مجید محمدی – صفحات روزنامهها و وبسایتها به هر زبانی را که میخواهید ورق بزنید یا بالا و پایین کنید. اینها روز به روز بهم شبیهتر میشوند؛ مرز میان رسانههای زرد (مبتنی بر شایعه و حدس و گمان و سلبریتیمحوری) و غیر زرد، نشریات روابط عمومیها و روزنامههای مستقل، تبلیغات دولتی و رسانههای اطلاعرسان، و بولتنهای ایدئولوژیک و غیرایدئولوژیک برداشته شده است. اکثر رسانهها از یک الگوی واحد که هیچ شباهتی به اطلاعرسانی حرفهای و متوازن ندارد تبعیت میکنند.
این الگو دیگر کسب درآمد و خوانندهی بیشتر به هر طریق ممکن نیست و اگر بود مشکلی نداشت چون سلیقههای مختلف را پاسخ میداد. الگوی واحد ضدیت با مظاهر مدرنیسم یعنی عقلانیت و قانونگرایی است. همهی اینها در چهار بیماری شایع برای براندازی مدرنیسم با یکدیگر اشتراک دارند. این چهار بیماری در واقع چهار بیماری فرهنگ و هنر و ادبیات و آموزش جاری در زمانهی ماست که امروز مثل بیماری واگیردار همه جا را گرفته است. این بیماریهاست که تمدن درخشان غربی را رو به انحطاط خواهد برد. این بیماریها از هر جهت گریبان ملل تحت حکومتهای دیکتاتوری، ناقض حقق بشر و اسلامگرا را نیز گرفته است.
کنشگرایی برای فروش همه چیز
اولین بیماری خلط میان کنشگرایی و کار حرفهای هنری و روزنامهنگاری و آموزش و پیشههای دیگر در حوزهی فرهنگ و هنر و فنآوری و دانش است. کنشگرایی به یک مُد تبدیل شده است در عین آنکه به فروش تجاری کمک میکند و برای کنشگران شهرت و منزلت هم میآورد. اکثر این کنشگران مد روز نه به مبنای این کنش باور دارند و نه زندگی خود آنها با چارچوب کنش ادعا شده همخوانی دارد. کمتر سلبریتیای وجود دارد که فعال محیط زیست یا طرفدار مهاجران غیرقانونی یا فعال دفاع از حقوق حیوانات نباشد. تا زمانی که این کنشگرایی مبتنی بود بر دغدغههای عام بشری مثل مبارزه با فقر (اما نه از جیب دیگران یا دولت) یا مقابله با رژیمهای اقتدارگرا و تمامیتخواه متوجه به مضرات این خلط نبودیم اما وقتی کنشگرایی به مبارزه با دمکراسی و آزادی بیان و دفاع از رژیمهای اسلامگرا و دیکتاتوری در تقابل با رقیب سیاسی تبدیل شد کنشگرایی به سطل زباله انداخته شد.
وقتی کنشگران از هدف مشروع و برنامهی سیاسی مبتنی بر حقوق انسانی تهی شدند اهداف خیالی ساختند مثل مهاجرت همهی فقرای عالم به اروپا و آمریکا یا آزادی فعالیت مذهبی خامنهای (جذب و تربیت تروریست) و نزدیکانش در همهی کشورهای غربی یا حذف سوختهای فسیلی از عالم امکان. نمونههای زشت این کنشگرایی تهدید مدونا به بمبگذاری کاخ سفید بعد از انتخاب ترامپ، عکس انداختن با سر از پیکر جداشدهی ترامپ، دفاع زنان چپگرای برنامهی ویو از قصابان اسلامگرا در ایران هنگامیکه ترامپ را عقبماندهی ذهنی خواندند، حمله به سخنرانان توسط دانشجویان چپ در دانشگاههای امریکا، و جنگطلب خواندن ترامپ پس از ساقط کردن پهپاد آمریکایی توسط رژیم اسلامی در ایران است. این حد از کنشگرایی دیگر نه فعالیتی عادی بلکه اقداماتی مشمئزکنندهاند. البته مشخص است که افراد هم میتوانند کنشگرا و هم حرفهای باشند اگر این دو حیطه را از هم تفکیک کنند و جامعه هم فروش یکی به جای دیگری را پذیرا نشود. امروز هر خوانندهای که آلبومش فروش نمیرود یا کارگردانی که فیلمهایش را نمیبینند به کنشگر سیاسی و اجتماعی تبدیل میشود.
