با دیدن بسیاری از اقدامات سرکوبگرانهی دولتهای توتالیتر شاید بارها این پرسش به ذهنتان خطور کرده باشد که چه میشود نیروهای انسانی این سیستم سرکوبگر و مبتنی بر اتوریته یا اقتدارِ بدکار تن به اطاعت از دستورات و خواستههای آن میدهند، بدون آنکه کک وجدانشان بگزد یا اعتراضی در مقابل آن از خود نشان دهند؟
استنلی میلگرام روانشناس اجتماعی، در دههی هفتاد میلادی پژوهشی مهم در این خصوص انجام داده که یافتهها و نتایج آن برای پاسخ به این پرسش کمککننده است.
سرپیچی از فرمانها و خواستههای اقتدارِ بدکار اگرچه برای پایان بخشیدن به فشار روانی افراد مطیع راه حلی صریح به شمار میرود اما چندان هم آسان نیست و نیروهای مقیدکنندهی بسیاری این راه حل نهایی را دور از دسترس بسیاری از افراد مطیع قرار میدهند. هنگامی که افراد سرپیچی را به لحاظ اجتماعی (به لحاظ قرار داشتن در بافتار جمعی نظم و سیستم مستقر و قواعد و ذهنیتی که از سوی سیستم به آنها تحمیل میشود) عملی افراطی و رادیکال یا غیراخلاقی ببینند، بیشتر به آندسته از ساز و کارهای کاهش فشار روانی روی میآورند که از نظر اجتماعی کمتر سبب آشفتگی و احساس فشار میشود.
در پایین، بر پایهی یافتههای پژوهش استنلی میلگرام در رابطه با اطاعت از اقتدار، به تعدادی از این ساز و کارهای کاهش فشار روانی ناشی از اطاعت از اقتدارِ بدکار و سرکوبگر اشاره میکنم:
۱- امتناع، از ابتداییترین ساز و کارهاست. فرد از طریق این مکانیسم روانی، خود را به روشهای مختلف از نتایج احساسی اعمالش حفاظت میکند و از محرکهای آزاردهندهی مرتبط با (یا ناشی از) رنج قربانی دوری میکند. در اینجا فرد توجه خود را بطور آگاهانه (و در مواردی بطور خودکار) نسبت به رنجهای قربانی یا قربانیان محدود و یا منحرف میکند؛ همچون کارمند دونپایهای که چنان خود را در کاغذبازیها غرق میکند و چنان با کاغذها ور میرود که به ندرت متوجهی مسائل پیرامونی و معانی و پیامدهای فرامین و ابلاغیهها میشود.
۲- انکار، ساز و کار دیگری برای کاهش فشار روانی است که از طریق آن ذهن فرد شواهد آشکار را رد میکند تا به تفسیر دلگرمکننده و راضیکننده از وقایع برسد. این عمل، تناقض میان سرکوب و زجر دادن دیگری و اطاعت را از میان برمیدارد. افراد در اینجا سعی میکنند نشانههای آشکار ظلم و استبداد و تباهی را انکار کنند، گویی که هیچ عمل و رویدادی تاریک و ضدانسانی در حال رخدادن نیست. البته در میان افراد مطیعِ اقتدارِ بدکار اغلب نه شاهد «انکار وقایع» بلکه شاهد «انکار مسئولیت» از سوی آنها هستیم که اصلیترین نتیجهی روانی تسلیم به اتوریته است.
