درس‌های قیام آبان؛ ضرورت تشکل و رهبری و ادامه راه

جمعه ۶ دی ۱۳۹۸ برابر با ۲۷ دسامبر ۲۰۱۹


گمان مبر که به پایان رسید کار مغان 
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است

بیژن ققنوس – بار دگر اهریمن چنگال‌های خون‌آلود را بر پیکر ملت به‌پاخاسته فرو کرد تا قهرمان خستگی‌ناپذیر را همچنان در مسلخ اسارت نگه دارد. اگرچه خود داند که پرومته در زنجیر دگربار، ونه چندان دور، به میدان آمده و دیر نیست روزی که بر فراز البرز، چون خورشید، سرود فتح بخواند.

اگرچه نمی‌توان از شکست جنبش سخن گفت چرا که پتانسیل‌های زیادی برای باروری، چون اعتصابات سراسری، تحریم های سازمانیافته و… در آن وجود دارد. اما تا همینجا می‌توان فقدان رهبری متشکل و سراسری را به عنوان یکی از کاستی‌ها و شاید کاستی اصلی جنبش برشمرد.

شرح و پیگیری تحولات جنبش‌های اعتراضی ایران در چند دهه اخیر بدون شک در این نوشته کوچک نمی‌گنجد، اما تلاش می‌شود آن را بسیار کوتاه و تا آنجا که برای پیگیری این موضوع ضروریست دنبال کنیم.

تفکر مذهبی- فاشیستی خمینی اصولا هیچگونه تشکل سیاسی- صنفی را بر نمی‌تابید. او از همان ماه‌های نخست انقلاب صریحا ندای «حزب فقط حزب‌الله» سر داد و بالاخره با فرصتی که نکبت و خفقان جنگ به او داد توانست نه فقط احزاب دموکراتیک بلکه حتی «حزب جمهوری اسلامی» را هم به تعطیلی امر کند؛ حزبی متشکل از همراهان خود او.  ایران که در زمستان۵۷ ده‌ها حزب داشت در زمستان۶۵ بدون هیچ حزب رسمی گردید. همه احزاب یا بطور فیزیکی از هم پاشیده شده بودند و یا تنها در تبعید وجود خارجی داشتند.

اما با پایان دوران نکبت‌بار جنگ ایران و عراق آنچه به کمک در پوش خفقان خفته بود آرام آرام زنده گشت، به دیگر سخن  «حیاتی طبیعی» در رگ‌های جامعه به حرکت درآمد و اولین حرکات بزرگ اعتراضی از اوایل دهه ۷۰ پا گرفتند؛ شورش حاشیه‌نشینان مشهد، جنبش اعتراضی بزرگ اسلامشهر (شادشهر) و… حکومت با درّنده‌خویی هرچه تمام‌تر این شورش‌های محلی را در خون نشاند، به راستی همه چیز بیانگر این تیتر روزنامه فیگارو است که «جمهوری اسلامی ایران امپراتوری خود را با خون بنا گذاشته و با خون آن را حفظ می‌کند».

اما هنوز تخریب زیرساخت‌های اقتصادی اجتماعی جامعه بزرگتر از آن بود که جامعه بتواند به حرکاتی وسیع و در سطح ملی دست بزند تنها ۸سال بعد و در ۷۸ شاهد حرکتی بزرگ هستیم که توقیف روزنامه «سلام» جرقه پیدایش آن بود. ده سال بعد از آن، تابستان ۸۸ شاهد جنبشی به مراتب بزرگتر بود که بخش‌های وسیعی از کشور را فرا گرفت از تبعات این جنبش می‌توان بحران مشروعیت رژیم در طیف هوادارانش را نام برد.

هر دو آن اعتراضات تا اندازه‌ای سازماندهی شده بودند و اتکا به جناح معترض درون رژیم داشتند. اعتراضات ۷۸ آشکارا نمی‌توانستند راه به جایی ببرند چرا که یک جنبش منفرد دانشجویی بود و در زمان کوتاه حیات خود موفق به پیوند با مردم نشدند. اعتراضات ۸۸ اگرچه از جنسی دیگر بود نقاط ضعف خود را داشت. از سویی در پیوند با قشرهای فرودست جامعه موفق نبود، افزون بر آن به علل مختلف در استفاده از همه اشکال مبارزه مدنی- سیاسی مهارت لازم را نشان نداد، از این رو در نهایت آرام آرام به محاق فراموشی رفت.

