رضا قلی – با بررسی زندگی ۴۰ ساله جمهوری اسلامی، نقش پیدا و پنهان عوامل استمرار این رژیم ضدبشری، هر روز بیش از پیش نمایان میشود.
در دههی اخیر مردم معترض ایران و جوانان جان به لب رسیده، سنگرهای جمهوری اسلامی را یکی پس از دیگری فتح کردهاند. امروز مردم ایران دیگر از زندان، شکنجه، باتوم و اشکآور هراسی ندارند. ترس آنان ریخته و رویای آنها بزرگ و بزرگتر شده است. مردم به بلوغ خود نزدیک میشوند و بلوغ مردم مساوی است با نابودی جمهوری اسلامی.
اما چرا و چگونه این رژیم توانسته ۴۰ سال استمرار داشته باشد؟ نقش اصلاحطلبان در ۴۰ سال گذشته چه بود؟
بر کسی پوشیده نیست که اصلاحطلبان دوشادوش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، شریک تمام جرائم حکومت تهراناند و تنها ظاهر و قالبی متفاوت دارند.
اگر به زندگی ننگین این بخش از جامعه سیاسی ایران دقت کنید، متوجه حضور همواره آنان در مواقع حساس برای استمرار حکومت تهران خواهید شد.
از اتخاذ مواضع تند و افراطی در اوایل انقلاب تا حضور به عنوان ناجیان فضای منقبضشده جامعه در دوران سازندگی با شعار «آزادی» تا برگزاری و اجرای انتخابات فرمایشی رژیم در سال ۸۴ که احمدینژاد از آن درآمد تا انجام سناریوی تکراری ناجی مردم ایران و به قدرت رسیدن در دو قوه مقننه و مجریه و در نهایت تا حضور ثابت در شبکههایی همچون بیبیسی، ایران اینترنشنال و «کلمه» در قامت کارشناس و مهمان.
شاید بتوان اصلاحطلبی را آخرین سنگر رژیم تهران برای حفظ خود نام برد. سنگری که ستونهای آن ترک برداشته و در آستانه تخریب است. انتخابات پیش رو بزرگترین شاهد بر این مدعا خواهد بود.
اما چرا اصلاحطلبان را آخرین سنگر جمهوری اسلامی میدانیم؟
اصلاحطلبان، گاه با حضور در شبکههای فارسیزبان، با انتخاب ظاهری فریبنده و اپوزیسیونی، سخن از لزوم اصلاح (عنایت داشته باشید «اصلاح» و نه «تغییر») در حکومت ایران به زبان میآورند و گاه در قامت یک حزب، ژست حقوق بشری و روشنفکری به خود گرفته و در انتخابات با شعار آزادی و رفع حصر و دفاع از زندانیان سیاسی و حمایت سلبریتیهای حکومتی و ضدمردمی رأی گدایی میکنند و آنجا که لازم باشد لباس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را میپوشند و در قامت مدافع عملکرد سپاه حاضر میشوند.
اصلاحطلبان با گرفتن ژست مخالف، وظیفه دارند اپوزیسیون واقعی و امثال مسیح علینژاد که رژیم ایران را به چالش گرفته است، مورد هجوم و تخریب قرار دهند. بطور مثال اصلاحطلبانی همچون مصطفی تاجزاده سعی دارند طوری القاء کنند که مسیح علینژاد با فعالیتهایش «مردم را مقابل مردم» قرار میدهد. این در حالیست که بر همگان روشن است که علینژاد با فعالیتها و کمپینهای خود مردم را به سوی آدرس درست راهنمایی کرده و ملت تحقیر شده را به جان رژیم جمهوری اسلامی و عوامل آن انداخته است. نتیجه فعالیتهای مسیح علینژاد همان بس که او صدای زنان ایرانی را به گوش دنیا رسانده بطوری که جمهوری اسلامی با مبارزات زنان از یک خطط قرمز ۴۰ ساله خود که ورود زنان به ورزشگاه بود، اگرچه بطور محدود، عقبنشینی کرد. کجای دنیا فعالیت و تلاش برای احقاق حقوق زنان را، در مقابل هم قرار دادن مردم مینامند؟! اگر اصلاحطلبان میخواهند چنین برداشتی کنند پس چرا آنها نسبت به اعتراضات ۸۸، که یک دعوای سیاسی بین اصلاحطلبان و رقیبان آنها در حکومت بود، اینگونه نظر نمیدهند؟! اگر مسیح علینژاد مردم را مقابل مردم قرار میدهد، میرحسین موسوی و مهدی کروبی که پیش از او این کار را کردهاند! پس باید آنها را هم محکوم کنند. اما فعالیتهای مسیح علینژاد با آنها تفاوتهای اساسی دارد. او اهل سازش نیست و فعالیتهای او به هیچ وجه در چارچوب حکومت نمیگنجد و در آخر اینکه مسیح علینژاد قلب جمهوری اسلامی را هدف گرفته، چون او به خوبی دریافته است که این حکومت قابل اصلاح نیست.
اگر بگوییم فعالیتهای مسیح علینژاد با آزادیهای یواشکی گل کرد، اصلاحطلبان نیز در این سالها که مردم آنها را بیشتر شناختهاند از اصلاحطلبی به استمرارطلبی یواشکی یا همان اپوزیسیوننمایی رو آوردهاند. با این فرق که کمپینهای علینژاد برای منافع و حقوق مردم بود اما فعالیتهای اصلاحطلبان برای منافع خودشان در حکومت است.
به عبارت دیگر، اصلاحطلبان بخشی از جامعه سیاسی ایران هستند که اگر جمهوری اسلامی از بین برود، آنها نیز دیگر وجود نخواهند داشت. پس در یک معاملهی زیرکانه با نظام، این گروه در این سالها بیشترین خدمات را برای رژیم انجام دادهاند و چه بسا خیلی بیشتر از سپاه پاسداران و اصولگرایان!
اصلاحطلبان جمهوری اسلامی تا آنجا نظام را زیر سوال میبرند که اصل نظام به پرسش کشیده نشود. نتیجه آنکه حجتالاسلام محمد خاتمی «رئیس جمهور اصلاحات» اگر بیش از قاسم سلیمانی «فرمانده سپاه قدس» به حفظ حکومت ایران کمک نکرده باشد، قطعا کمتر خدمت نکرده است!