طلعت رضوان (الحوارالمتمدن) – اسلامگرایان معتقدند، حکومت اسلامی یا خلافت اسلامی، الگویی بسیار ایدهآل و نمونهای بینظیر برای حکمرانی و اداره امور کشورهاست در صورتی که شواهد تاریخی و میراث فرهنگ اسلامی-عربی که از منابع اصلی یا به قول اسلامگرایان «اُمّهات الکُتُب» یعنی منابع مادر یا کتابهایی که به عنوان منابع اصلی اسلامی باقی مانده، خلاف تصورشان را ثابت میکند. خلافت اسلامی در تمام دوران چه در عصر خلفای راشدین، امویان یا عباسی دورههای مملو از قتل و خونریزی بود بطوری که در عمل و در تئوری هیچ فرقی با سلطههای سیاسی استبدادی در طول تاریخ نداشتهاند.
پس از درگذشت پیامبر اسلام، صحنههای متعدد و تصاویر مختلفی از خلافت اسلامی مشاهده شد. نزاع بر سر خلافت مشقتهای زیادی را به همراه داشت وخونهای زیادی ریخته شد بطوری که اگر یک کارگردان خوب، فقط یک کارگردان حقیقی، در جهان اسلام یا جهان عرب وجود داشته باشد میتواند حماسهی دراماتیک بینظیری برگرفته از متون کتب مادر یا «اُمّهات الکُتُب» و میراث عربی/ اسلامی تهیه کند و دریای خون ریخته شدهی مسلمانان به دست خود مسلمان موحد را به تصویر درآورد.
ترور خلیفه سوم عثمان بن عفان سرآغاز سریال خونریزی عربهای تازهمسلمان بود و به دنبال آن قسمتهای پی در پی این سریال در طول تاریخ خلافت اسلامی مشاهده شد. به نسل جوان توصیه میکنم اگر به «اُمّهات الکُتُب» دسترسی ندارند کتابهای نویسندگان معاصر که با نقد و بررسی دقیق تاریخ غرق در قتل و خون خلافت را بررسی کردهاند از جمله کتابهای نویسندگانی چون طه حسین، احمد امین، خلیل عبدالکریم، محمد سعید العشماوی و دیگران را بخوانند.
محمد سعید العشماوی (۱۹۳۲- نوامبر۲۰۱۳) روشنفکر نوگرای مصری که بیشترین حملات اصولگرایان واپسگرا متوجه او شده است در کتاب «الخلافه الاسلامیه» (انتشارات سینا– ۱۹۹۰) در مقدمه کتاب نوشته: «خلافت اسلامی یک سیستم مذهبی نیست بلکه یک نظام سیاسی است که همه ترفندهای سیاسی و همه اشتباهات، عیبها، زیانها و زشتیهای یک نظام سیاسی دیکتاتور و مستبد را در محتوای خود دارد.»
دشمنی اصولگرایان واپسگرا با العشماوی روشنفکر نوگرای مصری تنها به خاطر شهرتی که از نقد واقعی و علمی از اسلام و خلافت اسلامی به دست آورده یا به دلیل ارائه تصویری از تاریخ عربی- اسلامی و انتقاد شدید از اصولگرایان معاصر اسلامی که رویای بازگرداندن اوضاع معاصر به گذشته تاریک و جهل را دارند، نیست بلکه به این دلیل است که العشماوی به همان اندازه که تصویری عریان از خلافت اسلامی از خود منابع و کتب تاریخ اسلامی برای ما نشان داد به موازات آن از برتری تمدنهای مصر باستان و یونان در مقایسه با «تمدن اسلامی» و ارزشهایی که آن تمدنها در خود داشتند، دفاع کرد. العشماوی در کتاب «روح العداله» یا روح عدالت و تاثیر مثبت تمدن مصر بر تمدن یونان باستان و روم پرداخته و میگوید، مصریان باستان بیشتر از مسلمانان به عدالت و عدالتطلبی ارج مینهادند و اهمیت عدل در مصر باستان چنان زیاد بود که یکی از الهههای مصر باستان (ماعت) به نام الهه عدل بود.
از آنجا که انتظار میرفت العشماوی به خاطر کتابش مورد هجوم واپسگران قرار بگیرد، او قبل از حملات آنها در مقدمه کتابش نوشت: «اگر در حملاتی که متوجه من خواهد شد گفته شود که العشماوی در این اثر (کتاب روح عدالت) زبالهها و کثافتهای تاریخ اسلامی را نقل کرده است باید پیشاپیش به آنها بگویم، اگر زبالهها و کثافتهای تاریخ خلافت اسلامی و تاریخ اسلامی را نقل کردم، مشکل کار حرفهای من نیست بلکه مشکل اساسی در تاریخی است که مملو از زبالهها و کثافتهایی انباشته که به دلیل قداستی که به آن دادهاند، کسی جرأت نقل یا نمایان کردن آن زشتیها را نداشته است.»
مورخان اسلامی در طول تاریخ سعی کردند آنچه را برای اثبات جلال و عظمت خلافت اسلامی لازم بود نقل کنند و بنابراین میبایست زبالهها و کثافات تاریخ را که در بدنه جامعه اسلامی و در تمام تار و پود خلافت و آثار آن باقی مانده بود مخفی نگه دارند.
در مورد تضادهای مضاعف موجود در تاریخ و خلافت اسلامی همه از گفتن حقیقت میترسیدند به گونهای که هر کس در این باب سخنی به میان میآورد، در فتنه بزرگ شرکت کرده و گناهکار به شمار میرفت.
از سوی دیگر اختلاف در میان مورخان تاریخ اسلامی به گونهای است که نمیتوان آن را در دایره اختلاف در تحلیل یا اجتهاد قرار داد بلکه این اختلاف در روایت رویدادها جنبههای دیگری دارد بطوری که هر مؤمن مسلمان را در سردرگمی بین تاریخ سُنّی و شیعه قرار میدهد.
به عنوان مثال گفته میشود که خلافت اُمَوی با «فتوحات اسلامی» به دین اسلام خدمت کرد، اما گفته نمیشود که در زمان یزید بن معاویه به حرمت شهر مدینه بیاحترامی شد و خونهایی در آنجا ریخته شده یا گفته نشده که خود عبدالملک بن مروان در مکه با قتل عام به راه انداخت و به سربازانش اجازه داد تا با اسب و اسلحه وارد کعبه شوند و خون مسلمانان را بریزند و پول و دارایی آنها را غارت و دختران آنها را به عنوان کنیز به اسارت درآورند و کعبه را دو بار با منجنیق هدف قرار دهند و به آتش بکشند.
با وجود اینهمه جنایات و قتل و خونریزی گروههای اسلامی هنوز خواستار بازگشت خلافت اسلامی هستند تا به باور آنها جلال و عظمت غبارآلود گذشته و دوران طلایی را دوباره برگردانند.
