یک فعال کارگری روایتی از سه روز حبس در زندان کچویی استان البرز را منتشر کرده که در آن از نبود امکانات بهداشتی، توزیع غذای نپخته و بیگاری کشیدن از زنان زندانی گفته است.
پروین محمدی نماینده سابق کارگران صنایع فلزی ایران و نایب رئیس اتحادیه آزاد کارگران ایران در یادداشتی که در کانال تلگرامی اتحادیه آزاد کارگران ایران منتشر شده تجربهی سه روز حضور در زندان کچویی استان البرز در بهمن ۹۷ را روایت کرده است.
پروین محمدی در طی سالهای گذشته به دلیل فعالیت در حوزه حقوق کارگران بارها احضار و بازداشت شد. او اردیبهشتماه سال جاری به همراه چند فعال کارگری دیگر در پارک جهاننمای کرج بازداشت و پس پانزده روز بازداشت به قید کفالت موقتاً آزاد شدند.
دادگاه رسیدگی به پرونده پروین محمدی و علیرضا ثقفی و هاله صفرزاده دو فعال کارگری دیگری که با او بازداشت شده بودند روز دوم شهریورماه جاری توسط شعبه اول دادگاه انقلاب کرج برگزار شد و قاضی برای هر یک از آنها حکم یک سال حبس تعزیری صادر کرد. محمدعلی جداری فروغی وکیل پروین محمدی درباره حکم صادر شده برای موکلش به خبرگزاری ایلنا گفته بود که اتهام پروین محمدی «تبلیغ علیه نظام» بوده و وی به این حکم اعتراض خواهد کرد.
با این وجود روز گذشته خبر رسید که حکم یک سال زندان پروین محمدی در دادگاه تجدید نظر نیز تأیید شده و این فعال کارگری به زودی برای گذراندن یک سال حبس به زندان منتقل خواهد شد.
https://kayhan.london/1398/06/11/%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%af%d8%a7%d9%85%d9%87-%d9%81%d8%b4%d8%a7%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d9%81%d8%b9%d8%a7%d9%84%d8%a7%d9%86-%d8%b5%d9%86%d9%81%db%8c-%d9%88-%d9%85%d8%af%d9%86%db%8c%d8%8c-%d8%b3%d9%87
متن کامل روایت پروین محمدی از آنچه طی سه روز در زندان کچویی استان البرز تجریه کرده را در ادامه میخوانید:
بهمن ۹۷ برای اولین بارمفهوم زندان را در زندان زنان کچویی تجربه کردم.
در ابتدای ورود و شنیدن عنوان اتهام امنیتی بر روی برگه معرفی برای زنانی که در اتاق مدیریت بودند تعجب برانگیز بود و خیلی سریع عنوان اتهامی من در بین دیگران پخش شد چون تنها متهم امنیتی به حساب میآمدم. مرا به سالن شماره ۳ به عنوان بند قرنطینه بردند، سالن درازی که حدودا ۵۴ زندانی در دو ردیف تختهای فلزی سه طبقه در آن جای گرفته بودند.
یک تلویزیون در نزدیکی سقف نصب شده بود که کنترل خاموش و روشن کردن آن دست مسئول بند که خود یکی از زندانیان با سابقه بود قرار داشت. هیچ روزنامهای توزیع نمیشد و میگفتند هر کس میتواند از خانوادهاش تقاضا کند تا هفتهای یکبار در زمان ملاقات، برایش روزنامه بیاورند.
برای شنیدن اخبار از تلویزیون باید التماس مسئول بند را میکردی که با تمسخر بهت جواب میداد «اخبار را میخواهی چکار» و اجازه تعویض کانال تلویزیون را به کسی نمیداد.
در عمل از کل وقایع جامعه دور بودی و خلع کامل خبری حاکم بود الا اخباری که دست و پا شکسته در زمان کوتاه تماس تلفنی بدست میآوردی.
در انتهای سالن یک یخچال هفت فوت قرار داشت که باز اختیارش دست مسئول بند بود و به غیر از خودش و چند نفر کمکیاش، دیگران حق دست زدن به آن را نداشتند. افراد مواد غذاییشان را کنار تختشان نگهداری میکردند.
برای داشتن آب خوردن اگر شانس با تو یار بود و بطری نوشابه داشتی، میتوانستی از دستشویی آب پر کنی و کنارت نگهداری کنی. هر ۵ نفر یک سفره بودند و جیرههای نان و قند و چایی و … را با هم دریافت میکردند.
یک سرویس بهداشتی با سه توالت و حمامی با دو دوش در انتهای سالن بود که با یک پرده کلفت از سالن جدا میشد.
تختی به همراه سه پتو به من تعلق گرفت، تمام وسایل خوراک و پوشاک و ظروف افراد در زیر تخت بر روی زمین بدون موکت و فرش در سبدهای پلاستیکی میوه و تره بار قرار داشت.
خیلی زود متوجه شدم ظروف در اینجا حکم کیمیا را دارد و به ندرت هر ۵ نفر دارای ظرفی برای پخت و پز بودند، لیوان و بشقاب حکم طلا را پیدا کرده بود و به سرقت میرفت.
اولین غذایی که توزیع شد متوجه کیفیت فوقالعاده پایین آن شدم و اینکه شنیده بودم غذای زندان غیرقابل خوردن است برایم بیش از پیش ملموس میشد.
در کل، زنان در چهار سالن همانند این بند زندانی بودند یک درمانگاه و یک کتابخانه و کارگاه بیگاری و یه آشپزخانه دو در دو، با ۵ شعله گاز و یک سماور بزرگ برای تهیه آبجوش و یک حیاط داغون و پر از چاله و چوله سهم زندگی در این زندان بود.
