نمایش «روژ لب: افسانهای از ایران» اثر نویسنده و کارگردان جوان انگلیسی، سارا چیو، برای مدت یک ماه از ۲۶ فوریه تا ۲۴ مارس در تئاتر اُمنیبوس لندن روی صحنه بود.
سارا چیو میگوید که شکل گرفتن این نمایشنامه در ذهناش ریشه دراقامت ۶ هفتهای وی دراوایل سال ۲۰۱۰، یعنی بلافاصله بعد از جنبش سبز ۲۰۰۹ ، در ایران دارد. او به عنوان مربی تئاتر به دعوت جشنواره «فجر» و با بودجهی شورای هنرانگلستان به منظورتبادل فرهنگی، این مدت را در ایران به تدریس گذرانده بود. او میگوید این نمایش محصول مشاهدات دقیق او در ایران و بر اساس ایدههایی شکل گرفته که به آنها باورعمیق دارد. دقیقتر آنکه، نمایش «روژ لب» بازسازی وفادارانه واقعیت و دارای شخصیت حقیقی نیست و جنبه داستانی دارد. اما به شکلی خلّاق و متقاعدکننده واقعیات اجتماعی و سیاسی ایران و بریتانیا را منعکس میکند.
سارا چیو میگوید، قبل از سفر به ایران تصورات و پیشفرضهایی از این کشور در ذهن داشت که در سراسر طول اقامت در ایران، به صورت روزانه، یک به یک، مورد چالش قرار گرفته و زیر سئوال رفتهاند. این نمایشنامه اما بلافاصله پس از بازگشت نویسنده از ایران نوشته نشده است. او میگوید تحت تاثیر تجربهاش در ایران، ۴ سال پیش فکر نوشتن این نمایشنامه افتاد. او میافزاید که این تجربهی متحولکننده به شکل گرفتن نگرشی نوین در وی منجر شده و آن باورهایی را که او مدتی طولانی در کشورش در مورد فمینیسم، اخلاقیات، جنسیت، ایمان و قومیت داشته به چالش کشیده است. به عبارت دیگر، نویسنده با قرار گرفتن در بیرون از انگلستان و در فضای ایران، به این توانایی دست یافته که در بازگشت به جامعهای که در آن رشد یافته، به فرهنگ و ارزشهای آن نیز از دور و با دیدی انتقادی برخورد کند. از این نظر نمایش به راستی جالب است.
شخصیت اول نمایشنامه «اورلا» نام دارد (با بازی سیوبهان اُکلی بازیگر ایرلندی) که قبل از سفر، بر این باور است که برای کمک کردن و انتقال دانش و اطلاعات خود در مورد تئاتر به ایران میرود. ولی به زودی این سفر تجربهای میشود که او را تکان داده و تحولی ژرف در زندگی و نگرش وی ایجاد میکند. این خود اوست که در جریان این سفر درسهای با ارزشی دربارهی زندگی فرا میگیرد و تحول مییابد. با زنان ایرانی آشنا میشود که قربانی ستم مردسالارانه هستند ولی به روشهای مختلف در برابر این ستم میایستند. اورلا در ایران عاشق هم میشود. و آنگاه که به لندن و به کنار دوست و شریک کاری خود، مارک (با بازی ناتان کیلِی) باز میگردد تا با هم کلوب شبانهای را از نوع «Drag Club» در محله معروف «سوهو» افتتاح کنند، دیگر نگاهی متفاوت نسبت به زادگاه خود پیدا کرده است که زندگی او را در مسیری متفاوت قرار میدهد. در «دراگ کلاب»ها برنامههای هنری که ترکیبی از طنز و کمدی و رقص و آواز است با اجرای ترانسوستیستها (مردان زننما) به روی صحنه میرود. با ترانسوستیستها در فرهنگ غرب بسیار بیشتر از جامعه مردسالار ایران مدارا میشود و حضور وحقوق این دگرباشان جنسی پذیرفته شده است.
