احمد تاج الدینی – روز جهانی کارگر از دو منبع سرچشمه گرفته است: یکی از جهت محتوا و دیگری از جهت انتخاب تاریخ برگزاری آن روز.
سرچشمه «اول مه» روز جهانی کارگر در کجاست؟
از جهت محتوا سرچشمه این اقدام ریشه در تصمیم جنبش کارگری فرانسه دارد. جنبش کارگران فرانسوی در ۱۸۸۸ طرح قانونی کردن ۸ ساعت کار روزانه را مطرح کردند. این تصمیم دو سال بعد در ۱۸۹۰ در کنگره بینالملل کارگران(معروف به بینالملل سوسیالیست) که در پاریس منعقد شد به تصویب نمایندگان کارگران شرکت کننده در کنگره رسید. و از آن پس کارگران در کشورهای خود و بنا به روشهایی که کارگران هر کشور تشخیص میدادند، برای قانونی شدن هشت ساعت کار در روز مبارزه میکردند.
اما اینکه چرا تاریخ اول ماه مه به عنوان روز کارگر برگزیده شد، بر میگردد به واقعه فاجعهباری که در اول ماه مه ۱۸۸۶ در آمریکا برای کارگران رخ داده بود. کارگران شیکاگو برای تحقق ۸ ساعت کار روزانه دست به اعتصاب عمومی زده بودند. در جریان تظاهرات بین تظاهرکنندگان و پلیس برخورد پیش آمد و تعدادی از کارگران کشته شدند. در این هنگام بمبی از سوی آنارشیستها به درون جمعیت پرتاب شد و در اثر آن عدهای کارگر و پلیس کشته شدند. در دادگاهی که متعاقب آن برگزار گردید، هشت کارگر محکوم شدند. چهارنفر اعدام شدند و یکی دیگر در زندان دست به خودکشی زد. پس از آنکه معلوم شد احکام صادر شده متکی به دلیل نبوده است، سه نفر دیگر از زندان آزاد شدند. با هدف پاسداشت کشتهشدگان شیکاگو، بینالملل کارگران اول ماه مه را به عنوان روز هبستگی کارگران برگزید.
کمونیستها در بینالملل کارگری یا سوسیالیستی چه نقشی داشتند؟
مانیفست حزب کمونیست توسط کارل مارکس و فردریش انگلس در دسامبر ۱۸۴۷ و ژانویه ۱۸۴۸ نوشته شد. مارکس و انگلس بیست و چهار سال بعد بر این اثر که از نظر حجم بسیار کوچک (یک جزوه پنجاه صفحهای در قطع جیبی) و از جهت تاثیر بر ادبیات سیاسی و ایدئولوژیک پس از خود بسیار پر اهمیت بود، به سفارش و ماموریت اتحادیه کمونیستها که سازمان بینالمللی کارگری در آن زمان بود مقدمهای نوشتند.
مانیفست حزب کمونیست بنا به شرایط حاکم بر اروپای سرمایهداری آن دوران نوشته شده است. وضع دنیا در میانه سده ۱۹ اروپا در مانیفست حزب کمونیست چنین ترسیم شده است: «شبحی در اروپا در گشت و گذار است- شبح کمونیسم. همه نیروهای اروپای کهن برای تعقیب مقدس این شبح متحد شدهاند، پاپ و تزار، مترنیخ و گیزو، رادیکالهای فرانسه و پلیس آلمان» (مانیفست حزب کمونیست ص۱).
شعار «زحمتکشان جهان متحد شوید» شعار اصلی مانیفست کمونیستی است. هدف مارکس از طرح این شعار ایجاد همبستگی در میان کارگران سده نوزدهم که در فقر و فلاکت و شرایط غیرانسانی میزیستند بود. طرح این شعار از جانب مارکس جنبه پروپاگاندا نداشت، منظور او از این شعار هویت بخشیدن به شخصیت کارگران با هدف افزودن بر خودآگاهی آنان بود. این خودآگاهی جدا از وجه مبارزاتی که داشت، برای فهم ارزش انسانی کارگران اهمیت فراوانی داشت.
کرامت و شخصیت کارگران در آن دوران اروپا درست مانند کرامت و ارزشمندی شخصیت کارگران در جمهوری اسلامی ایران در روزگار ما نادیده گرفته میشد. در سده نوزدهم اروپا تفاوتهای ایدئولوژیک آنچنان نبود که در جنبش کارگری شکافهای بزرگی ایجاد کنند. تجهیز طبقه کارگر و جنبشهای کارگری به ایدئولوژیهای طبقاتی و سیاستهای اجتماعی به آنها یاری رساند تا در سده بیستم با تشکیل احزاب سیاسی در امور جامعه نقش مستقل خویش را در راستای منافع خویش ایفا کنند. در سده بیستم احزاب سوسیالیست و سوسیال دمکرات با بازتاب منافع مزدبگیران و کارورزان نقش مهمی در توسعه دمکراسی ایفا کردند.
