مؤمن عشمالله (الحوار المتمدن) – هدف ما از نشر این مجموعه از مقالات درباره سکولاریسم تثبیت مفاهیم آنها در جامعه عرب ماست که در طول تاریخ از اسلامگرایی و اندیشه واپسگرایی آن رنج برده است.
ریشه رد اندیشه سکولاریسم از سوی اسلامگریان «برهنگی» یا «مسیحی بودن» منشاء آن یا موضوعات دیگری که مطرح میکنند نیست. همچنین نگرانیهای حقیقی آنها از سکولاریسم نیست بلکه میتوانم به صراحت ادعا کنم که به دلیل حقوق شهروندی است. ترس و فرار اسلامگرایان از سکولاریسم و دشمنی آنها با اندیشهی گیتیگرایی که کارآیی و موفقیت خود را عملا نشان داده است، تنها به خاطر رویارویی اسلامگرایان با پدیدهای به نام حقوق شهروندی است زیرا اندیشه اسلامگرایی با حقوق شهروندی انسانها و عدم مرزیبندی بین بشر به خاطر عقیده و دین و مرام و مذهب در تناقض فاحش قرار دارد.
از آنجا که هیچ نوع حقوق شهروندی جز با حاکمیت سیستم سکولاریسم تضمین نمیشود، دیدم که برخی با سر هم کردن دروغ و سفسطه و بطور عوامفریبانه تلاش دارند تا این استدلال را که «هیچ نوع حقوق شهروندی بدون سکولاریسم تضمین نمیشود و سکولاریسم بدون حقوق شهروندی هم هیچ مفهومی ندارد» با افترا، تهمت و دروغ و تحریف رد کنند.
ابتدا میخواهم به استدلالهای تندروهای اسلامی که نگران از سکولاریسم هستند بپردازم و سپس به ادعاهای دروغ و دلایل غیرمنطقی آنها پاسخ بدهم.
این دین است که در برابر سکولاریسم مقاومت میکند و نه برعکس!
نخست اینکه مفهوم حقیقی سکولاریسم برخلاف تبلیغات اسلامگرایان که بر آدمهای سادهلوح تاثیر میگذارد اینکه مقوله سکولاریسم مفهوم گسترش فرهنگ «برهنگی در جامعه» و «ضدیت با دین » نیست بلکه سکولاریسم روندی تکاملی برای جوامع پیشرفته در نظام حقوقی و چارچوب قانون است و درواقع جوامعی که از نظر سطح آگاهی اجتماعی و سواد تحصیلاتی به رشد کافی نرسیده باشند نمیتوانند به مرحلهی قبول سکولارسیم برسند.
دوم اینکه سکولاریسم در اصل بحثی برای مقابله با دین نیست و با دین کاری ندارد بلکه این دین است که در برابر طرح جامع و گسترده سکولاریسم و حقوقی که دولت سکولار برای جامعه مدنی و فرد در جامعه قائل می شود، واکنش نشان داده و نه تنها قادر به عرض اندام نیست بلکه خود نیز به عنوان یک حق در حاشیهی حقوق فردی افراد در جامعه سکولار به رسمیت شناخته میشود.
برای مثال در ترکیه انتقال به سکولاریسم از دولت واپسگرای خلافت عثمانی، بطور ناگهانی اتفاق نیفتاد بلکه این تحول پس از مبارزات طاقتفرسا و خونین تحقق یافت. با همه موفقیتهایی که کمال آتاتورک برای جامعه ترک متحقق کرد و با همه دستاوردهای مدرنیته که ترکیه را در صدر ۱۰ کشور اول جهان قرار داده هنوز همه هواداران خلافت عثمانی که اغلب اسلامگرایان هستند بر امور باطل و خرابههای واپسگرایی عثمانی اشک میریزند و آتاتورک را به خیانت و دستنشاندگی غرب که که خلافت اسلامی را فرو ریخت متهم میکنند در صورتی که آتاتورک در جنگ جهانی دوم دفاعی شجاعانه و سرنوشتساز را برای حفظ ترکیه در برابر کشورهای غربی که بر خلافت عثمانی پیروز شده بودند و به متلاشی شدن عثمانی بسنده نکرده و خواستار تکه پاره کردن کل ترکیه شده بودند، فرماندهی کرد و توانست با فرماندهان میهنپرست همفکر با خود بر چهار ارتش پیروز شود و ترکیه را حفظ کند.