هویت به جای فردیت
جریان چپ پس از شکست جنبشها و دولتهای سوسیالیستی و کمونیستی در فراهم آوردن حداقل رفاه برای شهروندان خود در کنار درست کردن جهنم اقتدارگرایی و تمامیتخواهی متوجه شد که هویت طبقاتی (بورژوا، پرولتاریا) دیگر خریدار زیادی ندارد و به همین علت سه هویت دیگر را برای افتراق میان افراد و به حاشیه بردن فردیت انسانی و هویت فکری پر رنگ ساخت: هویتهای نژادی، جنسی و جنسیتی. حتی هویت مذهبی (مسلمان) به هویت نژادی ارتقا یافت تا حدی که مخالف اسلام، «نژادپرست» نامیده میشود! به تمام تحقیقات جدید علوم انسانی و اجتماعی، و مقالات رسانهها و مجلات و فیلمها و سریالهای تلویزیونی و گزارشهای رسانهای نگاه کنید. محور مباحث و موضوعات نژاد، جنسیت و جنس است گویی در عالم چیز دیگری غیر از این امور وجود ندارد و همهی عالم را با این هویتها میتوان فهمید و توضیح داد. هویتگرایی، تمدن غربی را هدف قرار داده است و از هویتهای برساخته میخواهد بجای هضم و جذب در تمدن غربی درونی کردن ارزشهای آن به ارزشهای قبیلهای خود محکم بچسبد.
کاری کردهاند که افرد بجای دستاوردهای شخصی و حرفهای خود را فقط با این اموری که با آنها زاده میشوند (رنگ پوست، آلت تناسلی و هویت جنسیتی که آن را هم مادرزادی میدانند) معرفی میکنند گویی اینها مساوی است با نوعی دستاورد. این عوامل غیراکتسابی به دستاوردهایی برای ارتقای منزلت و ثروت و قدرت نیز تبدیل شدهاند. این عوامل نه تنها بهانهی پاداش بلکه به عامل تنبیه و حذف تبدیل شدهاند. به عنوان نمونه اگر گروهی به شرکت مردان (مدعی تراهمجنسگرای) در ورزش بانوان معترض باشند فورا با تمرکز بر هویت نژادی برخی از ورزشکاران به نژادپرستی متهم میشوند. اگر گروهی دیگر به برساختن ۷۲ جنسیت اعتراض کنند به دشمنی با جامعهی کوئیر متهم میشوند. اگر گروهی به شایستهسالاری در نظام مهاجرت معتقد باشند حتما به نژادپرستی متهم میشوند.
بیاهمیت شدن «واقعیت، همهی واقعیت، و فقط واقعیت»
روزنامهنگاران و هنرمندان و دانشگاهیان با تمرکز بر ترامپ که با واقعیات بازی میکند همه خود به ترامپهای کوچک و بزرگ تبدیل شدهاند. بسیاری از آنها قبل از ترامپ هم ترامپهای کوچک و بزرگی بودند. آنها همهی بازیهای خود با واقعیات را فراموش میکنند. همهی واقعیاتی را که امروز آنها در دولت ترامپ میبینند در هشت سال اوباما هم وجود داشت (مثل مردن مهاجران در مسیر مهاجرت) اما ندیدند. نادیده گرفتن واقعیات به بخشی جداییناپذیر از زندگی روزمره تبدیل شده است: مثل نادیده گرفتن فساد و جنایات فلسطینیها توسط چپ و اسلامگرایان، نادیده گرفتن ارسال کودکان بدون پدر و مادر به عنوان مهاجر به ایالات متحده (برای بهرهگیری سیاسی از این موضوع با ادعای جدایی پدر و مادر از کودکان در مرز)، و نادیده گرفتن عدم نژادپرستی جامعهی آمریکا و تلاش برای ساختن آن با داستانهای دستپخت رسانهها مثل حمله به بازیگر آفریقاییتبار (جاسی اسمولت) یا حملهی دانشآموزان دبیرستانی طرفدار ترامپ به یک بومیآمریکایی. ترامپ محصول این شرایط است و نه عامل آن!