از آنجا که نظام خلافت اسلامی هیچگاه عدالت را متحقق نکرده و نخواهد کرد، طرفداران بازگشت خلافت اسلامی درواقع در یک توهم زندگی می کنند؛ توهمی که زاییدهی آمیختگی میان ایدهی دولت دینی و دولت مدنی و نتیجهی اشتباهی است که این گروه بین اسلام و تاریخ اسلامی گرفتهاند زیرا خلافت، حکومت یا دولت سیستمی است که توسط انسان ایجاد شده و هیچ ربطی به اسلام ندارد. نه قرآن و نه سنت آن را ابداع یا خلق نکردند بلکه اسلامگرایان با انداختن ردای دین بر پیکر و جسم دولت و سیاست به جنایتها قداست داده و با دادن صفاتی چون «ظلالله» سایهی خدا یا «نورالله» نور خدا به حاکمان دیکتاتور قداست داده و آنها را از هر نوع بازخواستی مصون کرده است و این بزرگترین جنایت در حق انسانیت و دستاوردهای آن در قانون و نهاد دولت است. در طول تاریخ بزرگترین جنایت را دولتهایی مرتکب شدند که ردای دینی به تن داشتند.
خلیفه مسلمانان خود را وارث و خلیفه از جانب خدا میبیند بنابراین وقتی حکم او حکم خدا باشد، هیچ اندیشهی سیاسی نمیتواند روش حکومت او را یا نوع انتخابش را تنظیم کند یعنی کسی نمیتواند درباره تعهداتش یا عدم تعهداتش او را بازخواست، سرزنش یا عزل کند؛ خلیفه هیچ تعهدی یا مواخذهای را از مردم نمیپاید چون همه مردم بندگان خدا و و در نهایت بنده و برده او هستند. به همین دلیل اسلام اگر چه در شکل و محتوا یک مجموعه دستورات واحد بوده اما همواره کاربرد و تطبیقاش مختلف، تفسیراتش متفاوت و مفاهیم و فرمولهایش متناقض بود و دربار خلفای اسلامی از حیث فسق و فجور از هر دربار حکومتی غیردینی فاسدتر بوده است. اسلام در همان ابتدا هم نتوانست در یک حکومت واحد تشکیل شود؛ اختلاف علی و معاویه دو حکومت را به وجود آورد یکی در شام و دیگری در عراق و وقتی امویان با کشته شدن علی مسلط شدند پس از مدتی حکومت آنها به سه حکومت متفاوت و متضاد تبدیل شد؛ فاطمیان در مصر، عباسیان در بغداد و امویان در اندلس.
امپراتوری اسلامی هیچوقت عزت و کرامتی برای ملل مسلمان نیاورده و نداشته و این امپراتوری هیچگاه هم دائمی نبوده بلکه مانند امپراتوری تزار، روم و ایران باستان دورههای پیروزی و شکست و اضمحلال را طی کرده است.
مسعودی مورخ اسلامی درباره آنچه در زمان خودش برای اسلام اتفاق افتاده مینویسد: «اسلام به مفهوم معنوی بسیار ضعیف و زیارت حج بیاعتبار و به تباهی رسید، اسلام بعد از اینکه دورهای غالب بوده اکنون تنها یک اندیشه باقی مانده و ستونهای آن فرو ریخته است».
مسلم المقدسی یکی دیگر از مورخان اسلامی درباره بغداد چنین مینویسد: «بغداد زمانی برای مسلمانان بهترین شهر بود اما به تدریج خراب و خرابتر و خلافت ضعیفتر شد؛ شهر بغداد خرابتر شده و تنها جمعی به مساجد میروند؛ روزگار در این شهر به پیش نمیرود بلکه به قهقراء؛ هر روز خرابی بیشتر و فساد، جهل و دزدی تا دربار سلطان رخنه کرده است».
العشماوی هر آنچه در اسلام و تاریخ اسلام پنهان مانده بود را برملا کرد. او نوشت :«حتی اگر اسلام و روح تعالیماش را مثبت بدانیم اما خلافت جز در برخی استثناءها آن را با شمشیر و شیوه نظامیگری انتشار داد. خلافت اسلامی به دلیل حقانیت اسلام گسترش نیافت بلکه با فرمول نظامی- سیاسی منتشر شد. اگر اسلام توسط افراد گسترش مییافت نه توسط ارتش، فتح و فتوحات برای اسلام بسیار بهتر میبود. انکار این حقیقت که اسلام از طریق شمشیر، زور و اجبار دیگران گسترش یافت بسیار دشوار است».
العشماوی میگوید: «اگر در اسلام و تاریخ خلافت اسلامی موفقیتی مشاهده شده، مطمئنا صدمات و زیانهای وارده به جامعه و مجموعه انسانی تحت حاکمیت خلافت اسلامی بسیار بیشتر بوده است. خلافت اسلامی حقوقها را پایمال، راه شکوفایی فکر و اندیشه را بسته و حق هر نوع نوآوری فکری و ابداع را گرفت و تکفیر اندیشمندان به یک اصل ثابت تبدیل و جلوی پیشرفت انسانهای تحت حاکمیت خلافت گرفته شد».
العشماوی در مناقشه با اسلامگرایان سیاسی که در مورد جعل تاریخ صحبت میکنند، میگوید: «اسلامگرایان وقتی با استدلالهای قوی و غیرقابل انکار از تاریخ سیاه خلافت رویایی خود مواجه میشوند و در رد آن استدلالها شکست میخورند، اصلا همه آنها را انکار میکنند! آنها مانند «ادیپ یا ادیپوس» در اساطیر یونان باستان هستند که وقتی نتوانست حقیقت را مشاهده کند خود را کور کرد!»
در اسلام از همان اوایل شک و تردید در حقانیت و حقیقت اسلام مشاهده شد تا جایی که برخی از قریش وفاداری و گرایش به اسلام را در شعر خود ناشی از تعصب قبیلهای دانستند. عبدالله بن الزبعرى شاعری معروف عرب در همان زمان گفت: «لعبتْ هاشم بالملک فلا… خبر جاء ولا وحى نزل» یعنی: بنیهاشم در ملک مردم را به بازی گرفتند… نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد!
یا خود خلیفه الولید بن یزید، خلیفهی اموى گفت: «تلعب بالنبوه هاشمى… بلا وحى أتاه ولا کتاب» یعنی ادعای پیامبری هاشمیها نوعی بازی است نه وحی در کار بود و نه کتابی از آسمان آمد!
ردای دین به سیاست و دولت پوشاندن در اسلام نتیجهای ویرانگر و بسیار خطرناک در پی داشت که ویژگیهای آن در احادیثی که به محمد پیامبر این دین منسوب شده، ظاهر میشود. ویژگی عمده این احادیث توجیه سروری و حاکمیت قریش بر عربهای دیگر و حاکمیت و سروری عربهای دیگر بر عجمها یا غیرعربهاست.
طرز تفکر خلافت اسلامی بر مبنای حاکمیت عربها بر عجمها یا غیرعربها و دخل و تصرف در اموال و املاک آنها بود. در عصر خلافت بنی امیه برتریجویی به اوج خود رسید و به خلافتی نژادپرستانه و مدیریتی بیزانسی تبدیل شد. تا جایی که خشم غیرعربها را برانگیخت وبا قیام ایرانیان و کمک آنان به عباسیان حکومت ظلم و ستم امویان سرنگون و خلافت عباسیان که مورد حمایت پارسیان و ترکان بود، جایگزین شد.
طبق تاریخ طبری و تاریخ معجم البلدان یاقوت حموی یزید ابن معاویه در حادثه «الحره» ۱۷۰۰ تن از انصار و ۱۳۰۰ از مهاجرین که همه عرب و مسلمان بودند و حدود ۵۰۰ غیرعرب را به دلیل مخالفتشان با ظلم بنی امیه قتل عام کرد. زنان و دختران زیادی از آنها را به اسارت درآورده و مورد تجاوز قرار دادند. در همان واقعه یزید باز به زبان شعری گفت: «ای کاش نیاکان من در بدر و حنین امروز میدیدند که چگونه از کسانی که از دشمن آنان (محمد) حمایت کردند انتقام گرفتم».