و بالاخره دو خیزش ۹۶ و ۹۸ که سمت و سویی دیگر دارند: آنها بر هیچیک از جناح‌های حاکمیت تکیه نداشته‌اند، و تمام خط قرمز‌های جمهوری اسلامی را پشت سر گذاشتند. در این میان خیزش ۹۸ بیش از همه امیدوارکننده است چرا که تمام قشرهای اجتماعی از ساکنین نواحی نسبتا مرفه تا حاشیه شهرها، از کارگران تا دانشجویان،  همه را در بر می‌گیرد. این خیزش همچنین در شرایط مساعد منطقه‌ای و جهانی به وقوع پیوسته است.

حال قبل از پرداختن به چشم اسفندیار جنبش یعنی ضعف یا فقدان رهبری در جنبش، نگاهی به تشکل‌های سیاسی ایرانیان در خارج از کشور بیندازیم، فراموش نکنیم در حال حاضر یکدهم جمعیت در خارج از کشور زندگی می‌کنند. بطور کلی می‌توان این گرایش‌ها را اینگونه تقسیم‌بندی کرد:

۱ـ هواداران پادشاهی پارلمانی
۲ـ جمهوریخواهان
۳ـ هواداران سازمان مجاهدین خلق
۴ـ تشکل‌های چپ

در مجموع اگرچه به علت تسلط دیکتاتوری ارزیابی نفوذ و محبوبیت هر کدام از این نیروها در داخل کشور آسان نیست اما شواهد زیادی در دست است که نشانگر آنند که هواداران پادشاهی پارلمانی گسترده‌ترین پایگاه اجتماعی را در میان نیروهای اپوزیسیون دارند. در میان پاره‌ای محافل دانشجویی و کارگری گرایش‌های چپ دیده می‌شود. درصدی از نفوذ برای محافل جمهوریخواه مشهود است و اصولا مقطع مشترکی میان نیروهای چپ و  جمهوریخواه در جامعه ایران وجود دارد.

مجاهدین خلق زمانی یک سازمان بزرگ در کشور محسوب می‌شدند، اما چه میزان از این محبوبیت باقی مانده علامت سوال بزرگی است.

بالاخره مسئله اصلی در حال حاضر ایجاد هماهنگی میان نیروها و مهمتر از آن ایجاد یک وحدت ارگانیک در میان نیرو‌ها در داخل و خارج کشور است چراکه امروزه بیش از هرگاه روشن است از یکسو جامعه ایران با انبوه مطالبات مدنی سیاسی در حال انفجار روبروست و برخلاف گذشته تمام مؤلفه‌های آتشفشان جنبش فعال هستند (جنبش میلیونی طبقات تهیدست، جنبش سیاسی- مدنی قشرهای متوسط و بالاخره جنبش‌های مدنی- دانشجویی). از سویی دیگر از تمام پتانسیل‌های این جنبش استفاده نشده و انرژی آن به خون نشسته است.

از یکطرف رژیمی بر کار است که حداقل کارآمدی را فاقد است و از بحرانی به بحران دیگر می‌جهد از طرف دیگر  جنبشی در میدان است که نمی‌تواند هوشمندانه و قدم به قدم  از تمام اشکال مبارزاتی استفاده کرده و با تشدید تضاد‌های درونی رژیم ضربه نهایی را وارد سازد.

بدون شک فقدان یک رهبری منسجم و و همه‌گیر مهمترین علت ایستایی جنبش است.

خوشبختانه زیان‌ها ومصائب این ضعف بر قسمت اعظم جنبش آشکار است و اخیرا حرکاتی  در جهت نزدیکی و هماهنگی نیرو‌ها می‌بینیم٬ به عنوان مثال همدلی‌ها میان «شورای گذار» و «حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات)» را می‌توان نام برد. اما آنچه انتظار و نیاز جنبش است به مراتب فراتر از همدلی است. یعنی ایجاد یک ستاد هماهنگی که همه نیرو‌ها را در بر بگیرد و الهامبخش  و رهنمای هر ایرانی وطن‌پرست و مبارز باشد.