«پاکیزگی سیاسی» political correctness عنوانی است برای توجیه به حاشیه راندن واقعیات و سانسور درونی شده. اگر کسی وزن شما را که قابل اندازهگیری است به شما متذکر شود یا به آمار میزان جرائم در میان یک بخش از جامعه اشاره کند یا از دستورات ضدانسانی شریعت سخن بگوید از محدودهی «پاکیزگی سیاسی» عبور کرده است.
مهندسی اجتماعی با توجیه تنوع
مذهب یا شریعت «تنوع مهندسی شده» با دخالت دولت و امتیازات ویژه بیماری چهارم و شایع در میان دانشگاهیان و هنرمندان و روزنامهنگاران و سیاستمداران است. آنها میخواهند دولت با قدرتی که دارد سفرهی تنوع جمعیتی را برایشان ترسیم کند. گرینکارت قرعهکشی شده بر اساس سهمیهی ملیتی از دل این مهندسی جمعیتی بیرون آمد. در یک نظام آزاد و دمکراتیک هیچ دولتی حق ندارد برای افزایش تنوع اجتماعی با جمعیت کشورها با اتکا به قدرت دولتی بازی کند. چپ و نخبگان سیاسی و فرهنگی چنان عاشق و شیفتهی تنوع شدهاند که برای مهاجرت و دانشگاه و محیط کار نیز سهمیه تعیین میکنند، در دانشگاهها که علم باید معیار پذیرش باشد سهمیهی نژادی میدهند، در محیطهای کاری که شایستگی باید حاکم باشد با توجیه تنوع نژادی و جنسی و جنسیتی نیرو تزریق میکنند و حتی با سیاستهای پروندهسازی و ارعاب در پی حذف قشرهایی از جامعه (مثل اروپاییتباران مرد) از مشاغل دارای اعتبار و منزلت و ثروت با اتهامات و عناوین تهی مثل «مردانگی مسموم» هستند. سیاست درهای باز چپ که برخی از محلات کشورهای غربی را به گتوهای اسلامگرایان تبدیل کرده مبتنی است بر همین مهندسی جمعیتی که چپ تصور میکند با آن دارد پایگاه اجتماعی خود را گسترش میدهد.
در چارچوب شریعت، تنوع شریعت اسلامی نیز پذیرفته شده است تا دیگ تنوع بدون حجاب و سنگسار و اذانِ پخش شده از بلندگو باقی نماند. هنگامیکه گروهی از شهروندان آمریکایی در ایالتی خواستار ممنوعیت اجرای شریعت در آن ایالت میشوند نیروهای چپ و دمکرات برای مخالفت با رقبای سیاسی خود به دفاع از شریعت میپردازند. آنها سنت دویست سالهی حقوق زنان و آیین دادرسی و استقلال قوهی قضاییه و همهی روالهای عقلانی را که در تقابل با شریعت قرار دارند کنار میگذارند تا اقلیت مسلمان باورمند به شریعت را که ضد غربی، ضد یهودی و زنستیز و دشمن همجنسگرایی است در کنار خود داشته باشند. بر همین اساس حقوق بیقید و شرط بشر اصولا در ادبیات چپ حذف شده است مگر در مورد مهاجرانی که آنها میخواهند به اروپا و آمریکا وارد شوند تا به جمع رأیدهندگان آنها بپیوندند.
آنچه قرار است این تنوعسازی از بالا را مشروع جلوه دهد پدیدهی «قربانیسازی» است. بدین لحاظ همهی کسانی که در قدرت سیاسی یا مدیریت شرکتهای اقتصادی نیستند قربانیاند حتی سلبریتیهایی که سالانه دهها میلیون دلار کسب میکنند. این نگرش باعث شده است که کمتر فرد یا گروهی در جوامع امروز غربی باشد که خود را قربانی معرفی نکند. با اتکا به همین قربانیسازی و قربانینمایی است که حافظههای تاریخی (چه خوب و چه بد) حذف (مثل حذف مجسمهها و بناهای یادبود) و تصفیههای زبانی انجام میشود.
