زکریا هاشمی برای کسانی که با سینمای قبل از انقلاب آشنایی دارند، نامی شناخته شده است. برخی او را با فیلمهای فرخ غفاری میشناسند، برخی دیگر با «خشت و آینه» از ابراهیم گلستان. عدهای با او بعد از فیلمهای «سه قاپ» و «زن باکره» که با کارگردانی او اکران شد آشنایی پیدا کردند. کمتر کسانی اما با زکریا هاشمی به عنوان نویسنده آشنایی دارند.
«چشم باز و گوش باز» که در روزهای گذشته توسط «نشر مهری» لندن بازنشر شد، کتابی فوقالعاده در مورد جنگ ایران و عراق است. «چشم باز و گوش باز»، عنوانی که زکریا هاشمی برای این کتاب از مولوی به قرض گرفته است، از آن کتابهایی است که نمیتوان نیمهکاره گذاشت، از صفحه اول تا سطر آخر را باید یک نفس خواند. «چشم باز و گوش باز» یک رمان نیست، گزارشی است از جنگی که هزاران هزار از جوانان کشور را به کشتن داد. جوانانی را که با نوشاندن شربتی و کلیدی پلاستیکی به گردن روانه «بهشت» کردند؛ گزارشی از زشتیهای جنگ که بیشتر به یک فیلمنامه شباهت دارد. فریدون هویدا در نقدی که بر چاپ اول این کتاب نوشته است صحبت از ««نئورئالیسم ادبی» می کند. عباس میلانی در مقالهای که آن زمان در کیهان لندن منتشر شد، کار زکریا هاشمی را با «گرنیکا»ی پابلو پیکاسو، که جنگ داخلی اسپانیا را با چند خط روی یک بوم جاودانه کرد، مقایسه میکند. صدرالدین الهی در آن سالهای دور در کیهان لندن نوشت «این کتاب یک تفاوت اساسی با آنهای دیگر دارد. چشم نویسنده از میان تمام سطور آن وق زده به من نگاه میکند و با دندان قروچهای از سر خشم و ریشخند و لجاجت مرا به چالش میطلبد.»
در این گفتگو با زکریا هاشمی در دفتر کیهان لندن، البته از کتاب صحبت نمیکنیم، این کتاب را باید خواند. با او در مورد زندگی هنریاش در سالهای قبل و بعد از انقلاب گفت و شنید نشستیم.
تعداد تماشاگران فیلم های غفاری و گلستان چند نفر بودند و بعد از پنجاه شصت سال چند نفرشان زنده هستند که حالا آنها را به رخ می کشید؟