فیروزه رمضانزاده- ترنج یقیازاریان نویسنده، کارگردان، بازیگر و نمایشنامهنویس ایرانی فرزند ویدا قهرمانی بازیگر نامآشنا و پیشکسوت سینمای ایران است. او که متولد مهرماه ۱۳۴۳ در تهران است فعالیت خود را در تئاتر از دوران تحصیل در تهران تا ۱۴ سالگی و پیش از مهاجرت به آمریکا شروع کرد. این هنرمند ایرانی در جریان دریافت مدرک کارشناسی ارشد تئاتر در سال ۱۹۹۶ گروه نمایشی «ریسمان طلایی»* را با همکاری مادرش ویدا قهرمانی و با هدف معرفی فرهنگ و هنر کشورهای مختلف خاورمیانه به جامعه آمریکا در سانفرانسیسکو پایه گذاشت.
کیهان لندن درباره چگونگی تشکیل و برنامههای هنری فعلی و آینده گروه «ریسمان طلایی» با این هنرمند ایرانی ساکن سانفرانسیسکو گفتگو کرده است.
-خانم یقیازاریان گروه «ریسمان طلایی» چطور شکل گرفت؟ نقش مادرتان، خانم قهرمانی، در ورود شما به صحنه تئاتر و شکلگیری این گروه چقدر موثر بود؟
-ما گروه نمایشی «ریسمان طلایی» را در سال ۹۶ تاسیس کردیم زمانی که من در جریان دریافت مدرک فوق لیسانس تئاتر بودم. از همان ابتدا وقتی تصمیم گرفتم تئاتر را به عنوان حرفه دنبال کنم مادرم مشوقم بود و مرا به همکارانش معرفی کرد و سعی کرد برای من موقعیتهای مناسب حرفهای به وجود بیاورد، برای مثال مرا با خانم منیژه محامدی کارگردان با تجربه تئاتر آشنا کرد. یکی از اولین نمایشهایی که من در شمال کالیفرنیا در سال ۹۲ اجرا کردم نمایشی بود که خانم محامدی کارگردانی آن را بر عهده داشتند.
وقتی فوق لیسانسم را در رشته تئاتر گرفتم مادرم به مدرسه تئاتر میآمد و کارهای مرا از نزدیک میدید، وقتی هم تصمیم گرفتم گروه «ریسمان طلایی» را تاسیس کنم اولین نمایشی که اجرا کردیم او طراحی لباس نمایش را بر عهده گرفت و بعد از آن هم به عنوان بازیگر در چندین نمایش با ما کار کرد. همیشه مشوق من بود و برایش بسیار مهم بود که گزارش کارهای گروه ما در جراید و رسانههای مختلف فارسیزبان نوشته شود. خیلی وقتها خودش متنهای نمایشی ما را ترجمه میکرد و برای انتشار به رسانههای ایرانی در لسآنجلس میفرستاد.
-پس رشته دانشگاهی شما از ابتدا تئاتر بود؟
-نه، مدرک لیسانس من در رشته میکروبشناسی و علوم آزمایشگاهی است، سالها در آن رشته کار کردم و بعد تصمیم به تغییر رشتهام گرفتم تا دنبال تئاتر به عنوان یک کار تمام وقت بروم. به همین دلیل در رشته کارشناسی ارشد تئاتر تحصیل کردم. بعد گروه تئاتر را تشکیل دادم.
-پدرتان آقای داویت یقیازاریان تا چهاندازه مشوق شما در ورود به صحنه تئاتر بود؟
-پدرم فکر میکنم به هر حال مشوق کارهای هنری من بود ولی متاسفانه خیلی زودتر درگذشت؛ در همان سالها که در حال تحصیل در رشته کارشناسی ارشد تئاتر بودم و متاسفانه موفق نشد هیچوقت کارهای گروه ما را ببیند. منتها قبل از آن، وقتی در مدرسه یا دانشگاه به کارهای هنری میپرداختم پدرم مرا بسیار تشویق میکرد. همانطور که میدانید پدرم همراه با مادرم کلوپ «کوچینی» را در تهران تاسیس کردند و پدرم همیشه روحیه تهیهکنندگی داشت و اینکه همواره استعدادها را تشویق به پرورش میکرد و فکر میکنم این روحیهایست که از پدرم به ارث بردهام. پدر و مادرم در زمینه موسیقی و سینما فعالیت میکردند و من در زمینه تئاتر در بعد کوچکتری همان کار را انجام میدهم.