اما یکی از نکات محوری این نمایش آن است که نشان دهد که ایران آن چیزی نیست که در غرب و بخصوص در رسانههای جریان اصلی از آن ساخته و پرداخته میشود. در زیر پوست شهر و در پس ظاهری که رژیم جمهوری اسلامی هم به شدت میخواهد به جهان عرضه کند و رسانههای جریان اصلی هم این تصویر را تقویت میکنند، واقعیتی دیگر وجود دارد؛ و این واقعیت پنهان، آن روابط پیچیده، غیر متعارف و مدرنی است که بین بخشی از مردان و زنان ایرانی و نیز بطور کلی در اجتماع (بخصوص در میان طبقه متوسط شهرنشین ایران) وجود دارد. این فرهنگ و ارزشهای مربوطه، هیچ سنخیتی با ایدئولوژی و ارزشهای اخلاقی نظام جمهوری اسلامی ندارد. نمایشنامه در صحبت از مسائل اجتماعی در ایران دوگانگی و تضاد بین زندگی اندرونی و بیرونی مردم را برجسته میکند. در این نمایش گفته میشود که بین زندگی واقعی مردم و فضایی که رژیم با ارزشهای ایدئولوژیک خود تبلیغ میکند فرسنگها فاصله وجود دارد. به عنوان نمونه اورلا از پارتیهای شبانه و روابط آزاد بین زنان و مردان و از لباسهای باز زنان بسیار صحبت میکند.
«روژ لب» البته نگاهی است از دریچه چشم یک غربی به جامعهی ناشناخته و مرموز و معماگونهی ایران. از این نگاه، طبیعتاً خشونتها و ستمها- چه ستمهای وارده ازسوی نظام بر مردم و چه آنهایی که در روابط بین مردم عادی متداول است- برجسته و بزرگنمایی میشود. این بزرگنمایی البته برای آن ایرانیانی که شاید با این پدیدهها خو گرفته باشند مفید هم هست. به عنوان نمونه در صحنهای که قاعدتاً باید اجرای موسیقی پاپ سرگرم کننده و یا یک قطعه رمانتیک در برنامه جمعه شب چنین کلوپ شبانهای باشد و تماشاگر هم انتظار و آمادگی آن را دارد، مارک درباره زنی در ایران صحبت میکند که قربانی اسیدپاشی مردی حسود شده و بینایی خود را از دست داده و صورتش نیز به شدت آسیب دیده است. ولی نکته جالب و آموزنده آن است که در هنگام اجرای حکم قصاص، زن قربانی اسیدپاشی تصمیم به عدم مقابله به مثل میگیرد و محکوم را در آخرین لحظات میبخشد.
به این ترتیب، این زن برخلاف رسم رایج و خشونت حاکم بر روابط انسانی درایران حرکت میکند. در این صحنه، کارگردان برخلاف انتظار تماشاگر با استفاده از تمهید فاصلهگذاری در تئاتر با تعریف این واقعه توسط یک مرد زننما در فضایی که تماشاگردر آن انتظار چنین داستان تکاندهندهای را ندارد، ایجاد شگفتی در تماشاگر میکند و توجه عمیق او را به سوی نکات مهم در گفتار مارک جلب میکند.
از نگاه یک خارجی به مسائل ایران، آن کردار و رفتار و ارزشهای نامأنوس در ایران برجسته و بزرگنمایی میشود که شاید از نگاه برخی ایرانیان، پنهان بماند و یا اهمیت لازم را پیدا نکند. به همین دلیل شاید نمایش «روژ لب: افسانهای از ایران» این حسن را برای تماشاگر ایرانی داشته باشد که نگاه انتقادیاش را به روابط اجتماعی نادرست و ارزشهای کهنه و پوسیده در ایران تقویت کند. همچنین از نظر آشنایی با فرهنگ دگرباشان جنسی و ترانسوستیستها نیز ارتقای سطح مدارا با این شهروندان، این نمایش حرفهای زیادی برای گفتن دارد و برای تماشاگر ایرانی آموزنده است.
از نظر فرم، نمایشنامه «روژ لب: افسانهای از ایران» ترکیبی از تئاتر و «کاباره» است. اورلا در این نمایش شخصیت روایت کنندهی داستان است و اوست که مسیر پیشرفت آن را تعیین میکند. مارک مکمل و بیانگر افکار، روحیات و تجربههای اورلا با کلام و همرا ه با حرکات فیزیکی است.
احتمال دارد که این نمایش پس از اجرا در شهرهای مختلف بریتانیا مجدداً در لندن به روی صحنه برود.