بنابراین اسلام یک باور دینی برای خلفای اسلامی نبود بلکه یک ابزار برای قتل و غارت و انتقام و کشورگشایی بود.
در آمیخته شدن دین با سیاست و دولت پس از پیامبر نمایان شد. عمر با ابوبکر علیه سعدبن عباده که از انصار اهل مدینه بود موضع گرفت. او دست خود را به سوی ابوبکر دراز کرد و گفت: نمیخواهی با تو بیعت کنیم؟ پیامبر تو را برای دین ما قبول داشت چگونه ما تو را برای دنیایمان قبول نکنیم (ارتضاک النبى لدیننا، أفلا نرضاک لدنیانا).
در نهایت سعد بن عباده مرد با نفوذ مدینه با ابوبکر بیعت نکرد و در نهایت او را به قتل رساندند و گفتند جنها او را کشتند! شعری هم از زبان جنها در چگونگی قتل او سرودند! بنابراین اولین خشت خلافت اسلامی با کشته شدن رقیب ابوبکر به دست باند عمر بن خطاب آغاز و با قتل و ترور بنا شد.
در زمان خلافت ابوبکر بسیاری از قبایل عرب از دادن مالیات به خلیفه خودداری کردند. آنها با این توجیه که متن قرآن گفته به رسول خدا بدهید و رسول خدا اکنون از دنیا رفته است به حکومت اسلامی باور نداشتند. در یمن برخی قبایل از کلیت اسلام بازگشتند و با سرکوب شدید خالد ابن ولید و کشتار فجیع و زور سرنیزه دوباره به اسلام برگردانده شدند. شاید حکایت قتل مالک بن نویره به دست خالد ابن ولید در حد خود بزرگترین شاهد بر جنایت فاتحان اولیه اسلامی باشد. خالد مالک بن نویره بزرگ قبایل یمن را به بهانه اینکه اهل یمن مرتد شدند به اسارت گرفت مالک منکر ارتداد خود و قبیلهاش شد و در اسارت مرتب کلمه لاالهالاالله و محمد رسولالله را تکرار میکرد. تاریخنویسان میگویند مالک بن نویره مسلمان باقی مانده بود اما زن زیبای او در حین بازجویی نزد فرماندهان اسلام آمد تا بر مسلمانی شوهرش گواهی دهد و برای آزادی او به خالد بن ولید متوسل شود اما آنچه اتفاق افتاد وقتی چشمان خالد بن ولید به این زن زیبا افتاد دستور داد سر مالک را قطع کنند. مالک لحظاتی قبل از مرگ نگاهی به زن خود کرد و گفت: «من مرتد نیستم تنها زیبایی تو سبب قتل من شد!» خالد سر مالک را برید و همان شب به زنش تجاوز کرد و برای ترساندن قبیلهی او سر مالک را کنار دو سنگ گذاشت و به عنوان پایه سوم برای دیگ غذاپزی خود از آن استفاده کرد.
در تاریخ نقل شده که عمر بن خطاب پس از این حادثه همیشه به خالد بن ولید به دیده یک «زانی قاتل» نگاه میکرد تا جایی که روزی از ابوبکر خواست خالد را به عنوان زانی سنگسار کنند اما ابوبکر گفت خالد بن ولید را پیامبر «شمشیر خدا» که از «غلاف درآمده» نامیده (سیفالله المسلول) نمیتوانم او را بکشم. اما عمر بن خطاب به محض رسیدن به خلافت خالد بن ولید را در حساسترین شرایط جنگ در بلاد شام از فرماندهی برای همیشه برکنار کرد.
العشماوی روشنفکر مصری در نقد تاریخ اسلامی و انگیزه اولیه ترویج اسلام به کتاب «رساله الغفران» و «تاریخ الطبرى» اشاره میکند و حدیثی را که دو سند معتبر اسلامی نقل کردهاند ذکر میکند. در این روایت پیامبر گفته: «قولوا لا إله إلاّ الله واشهدوا أنى رسوله… واتبعونى تـُـطعکم العرب وتملکوا العجم. إنّ الله ضَمَنَ أنْ یغلب سلطانى سلطان کسرى وقیصر..وقال: جعل رزقى تحت سن رمحى..وقال: بُعثتُ بالسیف والخیرمع السیف والخیربالسیف..وقال: لا تزال أمتى بخیرما حملتْ السیف». یعنی «شما بگویید خدایی جز الله نیست و پیامبری مرا قبول کنید مرا اطاعت کنید خواهید دید هم اعراب شما را محترم میشمارند و هم سرور و ارباب عجمها خواهید شد. خدا برای من تضمن کرد که بر امپراتوری روم و ایران غلبه کنم… خدا رزق مرا زیر تیغ نیزه قرار داده… با شمشیر برگزیده و فرستاده شدم و خیر و برکت امت من با شمشیر است… امت من تا زمانی که شمشیر به دست هستند در خیر و نعمت خواهند بود».
العشماوی میگوید بدون در نظر گرفتن صحت یا سقم این حدیث، اما کثرت این نوع احادیث نوع اندیشه و عقل باطنی اسلام و مسلمانان اولیه را نشان میدهد که رویکردی جنگطلبانه، خونریز و غارتگرانه داشتند.
ابوسفیان و «ابوالحکم» که بعدها به دلیل عدم قبول اسلام از سوی مسلمانان «ابو جهل» نامیده شد اسلام را قبول نکردند. اغلب طبقه آگاه و مرفه و جهاندیدهی قریش که بر اثر تجارت با جهان خارج از شبهجزیرهی عرب در ارتباط بودند از روز اول دعوت اسلام را نپذیرفتند.
وقتی ابوبکر مسلمان شد علی ابن ابیطالب روی به ابوسفیان کرد و گفت: «اکنون که یک قریشی متمکن مسلمان شده نظرت چیست؟» ابوسفیان بیدرنگ گفت: «به خدا قسم اگر توان آن را داشتم با سوارکاران شمشیر به دست این فتنه را در نطفه از بین میبردم». علی باز از او پرسید «چرا با اسلام دشمنی میکنی؟» ابوسفیان گفت: «من آنچه را که شما آوردهاید یک فتنهی سیاه و غباری تاریک میبینم که جز با خون و شمشیر راهی برای پایان آن نیست» ( رساله غفران صفحه ۱۱۲- ۱۰۲- ۱۰۶).
خلفای اسلامی اغلب به قتل رسیدند؛ عمر و سپس عثمان و علی.. در زمان عثمان فساد به اوج خود رسید؛ او تمام خانواده و نزدیکان خود را حاکم ولایتها کرده و بیتالمال را بین بنی امیه تقسیم میکرد تا جایی که خیلی از اصحاب پیامبر با او مخالفت کردند. کسانی چون ابوذر غفاری علی ابن ابیطالب، عایشه زن پیغمبر، و خیلی دیگر از صحابه. عایشه ابتدا قتل عثمان را جایز دانست و مردم را علیه او تحریک کرد. حتی محمد بن ابوبکر فرزند خلیفه اول در حمله شرکت کرد اما وقتی فهمید که علی بن ابیطالب خلیفه شد گفت، عثمان مظلوم به قتل رسید. به عایشه گفتند اما تو قتل او را مجاز کردی؛ گفت بله اما او قبل از کشته شدن توبه کرد. عایشه خواستار قیام برای خونخواهی عثمان و با علی وارد جنگ جمل شد.