در این میان آنچه مورد تاکید نگارنده است، متاسفانه وحدت‌گریزی و تاکید بر اما و اگر‌ها در میان نیروهای چپ است، اما و اگر‌هایی که عملا وحدت را چه میان خود آنها و چه میان نیروهای چپ و دیگر گروه‌ها غیرممکن نموده است.

در درصد بالایی از نیروهای چپ متاسفانه کمتر اثری از جدیت مشهود است وگاه انسان در نوشته‌ها و گفتار آنها اثری از فاجعه‌ای که در ۴۰ سال گذشته در ایران ما جاریست نمی‌بیند. و گویی جمهوری اسلامی ادامه ساده پهلوی‌ها بوده: «قبلا یک دیکتاتوری بوده و حالا جای خود رابه دیکتاتوری ملاها داده است»! گویی فراموش کرده‌اند بیش از ۴۰ سال است ایران درگیر دژخیمانی است که به بشریت اعلان جنگ  داده‌اند (اگرچه  دیکتاتوری در هر شکل آن محکوم است، اما ابعاد آنهم مهم است. آیت‌الله طالقانی زمانی هشدار داد دیکتاتوری مذهبی بدترین نوع دیکتاتوری است. متاسفانه گروهی از چپ‌های ایرانی این واقعیت را فراموش کرده‌اند. فراموش کرده‌اند که در دوران حکومت شاه احمد شاملو شاعر آشکارا مخالف در برنامه کودک رادیو بطور منظم جلساتی در معرفی ادبیات داشت، اسماعیل خویی در دانشگاه صنعتی به تدریس فلسفه مشغول بود که محتوای آنها فلسفه مارکسیستی بود. هوشنگ ابتهاج یا ه. ا. سایه شاعر برجسته در رادیو ایران مسئول و مدیر بود. این وضع را مقایسه کنید با وضع فعلی رادیو و دانشگاه در جمهوری اسلامی).

شاید بتوان با تسامح  و برای پیگیری بحث، گروه ‌های چپ ایران بعد از انقلاب را به طرفداران مشروط جمهوری اسلامی شامل حزب توده ایران و فداییان اکثریت، و مخالفان آن  تقسیم کرد. گرچه بسیاری از این گروه‌ها در بسیاری از افکار خود تجدید نظر کرده‌اند ولی هسته مرکزی این افکار هنوز در اندیشه و منش گروه‌ها و هوادارانشان متاسفانه باقی است.

أستدلال گروه اول در حمایت از جمهوری اسلامی و تاکید بر ضدامپریالیست بودن رژیم بود. این گروه که متاسفانه از لحاظ تعداد اکثریت را در میان گروه‌های چپ داشتند با ادعای قرار داشتن خمینی و هوادارنش در صف مقابل امپریالیسم و سرمایه‌داری جهانی و همدستی لیبرال‌ها، جبهه ملی و نهضت آزادی، با سرمایه‌داری جهانی طبیعتا خود را در کنار خمینی و یارانش می‌دیدند. این طرز تفکر نادرست منحصر به چپ‌های ایران نیست. آنجلا دیویس از چپ‌های بنام آمریکا نیز چند هفته پیش به تطهیر جمهوری اسلامی و نکوهش امپریالیسم پرداخت. ایندسته از نیروهای چپ متاسفانه فراموش کرده‌اند درست است که خمینی از سال‌های دهه ۶۰ قرن گذشته به مخالفت با ایالات متحده برخاست اما این مخالفت نه از سر مترقی بودن او بلکه برعکس از سر عقبگرا بودن او بود. چنانکه داعش و طالبان ضدآمریکایی هستند.

اگر تاریخ پیدایش و رشد سرمایه‌داری را مرور کنیم، از همان قرن ۱۹ که آرام آرام سرمایه‌داری به طبقه مسلط در اروپا و آمریکا تبدیل شد، ما شاهد دو نوع مخالفت با سرمایه‌داری هستیم نیروهای جامعه کهن، فئودال‌ها، مذهبیون مرتجع که هر نوآوری سرمایه‌داری یعنی دموکراسی، اندیشه تعقلی، علم‌گرایی و تساوی مدنی- سیاسی زنان را نفی می‌کنند. جناح دیگری از منتقدین سرمایه‌داری کسانی بوده و هستند که خواهان کنترل سرمایه‌داری از سوی نهادهای مدنی بوده ومحدود کردن ساعات کار، حداقل دستمزد نظارت سندکایی و… ازخواسته‌های آنان است.در بطن این زمینه تاریخی اجتماعی بود که کارل مارکس در مانیفست نوشت: ما از هر جنبش ضدسرمایه‌داری حمایت می‌کنیم به شرط آنکه به آینده چشم دوخته باشد. متاسفانه این بدیهیات را بسیاری از چپ‌های ما فراموش کرده‌اند.

