فیروزه رمضان زاده- فرزاد فدوی، متولد تیرماه ۱۳۴۹ تهران، نوازنده سنتور و پژوهشگر موسیقی ساکن شهر کرج است. او پس از ۳۰ سال تحقیق و جمعآوری اطلاعات و دریافت مجوز چاپ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کتابی با عنوان«افسونگر بم» نوشت در مورد زندگی و آثار داریوش رفیعی؛ خواننده آثار ماندگاری چون «زهره» و «گلنار» که در ۳۱ سالگی و در اوج محبوبیت و شهرت درگذشت.
مدت کوتاهی از انتشار کتاب«افسونگر بم» نگذشته بود که مسئولان بخش کتاب وزارت ارشاد به ناشر کتاب« افق بیپایان» اعلام کردند که کتابهای منتشرشده باید توقیف، جمعآوری و به خمیر تبدیل شوند. فرزاد فدوی بجز این کتاب، کتاب دیگری به نام «از گلستان بم تا بوستان غم» نوشته است که به دلیل بالا رفتن نرخ ارز و گران شدن کاغذ و هزینه چاپ نتوانست آن را به چاپ برساند.
کیهان لندن با این نویسنده و پژوهشگر موسیقی گفتگو کرده است.
-آقای فدوی، علاقه شما به داریوش رفیعی و آثارش از کی شروع شد؟
-خیلی کوچک بودم، بحبوبههای انقلاب بود، یادم هست پدرم عاشق داریوش رفیعی بود، صفحههایش را در گرامافون میگذاشت گوشه حیاط و گوش میکردیم، از کودکی با این صدا بزرگ شدم و همیشه برایم سوال بود که این صدای سوزدار کیست؟ بعدها که بزرگ شدم، از پدرم پرسیدم او گفت کسی بوده به نام داریوش رفیعی که در سی سالگی از دنیا رفته. این صدا در زندگی من خیلی تاثیرگذار بود تا جایی که یادم هست به خیابان منوچهری تهران میرفتم تا آثار داریوش رفیعی را جمع کنم. به واسطه همین تاثیرگذاری در کلاسهای آواز آقای حسین بختیاری ثبت نام کردم، پنج شش ماه با ایشان آواز کار کردم، مدتی بعد ایشان به من پیشنهاد کرد که بیا در کنار آواز یک ساز هم یاد بگیر که سنتور را انتخاب کردم، چند سال نزد ایشان سنتور کار کردم و یکی از شاگردان ارشد آقای بختیاری بودم، به این صورت کار موسیقی و سنتور را ادامه دادم تا اینکه آقای بختیاری به خاطر اتفاقات و فشارهای زیادی که اینجا به ایشان وارد شد به آلمان مهاجرت کردند.
https://youtu.be/wqubkC2C4m4
اما دائم به دنبال ترانههای داریوش رفیعی بودم، یکبار پدرم به من گفت داریوش رفیعی یک آهنگ خوانده به نام «شیرین» میتونی اینو پیدا کنی؟ در سیداسماعیل و منوچهری صفحهفروشیها را بالاپایین میکردم تا آن را برای پدرم پیدا میکردم. پدرم در زمان شاه فقید در سپاه دانش ماهان کرمان بود، او یک نوازنده نی هم بود. پیش از آن، یک روز کدخدای ده محل زندگی پدرم به او گفت «یک عزیزی را دعوت کردم بیا تو هم نیات را بیاور» وقتی پدرم میرود نمیشناخت چه کسی را دعوت کردند بعد که معرفی کردند متوجه میشود که او داریوش رفیعی است، بعدها داریوش به تهران میرود، پدرم هم به تهران میرود و دیگر هیچ وقت همدیگر را ندیده بودند.