گرایش و روش قبیلهگرایی در حکمرانی خلفای راشدین بیداد میکرد. عثمان امویان را به مناصب حساس منصوب کرد و وقتی علی خلیفه شد بنیهاشم را قدرت داد.
در جریان درگیری بین علی خلیفه و معاویه والی بلاد شام (سوریه اردن وفلسطین ولبنان کنون)، ابو اسود الدوئلی، مسئول بیتالمال بصره نامهای به خلیفه علی فرستاد و در آن نوشت: «نماینده تو و پسرعمویت عبدالله بن عباس هر آنچه را در بیتالمال است بدون اطلاع شما غارت کرده است». جالب اینجاست که این دزد بزرگ (ابن عباس) پسرعموی پیامبر و از جانب شیعه و سنی «حبر الامه» یعنی جوهر و سند امت اسلامی قلمداد میشود. اغلب احادیث او چون قرآن مورد قبول همه مسلمانان است. وقتی علی از او پرسید که چرا چنین کاری کرده است او در نامهای ضمن استعفا به علی نوشت: «به خدا سوگند اگر همه گنجینههای خالص طلای داخل شکم زمین و آنچه که از ثمرات روی زمین را غارت میکردم و با خدا روبرو میشدم برای من دوستداشتنیتر و بهتر بود تا اینکه خون ملتی را بریزم و بعد به خلافت و پادشاهی و امارت برسم و آنگاه بخواهم خدا را ملاقات کنم».
ابن عباس راوی موثق شیعه و سنی است. او بعد از استعفانامهی خود تمام بیتالمال بصره را دزدید و از بصره راهی مکه شد تا در امان باشد. خبر به علی رسید؛ علی از او خواست که اموال را برگرداند و ابن عباس در جواب علی نوشت: «حقوق و مزایای من از بیتالمال بیش از اندازهای که من بردهام». یعنی اینکه آنچه دزدیده بسیار ناچیز است… او علی را تهدید کرد و گفت: «اگر مرا به حال خود ترک نکنی و یاوهگویی و اساطیرت را علیه من متوقف نکنی همه اموالی که با خود بردم به معاویه خواهم داد تا او برای جنگ علیه تو از آن استفاده کند». (تاریخ طبرى ج ۴ ص ۱۰۸ و کتاب الفتنه الکبرى – طه حسین ج۴ من ص ۵۵۱- ۵۵۷ والعشماوى ص ۱۰۹).
استعفای جالب ابن عباس درواقع باید سند و مدرکی برای همه مسلمانان باشد. او میگوید اگر همه مال خدا در شکم زمین و بر پشت زمین را غارت کرده باشم بهتر از آن است که با ریختن خون ملتی به حکومت رسیده باشم. منظور ابن عباس قتل و کشتاری است که علی در جنگهای مختلف از بدو اسلام تا زمان خلافتش از جمله جنگ با طلحه و زبیر و عایشه و جنگ نهروان و صفین مرتکب شد و خون همکیشان خود را ریخت تا به خلافت برسد.
معاویه نیز که پس از علی خلیفه شد، ایمانی به اسلام نداشت؛ او فرزند ابوسفیان است که حتی وقتی مکه با لشکر ۱۶ هزار نفری محمد فتح شد به ابن عباس که برای او عفو گرفته بود، گفت: «پسر برادرت (محمد) به سلطنت و پادشاهی خوبی رسیده است».
معاویه برخلاف عدم اعتقادش به اسلام میگفت: «الأرض لله… وأنا خلیفه الله. فما أخذتُ لى وما ترکته للناس فبالفضل منى» یعنی ملک از آن خداست و من خلیفه خدا روی زمینم هر چه از ملک و بیتالمال گرفتم حقی است که خدا به من داده و اگر چیزی برای بقیه مردم رها کردم این نشانه لطفیست که من در حق آنها کردم»
معاویه مشروعیت ظلم و ستم خود را از جای دیگری هم توجیه میکرد. او می گفت: «من دایی مومنان هستم چون خواهرم زن پیغمبر و از مادران مومنان است».
معاویه بعد از کشته شدن علی همه اهل شام را جمع کرد. در میان آنان المغیره بن شعبه که سخنوری بسیار قوی بود بر منبر رفت و با اشاره به معاویه گفت: «أمیرالمؤمنین هذا، ثم أشارإلى یزید بن معاویه وقال: فإنْ مات فهذا، ثم أمسک بسیفه وشهره قائلا: ومن أبى فهذا» یعنی خلیفه مؤمنان معاویه است اگر او درگذشت پسرش یزید و چنانچه کسی مخالف کرد این شمشیر با او طرف خواهد بود. معاویه از گفته او بسیار خوشحال شد و به او گفت: «اجلس فأنت سید الخطباء» یعنی بنشین که تو سرور خطیبان هستی!(طبری ص۱۲۸، ۱۲۹).
معاویه به والیان خود همیشه این جمله را تکرار میکرد که «التهدید افعل فی النفوس من الایمان» یعنی تهدید تاثیرش بر روحیه مردم بیشتر از ایمان است!
در روایت تاریخ اسلامی آمده است که معاویه حسن بن علی را با ۱۰۰هزار دینار از خلافت منصرف کرد و به او قول داد هر چه هم از بیتالمال می خواهد به او بدهد اما حسن بن علی ولیعهدی خلافت را هم خواست معاویه قبول کرد اما به موازات این توافق چندین بار حسن بن علی را مسموم کرد که حسن بن علی جان سالم به در برد تا اینکه بالاخره معاویه از طریق همسر حسن «جعیده بنت الاشعث» موفق شد او را مسموم کند. جعیده زهری در عسل شوهر خود حسن بن علی ریخت به امید اینکه بعد با یزید ازدواج کند. وقتی خبر به معاویه رسید به جمع اطراف خود گفت خداوند سربازانی در داخل عسل دارد تا مخالفان خلیفهاش بر زمین را اینگونه از بین ببرند!
یزید پس از مرگ معاویه خلیفه شد و در کربلا سر حسین ابن علی را قطع کرد. سریال خون و قتل و قمع در تمام تاریخ اسلامی از همه امور دیگر برجستهتر است. زید بن علی بن الحسین نیز علیه هشام بن عبدالمک قیام کرد؛ او نیز سرش بریده شد و جسدش را به صورت صلیب بر دروازه دمشق آویزان کردند.
العشماوی در نقد خلافت اسلامی مینویسد، با مطالعه تاریخ خلافت اسلامی در مییابیم که هیچیک از خلفای اسلامی برای ایجاد یک سیستم روشن و مشخص برای دفاع از حقوق مردم یا مراقبت از فقرا، بیماران و سالمندان نداشتند و چنین مسائلی را به خیر و صدقه مردم واگذار کردهاند. فقه اسلامی بیشتر فقه جنگطلبی و خونریزی است تا فقه صلح و آشتی.