-تمرکز گروه نمایشی«ریسمان طلایی» بیشتر روی فرهنگ خاورمیانه است یا ایران؟
-روی کل خاورمیانه و نه فقط کشورهایی که در خاورمیانه هستند بلکه افرادی که ریشه و تبارشان در خاورمیانه است و الان در گوشه و کنار دنیا زندگی میکنند، مخصوصاً در حال حاضر که جامعه خاورمیانهای آمریکا در حال بزرگ شدن هم هست، از ایرانیها گرفته تا عربها، ارامنه، ترکها و کردها. ما به کلیت داستانهای این جوامع میپردازیم و مسلماً چون من خودم ایرانی هستم، نوشتهها و نمایشهای ایرانی را در گروه مطرح میکنم. یکی از اولین کارهایی که اجرا کردیم اقتباسی بود از یک داستان کوتاه صادق هدایت؛ بعد نمایشهای کوتاه که خودم نوشتم با شخصیتهای ایرانی؛ و یا از نویسندههای دیگری که نمایشهایشان به روی صحنه رفته یا روخوانی شده.
-شما نویسندگی و کارگردانی نمایش «اصفهان بلوز» را در سال ۲۰۱۵ بر عهده داشتید، در مورد این نمایش بیشتر توضیح دهید.
-در سال ۲۰۱۵ «اصفهان بلوز» را به روی صحنه بردیم، یک بخشی از داستان، الهام گرفته از زندگی مادرم بود و همینطور سفر سال ۱۹۶۳ دوک الینگتون آهنگساز مطرح جاز امریکایی به ایران. در این نمایش، یکی از نوازندگان ارکستر دوک الینگتون با یک بازیگر ایرانی به نام بلا که مامان نقش آن را بازی کرد آشنا میشود آنها با هم از تهران به اصفهان سفر میکنند. در بخشی از نمایش، «کلوپ کوچینی» را هم بازسازی کردیم چون در همان سال که ارکستر الینگتون به ایران آمده «کلوپ کوچینی» با کمک مادر و پدرم در تهران افتتاح شد.
-در مورد برنامههای فعلی و آینده «ریسمان طلایی» توضیح دهید.
-به تازگی نمایشی را روی صحنه بردیم که به مدت پنج هفته ادامه داشت. نمایشی در مورد فلسطین به نویسندگی یک خانم فلسطینی ایرلندی ساکن انگلیس اما همه عوامل نمایش از طراحان صحنه و بازیگران، آمریکایی هستند. این نمایش بسیار موفق بود و با واکنش بسیار مثبت تماشاگران روبرو شد. برنامه بعدی ما در ماه ژوئن است؛ یک استندآپ کمدی که توسط کمدین ایرانی خانم زهرا نوربخش به روی صحنه میرود. عنوان این نمایش که در نقاط مختلف آمریکا در تورهای مختلفی توسط این کمدین اجرا شده «همه خدانشناسها مسلمانند» است. این نمایش در دو اجرا در ۲۱ و ۲۲ ماه ژوئن ۲۰۱۹ به روی صحنه خواهد رفت و در پاییز هم جشنواره نمایشهای کوتاه داریم به نام «reorient» که به مدت پنج هفته هر شب به روی صحنه خواهد رفت شامل هفت نمایشنامه کوتاه از نویسندههای مختلف از خاورمیانه.
