه جندی شاپور موجود هستند، اما خبری از نامهای ایرانی نیست( که علت اصلی آن وجود سیستم کاست طبقاتی وممنوعیت تحصیل علوم برای طبقات غیر روحانی و اشراف بود) . ضمن اینکه آن دانشگاه تا زمان هارون الرشید به فعالیت علمی خود ادامه داد و تنها علت افول آن، ساختن دانشگاهی مشابه در بغداد بود( نه آتش زدنش و یا ویرانی اش توسط عمر یا هر کسی دیگر) باری این به معنی طرفداری از دینی واپسگرا و رهبران بی تمدن آن نیست.منظورم آن است که باید از فرافکنی و اسطوره سازی نسبت به تاریخ ایران پرهیز شود.
با تشکر از توضیحات شما،
در مورد سوزاندن آثار علمی و فلسفی توسط اسکندر، منابعی موثق وجود ندارد وفقط اشاره به سوزاندن اوستای موجود در تخت جمشید شده است. در مورد سوزاندن کتابخانه های ایران توسط عمر نیز روایات متفاوت و بعضا متضادی وجود دارد. حتی سوزاندن کتابخانه اسکندریه نیز که به او نسبت داده می شود، قرنها پیش از او رخ داد. طبق نظر زرین کوب و برخی مورخان غربی نظیر فرا نز روزنتال و برنارد لوییس ، کتاب سوزی های منتسب به عمر سندیت ندارند و ساخته و پرداخته ذهن ابن خلدون هستند، که قرنها پس از عمر می زیست.سلسله ساسانیان رو به سقوط بود و از نظر اجتماعی و سیاسی ایران در وضعیت بغرنجی قرار داشت و هر قوم بیابانگردی می توانست با تلنگری، جایگزین آن سلسله شود.
اما نوشته اید بجای واپسگرائی بسمت باستان باید بفکر آینده و الگوبرداری از ملتهای موفق باشیم.
نظر من این است که ما بدون ” انسجام هویت ملی ” که باید شدیدا تقویت شود تا از پس دهها گروه بیگانه پرست و تابع ایدئولوژیهای سرخورده موجود در کشورمان برآید بجائی نخواهیم رسید. این هویت ملی هویت باستانی ماست. هیچ ملتی بدون هویت ملی اش به جائی نرسیده است. ما باید زیر بنای ساختار های جامعه مان را با ذهنیت اسلامیش با ذهنیت ساختار های ایرانی که همان هویت ماست تعویض کنیم و از اسلامگرائی به منطقگرائی بپیوندیم و سپس عوامل حقوق بشری و تولیدی را پایه ریزی کنیم. ما باید از کپی کردن دست برداریم . خو بسازیم.
اما با آغاز سلطنت صفویان و اسلامگرائی شدید در این دوران آفتاب افول دانشمندان ایرانی غروب کرد.
نوشتار بالا تحول اروپا در ۳۰۰ سال گذشته است که ما از آنزمان تا طلوع حکومت رضاشاه بزرگ در خواب عمیق چند صد ساله فرو رفتیم و اسلام با شستشوی مغزی روان جمعی ایرانی ما ما را بصورت کنیز و غلام در آورد. متاسفانه تاریخ هم در این زمان ما را یاری نکرد و با تحولات جنگ دوم جهانی ملایان و توده ای ها و نهضت آزادی به بیگانگان پیوستند و نظام شاهنشاهی را بزیر کشیدند و تا به امروز کشتند و دست به چپاول این آب و خاک زدند.
آنچه معروف است اینست که وقتیکه از عمر خلیفه عرب پرسیدند این کتابها را چکار کنیم. گفت که تمام این علم و دانش در کتاب قرآن هست، آنها را آتش بزنید و از بین ببرید. ذکر کردید که در دوران پسا اسلام نامهائی چون رازی، خیام، ابن سینا، ابوریحان و بسیاری دیگر داشتیم. تمام این دانشمندان طبق مدارک و شواهد تاریخی بویژه ابن سینا با خلفای اسلام درگیری داشتند و غیر از اینها صد ها، بله صدها دانشمند و قهرمانان ملی ایرانی را اسلام در غل وزنجیرکرد و پوست آنها راکند و به ته چاه انداخت. بزرگترین آنها سهروردی و بابک خرمدین بودند . در این زمان ما بجرئت از اروپائیان جلو تر بودیم.
سپاس از ایشان.
نوشتید استثناگرایان ایرانی اغلباسلام راعامل عقب ماندگی ایران از اروپا میدانند، اما توضیح نمیدهند….کدام معرفت و فضیلتی را در این دیار سراغ دارند و کدامفلسفه و علم…همسنگ آثار یونان و روم خلق شده. پاسخ من به شما: برای نمونه دیالکتیک زرتشت. با حمله اسکندر تمام کتابها و آثار فلسفی و ادبی ما را سوزاندند. این تاریخ نویسان ( هرودوت و گزنفون ) که خود یونانی بودندهستند که این سندیت را برای ما بجای گذاشته اند. با حمله بیخانمان عرب دوباره این وحشیگری تاریخ تکرار شد و دانشگاه جندی شاهپور که در آنزمان اولین دانشگاه در جهان و یکه تاز علم و معرفت بود را آتش زدند.
