مسعود کیمیایی فیلمساز قدیمی سینما دربارهی نقش فیلم سینمایی «قیصر» در شکلگیری انقلاب در سال ۵۷، گفته است: «تو چطور میتوانی در سال ۴۷ فیلمی بسازی که در سال ۵۷ جواب دهد؟ اینها در بافت اثر است و اگر بافت صحیح باشد با خودش اتفاق میآورد.»
مسعود کیمیایی فیلمساز قدیمی سینما در گفتگویی با ماهنامه فیلم بطور تلویحی فیلم سینمایی «قیصر» را در وقوع انقلاب ۵۷ موثر خوانده و مدعی شده است: «روزمرگی با خودش، حادثه و تفکر میآورد یعنی دو ماه نگذشته یک جریان دیگری راه میافتد و اتفاق دیگری روی میدهد و مجلس زیر و رو میشود. تو چطور میتوانی در سال ۴۷ فیلمی بسازی که در سال ۵۷ جواب دهد؟ اینها در بافت اثر است و اگر بافت صحیح باشد با خودش اتفاق میآورد.»
نیم قرن پس از ساخت فیلم سینمایی «قیصر»، شایعاتی درباره ساخت قسمت دوم آن در رسانههای سینمایی منتشر شده که حاکیست در فیلمی با عنوان «خون شد» کیمیایی قصد دارد شخصیت «قیصر» را بازتولید کند.
با این حال، کیمیایی این شایعه را تکذیب کرده و گفته که «هیچ فیلمی از خودم یا دیگران را برای دوبارهکاری دوست ندارم. ضربهای به من میخورد و تمام جانم بهم میریزد و میشود یک اثر. اگر این را تکرار کنم جانم بهم میریزد و وقتی جانم بهم میریزد یک تولد دیگر رخ میدهد وگرنه اساس کار، تقلب است.»
مسعود کیمیایی بیان داشت: «یک کاری کردهایم و گرفته. حالا میخواهیم آن را ادامه دهیم که آنهم بگیرد؟ این اصلا هنرمندانه نیست.»
«قیصر» فیلمی به کارگردانی و نویسندگی مسعود کیمیایی، ساخته سال ۱۳۴۸ است. در این فیلم بهروز وثوقی، ناصر ملکمطیعی، جمشید مشایخی، ایران دفتری، پوری بنایی، بهمن مفید، جلال پیشوائیان و شهرزاد نقشآفرینی کردهاند. این فیلم را آغاز موج نوی سینمای ایران میدانند ولی همواره اثری بحثبرانگیزی بوده که مخالفانی نیز دارد. «قیصر» داستان اقدام به انتقامگیری شخصی قهرمان فیلم است که بر مبنای ساختارهای امروزه دنیا، پذیرفته شده نیست. این اثر از سوی برخی حتی نقطه آغازین انقلابی دانسته میشود که در سال ۵۷ رخ داد و ساختار حکومت را تغییر داد. از این رو، مسعود کیمیایی همواره به عنوان فیلمسازی موثر در این روند شناخته شده و انتقادهای سختی هم به او وارد شده است.
اگر کسی مستند ذهن مسعود کیمیایی را جویا شد این هم سند.
شنیده اید که تروریست های اسلامی با گروگان گرفتن کودک زنان, از آنان برای ترافیک مواد مخدر, پول حواله و و و استفاده میکنند؟
شنیده اید که در دوران حمام خون طالبان افغانستان کودک زن ها را گروگان گرفته و تا زن کاری یا رسالتی را به نحو احسن انجام نمیداد کودک او را آزاد نمیکردند.
بورقا یا حجاب تضمین ترافیک اصلی مشتی تروریست بزهکار بوده است که شامل نیمی از جهان میشده.
حتا در شکم زن هرویین میدوختند (عمل جراحی), در پلاستیک هایی که بوی مواد به بیرون درز نکند, ماموران فرودگاه ها یا چک پوینت از اینکه زن حامله است با شکم باد کرده کوتاه آمده حتا تسهیلات عبور او را از موانع کمک میکردند! – عمل جراحی و استفاده از بدن زن برای رد و بدل پیام در سراسر جهان.