وضع کارگران در کشور ما در این دوران چگونه بود؟
از جهت مقایسه تاریخی در اینجا یک تقارن جالبی وجود دارد که به خودی خود بیانگر بسیاری از چیزهاست. سال به سلطنت رسیدن ناصرالدین شاه قاجار مقارن است با سال نوشتن مانیفست حزب کمونیست به وسیله مارکس (۱۸۴۸). از این دو واقعه شکاف بزرگ صنعتی، فکری و تمدنی آشکار میشود. در این زمان هنوز سخنی از طبقه کارگر و سیاستهای آن در ایران نمیتواند در میان باشد. مسائل اصلی در این دوره در ایران، مقابله با فئودالیسم و نظامهای قبایلی و عشایری است.
نخست در انقلاب مشروطیت و تحولات ضد استبدادی پس از آن است که اندیشههایی که کم و بیش مبانی ایدئولوژیک جدید دارند پا به صحنه میگذارند و احزاب سیاسی بر مبنای تعلقات طبقاتی و منافع صنفی شکل میگیرند. بنابراین با انقلاب مشروطیت مبانی دمکراسی برای ورود احزاب مختلف با منافع متفاوت به وجود آمد. انقلاب مشروطیت ایران در زمانی رخ داد که طبقه کارگر ضعیف بود، صنایع و کارگاهای صنعتی به نیروی اصلی تولید مبدل نشده بودند. توسعه ملی با مبارزه برای توسعه صنعت و مبارزه برای الغای فئودالیسم و نظام عشایری گره خورده بود. علاوه بر این، مبارزه علیه مداخلات وسیع روس و انگلیس هم جریان داشت. حزب اجتماعیون- عامیون که ترجمهای از «سوسیال دمکرات» است برنامه اصلاحات وسیع اجتماعی را در دستور خویش قرار داده بود. با این حال معضلهای چندگانه راه مبارزه با ریشههای استبداد را دشوار میکرد. این وضعیت موجب گردیده بود که سرمایهداری ملی در راس جنبش آزادیخواهی قرار گیرد و توسعه دمکراسی را از طرفی بنا به علایق خودش و از سوی دیگر زیر فشار قدرتهای استعماری به پیش برد. این نیرو از یکطرف به سازمانیابی احزاب کارگری روی خوش نشان نمیداد و به آن بدبین بود و از سوی دیگر بخشی از سرمایهاش را به خرید روستاها سوق داده بود و تمایلی به مبارزه با فئودالیسم نداشت. با جنگ جهانی اول و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا در اتحاد جماهیر شوروی سابق، بخشی از جنبش جهانی کارگری دنبالهرو حزب کمونیست شوروی گردید و در نتیجه در کشورهای خود تحت فشار قرار گرفت. در حالی که احزاب سوسیال دمکرات امکان گسترش بیشتری پیدا کردند.
چرا جنبشهای چپگرا در ایران امروز ضعیف هستند؟
«حزب توده ایران» که در ادامه فعالیتهای حزب کمونیست ایران در کشاکش جنگ دوم جهانی فعالیت خود را آغاز کرد، از احزاب دنبالهرو حزب کمونیست شوروی بود، به همین دلیل خیلی زود، اعتبار سیاسیاش را در داخل کشور از دست داد. در ضمن به دلیل تبلیغات سوء این حزب، افرادی مانند خلیل ملکی که در مسیر ایجاد یک حزب سوسیال دمکرات حرکت میکردند، قادر به تشکیل چنین حزبی نشدند. نیروهای دست راستی نیز از این وضعیت به سود منافع خود بهرهبرداری میکردند. در دهه چهل خورشیدی سازمان چریکی فداییان خلق با ایدههای سوسیالیستی مستقل از اقمار شوروی سوسیالیستی به وجود آمد. اما این سازمان نیز یک سازمان سوسیال دمکرات نبود و پس از انقلاب در عمل در حزب توده هضم شد. دفاع حزب توده و سازمان فداییان خلق از نظام فاشیستی جمهوری اسلامی از شگفتیهای روزگار است. خود این مسئله یکی از دلایل ضعف نیروی چپ در کشور گردیده است. در عین حال پس از سقوط دنیای کمونیستی یک موج بزرگ سیاستهای دست راستی در دنیا به حرکت درآمده و احزاب چپ و سوسیال دمکرات را هم تحت تاثیر قرار داده است.