این تحلیل نادرست در دهه ۵۰ و ۶۰ خورشیدی منجر به به اشتباهات بزرگ و وحشتناکی گردید که ابعاد آن هنوز روشن نیست. هیچکس در آن سال‌ها از خود نپرسید چگونه و چرا باید در کنار کسی قرار بگیرم که در سال ۴۲ فعالیت سیاسی را با شعار مخالفت با حق رای زنان و سوگند خوردن اقلیت‌های مذهبی به کتاب آسمانی خود، و نه به قرآن، آغاز کرد. آیا این چیزی جز مبارزه ارتجاعی برای بازگردان چرخ تحولات به عقب بود؟ پس از آن برهه وحشتناک اگرچه پاره‌ای ازاین نیروها مواضعی شدیدا مخالف جمهوری اسلامی اتخاذ کردند، اما شاید ریشه‌های اشتباهات را درک نکردند و متاسفانه تا هنگامی‌ که اشتباهات اصولی فهمیده نشوند می‌توان آنها را به نحو دیگری تکرار کرد.

گروه دیگری در میان نیروهای چپ از آغاز انقلاب مواضعی رادیکال علیه جمهوری اسلامی اتخاذ کردند. اتخاذ این مواضع اگرچه امری شجاعانه بود اما در مورد درستی آن از نظر سیاسی در آن شرایط باید تأمل نمود.

ایندسته از فعالین چپ شاید در گذشته و حال به مبارزات خود بسیار مفتخر بوده و هستند اما باید  به آنانی که واقعا چنین اعتقاداتی داشتند و دارند گفت مبارزه سیاسی یک علم است همچون فیزیک و یا اقتصاد و… برای پیروزی در آن تنها نیت و فداکاری  یا حتی بیان واقعیت کافی نیست بلکه باید از یکسو اهداف روشن و قابل حصول و از سوی دیگر درک روشنی از نیروهای موجود در صحنه داشت، و در میان آنها دوستان و دشمنان خود را شناخت و به دنبال متحدینی گشت، هرچند موقتی.

ارزیابی خمینی به عنوان نماینده یک تفکر واپسگرا درست و بحق بود اما تنها قسمتی از یک تحلیل سیاسی جامع، یعنی به همان اندازه ارزیابی درست از سایر نیروهای حاضر در صحنه و پیدا کردن متحدینی در میان آنها مهم  به شمار می‌رفت و می‌رود.  یک جنبش سیاسی نیرویی متشکل از چند جوان و نوجوان از خود گذشته که چون مرغ حق بر سر شاخه نشسته آوای حق سر داده و خود را آماج تیر گزمه‌های ارتجاع و استبداد کند، نیست. بلکه نیرویی است آگاه که درکی عینی از توان خود و دشمن دارد و در زمان نامناسب درگیر جنگی نابرابر نمی‌شود. آنکه این واقعیت رانفهمیده باشد، داستان او همان داستان پر آب چشم گروهی از چپ‌های ایرانی است.

امروز هم این بدفهمی‌ در ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه این جوانان دیروزی لانه کرده که وحدت با جبهه رضا پهلوی وحدت با لیبرالیسم و سرمایه‌داری‌ست.

اگرچه این استدلال مرا به یاد جمله معروف «خسن و خسین هر سه دختران مغاویه بود» می‌اندازد اما در پاسخ به آن باید توجه را بدین نکته جلب کرد که در حال حاضر مسئله ما نه مبارزه با سرمایه‌داری، بلکه رهانیدن کشور از دستان رژیمی شبه‌فاشیستی  است که به بشریت اعلان جنگ داده. برافراشتن پرچم سرخ در این شرایط شباهت به عمل کسی دارد که مثلا در اوج نعره‌کشی فاشیسم  هیتلری با شعار احقاق حق کارگران سعی در فلج کردن تولید در آمریکا وانگلیس می‌کرد