بوریس جانسون گفته بود زنان در بورقا شبیه “جعبه های پستی” هستند.
با شنیدن این کلی خندم گرفته بود, چونکه زمانی که خود در لندن بودم و استرس ترافیک, گاهی با عجله به استگاه اتوبوس رفته بی قرار که اتوبوس سر موعد برسد که من قرارم دیر نشود.
و چون فرهنگ در انگلستان ایجاب میکند که نهایت نزاکت را در رفتار داشته باشید, یعنی در عبور و مرور راحتی و تسهیل عابرین را رعایت کردن, من در ایستگاهی ایستاده به جانبی نگاه دوخته که اتوبوس از سر پیچ خیابان سر برسد.
حس کردم بغل من یک زنی با حجاب سیاه استاده است.
طبق هنجاری “انگلیسی” که در بالا ذکر شده است, گفتم نگاه نکن, و کمی فاصله بگیر که مبادا مزاحم باشی.
آرام کمی فاصله گرفتم و اتوبوس هم آمد, با خوشحالی پریدم توی اتوبوس, روزی سرد, در صندلی گرم نشسته, از پنجره تماشای ابهام بزرگ ترین سازمانی که بشر تاسیس کرده است.
لندن بزرگ, بزرگ ترین سازمان یا مجموعه ایست که چهار میلیون انسان بیست و چهار ساعته گوشه ای از مسئولیت را به عهده گرفته تا این سازمان در چرخش در هم و بر هم جهانی کارساز باشد و در کناره های عبور و مرور جهانی ترین شهر آزادی همه جا استنشاق شود..)
آیا لندن بزرگ را با این دید نگاه کرده اید؟
کافی است چهار خیابان این شهر را قدم بزنید, از کنار ۸ هزار سال تاریخ این شهر را معجزه آسا و زیبا در هم تافته است رد میشوید.
وقت من در لندن کم بود با چشمان تشنه خصوصیات معماری و هنر تزیینی این شهر را میکاویدم.
اتوبوس شروع به حرکت میکند, من از پنجره نگاهی به زن انداخته که کاش نمی انداختم.
چون خنده در من منفجر شد که مردمانی که دور و بر من نشسته بودند, نگاه کن که این به چه میخندد.
ان زن سیاه پوش نبود, یک جعبه ی آهنین سیاه بوده که مردم نامه ها و پست خود را در آن میریختند.
قسمتی که شما از درز جعبه نامه را میاندازید, شبیه چشم زن در بورقا هست!
بحث استفاده, در اساس سو استفاده از زن محجبه برای حواله ی پول, پیام, مواد مخدر, سلاح و حتا نطفه های مردان تروریست در شکم, که این پاداش اسلامی است. در رسانه های بریتانیا زیاد گفته اند.
فقط خواجه حافظ شیراز, فاطی خامنه ای و مسعود کیمیایی از اینها بی خبرند!
بوریس به زبان طنز خواست بگوید که از همه ی اینها اطلاع داریم.
و دیدیم چگونه این گنگ های بزهکار, یا با ذهنیت بزهکار به بوریس حمله کرده و اصل ماجرا را که نیت او بوده است ماست مالی کنند.
اینجا با فیلم های مسعود کیمیایی سر و کار داریم:
او میخواهد بزهکار و لمپن کلاس (سید مبصر) از زن برای ترافیک پول دزدی و مواد استفاده کند.
آخرین سکانس های فیلم گوزن ها که سید (بهروز وثوقی) چمدان پول را به فاطی میدهد و برای رد گم کردن طرح فرار از چنگ پلیس به درون خانه, که پلیس چون افراد درون خانه مسلح هستند اجازه ی استفاده از سلاح را دارد و با شوت کردن از پنجره ها, آنجا را به آتش میکشاند که سید و دزد مسلح بانک میمیرند.
خاتمی گفته بود انقلاب ۵۷ پیروزی خون بر شمشیر بود.
خاتمی نمیگوید خون ششصد هزار کودک ایرانی بین جنگ سید صدام و سید خمینی برای پول نفت ایران, و حتا یک دو شهید سید هم دیدی, بدان که گوریل قبیله و قبیله گرا تشخیص داده است که او سید نیست! (بنی صدر, قطب زاده, و تعدادی در خور توجه که گوریلولله خمینی تشخیص نمیداد از نسل سادات باشند.) همان فرهنگ گله های میمون “آلفامیل” که در جنگل میبینید.