اسلامگریان فراموش میکنند که ترکیه در زمان خلافت اسلامی عثمانی چه وضعیت فلاکتبار و بغرنجی داشته است کما اینکه حاضر نیستند ترکیه کنونی را که نتیجه دستاوردهای حاکمیت سکولاریسم و زحمات آتاتورک است با خلامت اسلامی عثمانی مورد علاقهشان که لقب «بیمار اروپایی» به او داده بودند، بطور منصفانه مقایسه کنند.
آنها فراموش میکنند جنگهایی که مصطفی کمال آتاتورک در رویارویی با ارتش یونان که از سوی همه کشورهای قدرتمند غرب آن زمان حمایت میشد چه قهرمانیهایی از خود نشان داد آنهم در زمانی که سلطان وحیدالدین محمد، ملقب به محمد ششم و بعداً عبدالمجید الثانی، آخرین خلیفه های عثمانی در آن زمان همراه با یونانیهای دشمن کشورشان علیه آتاتورک میهنپرستی که به میهن و وطن خود عشق میورزید و منافع ملی مردم ترکیه را بر همه اعتبارات دیگر ترجیح میداد همدست شده بودند.
به همین دلیل آتاتورک آخرین خلیفه بیلیاقت عثمانی را طرد و خاتمه خلافت وی را با منحل کردن وزارتخانه اوقاف اسلامی و دادگاههای شرع و مدارس دینی و تبدیل همه این نهادهای واپسگرایی به نهادهای مدرن، نظام سکولار را در ترکیه تاسیس کرد. آتاتورک بعداً دلایل لغو خلافت اسلامی عثمانی را بطور مفصل در کتاب «امام ترکان» و در سخنرانیهای متعدد برای نسل جوان ترکیه توضیح داد.
آتاتورک در سخنرانی خود در سال ۱۹۲۷ در پارلمان ترکیه در پاسخ به هواداران خلافت عثمانی، گفت:
اول، هنگامی که ملل اسلامی دست حمایت خود را از خلافت اسلامی عثمانی برداشته و در جنگ جهانی اول در کنار کشورهای غربی علیه آن جنگیدند، این خلافت دیگر مشروعیت جهانی خود را از دست داده بود.
دوم، خلافت عثمالی به ابزاری برای حیف و میل کردن اموال ترکیه و به کشتن دادن جوانان و مردان این کشور به جنگهای بیهوده شده بود تا جایی که یک میلیون شهروند ترک طی ۲۰ سال جنگ جان خود را از دست دادند که مثلا ترکیه خلافت اسلامی را در آغوش بگیرد! بنابراین با اینهمه زیان و خونریزی ماندن خلافت در ترکیه امری غیرممکن بود.
سوم، خلافت در پایان عمر خود به جبههای از بقایای خائنان عثمانی و سیاستمداران تفرقهافکن که با اشغالگران همکاری میکردند تبدیل شده بود. این سیاستمداران خائن معتقد بودند یا باید خودشان باشند تا ترکیه بماند یا اگر نباشند ترکیه هم نباشد! اما فرزندان ملت ترکیه تصمیم گرفتند که ترکیه باقی بماند و خائنان و سیاستمداران تفرقهافکن نباشند. از این رو آنها به یک مشکل بزرگ داخلی تبدیل شده بودند.
چهارم، خلافت اسلامی مانعی بزرگ برای مدرنیته و نوسازی کشور، اعم از آموزش و پرورش یا دیگر پروژه های ملی بود.
آتاتورک طی پانزده سال که پست ریاست جمهوری را به عهده داشت، یک سیستم سیاسی و قضایی جدید به وجود آورد و به همه بقایای خلافت واپسگرایی خاتمه داد و دولت و آموزش را سکولار کرد و امور هنری، علوم، کشاورزی و صنعت را از طریق کمک بریتانیاییها رونق داد. پارلمان استانبول که از آثار باقی مانده خلافت بود را منحل و پارلمان مدرن با اعضای روشنفکر و مترقی آنکارا را جایگزین آن کرد. در سال ۱۹۳۴ پارلمان ترکیه جدید به پاس خدمات کمال مصطفی لقب «آتاتورک» (پدر ترکها) را به او داد.