به دیگر سخن، سیاست، علم و هنر ممکنات است؛ هنری است که به کمک آن  یک کوشاگر سیاسی سعی می‌کند با کمک آنچه اکنون در دست است گام به گام به سوی آینده دلخواه قدم بردارد، و در این راه از هر نوع همکاری با دیگر نیروها هرچند موقتی ابایی ندارد بلکه از آن استقبال هم می‌کند. همچنین نباید فراموش کرد میان سیاستمدار و پژوهشگر اجتماعی تفاوتی آشکار وجود دارد که اگر شناخته نشود می‌تواند زمینه‌ساز اشتباهات بزرگی در کارزار مبارزه اجتماعی گردد. در حالی که محقق- جامعه‌شناس، اقتصادان… سعی دارد به کمک پژوهش‌های علمی‌ واقعیات اجتماعی- اقتصادی را شناخته و عیان کند، سیاستمدار در عین آنکه حقایق اجتماعی- اقتصادی را مد نظر دارد، در صدد است با آنچه اکنون در دست است آینده را بسازد.

شاید این واقعیتی است که لیبرالیسم نمی‌تواند برای ابد نجات دهنده باشد اما در شرایط سال ۵۷، در روز‌هایی که خمینی به عنوان سمبل ارتجاع به سوی حاکمیت مطلق می‌تاخت لیبرالیسم چه در شکلی که مهندس بازرگان عرضه می‌داشت و چه در اشکال مدرن‌تر که امروز عرضه می‌شود، بدون شک می‌توانست و می‌تواند به عنوان متحدی کاملا جدی به حساب آید و اگر در آن سال‌ها جبهه‌ای از نیروهای دموکراتیک- لیبرال پا به عرصه نهاده بود شاید امروز سپهر سیاست ایران دگر می‌بود.

در اینجا روی سخن به کسانیست که قلب‌شان برای وطن می‌تپد. شرایط بس حساسی بر کشور حاکم است، در حالی که اکثریت قاطع ایرانیان از جمهوری اسلامی عبور کرده‌اند، باید قاطعانه آخرین قدم را برداشت و آن تشکیل جبهه‌ای واحد از تمام نیروهایی است که حاضرند از جمهوری اسلامی عبور کرده و بر مبنایی دمکراتیک، جدایی دین از دولت، بنای ایرانی نو را در اندازند. جبهه‌ای متشکل از هواداران مشروطه سلطنتی، جمهوریخواهان، نیرو‌های چپ و سایر سازمان‌های سیاسی- مدنی (در این جبهه  آقای رضا پهلوی با توجه به دو ویژگی خود می‌تواند نقش برجسته‌ای ایفا کند: اول اقبال ویژه‌ای که ایرانیان و نسل جوان به خانواده پهلوی دارد و دوم خود او به عنوان فردی با دانش سیاسی و ارتباطات بین‌المللی گسترده. او حتی به تکرار پاره‌ای روش‌های انحصارطلبانه پدر را هم به نقد کشیده. نگارنده اقبال جوانان و زحمتکشان را از خانواده پهلوی نه نشانه واپسگرایی، بلکه نشانه تمایل عمومی به مدرنیسم ارزیابی می‌کند).

هموطن گرامی‌، ما در جهان ایده‌ال‌های اتوکشیده‌ی خود زندگی نمی‌کنیم. هنر آن است که در همین  جهان از همین مصالحی که در اختیار داریم، بهترین‌ها را بسازیم. و سخن آخر اینکه به آندسته که در گرمخانه می‌نوازند «خب اگر  شرایط برای ایده‌آل‌های من فراهم نیست صبر می‌کنم» باید با این کلام مردم ایران پاسخ گفت «چهل سال خون گریستیم، بسه دیگه می‌ایستیم»! آری، مادیگر صبر نمی‌کنیم.