-تئاتر ایران را چقدر دنبال میکنید؟
-من در سال ۲۰۱۰ شش ماه ایران بودم و بیشترین تئاترهایی که در ایران دیدم در همان سال بود. اتفاقاً چند مقاله هم در چند مجله تخصصی تئاتر در آمریکا راجع به تئاتر معاصر ایران نوشتم. موضوعی که آن زمان مرا بسیار شگفتزده کرد این بود که اتفاقاً تئاتری که در ایران به روی صحنه میرود چقدر محتوای سیاسی دارد، چقدر تماشاگر دارد و چقدر تماشاگرها با هیجان به تئاتر و مسائلی میپردازند که روی صحنه بیان میشود و چقدر در روزنامههای مختلف ایران در مورد تئاتر نوشته میشود. این نکات برای من بسیار تازگی داشت به خاطر اینکه ما خودمان که در شهر سانفرانسیسکو یکی از بزرگترین شهرهای آمریکا زندگی میکنیم ولی با این وجود شاید دو نفر منتقد تئاتر در این شهر هستند که اگر بیایند و تئاتر شما را ببینند، یک مطلبی در موردش مینویسند و اگر هم نیایند حتی این تئاتر مورد بررسی و نقد قرار نمیگیرد. تئاتر یکی از سرگرمیهای جامعه آمریکاست ولی آنقدرها در زندگی آمریکاییها مهم نیست، حتی برای خیلیها اصلاً مهم نیست، ولی اینکه در تهران نسل جوان تا این اندازه علاقمند و درگیر تئاتر و تماشای آن بود و در مورد آن صحبت میکرد برای من بسیار جالب بود.
-اگر بخواهیم تئاتر ایران را با تئاتر غرب مقایسه کنیم به نظر شما تئاتر ایران با وجود سانسور توانسته به رشد و غنای کافی برسد؟
-در این مقایسه باید بگویم تئاتر ایران در حال حاضر بیشتر تحت تاثیر تئاتر اروپاست تا آمریکا چون آنقدر با تئاتر آمریکا در تماس نیست، بنابراین من تاثیر تئاتر اروپایی را بیشتر میبینم در تئاتری که حداقل در آن زمان در تهران دیدم. از طرفی فکر میکنم تاثیرات سانسور در تئاتر ایران را میتوان بیشتر در لفافه و تکنیکهای بازیگران دید که چگونه در مواجهه با سانسور موضوع تئاتر خود را به مخاطب منتقل میکنند، مسلماً من سختیهای کار کردن در تئاتر ایران را درک میکنم ولی در عین حال میبینم فعالان تئاتر روشهای جالبی را به کار میبرند تا بتوانند با وجود سانسور و آن دشواریها به شکل موثری هنر خود را به مخاطب عرضه کنند.
-آیا در سفری که به ایران داشتید نخواستید با هنرمندان تئاتر در آنجا همکاری داشته باشید؟
-من بیشتر هدفم از آن سفر به ایران این بود که دو نمایشی که آن زمان بر روی آنها کار میکردم به پایان برسانم برای همین هم نمیخواستم پروژهای نمایشی یا تمرینی داشته باشم. دعوتی هم به آن صورت از من نشد و کسی هم علاقمند به همکاری نبود؛ البته کسی هم با کارهای من آشنا نبود. تمرکز من در آن سفر آشنایی بیشتر با کارهایی بود که در آن سفر دیدم تا بیشتر یاد بگیرم؛ تا آن اندازه ای یاد بگیرم که بتوانم در موردش صحبت کنم و بنویسم که بعدا در مقالههایم به آن موارد پرداختم. به این ترتیب هدف من از آن سفر نه همکاری برای تولید یک کار مشترک بود و نه موقعیتی پیش آمد.
-فضای اجتماعی و سیاسی ایران را در آن سفر چگونه دیدید؟
-خب، سال ۲۰۱۰ یک سال بعد از انتخابات ۲۰۰۹ بود و یک مقدار فضا سنگین بود بطور کلی از نظر سیاسی. یادم هست یک سری نشریات و روزنامهها تعطیل شده بودند، یک سری از تئاترها اجازه نمایش نداشتند، من مشغلههای اجتماعی و سیاسی جامعه ایران را در آن زمان حس کردم هرچند مدت زیادی در ایران نبودم و الان از دوستان و خانواده در ایران میشنویم که وضعیت سیاسی و اقتصادی ایران سختتر از گذشته شده؛ من تا این حد درک میکنم چون در آنجا زندگی نمیکنم و با آن مشکلات درگیر نیستم.
*علاقمندان به دریافت اطلاعات بیشتر یا همکاری با گروه «ریسمان طلایی» میتوانند به وبسایت این گروه مراجعه کرده و با ارسال ایمیل اطلاعات این گروه را دریافت کنند.