وقتی به اتهامات شکلی، نه جوهری اسلامگریان علیه آتاتورک مانند لغو حجاب یا منع مقنعه معروف به «یشمک ترک» یا لغو حروف زبان عربی و جایگزین کردن آن با حروف لاتین در زبان ترکی، نظر میاندازیم و سپس به انقلاب اقتصادی، اجتماعی و صنعتی با همه ایرادهایی که به شخصیت نظامی آتاتورک گرفته میشود که مثلا او نتوانست دموکراسی مطلوب در یک نظام سکولار را در ۱۰ سال اول حکومتش نهادینه کند، اما باز پی میبریم که ایرادهای آتاتورک در برابر دستاوردهایش بسیار ناچیز است و به چشم نمیخورد. آتاتورک مسیری طولانی و بسیار پیچیده برای دستیابی به رشد اقتصادی و تحکیم مفهوم شهروندی با حداقل امکانات را طی کرد. او وارث مملکتی کاملا شکست خورده و متلاشی و خسته از جنگهای فرسایشی بود اما در طول ۱۰ سال ترکیه را به کلی دگرگون کرد.
حال چرا ما اینجا از نمونه ترکیه برای برقراری نظام سکولاریسم نام بردیم چون ترکیه سابقهای دیرینه در سنتگرایی از طریق خلافت اسلامی داشت اما در عین حال تجربهای نوین این کشور از سکولاریسم نیز بسیار موفق بوده است. بنابراین برای کشورهای جهان سوم بهخصوص کشورهای اسلامی ترکیه نزدیکترین نمونه برای حاکمیت دولت سکولار و طلوع خورشید دمکراسی و مدنیت است. البته تجربه ترکیه بدون ایراد نیست اما بگذارید ببینیم که سکولارسیم ترکیه در عمل چه چیزی را تحقق بخشید.
اول: توزیع ثروت، پس از آنکه کاملا در انحصار شخص خلیفه بود.
دوم: برابری حقوق زنان و مردان که بر هیچکس پنهان نیست که موقعیت زنان در سایه خلافت عثمانی چگونه بود و بعد از استقرار نظام سکولار در ترکیه به چه شکلی تغییر یافت.
سوم: آزادی دین، مذهب و اعتقادات دیگر؛ همه ما کمابیش اقدامات آخرین بقایای حکومت عثمانی با ارامنه و قتل عام آنها را شنیده یا چیزهایی خواندهایم. با حاکم شدن سیستم جدید سکولار دیگر جایی برای تکرار این تراژدیها باقی نماند.
آیا سکولاریسم ضد دین است؟
ما در تعریف رابرت گرین اینگرسول برای سکولاریسم هیچ ضدیتی با دین نمی بینیم بلکه خلاصهای که از تعریف او میگیریم این است که سکولاریسم جدایی بین دولت و کلیسا یا دین است.
این جامعهشناس آزاداندیش آمریکایی در بخشی از تعریف گسترده خود برای سکولاریسم میگوید: «سکولاریسم دین انسانیت است؛ به امور این جهان می پردازد؛ به هرچه که سعادت و رفاه را فراهم آورد علاقمند است؛ توجه ما را به سیاره خاصی جلب میکند که حیات بر آن پدیدار شده است؛ به این معنی که هر فردی در جامعه ارزشمند است؛ بیانیه استقلال فکری است، نیمکت را برتر از منبر میشمارد، یعنی آنانی که رنج میکشند باید بهره برند و آنان که کیسه میاندوزند باید به زنجیر کشیده شوند. اعتراضی است علیه خودکامگی دینی کلیسایی، علیه رعیت یا بندهی اشباح یا کاهنان بودن. اعتراضی است علیه تباه کردن این زندگانی به پای زندگی دیگری که هیچی از آن نمیدانیم. هدفش آن است که خدایان هوای کار خودشان را داشته باشند. تا ما برای خودمان و دیگران زندگی کنیم؛ برای اکنون و نه گذشته، برای این جهان و نه جهان دیگر. سکولاریسم میکوشد ما را از خشونت و بدی، از جهل، فقر و مرض برهاند».