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین‌هایل
کجا دانند حال ما سبکبالان ساحل‌ها

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=180919

4 دیدگاه‌

  1. بیژن

    سودابه خانم، اگر منظور ترکیب سالمی از بخش دولتی و آزاد باشد، صد درصد باشما موافق هستم۰

  2. سودابه

    جناب بیژن گرامی
    صحبت «انحصار» نیست ، انحصار درهرشکلی ، خواه دولتی باشد یا غیردولتی مضراست. همینطور اقتصاد لیبرال ( بمعنی انتفاعی) دربخشهای باصطلاح «خدمات عمومی» مثلأ « سلامت = دوا ودرمان» یا راه آهن وغیره نمیتواند منحصرأ به بخش خصوصی (انتفائی) سپرده شود وبعید است که چنین چیزی درکشوهائی که از آنها نام میبرید وجود داشته باشد ؛ درآن کشورها دولتها کاملأ به اوضاع مسلط هستند. درانگلستان خانم مارگارت تاچر راه آهن ملی (دولتی) را به بخش خصوصی فروخت وخریداران آن فقط سود های آنرا بجیب زدند وکوچکترین هزینهٔ ترمیم فرسودگی آنرا بعهده نگرفتند. درنتیجهٔ آن امروزهمهٔ تشکیلات زیربنائی راه آهن انگلستان مانند پُل های آن بچنان وضع فرسودهٔ خطرناکی دچار شده است که دولت در فکر «ملی» کردن دوبارهٔ آن شده است.
    درمورد ایران ، درآمد اصلی کشور نفت است که تا اوایل دوران شاه فقید امتیازآن دراختیار یک کشور خارجی بود و بموجب قرارداد سهم ایران را به «دولت » ایران پرداخت میکرد.
    پس ازملی کردن صنایع نفت ایران ادارهٔ آن به «شرکت ملی نفت » سپرده شد که نهادی کاملأ مستقل ازدولت بود ووظیفه داشت درآمد آنرا با همکاری «سازمان برنامه» درخدمت پروژه های عمرانی وزیربنائی کشوردراختیار بانک ها وشرکت های صنعتی وعمرانی بگذارد.

  3. بیژن

    در پاسخ به خانم سودابه کوتاه عرض میکنم ٬ شعار هاییکه در حمایت ازخانواه پهلوی داده میشود فقط بیانگر احساسات مردم است اما در فردای پیروزی باید اقداماتی عملی برداشته شود ٬ و کشوردارای یک سیستم وبرنامه اقتصادی کارا گردد۰ در شرایط کنونی نمونه هایی مثل سوئد وآلمان موفق ترین هستند٬یعنی اقتصاد بازارـ یعنی بوژوازی لیبرال ـ با گرایشهای سوسیال۰منحصر کردن اقتصاد به اقتصاد دولتی بنحوی که در سال های آخر سلطنت محمد رضا شاه بود ٬ بحرانزاست۰چنانکه آنرا یکبار تجربه کردیم۰

  4. سودابه

    امروزدراکثر کشورهای جهان , مردم معمولی اعتماد به «نهاد های سازمان یافته» چون نهادهای سیاسی ، اجتماعی ، رسانه ای ، سندیکائی وغیره را ازدست داده اند زیرا تجربه برایشان نشان داده که همهٔ این قبیل نهادهای مورد اعتماد گذشته بتدریج وپنهانی به تصرف «پول» در آمده ودرخدمت «سرمایه داری لیبرال» گام بر میدارند. نمونهٔ آن را درکشورهای پیشرفتهٔ اروپائی چون فرانسه میبینیم که ماه هاست تضاهرات میلیونی ، مستقل ازنهادهای سازمان یافتهٔ سیاسی وسندیکائی ، درمقابل تصمیم دولت ، که به بهانهٔ «رفورم» ، همهٔ دست آوردهای اجتماعی سالها مبارزه وتلاش درخدمت بهبود زندگی شهروندان را نابود و بجایشان قوانین «سرمایه داری لیبرال» برقرارمیکند بپا خاسته اند.
    درتضاهرات کنونی ایران نیزخبری ازشعارهای وابسته به هیچ حزب وایدئولوژی سازمان یافته نیست و بجای آن فریادهای «رضا شاه روحت شاد» سرمیدهند که «نشان» ازخواست امنیت وآرامش وهواداری از «پیشرفت » وگریز ازخیانت وتاریک اندیشی است.
    البته معنای چنین شعاری و ممکن شدن آرزوهای «نوستالژیک» چنین دوران سرفرازی را دربرگرداندن نظام پادشاهی چندین هزارسالهٔ باشکوه ایران وتجربهٔ درخشان دوران پادشاهان پهلوی میدانند.

Comments are closed.