چهار بیماری فوق دارند شش بنیاد تمدن غربی یعنی فردیت، عقلمحوری و افسانهزدایی، شایستهسالاری، حقوق مساوی برای همهی شهروندان، آزادی بیان و مذهب (از جمله آزادی بیدینی) و حفظ میراث تاریخی را سست میسازند. سوسیالیستها و اسلامگرایان با اتحادی مثال زدنی دارند این سموم را گسترش میدهند. بزرگ شدن دولت و افزایش مزایای دولتی هویتهای نژادی و جنسی و جنسیتی و قربانیپنداری ناشی از آن بدانجا انجامیده که بسیاری از شهروندان تصور میکنند برای آنها میارزد شایستهسالاری و عقل محوری و فردیت خویش را قربانی آنها سازند. وقتی رنگ پوست و هویت شما بیشتر از دانستهها، یادگرفتهها و عقیدهی متفاوتتان برای شما درآمد و منزلت اجتماعی و قدرت میآورد، دیگر تنوع عقاید و آزادی بیان و شایستگی حرفهای به چه کاری میآید؟
دموکراسی امروزین غرب به شمشیر دو دمی می ماند. دولتهای غربی که اصولا نماینده ملت های خود هستند می توانند دو راه در برخورد با سیل اسلام گرایان از یک سو و تازه واردانی که از پشت پرده آهنین بیرون آمده اند در پیش گیرند. این دو گروه که با جمعیتی درخور توجه در جامعه امروز اروپا افزایش می یابند و از امکانات فراوان آن بهره می برند در عین حال آشکارا یا الگوی زندگی دموکراتیک غربی را مورد حمله و تحقیر قرار می دهند و یا از آزادمنشی فرهنگ های غربی سوء استفاده های کلان می کنند. اگر دولتهای غربی روش میانه روانه و اغماض گرانه خود را همچنان ادامه دهند دیری نخواهد پایید که احزاب نوپای مسلمان در اروپای آینده به قدرت برسند. اگر دولت های اروپایی به سخت گیری و شدت عمل روی آورند از هر سو به نقض آزادی های انسانی و معیارهای دموکراسی متهم خواهند شد و خلاصه اینکه گونه ای بلاتکلیفی در این دولتها به چشم می خورد. شاید غرب نیاز به تعریفی دوباره از دموکراسی دارد.
عالی بود. لطفا مقاله ای هم درباره ی حجهالاسلام چامسکی هم بنویسید. ایشان از تمام حکومتهای استبدادی حمایت میکند. حتی به صورت “از راه دور”، در یکی از برنامه های فاشیستی تلویزیون ایران شرکت کرد. نام برنامه را فراموش کردم. احتمالاً نامش “جیوه ” بود
طراحان و مجریان جهان سرمایه داری واینگونه شرایط ، تا میتوانند سعی و کوشش در حفظ و نگهداری این وضعیت میکند ، چونکه سیستم سرمایه داری جهان همیشه اولویتش سود بی حساب است ، یعنی پولشوئی و فرار از مالیات و غارت منابع جهانی و بازار سیاه و کارگر ارزان و و و ، فقط با هوشیاری فردی + هوشیاری جمعی میشود زنجیری درست کرد ، که باان میتوان این توسن افسار گسیخته را به بند کشید و در جهت بهره برداری منافع جمعی ان را رام کرد و از او سواری گرفت ، مانند ، ژاپن و کره جنوبی . البته بدون مذهب .
با سپاس از مقاله ی خوبتان جناب محمدی .متاسفانه یک فرهنگ ول انگار و نهیلیستی ایران و غرب و بسیاری از کشورها را در برگرفته که حاصل چرندیات پست مدرنیستی-چپ گرایی است .شاید اکنون بهترین روشنفکری که در این مورد به انتقاد برخاسته است جردن بی پیترسون (Jordan B Peterson)باشد .به دوستانی که به زبان انگلیسی مسلط هستند پیشنهاد می کنم ویدئو ها و مناظره های ایشان را در یوتیوب ببیند .تمامی پدران پایه گذار امریکا به خدا باور داشتند و یا مسیحی پروتستان بوده اند و تمامی قوانین مبتنی بر آزادی و حقوق فردی ریشه ی مسیحی-یهودی دارد .چپ گرایان در واقع بی سوادان پرخاشگر هستند که نمی توانند نگاه جامعی به مسایل داشته باشند و بیشتر از روی رنج زندگی و عقده, دیگری (مخصوصا بهره مندان از هوش یا ثروت ویا کارآمدی ) را مسئول بدبختی خود می دانند.متاسفانه غرب دچار این چپ گرایی شده که اگر این چپ گرایی موفق شود دوباره پریشانی جهان را فرامی گیرد و به خاطر نبود ارزش های اخلاقی عده ای دچار جنون ایدئولوژیک می شوند و مثل نازیست ها ، کمونیست ها ، فاشیست ها ، تروریست های اسلامی و… به دنبال افروختن جنگ جهانی برخواهند خاست.