تکرار کنم ؟ ششصد هزار کودک از طبقه محروم ایرانی بویژه روستاهای تحت نظارت سید کدخدا ها!
این پیروزی یا بیماری روان پریشی خون و سکس فرهنگ میمونی ارزش چس پشه هم ندارد.
دیالوگ فیلم متانت و نزاکت رفتاری در شهرهای پر ترافیک را برنمیتابد و آن را “ترس” تلقین میکند.
– بزن سید بزن با کله بزن تو سر طرف.
بلکه خشونت را تشویق میکند.
او دزدی ی مشتی لات تنبل و درس نخوان در کلاس را حماسه وار ستایش میکند.
فقدان موفقیت آنها را میخواهد با مجازات کردن سیستم ارضا کند.
این گونه تصور کنید که چند تا انسان مفلوک و نا موفق را به شما سپردند, شما به جای نرمال کردن رفتار آنها, آنها را تشویق میکنی گرد و خاک ایجاد کنند.
***
بعد انقلاب سید مبصر کشور شد و با الیتی بزهکار در خیمه ی غارت به نام دولت اسلامی دار و ندار مردم را سر کیسه کرد و سهم کارگردان کیمیایی را هم پرداخت.
فاطی هم زد زیر حجاب و شمش های طلا را زیر متکا ها که بانک اسلامی است پنهان کرده برای شوهر چاق و رانت خوارش یک پیام بیش ندارد.
بیرون خانه هر غلطی کردی بکن – بچه بازی کن, دزدی کن, رانت بخور, به دختران مردم حمله کن, اسید بپاش, در زندان شکنجه و تجاوز کن, در خیابان جوانان مردم را شلاق بزن, آنان را با تیر خلاص یا دار اعدام کن, تمام اینها را “بیمار گونه” انکار کرده و به شوهرش که هر شش ماه به منزل میاد مشتی در بشقاب پولوی فاطی فرو کند, فاطی میگوید: وای شوهرم به سلامتی غیرتت!
این روزها لالیوود پاکستان هفتگی از این گونه فیلم های لجن میسازد که گوزن های کیمیایی ۱% این مولتی پراداکشن نمیشود.
در پیام بالا اشاره کردم که فقدان ادبیات رومانتیسیسم (قهرمان یا ارکتایپ) یا پسا رومانتیسیسم (ضد قهرمان) یا دوری ایران از این پروسه ی جهانی ضربه های مهلکی به هستی و هنر ایرانی میزند که سایه ی آن خلاء (اضمحلال قجری – آخوندی) تا آخر حکومت پهلوی بر ذهن, فکر و اندیشه ی ایرانی سنگینی میکرد.
بعد از جمهوری اسلامی که فیلم های ساده و روستایی را برمیتابید با پدیده هایی مثل کیارستمی, مخملباف, بهرام بیضایی و داریوش مهرجویی فضایی در آسمان هنر ایرانی باز میشود که در تصویر و زبان ابژکتیو به نمایش ابعاد ظلم بپردازد.
فیلم های حکومتی به قهرمان سازی رو آورده و جنگ ایران و عراق بهانه ای میشود که پهلوان پنبه ها را در سینما به ابرمرد تبدیل کنند و جفتک های بز بز قندی و صنعت کارخانه ی شهید سازی بعلاوه ی سرویس انواع فستفود در بوفه با تخفیف برای خانواده های شهدا!
کارگردان های نامدار کشور ما نمیدانم آگاه یا نا آگاه, هر دو حالتش مثبت و قابل ستایش است. مستقیم رفتند سراغ محرومیت ها.
سینما در ایران هنوز حرف های زیادی دارد و میتواند آن خلاء یک صد و پنجاه ساله ی دوری ایران از تحولات جهانی را پر کرده و باز بینی کند.
چندی پیش داشتم راجع به عباس کیارستمی مقاله ای میخواندم (به انگلیسی) همزمان یک بنر آماری بهترین کارگردان های تاریخ سینما را در شبکه های سایت های اهل سینما به رای گیری و انتخاب گذاشته بودند که میشد نتایج را در بنر نگاه کرد.