با سپاس از شما هموطن گرامی آقای بشر. شما اولین نفری بودید که نقد مثبت خود را ارائه دادید. چند مطلب را ذکر کرده بودید که بایستی به آن جواب گویم. جهان بینی و تکامل اروپا البته که حاصل اندیشه های فقط دونفرنبود.بلکه دهها فیلسوف و دانشمند دیگردر احیای دآن سهیم بودند. اما من ئهفته ها سعی کردم که تزی را که بالغ بر صدوهشتاد صفحه بود را تبدیل به نوشتاری ساده برای چاپ در کیهان لندن کنم که ئقاعدتا نمیبایست بیش از ۲۰۰۰ واژه باشد. اما سردبیر گرامی کیهان لندن مرا شرمنده کردند و اجازه چاپ آنرا با ۴۵۰۰ واژه دادند.
ادامه،
در حالیکه در قبل از اسلام، این سرزمینها برهوت معرفتی بودند. تاکید بسیار بر هویتهای گمشده در هزار توهای باستانی که در فرهنگ ایران فراموش شده یودند و توسط مستشرقان غربی به ایرانیان معرفی شدند و همچنین بیگانه ستیزی و فرافکنی مشکلات و معضلات و واپس ماندگی بسوی اعراب، حداکثر تاثیر داروی توهم زا را دارد ولی کارساز نخواهد بود. بازگشت به خویشتن، یکبار در سال ۵۷ امتحان شد و نتیجه آن نکبت و تباهی است. بجای واپسگرایی به سمت باستان، باید بفکر آینده و الگو برداری از ملتهای موفق باشیم.
ادامه،
از سویی دیگر، استثنا گرایان ایرانی Exceptionalists اغلب اسلام را عامل عقب ماندگی ایران از اروپا می دانند، اما توضیح نمی دهند که قبل از اسلام، مگر کدام معرفت و فضیلتی را از این دیار سراغ دارند و کدام فلسفه و علم و ادبیات و ریاضیات هم سنگ آثار یونان و روم خلق شد. از دیگر سو، چرا دوران طلایی فرهنگی ایران ( بنا به عقیده ریچارد فرای) در زمینه ادبیات و پزشکی و ریاضیات و نجوم و فلسفه و شعر و دیگر معارف، مربوط می شود به دوران پسا اسلامی و نامهای بزرگ همچون رازی، خیام، ابن سینا، ابوریحان و بسیاری دیگر ، در دوران اسلامی زیسته اند. در خلافت عباسی و اموی نیز می توان از صدها دانشمند و فیلسوف در خاورمیانه و سرزمینهای عربی و شمال آفریقا و آندلس نام برد ،
با تشکر از نویسنده محترم برای این مقاله ارزشمند که البته بنظرم می رسد با توجه به سطح سواد وضریب هوشم، برایم کمی ثقیل است، نکاتی به ذهنم می رسد که شاید مرتبط با این مقاله باشد: بنظرم تحولات علمی و فرهنگی وفلسفی و نوع جهان بینی اروپا در شناخت جهان وکیهان نه ناگهانی بود و نه صرفا حاصل تلاش چند دانشمند ( که در مقاله بر اندیشه دو نفر از آنها تاکید شده است)، بلکه ریشه در بستر تاریخی،جغرافیایی، اقلیمی، جغرافیایی زیستی و تکاملی دارد. بنابراین، اگر انسانهای غیر غربی از انسانهای غربی عقب مانده اند، نه قابل سرزنش هستند و نه می شود انتظاری خاص داشت. ( البته ممکن است متهم به ذات گرایی Essentialism شوم) .
علت نوگرائی غرب را در تعویض ذهنیت دینی اروپا و جابجائی آن با عقلانیتکانت و مکانیزم جدید هگل بیان داشتم. بعد اضافه کرده اید که “اختلاف” مبنای حرکت است. از شما میپرسم که اختلاف مابین چی؟ تا متقابل ها نباشند که یکی “تز” در برابر “آنتی تز” است و برآیند آنها “سنتز” میباشدحرکتی ایجاد نمیگردد. بعد استادمآبانه مینویسید ” این نوشتار از درک ناقص از روند تاریخی علم نشات گرفته”. شما با تفکر ضد دگراندیش خود همان عملی را میکنید که احمد شاملو در مورد حافظ بزرگ کرد و بعد از اینکه رسوا شد اظهار پشیمانی کرد.
بعد نوشته اید که دیالکتیک مارکس را علم کنار گذاشته. من اصلا صحبتی از مارکس و دیالکتیکش نکردم. صحبت من از دیالکتیک هگل و عقلانیت (خرد ناب) کانت بود. که گویا شما از این اشخاص چیزی نمیدانید. اینطور که معلوم است شما همهدیالکتیک ها را فقط دیالکتیک مارکس فرض میکنید. دیالکتیک یک روش اندیشیدن است و با اندیشه که محتوای تفکر است که میتواند ایدئولوژی وار باشد متفاوت است. ما برای مثال دیالکتیک زرتشت، دیالکتیک ارسطو، دیالکتیک هگل، و دیالکتیک مارکس داریم. من در نوشتارم به “تاریخ تحول اندیشه و اندیشیدن” غرب اشاره کردم که موجب رنسانس شد.