با همه دلایلی که در منابع مادر تاریخ اسلامی ذکر شده و با وجود همه جنایاتی که خلافت اسلامی علیه بشریت مرتکب شده، اسلامگرایان باز هم طرفدار بازگشت خلافت اسلامی هستند خلافتی که هیچ نظامی در تاریخ بشریت به اندازهی آن جنایت نکرده است.
*منبع: وبسایت الحوار المتمدن
*نویسنده: طلعت رضوان
*ترجمه و تنظیم از کیهان لندن
خشت اول گر نهد معمارکج
تا ثریا می رود دیوار کج
مگرخود محمد کمتر ازجانشینانش جنگ وجنایت کرده بود ؟
لطفا این مقاله را به انگلیسی ترجمه کنید تا در تمام دنیا پخشش بکنیم.
کافر خداساز؛ دزد عمامه دار؛ چوپان سابق و سگانش، خدای گوسفندان؛ چوپان امروز و مزدورانش، خدای گوسفندان انسان-نما؛ زمانی چوپانی گدا بوده است که فهمیده است با ساختن خدا(از خودش) و ساختن دین خدا(دستورات ساخته شده در ذهنش و خارج شده از دهانش به اقتضای موقعیت و به هدف دزدیدن قدرت و ثروت برای خودش) می تواند نه تنها به کافری پولدار تبدیل شود بلکه سرمست از بازی کردن نقش خدای دین-باوران نیز شده و آنها را با شهادت به سرای ساخت خودش روانه میکند تا از اموال و زنان دزدیده شده بدستشان بهرهمند شود.
و این بود قسمتی کوچکی از داستان “Religion of peace” یعنی دین به اصطلاح صلحی که در غرب به آن اشاره میکنند؟!. یکی از الاهیدانان انگلیسی زبان، اما آنرا – و بسیار بجا، ” Religion of pieces” می نامد که از هر قطعه اش، خون میلیونها قطره-قطره می چکد و خواهد چکید تا آن روز داوری– که روز بسیار وحشتناک برای آنان خواهد بود که با نام خدای محبت چه ها که نکردند. ناپلءون بناپارت اینگونه گفته است که: “من و محمد، دنیا را با زور شمشیر مطیع خود کردیم. ولی عیسی، با محبتش مردم را مطیع خود کرد [و میکند].
۱) آزادى نوشیدن مشروب براى تماشاچیان جام جهانى ٢٠٢٢ قطر
۲) ابلاغیه رسمی؛ لغو حجاب اجباری در عربستان
۳) پوتین در نشست مطبوعاتی مشترک با روحانی و اردوغان در آنکارا در پاسخ به احتمال فروش سیستم دفاع موشکی اس ۴۰۰ به عربستان گفت: قرآن یادآور میشود که خشونت قابل قبول نیست مگر اینکه از خود دفاع کنید.
۴) «بیعت یک گروه یهودی با خامنهای» و تقاضای پناهندگی از ایران , آنها به اتهام «آدمربایی»، «کودکآزاری» و «جعل هویت» در آمریکا در انتظار محاکمه هستند.
۵) بزرگترین حزب اپوزیسیون ترکیه: رابطه با اسد را بازسازی کنید
۶) مشارکت پایین مردم در انتخابات ریاست جمهوری افغانستان . خبرگزاری آلمان مینویسد گویا تاکتیک طالبان برای ترساندن مردم موفق بوده است
سکولار؟ کدام سکولار ؟ ایا واقعا مسئله این است ؟
نگاهی به سر خط خبرهای بالا و همه خبرهایی که رسانه های فارسی به خورد مردم ایران میدهند به ما می گوید تمامی تلاش عده ای هوادار سابق مارکسیسم سیاه کلیسم روسی و امروز روسیه پوتینیست ک گ ب به مثابه بازگشت به دوران تاریک امپریالیستی شوروی حول سه مطلب زیر دور میزند
۱) بگویند مشکل مملکت فقط مذهبی بودن حکومت است و با تبلیغات دروغ و تحریف تاریخ و سانسور اخبار بگویند این رژیم خاص مذهبی را امریکا و فرانسه و انگلیس اورده اند
۲) بگویند راه نجات کشور سکولاریسم خاصی است که انها به ان باور دارند و چیزی جز زائده روده بزرگ روسیه تزاری ـ لنینیستی ـ پوتینیستی نیست . این تعریف بسته و رسوا از سکولاریسم که در ان فقط فاشیست های خونخوار آلت فعل روسیه مثل اسد و قذافی و ناصر و صدام ، و مارکسیست های روسی دیکتاتور فاسد ورشکسته الت دست روسیه مثل مادور، کیم ، کاسترو ، ارتگا ، تره کی ، … و سازمانهای تروریستی تجزیه طلب وابسته به روسیه و احزاب چپ متحد انها و جاسوسان روسیه در کشورهای جهان سوم می گنجند . یعنی همانهایی که عملا امروزه در امریکا ستیزی و دشمنی با اسرائیل و لیبرال دموکراسی و حقوق بشر و توسعه پایدار عملا در کنار پوتین ، اسد ، ملاها هستند و علیه امریکا و لیبرال دموکراسی .
فقط ببینید چه گونه سازمانهای تروریست کرد مثل یگان مدافع خلق در سوریه و بزرگترین حزب خلقی مخالف اردوغان امروز ماهیت اصلی فاشیستی روسی و اتحاد پنهانشان با اسد جنایت کار و روسیه و ملاها را اشکار کردند .
ببینید پوتین برای فروش تسلیحات آشغالی بی خاصیت خودش به عربستان چه گونه مثل کیانوری و طبری و گلسرخی و فدائیان سیاه کلیست از قران ایه می اورد !
ببینید چه گونه سر بزنگاه ها سازمانهای تروریستی کرد به جای مخالفین ملاها در کنار ملاها صف می کشند .
مردم ایران ! بدترین حکومت مذهبی نوع روسی ان است مثل ملاها و هیچ تفاوتی با بدترین نوع سکولار ان یعنی بعثی های جنایت کار روسی و یا مارکسیست های جنایت کار روسی ندارد.
دموکراسی فقط با بریده شدن دستان ایدیولوژی و دین از سیاست ممکن است نه هیچ شکل دلقکی دیگری از ان.
در این راه الجزایر و عراق و لیبی و افغانستان و سودان و عربستان و شیخ نشین ها از مردم ما که در ان واحد در دو جبهه می جنگند ( حکومت مذهبی روسی و اپوزیسیون سکولار روسی ) خیلی زودتر به حقوق خویش خواهند رسید
یکی از بهترین مقالات در نقد کوبنده و روشنگرانه و عالمانه از ماهیت ضد انسانی اسلام و جنایات مسلمانان که تاکنون در یک رسانه فارسی زبان منتشر شده است. با سپاس از کیهان لندن ومترجم محترم
ایکاش که آریامهر کبیر به درستی به این واقعیت های تاریخی آگاهی داشت و همت خود را بجای آنکه در تأسیس سینما متمرکز کند, در بنای مسجد اهل سنت در شهر قم بکار میگرفت تا که حوزویان را با مفتیان مشغول دارد… اما نه… شاه شاهان, دغدغه نفوذ کمونیسم بین الملل را در دل داشت و جانبداری از عزاداران حسینی را برای حفظ آسوده خوابیدن کوروش, لازم میپنداشت…
مقاله بسیار جالبی بود. بیشتر مقالاتی درباره اسلام نوشته میشن به زبان فارسی، فقط بحثشون اینه که بگن مذهب شیعه مشکل داره ولی یکبار نیومدن بگن که حالا مثلاً مذهب سنی بهتره؟!!! حتی یکبار نیومدن بگن که اگه آخوند شیعه مفت خوره، آخوند سنی چیه؟ درواقع یک روی سکه رو مدام تفسیر میکنن که ببینید چقدر وحشتناکه، ولی روی دیگر سکه که افعانستان و پاکستان و کشورهای آسیای میانه رو تا الجزایر و تونس و لیبی رو غرق در خون و خونریزی و فساد کرده رو کلاً چیزی نمیگن. یا غافلن یا یه جورایی به نفعشون نیست که دهنشون رو باز کنن تا مردم بفهمن که سنی و شیعه دو روی یک سکه هست.