بطور خلاصه شاخصه های فرهنگی جهان غرب تحت تاثیر ترکیب تضاد آلود نسبیت گرایی فرهنگی، مارکسیسم فرهنگی و پست مدرنیسم قرار گرفته است. از این فضای مسموم، نخبگان و اینتلیجنسیا و روشنفکران مسلمان و یوبژه شیعه اثنی عشری،که از شامه تیزی برخوردارند، حداکثر استفاده را برده اند و با شارلاتانیسم، ضمن بهره مندی از مواهب دارفانی در فرهنگ و ینگه دنیا، بار آخرت خود را نیز برای عیش و عشرت و نعمتهای الهی در سرای باقی بسته اند.
آلفرد هیچکاک، چارلی چاپلین، رابرت آلتمن، هوارد هاوکس و بسیاری نوابغ دیگر هرگز اسکار بهترین کارگردانی را دریافت نمی کند. البته این فرآیند تعفن آمیز نیز بتدریج از سوی محافل آکادمیکو روشنفکری غرب مورد چالش قرار می گیرد، که از آن جمله می توان به جنبشهایی نظیر New Atheism با پیشاهنگی اندیشمندانی نظیر ریچارد داوکینز، دانیل دنت، سام هریس و فیلسوف فقید کریستوفر هیچنز در طیف چپ وهمچنین Intellectual Dark Web به رهبری جوردن پیترسون و همچنین بن شاپیرو ومجید نواز در طیف راست، اشاره کرد.
حس گناه نسبت به دوران استعماری، عدم جهانشمولی حقوق بشر، هویت طلبی ( جنسیتی، قومیتی وغیره)، عارضه سندروم استکهلم، نزاکت سیاسی، رنگارنگ بودن حقیقت و چند فرهنگگرایی به چالش کشیده شده است. از این روی است که شخصیتهایی نظیر رضا شاه، آتاتورک، محمد رضا شاه ، اسحاق رابین، و آیان هرشی علی در غر ب منفور و در عوض افرادی نظیر خمینی، اکبر گنجی، کدیور، حمید دباشی، حسین نصر ولوییس فرخان مورد تکریم و احترام قرار می گیرند. به یک کارگردان شیعه اثنی عشری بخاطر دو فیلم ملودرام خانوادگی دو عدد جایزه اسکار می دهند در حالیکه غولهای هنر هفتم همچون اینگمار برگمن، سیدنی لومت،آکیرا کورساوا، استنلی کوبریک،
بنظرم تمدن نوین غربی که در عصر روشنگری به اوج رسید، بر چند رکن اساسی استوار است: سکولاریسم، لیبرالیسم، کاپیتالیسم، اومانیسم، پروگرسیویسم، خردگرایی، عینیت گرایی objectivism, فرد گرایی. در دوران کنونی پسا مدرنیسم وپسا حقیقت ، آن ارزشها و ارکان ، بوسیله مفاهیمی چون ذهنیت گرایی، نسبی بودن واقعیت، نسبیت گرایی فرهنگی، نسبیت گرایی اخلاق، مماشات با فرهنگهای واپسگرا و عقب مانده، برابر دانستن همه فرهنگهای جهانی( ابوبکر البغدادی همتراز واکلاو هاول و حلیه المتقین همتراز کتاب اصل انواع قابل احترام و ارزشمند هستند!!!)، یهود ستیزی، اسلامو فیلیا ( که جایگزین عشق چپها به آرمانشهر شوروی شده است) ،
با تشکر از مقاله بسیار جالب. کلا دلیل اصلی حمایت دموکرات ها و چپ ها از مهاجرت غیرقانونی همین توسعه دادن جمعیت طرفداران و حوزه رای خود است و به نظر میرسد این یک روند سیستماتیک و با برنامه درازمدت است (مثل برنامه هایی که شوری برای تحت تسلط در آوردن کشورها و نفوذ کمونیسم انجام میداد) تا چپ ها و کمونیست ها بتوانند به آرزوی دیرینه خود یعنی تصرف کشورهای غربی و و غلبه بر سرمایه داری نایل شوند (درست است آقای محمدی؟).