-منابع و اطلاعات کتاب «افسونگر بم» را چگونه جمعآوری کردید؟
-بخش اول کتاب در مورد زندگی او از زمان کودکی تا مرگ است با ذکر بسیاری از اتفاقات همراه با اسناد و مدارکی که در طول ۲۰ سال جمعآوری کردم. برای مثال، به اداره ثبت اسناد بم رفتم و گواهی ولادت داریوش رفیعی مربوط به سال ۱۳۰۶ را گرفتم که در کتاب ثبت شده، حتی نام قابله و ساعت تولد و محله تولدش را پیدا کردم. او در دبستان پهلوی بم درس میخواند، رفتم به آموزش و پرورش آنجا و کارت تحصیلی او را پیدا کردم. موضوعی که برای اولین بار در کتابم بازگو کردم این بود که داریوش رفیعی قبل از ورود به تهران، بوکس کار میکرد و قهرمان ناحیه ۸ کرمان بوده اما از آنجا که طبع لطیفی داشته و روحیهاش با بوکس سازگار نبوده بعد از مهاجرت به تهران ورزش حرفهای را کنار گذاشته و به موسیقی روی میآورد که با اسناد و مدارک این موارد را در کتاب ذکر کردهام. بخش دوم کتاب، معرفی آثار داریوش رفیعی است که در این بخش، بیش از ۱۷۰ آهنگ از او را جمعآوری کردم. همینطور ترانههای دو صدایی که با خانم فیروزه (پوران وفادار) و خانم فرح، الهه و شهلا داشته است. چون در ایران مجوز برای گرفتن سیدی بسیار سخت است متن ترانهها را در کتاب نوشتم، تمام آهنگها را با سند و مدرک و ذکر نام آهنگساز و شاعرها جمع کردم، بزمهای خصوصی از او هم پیدا کردم نظیر بزمی که داریوش رفیعی و پروین غفاری با هم حضور دارند. بخش سوم شامل گفتگو با هنرمندانی مثل کوروس سرهنگزاده، اکبر گلپا، جمشید مشایخی، مرتضی احمدی منوچهر لشگری، پروین غفاری، غلامعلی رومی، امینالله رشیدی، بیژن ترقی، معینی کرمانشاهی، فضلالله توکل، فرهنگ شریف و بسیاری از همدورهایهای او است.
https://youtu.be/gjJ8lskEF2c
-چطور توانستید با هنرمندان و دوستان همدورهای داریوش رفیعی ارتباط برقرار کنید؟
-در کتابفروشیها میگشتم هر جا که سرنخی از او بود میرفتم دنبالش، یادم میآید دهه شصت بود، در کتاب«قصه شمع» نوشته اسماعیل نواب صفا (ترانهسرا) که در آن نوشته بود بیژن ترقی در زمان مرگ داریوش رفیعی بالای سرش بوده. خیلی گشتم تا عزیزی به من گفت بیژن ترقی در خیابان انقلاب کتابفروشی دارد، با پرس و جوی زیاد کتابفروشیاش را پیدا کردم، پسرش در آنجا بود، چند روز تا ظهر در آنجا نشستم خودش نیامد تا یک روز عصر که آمد، سوالات بی جواب زیادی داشتم گفتم «جایی خواندم که شما از دوستان داریوش رفیعی بودید من خیلی علاقه دارم …» ولی آن استاد بزرگوار اجازه ندادند حرفم را تمام کنم، به همان سوال اولم به سردی پاسخ داد و گفت :«متاسفانه ایشان الگوی خوبی برای شما جوانان نیست ومن هم هیچ صحبتی ندارم که در مورد ایشان بزنم» او اولین دوست داریوش رفیعی بود که پیدایش کردم اما با لحن بسیار سردی با من برخورد کرد، اما دلسرد نشدم به دنبال افراد دیگری رفتم که با داریوش رفیعی بودند. به واسطه احمد آزاد (خواننده نوازنده و شاعر) با بهزاد (مهدی بهزادپور خواننده ایرانی دهه ۷۰) آشنا شدم بهزادی که خواهرزاده آقای سرهنگزاده است. او مرا با کوروس سرهنگزاده آشنا کرد. سال ۷۸ بود رفتم به در خانه ایشان و یک ارتباط عاطفی بسیار خوبی بین ما برقرار شد که تا الان که با شما صحبت میکنم چندین سال است که در خدمت ایشان هستم، وبلاگ ایشان را درست کردم که به عنوان مرجع قابل استفاده است.
ایشان با صبر و حوصله ماهها در مورد داریوش رفیعی با من صحبت کرد، به واسطه ایشان با بسیاری از افراد نزدیک داریوش رفیعی آشنا شدم و به تازههایی رسیدم که برایم جالب بود، به مرور زمان با خانم پروین غفاری آشنا شدم، یک روز به من گفت دوربینت را بیار، میخوام چیزهایی را بهت بگم که یک روز به دردت میخورد، آلبومش را آورد، عکسهایش را با قمرالملوک وزیری، ملوک ضرابی، داریوش رفیعی، روحبخش و بسیاری از خوانندهها نشانم داد. گفتگوی من با برادر و پسرعموی داریوش رفیعی و بسیاری از هنرمندانی که حتی فقط یک بار او را دیده بودند در نوشتن کتاب «افسونگر بم» بسیار تاثیرگذار بود مثل نزدیکترین دوست او کوروش بیتیونان که در نیویورک زندگی میکند عکسهای خصوصی خود با داریوش رفیعی را برایم فرستاد.