اگر ما بانک اطلاعات واژه ها و مفاهیم خود را نداشته باشیم، آیا میتوانیم ادعا کنیم که در صنعت سازنده ایم و فقط منتاژ نمیکنیم؟ یا اینکه نظرتان اینست که باید از بانک اطلاعات غربیها استفاده کنیم؟ آیا آنها بانک اطلاعات خود را همینطوری و رایگان در اختیار ما میگذارند؟ مگر نه اینکه خود شما از انواع بینهایت ماهی هافقط نام دو ماهی که یکی ماهی سفید و دیگری ماهی قزل آلا را بیشتر نمی شناسید! اما من مطمئن هستم که زبان پارسی که در اثر استیلای عرب باین روز افتاده هزاران واژه و مفاهیم دیگر ایرانی دارد که اکنون در اثر استثمار ما و زبانمان از “ذهن جمعی” ما بدور است و شناسائی آنها بزرگترین قدم در راه “تقویت هویت ملی و زبانی” ماست.
نوشته ای این نظر زبانشناسان برجسته جهانی است. اینطور نیست. کشور فرانسه برای جلوگیری از “تهاجم فرهنگی” در زبان فرانسه، سالهای متمادی است که مردم خودش را “آگاه” کرده تا در فرانسه به غیر از واژه ها ومفاهیم فرانسه استفاده نکرده و بغیر از زبان فرانسهبزبان دیگری صحبت نکنند. این مردم حتی اگر بزبان دیگری از آنها یک آدرس بپرسید جوابتان را نمیدهند. تمام خارجیانی که به فرانسه سفر کرده اند میتوانند این حقیقت را تائید کنند. پس اینها “اراجیف” نیستند که شما باین سهولت آنها را در سطل آشغال میریزید.
مگرغربی ها برای صد ها واژه جدیدکه میسازنداز پیش بار معنی دارند.؟. حتما نه، اما بمرور زماناین واژه ها در اذهان جای میگیرد مانند واژه “شش کباب” شما که وقتی زیاد میشنوند برایش تولید معنی میشود. بدین ترتیب میبینیم که هرچند سال یکبار تمام واژه نامه های آنها دوباره چاپ و واژه های جدید در میان آنها گنجانده میشود. پرسش اینجاست که ما چرا نباید چنین واژههائی را در زبان پارسی بسازیم و ترکیبات ، خواص و مشخصات آنرا ذکرو در “بانک اطلاعات پارسی”جمع آورینمائیم تادر علم، صنعت و تولیدات جامعه مان از خواص آنها استفاده کنیم؟.
آقای پویا مهر. من برخلاف شما “تبر” برنمیدارم تا مخالفان عقیده خود را گردن بزنم. این یک رفتار “ضددگراندیشی” است که مختص فرهنگ امروز اسلامی ماست. من سعی میکنم با دلیل و منطق نظر شما را که نوشتار مرا “اراجیف”قلمداد کردیدو نوشتید که”این نوشتار از درک ناقص از روند تاریخی علم نشات گرفته” را رد کنم. اگر به ماخذ توجه کنید نویسنده آن بسیار علمی جهت تکامل تفکر غرب را برشته تحریر درآورده و جوامع در حال توسعه جهان استفاده های بسیار مفید از آن میبرند. شما در تمام ابراز نظر خود فقط این جمله را درست گفتید که: “کلمات و واژه ها بار معنی دارند”. اما نسنجیده اضافه کردید که با معادل سازی (اگر غلط باشد) درک آنان دچار نقص میگردد.
٢-
دیالکتیک مارکس را علم کنار گذاشته است. تضاد حالتى خاص از اختلاف است و علم کشف کرده است که اختلاف مبناى حرکت است مانند اختلاف پتانسیل و اختلاف غلطت.
میزان تولید واژه هاى نوین در دنیا آن چنان است که هیچ زبانى توان معادل سازى آن را ندارد و سهم هر زبان به اندازه مشارکت در آفرینش است.
این از من نیست از زبانشناسان برجسته جهانى است.
“ما نام تمام ماهیها و درختان و گلها و ادویهها و سنگها و میکروبها، فلزات و ابزارهای تکنیکی و فیزیکی و شیمیایی جهان را نمیشنا سیم و برایشان واژه و یا مفهوم نداریم.”
این اراجیف چیست؟
کلمه ها و واژه ها بار معنى دارند و با معادل سازى درک آنان دچار نقص مى شود. همه آن ها هم از یک زبان نیستند. ما واژه هایى مانند شش کباب در تبلور داریم که همه دنیا پذیرفته اند. دانشمند ایرانى صاحب علم هم داریم.
بنظرم این نوشتار از درک ناقص از روند تاریخى علم نشات گرفته است.