بس نوبهاران آمد و رفت
در تنگنای خستگیها،
در پرسههای گنگ غربت
هر سو که رفتم
تنهای تنها
چشمم بهار رفتهها را جستجو کرد؛
در باغهای سبز و خرم
هر گل که دیدم
خار دیار آشنا را آرزو کرد.
در خلوت هر کوچهباغی
باران گلبرگ اقاقی
بر رهگذار یادها
در جان من، شوری بپا از عطر و بو کرد
بس دور ماندیم
بس دیر ماندیم
در سنگلاخ قلب ایام
آوای گرم و آبی امید
کم کم به خاموشی گرایید
یاران یکایک در غبار انتظار
از دیده رفتند
گرد زمان
آئینهام را خالی از تصویر «او» کرد
ترسم بهار سال دیگر- گر بمانم-
با خود بگویم:
دل با هوایِ ابریِ بیگانه خو کرد.
لندن ـ بهار ۲۰۰۳
رویاهای نو جوانی، آرزوهای رها و سبک بال جون گردش پرستوها در غروب شهر کوچک و تمیزمان، نام هایی زیبا و خاطره انگیز، خاطره پروانه، لعبت والا، دلکش، مرضیه، پوران، الهه، ویگن و بنان و معروفی وصبا و…