یک روز هم با آقای مرتضی احمدی صحبت میکردم به من گفتند که جمشید مشایخی با برادر داریوش، همکلاس بوده؛ پیش آقای مشایخی رفتم از او اجازه گرفتم که صحبتهایش را ضبط کنم. ایشان یکی از آهنگهای داریوش رفیعی را با صدای خود برایم خواندند و خاطرات جالبی تعریف کردند. به اصفهان رفتم و با ا استاد ناهید داییجواد (خواننده ترانه معروف «غروب کوهستان») صحبت کردم، با استاد محمد حیدری آهنگساز هم صحبت کردم، ایشان با آن حالت داشمشدی خود به من گفت «ببین جوون، کاری که تو میکنی خیلی ارزشمنده و باید افتخار کنی به این کار ولی این کار وظیفه دولته نه تو.»
-بعد از جمعآوری این گفتگوها بود که خواستید این اطلاعات را با دیگران تقسیم کنید؟
-بله؛ وقتی تمام مصاحبههای من با دوستان و نزدیکان داریوش رفیعی تمام شد خواستم این اطلاعات را با دیگران تقسیم کنم؛ اول یک وبلاگ درست کردم؛ مدت کوتاهی از درست کردن این وبلاگ نگذشت که آن را فیلتر کردند، یک وبلاگ دیگر در بلاگفا درست کردم؛ اکانتم را بستند، بعد تصمیم گرفتم به نوشتن کتاب «افسونگر بم» هدفم این بود که این کتاب به عنوان مرجع زندگینامه داریوش رفیعی برای همه قابل استفاده باشد. قبلاً چند کتاب در مورد داریوش رفیعی نوشته شده بود که هیچ اطلاعی در مورد او نداشت و فقط متن چند ترانه از آثار داریوش رفیعی را داشتند با کلی اشتباهات فاحش در مورد اطلاعات شاعر یا آهنگساز؛ هیچ کتابی در مورد زندگی داریوش رفیعی پیدا نکردم، به نظرم «افسونگر بم» کتاب خیلی خوبی بود؛ بیش از ۱۵ سال برای نوشتن آن وقت گذاشتم.
-بخش کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با وجود صدور مجوز چاپ، به چه دلیل کتابهای منتشر شده شما را جمعآوری و انتشار آن را برای همیشه لغو کرد؟
-جالب است بدانید که از دوم بهمن١٣٨۴ هر سال برای سالگرد درگذشت داریوش رفیعی در آرامستان ظهیرالدوله مراسم برگزار میکردم، سالهای اول دو سه نفر از دوستان بودیم ولی هر سال هنرمندان میآمدند؛ مدتی بعد ظهیرالدوله را تفکیک جنسیتی کردند و زنانه مردانه شد، اجازه ندادند خانمها بیایند ولی با سرسختی که در اجرای این مراسم داشتم مجوزهای لازم را گرفتم که در طول سال، فقط یک ساعت در ظهیرالدوله به روی زن و مرد باز میشود تا خانمها و اقایان در کنار هم در مراسم سالگرد داریوش رفیعی شرکت کنند، تا امسال که اینطور بود، مراسم میگیرم و هنرمندان را دعوت میکنم.
https://youtu.be/ag-zE6rPA9A
در جریان انتشار کتابم تصمیم گرفتم رونمایی کتاب در یکی از این برنامههای سالگرد باشد، با انتشاراتی صحبت کردم که در دوم بهمن کتابم در کتابفروشیها عرضه شود این اتفاق هم افتاد و کتاب بعد از پنج سال، مجوز چاپ گرفت و همان زمان منتشر شد. من از انتشاراتی ۱۰ جلد کتاب گرفتم و با خودم به آرامستان ظهیرالدوله آوردم، به واسطه حضور خبرنگاران و عکاسان در مراسم خیلیها با من مصاحبه کردند تا اینکه ۱۰ روز بعد، انتشاراتی به من زنگ زد« آقای فدوی چکار کردی؟ یک نامه از ارشاد اومده که مجوز این کتاب باطل شده و سریع باید کتابها را تحویل ارشاد بدهیم سریع بلند شو بیا» با هم رفتیم به وزارت ارشاد آنجا به من گفتند «با کسی مصاحبه کردی که نباید میکردی» بعدها فهمیدم خانم فروغ بهمنپور خبرنگار لطف کرده بودند از سر مهر و محبت، کتاب مرا به احمد آزاد در تلوزیون پارس معرفی کرده بودند و ایشان هم در برنامهاش این کتاب را معرفی کرده بود. مصاحبه به گفته خودشان «خبرگزاریهای معاند و ضدانقلاب» هم باعث شد که کتابهایم جمعآوری و به خمیر تبدیل شود. سال ۹۴ بود و حدود ۷ میلیون تومان برای انتشار کتاب هزینه کرده بودم که همه بر باد رفت و مجوزش باطل شد، برایم خیلی سخت بود چون برای نوشتن این کتاب وقت زیادی صرف کرده بودم.