انتخاب بهترین کارگردان به مدت یک هفته آنلاین انجام شد, در آن پروسه میدیدید کیارستمی تقریبا تا آخر انتخابات “جهانیان” منتخب شماره یک بوده و همراه چارلی چاپلین پس و پیش تا اینکه عاقبت چارلی چاپلین برنده شد و کیارستمی نفر ششم.
غیر از کیارستمی تعدادی در خور توجه در لیست پنجاه اولین افتادند که مخملباف را الان حضور ذهنی دارم و چند تا دیگر. همین الان دنبال آن سایت گشتم پیدا نکردم, شاید شما پیدا کنید.
این نشان میدهد که رویکرد سینما به شناسایی محرومیت در ایران توجه جهانی را هم جلب کرده است که برخی سینمای ایران را برای چهار دهه سینمای کیفیت ها نامیدند.
پدیده ی کیارستمی فراتر از سناریوهایی است که از متن زندگی واقعی بیرون میکشید و آن را در اقتباس ساده ترین با ژرف فلسفی رسا به تصویر میکشید.
ایشان را هر چند در پرده ی سینما میتوان پدر رئالیتی تی وی (TV) هم شناسایی کرد. چون فیلم های کیارستمی در محافل هنری امریکا گفتمان آوردن زندگی در متون مدیا را الهام شد.
مخملباف هم هر چند خود از دوران به گفته ی خودش سیاه سفیدی فیلم های اولیه فاصله میگیرد و آن کارها را قابل افتخار نمیداند, اما همان ها هم در مجموعه ی مخملباف ارزشمند است. چرا که جستجو به دنبال خود در هنر اهمیت بسزایی دارد.
گبه ی مخملباف تمام و کمال اوج روایت هنر واقعیت جادویی را بر پرده سینما ثبت کرد.
شجاعتی که او در جستجوی خود در سینما بخرج داد قابل ستایش است که در مدرنیزم اهمیت زیادی دارد.
مخملباف در این راستا بر پرده سینما حرف خود را زده است.
در پایان نگارنده در تاتر اروپایی تجربه دارد و هنر ایرانی را از دور پیگیری کرده \ میکند. اگر زبان فارسی اشکالاتی دارد میبخشید.
در سراسر دوران پهلوی تولید هنر دچار یک کج اندیشی خاصی است که ریشه ی معضل را نمیتوان در دوران پهلوی جستجو کرد. بلکه سده ی قبل آن, دوران اضمحلال قجری, زمانیکه پوشش بومی زنان و مردان ایرانی به مزایده گذاشته میشود که صادرات پارچه و لباس آن از نا کجا آباد به ایران میرسد. کاروان های شتر از جهان اسلامی به ایران دو یا چند نمونه پارچه آورده که عبا و قدک برای مردان و بورقا برای زنان. اضمحلال قجری آخوند را در مرکز توجه قرار میدهد چونکه توانسته بودند ایران را مصلوب خفقان کنند و در این دوره هست که ایران از تحولات جهانی دور مانده است. این دوری با استیلای آخوند بر هستی ایرانی من جمله شاهان ضعیف قاجار سبب فقدانی در هنر ایرانی میشود که هنوز اجتماعات ایرانی من جمله هنری هم از آن رنج میبرند. دورانی رومانتیسیسم قهرمان گرایی را به صحنه آورده اما دیری نپایید که متوجه شدند که جای قهرمان و مقهور را باید بچرخانند. چارلز دیکنز با الیور تویست, ویکتور هوگو با گوژ پشت نوتردام, داستایوسکی با آزردگان \ بیچارگان موج ادبیاتی را شروع میکنند که قربانی در مرکز توجه داستانی قرار میگیرد. در این دوره است که ذهنیت عوام هم تحت تاثیر قرار گرفته و بستر شناسایی ابعاد ظلم و تبعیض شناسایی بشود. دیگر برای گرگ سخت بود که پشت نقاب مذهب پنهان شده و گوسفند ها را با ترفند باورمندی به یوغ حکومت گرگ یا چوپان بکشاند.