در این بین آخوندای سنی هم سنگ تموم گذاشته، مدام میگن شیعه بده تا مردم نفهمن که سنی هم همون برادر شیعه هست در مفت خوری و فساد. آخوندای سنی پاکستانی و افغان و عراقی و سوری و عربستانی و مراکشی مدام با کلی سرمایه گذاری برای تبلیغ به زبان فارسی ضد شیعه میخوان بگن که سنی خوبه ولی محققین گرامی ما در خواب زمستانی، هنوز نمیدونن که این آخوندای سنی برای فردای ایران چه نقشه ها کشیدن! خیال حکومت اسلامی سنی دارن!!! خلافت اسلامی!!! رسمن تو سایتاشون مینویسن. حالا محققین و اون اپوزیسیون بی خاصیت ما!!!!!!
کمی باید محققان ما از این محقق گرامی مصری یاد بگیرن که تحقیق و مقاله نویسی یعنی چی
خلافت، حکومت یا دولت اسلامی که توسط انسان ایجاد شده برگرفته از قرآن و سنت است چگونه هیچ ربطی به اسلام ندارد؟اتفاقن هر گرفتاری که از این نوع حکومت است از خود اسلام و فرمان های قرآن است. کوشش نکنید دین را خوب جلوه بدهید.
بطور کلی هر حکومتی که بر پایه یک ایدولوژی بنیان شود و با خرد جمعی همراه نباشد دیکتاتوری می آورد.
دین ها نه تنها خرد جمعی را نمی پذیرند، بلکه خرد آدمی را به بردگی می گیرند.
چند ماه قبل به شهر گندیشاپور سفر نمودم .از وضعیتی که دیدم بسیار بسیار ناراحت شدم !
تقریبا صد در صد شهر باستانی گندیشاپور در طی حکومت ملاها در بعد از انقلاب ،با خاک یکسان شده است . بیشتر اراضی توسط اداره جهاد کشاورزی شهر دزفول به اهالی واگذارگردیده و انها توسط ماشین الات زمین ها و اثار موجود در شهر را تسطیح و به زیر کشت برده اند و بخشی نیز توسط بنیاد مسکن برای روستائیان خانه سازی و واگذار شده است . در شرایط کنونی از شهر باستانی گندی شاهپور هیچ نمانده است .
باید امام جمعه و فرماندار و روسای ادارات مربوطه در شهر دزفول در پیشگاه مردم ایران ، بخاطر این خیانت محاکمه و مجازات شوند !
دو ارامگاه در محدوده روستای شاه آباد شهر دزفول موجود است .
اول قبر متعلق به فرمانده کشته شده سپاه اعراب در قسمت غرب رودخانه سیاه منصورکه بدست یعقوب لیث کشته میشود و دیگری قبر متعلق به رادمرد ایران زمین رادمان پور ماهک سیستانی در شرق رودخانه .
ملاها در طی این سالها بر گور سردار عرب کشته شده گنبد و بارگاه بنا نهاده اند و بنام زیارتگاه شازده محمد محل نذر و نیاز مردم و اهالی نموده اند و اما قبر یعقوب لیث رها شده و بر بالای قبر او با تخته های جعبه میوه پوشش داده شده و فضای خاک گرفته و رها شده ان محل باعث اذیت و ناراحتی هر وطن پرست و ایران دوستی میگردد .
اخوندهای عرب زده و ضد ایران در طی این سالها تا توانسته اند نسبت به محو اثار باستانی قبل از اسلام تلاش نموده اند و در بسیاری از مناطق موفق و در بعضی از جاهای خاص ناموفق بوده اند !
سایت سرزمین ماتاریخ و فرهنگشعر و ادبمشاهیر و مفاخرگالری تصاویرلینک هاتماس با مادشتک نگین بختیاری
یعقوب لیث در منظومه فاخر پژمان بختیاری
دی ۱۰, ۱۳۹۵ سرزمین ما موضوعات سایت ۰
یعقوب لیث در منظومه فاخر پژمان بختیاری
من پارسی نژاد و فـروزنده اخترم
گُردی ستوده پـروز و مردی دلاورم
زی خسروان گراید پاکیزه گوهرم
گیرم که من شکسته شوم سیستان بجاست
در سیستان، تهمتن کشور ستان بجاست
ایران به جاست تا که بلند آسمان بجاست… ادامه در متن
زندگینامه یعقوب لیث صفاری(۲۴۷ـ۲۶۵)
یعقوب لیث صفاری یکی از سرداران بزرگ ایران و بنیانگذار سلسله صفاریان بود. یعقوب بن لیث صفاری از قریه قرنین در سیستان بود. پدر یعقوب رویگر بود یعقوب نیز در اوایل مانند پدر رویگری می کرد چون به سن رشد رسید به دلیل شجاعت و دلاوری عده ای از عیاران او را به سرداری خود برگزیدند . در سال ۲۳۷ هجری قمری که طاهر بن عبدالله در خراسان حکومت می کرد، خوارج بر سیستان چیره شدند. طاهر که مردی با تدبیر بود یعقوب را سردار سپاه خویش تعین کرد تا خوارج را سرکوب نماید. یعقوب چون سرداری با تدبیر و عیار بود و تمام یارانش از وی فرمانبرداری می کردند، توانست خوارج را درهم بشکند و حکومت سیستان را بنا نهد( سال ۲۴۷ هجری قمری). یعقوب بعد از سیستان رو به خراسان نهاد ولی موفق نشد. بار دیگر در سال ۲۵۳ به خراسان لشگر کشید. این بار شهرهای هرات و پوشنگ را بگرفت و سپس کرمان و شیراز را نیز تصرف نمود . گسترش قلمرو وی موجب نگرانی خلیفه عباسی در بغداد شده بود و پیکی برای پذیرش اطاعت از خلیفه فرستاد اما یعقوب نپذرفت.