یکی از شیوههای انکار مسئولیت عبارتست از ارجاع مسئولیت عمل نامطلوب به اقتدار یا سیستم تحت فرمان و رهبری آن. در اینجا فرد در جستجوی تضمینی از ناحیهی سیستم یا اقتدار بر میآید مبنی بر اینکه «تو مسئول نیستی». به شیوهی دیگری نیز مسئولیت میتواند کنار گذاشته شود و به دیگری محول شود؛ بطوری که میتوان مسئولیت را به گردن قربانی انداخت که «خود مسبب مجازات خویش میشود». در اینجا، قربانی به خاطر تصمیمات خودش، و از آن بدتر، به خاطر حماقت و بیشعوریاش مقصر شناخته میشود. همچنین، در اینجا، فرد از مقصر جلوهدادن قربانی (و انداختن مسئولیت به گردن او) به تحقیر بدون پشتوانهی منطقی- انسانی گذار میکند تا به نوعی گناه و احساس تحقیر خود را بشوید و انکار کند. ساز و کار روانی این افراد در چنین مواردی، اینگونه است: «اگر قربانی شخص بیارزشی است پس نباید ناراحت و دلواپس رنج دادن او بود». این ساز و کار روانی (یعنی انداختن مسئولیت به گردن قربانی و تحقیر او) را میتوان در بسیاری از زندانبانان متهمهای سیاسی دید، با این جمله که: «اگر غلطی نکردی، پس برای چی اینجایی؟!»
۳- طفره رفتن یا خرابکاری پنهانی یکی دیگر از روشهای کاهش فشار روانی ناشی از مطیع اقتدار بدکار بودن است. فرد در اینجا سعی میکند به صورت پنهانی خللی در اجرای خواست اتوریته ایجاد کند اما به صورت آشکار از آن سرپیچی نکند. فرد میکوشد بدون سرپیچی صریح به قربانی کمک کند. گاهی این طفرهی فرد فایدهای ندارد و بدون هیچ نتیجهی واقعی است اما انجام کاری هرچند جزئی برای قربانی به او کمک میکند تا تصویری را که از خود به عنوان انسانی مهربان دارد حفظ کند.
۴- تبدیل فشار روانی به نشانهها و علائم فیزیکی یکی دیگر از ساز و کارهای روانی جهت کاستن از فشار روانی است. زمانی که فشار روانی به نشانههای جسمانی تبدیل شود، حالت هیجانی منفی و آزاردهندهی افراد بطور اتوماتیک کاهش مییابد. علائم جسمانی متعددی وجود دارند که میتوان به عرقکردن، لرزیدن، تیک گذرای پلک یا خندههای به اصطلاح عصبی ناشی از ترس و فشار اشاره کرد. در اینجا فشار روانی بجای اینکه در نهایت منجر به سرپیچی شود، ابراز و بیان جسمانی مییابد و توسط آن نیز تنش بطور سطحی کاهش پیدا میکند.
۵- تغییر عقیده؛ فشار روانی اگر به اندازهی کافی قدرتمند باشد منجر به سرپیچی میشود اما نخست به تغییر عقیده میانجامد. تغییر عقیده بیانگر عدم موافقت فرد مطیع با جریان و روند عملی است که اقتدار بدکار دستور اجرای آن را داده است، اما این امر بدان معنا نیست که فرد، دیگر از اتوریته اطاعت نخواهد کرد. درواقع تغییر عقیده نقشی دوگانه و متناقض در این پدیده بازی میکند. از یکسو میتواند نخستین گام در شکاف فزایندهی میان فرد مطیع و اقتدار باشد، و از دیگرسو، تغییر عقیده میتواند همچون ساز و کاری برای کاهش فشار روانی بر فرد مطیع عمل کند (مانند دریچهی اطمینانی که به فرد اجازه میدهد تا بخار اضافی را خارج کند، بدون آنکه جریان عمل را تغییر دهد). در اینجا با نوعی پارادوکس مواجه هستیم: فرد بطور صریح خود را مخالف فرامین و دستورات اتوریته اعلام میکند و به این طریق تصویری دلخواه از خود به دست میدهد، در عین حال، رابطهی فرمانبرداری از اقتدار را با ادامهی اطاعت از آن حفظ میکند.
با توجه به پنج ساز و کاری که در بالا مرور کردیم، بیان این نکته حائز اهمیت است که این ساز و کارها در نهایت امری هستند در خدمت یک غایت غالب؛ یعنی با کاهش تعارضهای تجربهشده و فشار روانی ایجاد شده به سطحی قابل تحمل، اجازه میدهند که رابطهی افراد با اقتدار همچنان دستنخورده باقی بماند.