چرا که هنر اروپایی تمام پرده ها را دارید و گرگ باورمند دیگر اعتبار نداشت.
ایران از این پروسه ی “رمان” که ژانر اصلی هستی شناسی و ادبیات در هنر نوین است دور بوده است.
فقدان رمان در ادبیات ایرانی هنوز ایرانی را دچار اغتشاش ذهنی میکند که جای ظالم و مظلوم را تشخیص نمیدهد.
این اغتشاش وارونه اندیشی سراسر در اجتماعات ایرانی مشاهده میشود. مسعود کیمیایی استثناء نیست.
دیالوگ فیلم های مسعود کیمیایی میخواهد خلائی را پر کند که خود هم نمیداند سوراخ دعای آن کجاست!
میخواهد ضد قهرمان بسازد اما با زیرکی گرگ را در لباس مظلوم تبدیل به قهرمان میکند.
نمونه فیلم گوزنهاست, کسی گفت که بهرین فیلم تاریخ سینمای ایران است. از دیدن این فیلم تعجب کرده بودم.
چونکه ضمیر شناسی دیالوگ نشان میدهد که با زبلی جای ظالم و مظلوم را وارونه نشان میدهد!
کاراکتر فیلم ها نقش را معجزه آسا بازی میکنند که ارزش فیلم صرفن به همین است اما کاراکتر های عوام پسند فیلم نشان اغتشاش ذهنی کارگردان و نویسنده هست.
کاراکتر های فیلم, صاحب خانه ی اجاره ای, دزد, معتاد, زنی بینوا و استاتیست تئاتر و دستگاه قدرت, یعنی نیرو های پلیس.
ضمیر سناریو مذهبی است و تکثیر خشونت و انتقام را فرا میخواند.
اما کنایه های ملودراما انگاری در مسجد را میکوبد.
– سید نترس – تو هنوز مبصر کلاسی , نترس!
*****
بازیگران این فیلم بازی نمیکنند, معجزه بخرج میدهند. از این بابت باید به کارگردان هم آفرین گفت. اما مشکل کارگردان و تقریبا تمام نسل ۵۷ تا امروز وارونه اندیشی است که پیش خوان ان همان فقدان جهانی حضور ایران, حد اقل در عرصه هنر نهفته است که “رمان” نویسی از قهرمان ها تا ضد قهرمان ها عطف توجه خاص و عام را به شناسایی ابعاد و اشکال ظلم و تبعیض معطوف میکند که اروپا بدون این دوره هرگز نمیتوانست به مدرنیته برسد.
پرهیز از مظلوم ستایی یکی از روش های ممانعت از تظلم است.
مسعود کیمیایی و بسیاری دیگران در تشخیص این مهم از ضمیر شناسی عاجز هستند.
پس بیخود نیست که جای ظالم و مظلوم در ذهنشان مخدوش است و شیپور را از دهانه ی آن میدمند!
نگارنده ی این متن که خود تجربه ی کار در تاتر اروپایی دارد شک میکند کیمیایی را در موج نوی سینمای ایران جا بدهد. آغاز موج نو با فیلم گاو و دائره ی مینا بوده است.
اما اغتشاش که در محافل هنری ایران حاکم است که یک نکته ی کلیدی آن در بالا ذکر شده است, شاملو را هم بدون درک درست کاری که نیما یوشیج کرده بود و آن هم شکستن طلسم حلقه اتصال مذهب عرب با فرهنگ ایرانی همان “قافیه” بوده, به سفره ی نثر نیمایی پرید و شاعرانه پر پر زد و نمیدانست نثر میسراید و نه شعر!
کیمیایی هم در سینمای ایران پرسه زد که سید, لات چاله میدون, عرق خور معشوق فاطی, گنجاندن عبارت قرانی در سناریوی سینما و آخوند قواد و فساد که انگار از پشت دوربین میخواهد تلاش پهلوی را به جرم نپرداختن خمس و زکات از آباد کردن چاله میدون آخوند قجری ممانعت کند!
و نیما یوشیج چه خوب گفت:
– نیز این بود بذری دگر شدست پاشیده به سنگستان و فرسودست!
به جد آقا سوگند، نسخه دوم این فیلم را بساز ، شاید فرجی شود انقلابی شود…