نبرد یعقوب با خلیفه بغداد: سرانجام یعقوب با سپاه خود برای نبرد با خلیفه به سوی بغداد شتافت اما در عراق شکست خورد و وادار به بازگشت به خوزستان شد اما آنجا بیمار گردید ودچار قولنج شد. خلیفه پیامی را برای یعقوب فرستاد یعقوب قدری نان خشک و پیاز و شمشیر را پیش روی خود نهاد و به فرستاده گفت : «به خلیفه بگو که من مردی رویگر زاده ام و اکنون بیمارم و اگر بمیرم تو از من رها می شوی و من از تو، اگر ماندم این شمشیر میان ما داوری خواهد کرد ، اگر من غالب شوم که به کام خود رسیده باشم و اگر مغلوب شوم این نان خشک و پیاز مرا بس است یعقوب سرانجام در سال ۲۶۵ هجری قمری در جندی شاپور در اثر قولنج درگذشت. نام پارسی وی را رادمان پور ماهک گفتند که نامی غیر مشهور است
زبان پارسی: در عهد یعقوب لیث، زبان رسمی حکومت های ایران، زبان عربی بود. نویسنده «تاریخ سیستان» چنین روایت کرده است: یعقوب فرا رسید و بعضی از خوارج که مانده بودند ایشان را بکشت و مال های ایشان برگرفت. پس شعرا او را شعر گفتندی به تازی. قد اکرم الله اهل المصر و البلد بملک یعقوب ذی الافضال والعدد. چون این شعر برخواندند او عالم نبود، درنیافت، محمد بن و صیف حاضر بود و دبیر رسایل او بود و بدان روزگار نامه پارسی نبود، پس یعقوب گفت : «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟» محمد وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر پارسی اندر عجم او گفت.
آرامگاه یعقوب لیث صفاری: آرامگاه یعقوب لیث اکنون در ۱۲ کیلومتری جنوب شرقی دزفول در روستایی به نام اسلام آباد دزفول یا شاه آباد دزفول قرار دارد. قدمت آرامگاه یعقوب لیث صفاری، به دوره سلجوقی تا قاجار می رسد. در کنار این آرامگاه بازمانده های شهر گندی شاپور دیده می شود . بنا به اظهار مردم محلی حدود ۲۰ الی ۲۵ سال قبل کتیبه ای بر روی دیوار گنبد به خط عربی قدیم وجود داشته و در آن اسم یعقوب لیث سردار بزرگ ایرانی نوشته شده بود .
منظومه فاخر «پژمان بختیاری» با نام پاسخ یعقوب لیث
پاسخ یعقوب لیث
دی کافتـاب سایه ز فرق جهـان گرفت
دامن کشان به دامن مغرب مکان گرفت
پنداشتم که گوشـه راحت تـوان گرفت
غافـل که در سراچـه هستی رفـاه نیست
آسودگی خوش ست،دراین عرصه آه نیست
خورشیـد و پیروان بـرازنـده گوهرش
وین گوی تیـره منظـر و مـاه منورش
وان روشنـان جلوه گـر از بام و ازدرش
پیوستـه در بسیط جهان در کشاکش اند
تا روز حشر یکسره محکـوم گردش اند
دنیـا نه جای راحت و نه گاه ایمنی است
جولانگه شقـاوت و میـدان ریمنی است
این خاک توده، عرصه بیدادودشمنی است
گیتی مصافگاه زبـون ست و پنجـه ور
اصل وجود فرع نزاعی است مستمر
چـون ز دامـن مـغــرب زدوده شد
آموده جیـب چرخ به شنگرف سوده شد
افشانده بر زمینـه شنگـرف دوده شد
بانوی شـب ز روی نکـو پـرده بر کشید
از پرنیـان ابر به صد عشوه سر کشید
حیرت فـزود مـاه سپهـر آشیـان مرا
دامان گرفت دست بلنـد آسمـان مرا
چون بیهشان کشیدبه خودکهکشان مرا
لختی جـدا ز کشمکش خاکیـان شدم
پندار جـو بـه منظـر افلاکیـان شدم
برتر شدم ز عرصه کیوان و مهر و ماه
بس کوکب سپید در آن ورطـه سیاه
دیدم به چشم وتجزیه کردم به عقل…آه
کانجا هم این کشاکش و غوغـا به کار بود
این جذب و دفع و جنگ و جدل برقرار بود
ناگه ز طرف دشت همـایـون دروگری
در کسوتی کبـود چـو رعنـا صنوبری
آمد فـراز و داشت خـرام مـوقـری
داسی به دستش اندر تابان چـو مـاه نو
برگشته خسته جسم و دل آسـوده از درو
مانند سبزه جـای به دامـان جـو گرفت
گرد ازجبین فشاند و به پاکی وضو گرفت
فرخنـده روز آن که ز جـان راه او گرفت
بدبخت آن کـه چـو مـن در راه زندگی
نه جستـه راز عصیـان نه رمـز بندگی
در روح عاصی ام اثری از امیـد نیست
راهی به غیر شک و تزلزل پدید نیست
این شام تیـره حامل روز سپیـد نیست
آسودگی ز خـاطـر پر درد من جداست
آن را که دین نباشد آسودگـی کجاست
فرض خـدا ادا شـد و دهقـان برزگر
دستار توشه یی که گره داشت برکمر
بگشاد و گشت گرم تناول ز ماحضر
چون نفس بردبارش از آن کامیاب شد
شکر خدای گفت و لب جو به خواب شد
ماه از بر سپهـر خرامـان بـه صد جلال
دهقان به خواب وخاطرش آسوده ازملال
داسش به نور بدر درخشنده چون هلال
گفتی به خواب خوش درمردی ست لشکری
وان داس خوشه چینش تیغی ست جوهری
سرخوش ز لطف جلـوه آن منظر آمدم
در عرصـه خیـال بـه جـولان در آمدم
یادی ز خسروان همـایـون فـر آمدم
آن منظـرم به جلـوه گـه باستـان کشیـد
دامان گرفت و بر سر این داستان کشیـد
دیدم به چشم خسته که یعقوب پهلوان
در بستـر اوفتـاده به آئیـن خسروان
روحـش به سان کوه توانا و تن نوان
و اینک پیام وعد و وعیـدی برون زحد
بر حضرتش ز معتمـد آورده معتَمـد:
بدرود از خلیـفـه اسلامـیـان پنـاه
بر میر سیستان شـه فرخنـده دستگاه
زیبنـده نگـیـن و فـروزنـده کلاه
کز راه صلح و رسم صفا درگذشته است
طومار دوستی به خطا درنوشته است
ایدون شنیده ام که سر کینـه گسترش
پر باد گشته از دم بی مـایـه لشکرش
گویی به جسم خسته گرانی کند سرش
خواهد به گرز کین سر و مغفر بکوبمش
چون مشت خاکی از در هستی بروبمش
ای بی نـوا امیـر همـه مؤمنیـن منم
دارای شرع و حافظ ارکـان دین منم
بگشای اگردوچشم توبیناست کاین منم
رو صلح کن که جنگ تو با من صلاح نیست
بازوی خویش رنجه مکن،دست من قوی است
گر سر نهی به عجز تو بر خاک پای ما
ساید سرت به چرخ ز عهد و لوای ما
تا برخوری ز چشمــه عدل و عطای ما
پوزش طلب که دل به تو بخشایش آورد
تسلیم شو که مهـر مـن آسایش آورد
باز آی ، تا به روز تو نور بهی دهم
پروانـه امـارت و فـر شهـی دهم
فرمان پذیر تا به تو فرماندهی دهم
لشکر مکش که در پی ما نیز لشکری است
بس کن زسروری که مراهم برآن سری است
درخنـده شد سپهبـد از این حیلـه پروری
گفتش به طعنه:بس کن ازاین یاوه گستری
زین لشکری بگـوی بـدان شـوخ منبری
کای خصم دین حق،سخن آخر زدین مگوی
بر گوی از آن چه خواهی امـا از این مگوی
اسلام توست حیلـه و ایمـان تو ریا
مردود کائنـاتی و مطـرود مـا سوی
نه مخبر از رسولی و نه آگـه از خدا
ای دیو خو حدیث سلیمان به من مگوی
ز افعال ایـزد ، ای پسر اهـرمن مگوی۱
۱ـ اهرمن اشاره است به ابوالفضل جعفر بن معتصم ملقب به متوکل عباسی که پلید ترین خلیفه آن سلسله بود و معتمد (ابوالعباس احمد) فرزند او بوده است.