یکی از شبها موقع توزیع غذا دیدم سیبزمینی و تخم مرغ دارند پخش میکنند بعد با تعجب دیدم آنها نپخته هستند و باید ۲۵۰ نفر سهمیهشان را در ساعت هشت شب با ۵ شعله گاز موجود و بدون در اختیار داشتن ظروف پخت و پز مناسب، خودشان آماده کنند که اینکار عملاً امکان نداشت، به همین دلیل اکثریت نان و پنیر و به قولی حاضری خوردند، تعداد اندکی که میخواستند سیب زمینی را برای پخت آماده کنند با استفاده از درب کنسروهای مصرف شده به جای چاقو به سختی سیب زمینیهای گردن کلفت را پوست میکندند و خرد میکردند چون چاقویی برای پوست و خرد کردن وجود نداشت.
حیاطی به وسعت بیش از ۲۰۰ متر مربع بعنوان هواخوری، شستن پتو و موکت و پهن کردن لباسها از ساعت ۸ صبح تا ۸ شب در اختیار داشتیم.
حیاطی که هیچ تناسبی با جمعیت موجود نداشت و اصلا نمیتوانستی در آن ورزش کنی.
چیزی که برای اولینبار تعجبم را برانگیخت دیدن صحنه شستشوی موکت با دمپایی پلاستیکی به جای فرچه بود چون فرچهیی وجود نداشت.
هر ۵ نفر، یک باصطلاح لگن داشتند برای شستشوی لباس، یک گالن بیست لیتری آب را از وسط نصف کرده بودند که هر نیمهی آن لگن ۵ نفر بود با لبه هایی که بر اثر ناصاف بریدن آن دستانتان را شکاف میداد؛ که آن هم در این وانفسا به سرقت میرفت.
کل ۲۵۰ زندانیِ زن محبوس در این زندان برای تماس با بیرون زندان ۴ عدد گوشی تلفن در گوشهای از سالن داشتند که تلفنها در اختیار یکی از زندانیان قرار داشت تا نظمی به تقاضای این همه زندانی و تعداد محدود تلفن بدهد.
یک روز در میان ۱۵ دقیقه وقت تلفن به هر کس تعلق داشت که حدودا ۲ ساعت پس از ثبت نام و قرار گرفتن در صفی طولانی، نوبتاش میرسید.
تمام نظافت دستشوییها و حیاط و سالنها و توزیع غذا به عهده زندانیان بود، البته به صورت داوطلبانه، در صورت انجام هر کدام از این کارها، مبلغ فوقالعاده ناچیز و یا ده دقیقه زمان اضافه تلفن به آنان تعلق میگرفت.
زهرا زن قد بلند و کمر خم شدهای بود که علاوه بر نظافت عمومی، تخلیه سطلهای سنگین زباله و توزیع غذا را برای دریافت یک پاکت سیگار انجام میداد.
شستن و خشک شدن لباسها یکی از مشکلات اصلی بود، چرا که باید لباس در حیاط هواخوری پهن میشد و تا خشک نشدنش حق آوردن لباس به داخل بند را نداشتیم.
چون تعداد بالایی کارتن خواب زندانی بودند که خانوادههایشان آنها را ترک کرده بود و هیچ لباس و یا پولی برایشان فرستاده نمیشد لباسها در موقع خشک شدن دزدیده میشد و باید تا خشک شدن لباست از آن مواظبت میکردی.
زمستان بود و آفتاب نیمه جان و لباسها کلفت، این بود که ساعتها در حیاط سرد باید مواظب لباست میبودی!
ساعت ۱۰ باید همه ساکت در رختخواب میخوابیدند از این ساعت تا ۷ صبح هر ۲ ساعت، یک نفر به صورت داوطلبانه در طول بند راه میرفت و نگهبانی میداد و برای خدمتی که میکرد ۱۰ دقیقه وقت اضافه تلفن هدیه میگرفت.
ساعت ۷ صبح بیدارباش بود و اول شمارش افراد بندها صورت میگرفت و بعد یک نرمش دسته جمعی و بعد صبحانه و روانه شدن به حیاط و کارگاه و …
کارگاهی در جنوب زندان قرار داشت که طبق اینکه کدام کارفرما با زندان قرارداد داشت، تولیدش متفاوت میشد.
هر روز بیش از ۵۰ نفر برای بیگاری به اتاقهای تولیدی کارگاه میرفتند. روزی که من همراه آنان شدم بستههای لباس و ملافه بیمارستانی یک بار مصرف را تولید میکردند.
من در قسمت بستهبندی مشغول شدم کارگران در اتاقهای مختلف مشغول کار بودند. اتاقی برش مواد اولیه و اتاق دیگر دوخت آنان و اتاقی که من در آن بودم بستهبندی آن را انجام میداد. از ساعت ۹ صبح تا ۱۲ ظهر و بعد، از ساعت ۲ تا ۴ بعد از ظهر زمان بیگاری زنان بود.
برای هر روز کاری ۱۰ دقیقه زمان اضافه تلفن و یا اگر بطور مرتب در همه روزها میرفتی مبلغ ناچیز ۱۰۰ هزار تومن برای یکماه به آنان تعلق میگرفت.
کنجکاو شدم ببینم کدام کارفرمای خوشبخت پشت این تولیدات است که از مکان و نیروی کار مفت زندان برای تولیداتش سود میبرد.
کارگران میگفتند که این تولیدات به عراق صادر میشود و کارفرمایان با رئیس زندان قرارداد دارند. یک روز در این کارگاه کار کردم که بعد از خستگی یک روز بیگاری، شبانه به انفرادی بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شدم.
این تجربه سهروزه من در این زندان بود که مطمئنا با گذشت زمان طولانیتر به گوشههای بیشتری از زندگی در آن پی میبردم.