-بعد از این اتفاق ناخوشایند نوشتن را کنار گذاشتید؟
-خیر، تصمیم گرفتم یک کتاب دیگر بنویسم با عنوان «خاطرات تلخ کودکی» که در مورد زندگی خودم بود که مجوز گرفتم با تیراژ ۵۰۰ جلد، وقتی این کتاب منتشر شد متوجه شدم شخصاً با من مشکل ندارند؛ تصمیم گرفتم کتاب جدیدی بنویسم با عنوان «از گلستان غم تا بوستان بم»؛ چون بستر از قبل مهیا بود کمتر از یک سال اطلاعات کتاب را جمعآوری کردم، مجوزش آمد با انتشاراتی برای ۱۰میلیون تومان قرار گذاشتیم کتاب را منتشر کنیم که به تحریمها و گرانی برخورد. انتشاراتی گفت «متاسفانه کاغذ گران شده و این کتاب حول وحوش ۴۰ میلیون هزینه بر میدارد» چون توان پرداخت این مبلغ را نداشتم این کتاب مثل دو کتاب دیگر در مورد کوروس سرهنگزاده و صمد پیوند در گنجه اتاقم مانده تا اسپانسری پیدا شود و این کتابها را چاپ کنم.
-در کتاب دوم به چه موضوعاتی پرداخته بودید؟
-کتاب دوم به نام «از گلستان بم تا بوستان غم» به بررسی کارشناسی سبک داریوش رفیعی و صحبتهای کارشناسی در مورد ضربیخوانی او میپردازد چرا که او از پیشروان سبک ضربیخوانی بود. هرچند منوچهر همایونپور از پیشکسوتان ضربیخوانی بود اما آثارش مثل آثار داریوش رفیعی مورد پسند عموم قرار نگرفت داریوش رفیعی جدا از ضربیخوانی، ریتم هم میدانست، نوازنده تنبک بود و آن را نزد حسین تهرانی یاد گرفته بود، صفحهای از داریوش رفیعی با پرویز یاحقی موجود است که در آن تبحر داریوش رفیعی در تبنکنوازی مشهود است. داریوش رفیعی همچنین بر شعر تسلط داشت و خیلی خوب شعر میدانست. موسیقی را در محضر اساتیدی چون جواد بدیعزاده، مجید وفادار، حسین تهرانی، شاپور نیاکان، ابراهیم منصوری و مرتضی محجوبی تعلیم دیده بود.
-در طول ۳۰ سال پژوهش در مورد موسیقی، به آرشیوی از ترانههای ماندگار داریوش رفیعی دست پیدا کردید؛ آیا برنامهی خاصی برای نگهداری و حفظ آنها دارید؟
-بله، آرشیو کاملی از ۱۷۰ اثر از کارهای داریوش رفیعی را جمع آوری کردهام. زمانی که در حال جمعآوری اطلاعات برای کتاب اول بودم به موزه موسیقی رفتم و در مورد داریوش رفیعی سوال کردم، آنها حتی نمیدانستند او کیست! بعد که آرشیوشان را گشتند تنها ۴۰ آهنگ از او را داشتند. من گفتم «۱۷۰ آهنگ از او دارم؛ اگر مایلید در اختیار موزه بگذارم» گفتند «نه به دردمان نمیخورد!» دلم به حال موسیقی ایران سوخت؛ من حاضر بودم بدون هیچ چشمداشتی تمام آرشیوم را در اختیار موزه موسیقی قرار بدهم، اما شما کجای جهان دیدهاید که با یک آرشیو غنی از موسیقی چنین برخوردی بکنند؟!