این جـاه شهریـاری و گـاه پیمبری
این فر و سر بلندی و شـاهی و برتری
دانی زکیست ای شده زانصاف وحق بری
این تاج خسروی به تو ز ایرانیان رسید
ز ایرانیان به کشور ایران زیـان رسید
بومسلم این بلنـد بنـا را فکند پی
عباسیان ز پـرتـو تدبیـر و تیغ وی
جستند جا به مسند شاپور و گاه کی
هارون بدسرشـت ز یحیـای برمکی
بر متکای دولـت و دیـن گشت متکی
ایرانیـان اگـر چـه صبورند و بردبار
شوخند و شاعرند و ظریفند و میگسار
اما به روز کـار چـو کوهنـد استوار
گر توسـن از تحمـل ایرانیـان شوی
ناگه اسیر چنگل شیـر ژیـان شوی
اکنون میان ما و تو جـز تیغ تیـز نیست
کاری به غیر جنگ ورهی جز ستیز نیست
حیلت مجو که حیله درین رستخیز نیست
با مرد رویگر به سیاست سخن مگوی
زان عهد استوار حکایت به من مگوی
ایران سپه سرشته ز عزم و دلاوری ست
آرام ما به سایـه شمشیر جوهری ست
نیرنگ و جور و کینه نه آئین لشکری ست
عدل، آیتی ز رایت گردون گرای ماست
صلح جهان ز طبع نبـرد آزمای ماست
اقبـال رو بـه مـردم جنگاور آورد
رحمت بر آهنین جگران داور آورد
خرم کسی که رخ به پرنداور آورد
نظم جهان قبضـه شمشیر بسته است
تدبیر تیـغ بازوی تقـدیـر بسته است
ای مهتر زمـانـه تو ما را مهی مده
منشور سرفرازی و فرّ شهی مده
فرمان مرا و شوکت فرماندهی مده
محکوم امـر توسـت اگـر پادشائیم
ای خاک بر سـر من و فـرمانروائیم
تیغ من است حامل عهـد و لـوای من
مشکل گشای من دل جنگ آشنای من
من پاسدار شاهی و شاهی سزای من
دولت عنـان به مـردم شمشیرزن دهد
مشت ستبـر پاسخ دنـدان شکن دهد
۱ـ مردم نیشابور مدعی بودند که یعقوب عهد و لوای خلیفه (به زبان امروز فرمان حکومت)را ندارد و اطاعتش جایز نیست. یعقوب بزرگان شهر را گرد آورد و به خادمی گفت: عهد و لوای خلیفه را بیاور تا به اینان نشان دهم. آنگاه از میان دستاری که به حضور آوردند شمشیری برهنه برگرفت و با آهنگی هراس انگیز گفت: اینست عهد و لوای خلیفه و هم آن چیزی که خلیفه را بر تخت خلافت مستقر ساخته است.
من پارسی نـژاد و فـروزنده اخترم
گُردی ستوده پـروز و مـردی دلاورم
زی خسروان گراید پاکیـزه گوهرم
تا آشنا به قبضـه تیغ ست دست من
چشم فلک به خواب نبیند شکست من
گیرم که من شکسته شوم سیستان بجاست
در سیستان ، تهمتـن کشور ستان بجاست
ایران به جاست تا که بلند آسمان بجاست
یعقوب اگـر نمـانـد نمـویم به ماتمش
پاینده بـاد رایـت ایـران و پرچمش۲
صلح شما کجا سخن جنگ مـا کجا
این مدعا کجـا رود آن مـدعـا کجا
آری خوش ست صلح ولی باکه،تاکجا؟
من هم اگر به جای تو ای دوست بودمی
بر آستان صلـح سـر از شـوق سودمی
بی دین به نام دین به جهان پیشوا شدن
بـا حیلـه جـانشین رسـول خـدا شدن
نابرده رنـج خسـرو فـرمـانـروا شدن
عیشی خوشست و بی سخن جنگ خوشترست
بـا جام بـاده گـر نبـود سنگ خوشتر ست
۱ـ یعقوب پسر لیث پسر معدل پسر …پسر اردشیر بابکان.
۲ـ پرچم لغتی است ترکی و مغولی به معنی دم گاو و بالأخره منگوله ابریشمین که بر فراز درفش می آویزند
لکن مرا که خانه به چنگال دشمن است
پامال جور بی وطنان ملک و میهن است
آزاد نـام دارم و بنـدم به گردن است
با خصم خود نشینم و آسـوده می زنم؟
من مرد عزم و غیـرتم این کار کی کنم
نی نی بیـا و ایـزدی آهنگ من ببین
در راه رزم عـزم گرانسنگ من ببین
از حرف آشتی بگـذر جنگ من ببین
راه نـجـات کشـور ایـران ز بـار ننـگ
جنگ است وجنگ وجنگ بلی زنده بادجنگ
اکنون منم به کام تو بیمـار و بستری
گر بگذرم تو وارهی از جنگ و داوری
ور ماندم زمانه به شمشیر جوهری۱
سیر از سریر دولت و شاهی کنم تو را
یکسر به سوی بادیـه راهی کنم تو را
آنگه ز زیر بالین ســردار قهرمـان
نانی جوین و تیغی جانبخش و جان ستان
برکرد و همچو شیر بغرید و گفت: هان
با معتمـد بـگوی ز یعقـوب رویـگر
کاین است پاسخ تو بدان نیـک درنگر
۱ـ ور ماندم به فتح نون: اگر مرا باقی بگذارد.
گر شد نوشته نامـه دولت به نام من
حاکم شود به فرق تو فرخ حسام من
ایران رهد زننگ و همین است کام من
ور زانکه تیغ کج نکنـد کـار ملک راست
نان جوین و پیشه پیشین من به جاست
پژمان بختیاری شاعر بزرگ معاصر(۱۲۷۹ـ ۱۳۵۳)
منبع: کتاب زندگی و اشعار پژمان بختیاری ـ پژوهش و تدوین: رضابهرامی دشتکی ـ ۱۳۹۴
آرامگاه یعقوب لیث صفاری در خوزستان
bigtheme
” style=”margin: 0px; padding: 0px; border: 0px; font-style: inherit; font-variant: inherit; font-weight: inherit; font-stretch: inherit; font-size: inherit; line-height: 1; font-family: inherit; vertical-align: bottom; display: inline-block; text-indent: 0px; text-align: center;”>ShareSave
ثبت ملی آثار بختیاری با نام جعلی!یوسفعلی میر شکاک، شاعر برجسته
سرزمین ما
سایت فرهنگی پژوهشی ویژه تاریخ و فرهنگ «سرزمین بختیاری» و ایرانزمین
مطالب مشابه
نمایشگاه بزرگ کتاب در…
مهر ۰۳, ۱۳۹۸
به یاد یعقوب لیث دلاور ایرانی
این تاج خسروی به تو ز ایرانیان رسید
ز ایرانیان به کشور ایران زیـان رسید