آیا جنبشهای کارگری و طبقه کارگر در حال زوال است؟
طبقه یک مفهوم جامعهشناختی است. با تغییرات بزرگ در تکنولوژی در دوران ما طبیعتا شیوههای کار و تولید و ساختار اجتماع نیز دستخوش تغییرات میگردند. در ضمن در شیوههای مدیریت اقتصادی نیز در بخش خصوصی و در بخش عمومی تحولات بزرگی به وجود آمده است. دولتها نیز دیگر به شیوه دو سده پیش رهبری نمیشوند. اما جامعه همچنان به دو بخش صاحبان سرمایه– با اشکال مختلف- و خیل عظیم شهروندان کارورز تقسیم میشود. عصر عرق ریختن در پشت سندان و چکش گذشته است. اکثریت کارورزان که به صورت میلیونی در شهرهای بزرگ متمرکز شدهاند از تخصصهای خوبی برخوردار هستند. راههای توزیع عادلانه ثروت امروز به کلی متفاوت از چهل و پنجاه سال پیش است. امروز جامعه با شیوههای جدیدی از تولید ثروت در بخشهای مختلف اقتصادی مواجه است. وظیفه احزاب سیاسی امروزین یافتن روشهای نو برای فزونی بیشتر ثروت و روشهای بهتر و عادلانهتر در توزیع آن است. روشها تغییر کردهاند اما ماهیت مسئله همچنان پا برجاست.
اما در سه دهه اخیر طرز فکری قوت گرفته که در آن نه ارزشمندی انسان محترم شمرده میشود و نه برای جامعه اعتباری قائل است. ویژگی این طرز فکر مسئولیتگریزی است. این طرز فکرها در پوشش ایدئولوژیهای مذهبی و افراطگراییهایی ناسیونالیستی خود را عرضه میکنند.
مسئله دیگر رسانهها هستند. شیوه کار رسانهها در دوسه دهه اخیر به گونهای بوده که رابطهشان را با طبقههای مزدبگیر یا کارورزان بسیار محدود کردهاند. عدم تماس رسانههای بزرگ با طبقه کارورز و کارگر این توهم را ایجاد کرده است که گویا این طبقه دیگر وجود ندارد و ناپدید شده است.
دو پژوهشگر سوئدی– پتر یاکوبسون و فردریک استینستد- به پژوهشی از یک پژوهشگر BBC استناد میکنند که نشان میدهد روزنامهنگاران در تماس گرفتن با مردمی از طبقه کارگر مشکل دارند زیرا به چنین مردمی دسترسی ندارند. دلیلش هم آنست که در شبکه ارتباطی این رسانهها و روزنامهنگاران و روابط حرفهای آنها ارتباطی با طبقه کارگر وجود ندارد. وقتی طبقه کارگر این چنین از صحنه عمومی غایب گردد، چنین تفسیر میشود که چنین طبقهای وجود ندارد. این به اعتباری درست است، تا زمانی که کسی نخواهد با هویت این طبقه ظاهر شود، پس چنین طبقه ای وجود نخواهد داشت. احزاب چپ ما نیز چون منبع ارتباطی شان از رسانههاست، قادر با تماس با طبقه کارگر نمیشوند. پس کار احزاب چپ میشود تسخیر طبقات متوسط و واژه کارگر میشود پژواکی از گذشته.
احزاب چپ چگونه میتوانند مبارزه ملی را با مبارزه طبقاتی منطبق کنند؟
تلفیق مبارزه ملی و مبارزه طبقاتی و درک اولویتها در شرایط دشواری که میهن ما در آن قرار گرفته اهمیت فراوانی دارد. اتفاقا چپهای ما در چرخشهای بزرگ تاریخی در چگونگی این تلفیق دچار اشتباهات بزرگ و گاه آبروریزی شدهاند.
چپها بایستی پایگاهایشان را درون طبقه کارگر، کارگران بیکار شده و هزاران جوان جویای کار مستقر کنند. برای بسیج آنها برنامههای عملی و واقعگرا داشته باشند. کنشهای سیاسی این طبقه را با احزاب طبقات دیگر پیوند دهند. ثبات سیاسی کشور مهمترین چیزی است که طبقه کارگر بدان نیاز دارد. از سکوی چنین ثبات سیاسی است که افق دمکراسی برای همه طبقات گشوده میشود. به این روند ما روند مبارزه ملی میگوییم. مبارزه ملی یا اهداف ملی اختصاص به طبقه خاصی ندارد. همه طبقات ملی هستند و در حراست از یکپارچگی ملک و ملت مسئولیت دارند. در این میان کارگران و زحمتکشان کشور که همواره در صف مقدم دفاع از منافع ملی فداکاری کرده اند، درخشندگی ملیشان به حق تحسین برانگیزتر است.
مقاله را که شروع به خواندن کردم تحسینم را برانگیخت ولى هم چنان که پیش رفتم از ارزش آن کاسته شد و سرانجام که گویا مجبور شده است جمع کند( مانند سریال هاى تلویزیون جمهورى اسلامى) سر وته را هم آورده است.
درک این پدیده که چرا جنبش کارگرى اهمیت گذشته را ندارد، برایم سوال است. با این وجود نمى توان این واقعیت را ندید که فعالیت هاى کمونیستى شکست خورده است و دلیل آن آرمانگرایى کمونیست هاست. آرمان در زمان حال جریان ندارد و همواره زمان حال خود را بر آرمانگرایان تحمیل مى کند و این همان اتفاقى است که در شوروى و چین اتفاق افتاد. در عمل نیز حزب کمونیست جاى کارفرما نشست.