درمورد سوال دوستان درباره ی سپاه دانش بله میدونم تاریخ سپاه دانش به ان روزگاران نمیخورداما پدر من زمانیکه این ماجرا را تعریف میکرو از خود بعنوان یک سپاهی نام میبرد نه اینکه در زمان سپاه دانش بوده باشد …و در مورد خانم وفادار که با نام فیروزه وفادار معروف بودتد و نام اصلی ایسون پوران وفادار هست اما بحاطر بانو شاهپوری محید وفادار نام فیروزه را برای او برگزید از اینجا از همه ی دوستانی که زحمت کشیدند و کامنت گذاشتند سماسگزارم
یک اشتباه بزرگ دراین نوشته و مصاحبه دیدم و آن اشاره به پدرتان بود و که درسپاه دانش ماهان کرمان خدمت میکرد و روزی ….تا آنجا که نوشته اید آن شخص داریوش رفیعی بود. نه دوست عزیز اگرنگاه کنید می بینید که فاصله بین مرگ داریوش رفیعی و تشکیل سپاه دانش حدود پنج سال است وآن شخص که پدرشما دیده، قطعا داریوش رفیعی نبوده
فرزاد جان:
آن خانم پوران وفادار که ازوی نام برده اید، فرزند حمید وفادار و خانم پرخیده است. حمید برادرمجید وفاداربود و پرخیده هم از هنرمندان قدیمی سینما بود. این خانم وفادر درضمن کسی است که آهنگ “مراببوس” را نیز خوانده است. اما نخستین خواننده این ترانه خانم “پروانه” بود درفیلم “اتهام”. بگذریم.
ممنون پویای عزیز
دست مریزاد جناب فدوی
در کتاب خاطراتی از هنرمندان پرویز خطیبی بخشی هم به داریوش رفیعی زندگی و مرگ او اختصاص داده شده که حاوی مطالب جالب توجهی در ارتباط با هنر و هم چنین زندگی و مرگ داریوش رفیعی است. این کتاب توسط نشر معین در ایران دوبار تجدید چاپ شده است.
استاد فدوى!
کارت تخصصى و ارزشمند است. اگر چه ارز زحمت و رنج را از بعد مادى دریافت نکردى ولى اثرى ماندگار رقم زدى.
برایت زندگى سعادتمند و پربار و شاد آرزومندم.
بامهرآ میرترین درودها به همه ی دوستانی که با پیامهای سرشار از نیکی و پر انرژی خود من را به وجد آوردند وسپاس از بانو فیروزه رمضان زاده برای این گفتگو..امیدوارم فرهنگ غنی موسیقی ایران با همیاری یکدیگر جایگاهی والا و ارزنده در دنیا پیدا کند ..سپاس از همه ی دوستان
نوعى مصاحبه هم وجود دارد که رپرتاژ آگهى است که فرد یا سازمانى خودش را معرفى مى کند که نوع اخیر یا تجارى است و یا اطاعات از فرد یا سازمان کم است.
اشکال ندارد کسى دنبال رپرتاژ آگهى تجارى باشد ولى پولش را باید بگیرد. دوستان گرانقدر و عزیز کیهان حساس نباشید. نقد را هر چند غیر منصفانه باشد نقد کنید. خوب است. این یکى از انواع راه و رسم دانایى بیشتر است. مصاحبه هاى خبرنگاران خارجى با شاه فقید بسیار حرفه اى است.
البته بنظرم اساتید کیهان لندن بهتر از من مى دانند.
مصاحبه ات را خواندم.
لذت بردم.
داریوش رفیعى برایم خاطرات عشق ناکام است. عشقى که عاشق و معشوق از بد روزگار از هم دور مانده اند، نه از خواهش بدقرار.
نوشته ذیل نقد شما نیست
بنظرم مصاحبه نوعى نقد است. مصاحبه گر با اطلاتى که کسب مى کند، مصاحبه شونده را به چالش مى کشد و یا زوایاى پنهانش را آشکار مى کند.
باید کتابی بنویسی به نام افسون سعید طوسی. حتماً چاپ میشه
این رژیم سفاک کاملاً با فرهنگ و هنر بیگانه است.
عزیزم سوزن دست تو بودم- میون پنجه وشست تو بودم
عجل اومد که از مو جون بگیره من ندادم- ندادم چون که پابند تو بودم
دست جناب فدوی واقعا درد نکند که این همه وقت و زندگیشان را برای فرهنگ ایران صرف کردهاید. آرزوی خواندن کتابهای جالبتآن را دارم.
در آلمان حداقل یک انتشاراتی فارسی وجود دارد. امکان چاپ، پخش و فروش کتاب به اینگونه ممکن نیست؟
دمت گرم بانو.
بعد از آن حال بهم خوردن از نبوى، مرا کمى حال آوردى.
وقت نیست باید بروم.
بر مى گردم و حتماً مقاله ات را مى خوانم.
درود بر تو.