۶- سرپیچی؛ در آخر به خود سرپیچی از اتوریته میپردازم. سرپیچی که آخرین وسیلهی افراد برای پایان بخشیدن به فشار روانی ناشی از اطاعت از اقتدار سرکوبگر و بدکار است، ظرافتهایی در خود دارد که قابل توجه است.
سرپیچی بطور ناگهانی سر بر نمیآورد و روندی تدریجی و مرحلهای در افراد منجر به نقطهی پایانی به نام سرپیچی میشود. این روند مرحلهای با شک درونی (یعنی تنشی که در آغاز در تجربهی افراد مطیع خصوصی است) آغاز میشود. زمانی که فرد مطیع این تنش یا نگرانی را به اتوریته یا نظم مستقر ابراز کند، شکل بیرونی به خود میگیرد. در اینجا فرد از اتوریته یا نظم و سیستم مستقر، در سطح مشخصی انتظار دارد که از واقعیتها همان نتایجی را بگیرد که او گرفته است؛ برای نمونه «نباید به سرکوبها و کشتارها ادامه دهد»، و یا «دیگر سیستم موجود مشروعیت فرمانروایی بر مردم را ندارد». زمانی که اقتدار چنین نمیکند و فرد یا افراد مطیع مخالف و معترض همچنان میکوشند که اقتدار یا نیروهای مسلط را به تغییر روند اقدامات ترغیب کنند، ارتباط میان مطیع معترض و اقتدار به تغییر عقیده منجر میشود. حال، همانطور که شدت سرکوبها و بازداشتیها و کشتارها گام به گام افزایش پیدا میکند، به همان اندازه هم ندای تغییر عقیده تشدید میشود و شکل و کیفیت اعتراضی بیشتری به خود میگیرد و قطع تدریجی رابطهی مطیع با اقتدار را ممکن میسازد.
ابراز و بیان نخستین عدمموافقت هرچند محتاطانه باشد اما بستر لازم جهت عرصهی بالاتری از عدمموافقت و عدمهمراهی بعدی را فراهم میکند. در بهترین حالت، فرد مخالف مایل است که اتوریته روند اقدامات نامطلوب خود را تغییر دهد و در نتیجه ضرورت قطع رابطه با اقتدار هم منتفی میشود، اما با شکست این امر، تغییر عقیده به «تهدید به خودداری از اجرای فرمانها» تغییر شکل میدهد. سرانجام فرد مطیع معترض مخالف که تمامی راههای مختلف را به کار گرفته است، درمییابد که باید به بنیاد رابطه با اتوریته دست ببرد و از اطاعت سرپیچی کند.
بطور کلی، در یک مرور کوتاه، میتوان گفت که ما با این مراحل مواجه هستیم: شک درونی، بیرونیشدن شک، تغییر عقیده، تهدید، و سرانجام سرپیچی که در واقع با توجه به شرایط موجود و نظم مستقر، نوعی شنا کردن برخلاف جریان آب، برای افراد مطیع، مخالف، معترض در سیستم، محسوب میشود. عمل سرپیچی مستلزم بسیج منابع درونی به شکلی قدرتمندانه است اما هزینهی روانی آن نیز برای فرد قابلتوجه است چرا که برای اغلب افراد تخطی از قولی (التزامی) که به نظم و سیستم مستقر (یا به اتوریته) دادهاند، خجالتآور است. برای بسیاری از افراد مخالف و معترض حاضر در سیستم چنین است که با سرپیچی، در واقع، برنامههای اقتدار را خراب خواهند کرد و آرمانها و مقاصد حکومت یا سیستم موجود را زیر پا خواهند گذاشت و اینطور به نظر میرسد که شایستهی کاری که به آنها محول شده است نیستند. اما نکتهی حائز اهمیت این است که در همین لحظه و نقطه، معیاری را میتوانند برای خود عرضه کنند که عبارت از «تأیید ارزشهای انسانی و ملی» است.
*منبع: استنلی میلگرام، اطاعت از اتوریته، ترجمه مهران پاینده و عباس خداقلی، نشر اختران، ۱۳۸۱
*گردآوری و تنظیم: مازیار میرزایی