با توجه به این تعریف، کاملا مشخص است که سکولاریسم مقولهای فراتر و بزرگتر از بحث کردن با مقوله دین است.
برای اثبات تعریف رابرت گرین، مثلا ما همه میدانیم که بریتانیا مانند فرانسه کشوری کاملاً سکولار است اما ملکه این کشور لقب «حامی و نگهبان کلیسا» را به خود اختصاص داده است.
یا کشوری چون پادشاهی مراکش که تسلسل حکومت پادشاهی در این کشور بیش از ۸۰۰ سال عمر دارد اکنون یک دولت کاملا سکولار است و حقوق زن و مرد برابر است و آزادی احزاب و بیان و رسانهها در آن کشور تضمین شده ولی در همین حکومت سکولار پادشاه آن لقب «امیر المومنین» را دارد یعنی پادشاه مومنان چون اغلب افراد جوامع بشری به نوعی به دین ایمان دارند.
فرانسه نیز به عنوان یکی از موفقترین الگوهای دولت سکولار در غرب مطرح است این کشور در جنبههای بسیاری دریچههای خود را به سوی نهادهای دینی باز کرده اما با حفظ اصول سکولاریسم در ساختار دولت، آزادی دین بخشی از حقوق شهروندی مدرن فرانسه تلقی میشود که آسیبی به نظام سکولار نمیرساند. در فرانسه برابری بین زن و مرد و مؤمن و غیرمؤمن در حقوق و وظایف و شهروندی یک اصل ثابت است. بیطرفی دولت سکولار فرانسه در قبال ادیان و مذاهب نیز یک اصل ثابت است. بر مبنای همین اصول و قوانین میبینیم دولت سکولار فرانسه در سال ۱۹۲۱ از پول مالیات دهندگان، مسجد معروف پاریس را به احترام و یاد سربازان مسلمان مراکشی که در جنگ جهانی اول در دفاع از فرانسه جان باختند، بنا میکند. فیلیپ دو ویلپین وزیر کشور فرانسه و مسئول امور دینی این کشور خود یک بنیاد خیریه اسلامی تشکیل داد تا برای ساختن مساجد برای مسلمانان در فرانسه کمک مالی جمعآوری کنند.
بنابراین نظام سکولار ضد دین نیست بلکه برعکس میخواهد دین را از قیود سیاست و ابزار سیاست شدن آزاد کند تا به وظیفه اصلی خود بپردازد. در جامعه سکولار موسسه دینی نهادی در کنار دیگر نهادهای جامعه است اما در کار دولت دخالت نمیکند. اگر بخواهد از طریق موسسات خود مثل کلیسا یا مسجد یا معبد خدمتی ارائه دهد کسی مانع آن نمیشود اما وقتی بخواهد به ابزاری برای قتل و کشتار انسانها به نام خدا به کار برده شود، نهادهای دیگر دولت مدنی جلوی آن را میگیرند. در مشرقزمین وقتی شرایطی برای استقرار دمکراسی به وجود بیاید اسلامگرایان به روشی متناقض با آن برخورد می کنند چون آنها جوهر دمکراسی یعنی اعتراف و قبول حقوق دیگری را هرگز نمیپایند. تنها همّ و غمّ آنها تطبیق «شریعت» و نفی حقوق دیگران است دمکراسی برای اسلامگرایان تا جایی مورد قبول است که بتوانند از ابزاری برای گرفتن قدرت استفاده کنند اما وقتی از صندوقهای رایگیری بیرون بیایند و قدرت را به دست بگیرند همان دمکراسی که آنها را بر سر کرسی نشاند را به کلی نفی میکنند.
دکتر علی الوردی جامعهشناس سرشناس عراقی میگوید: «اگر از روحانیون دینی مسلمان یا رهبران اسلام سیاسی بخواهی بین دو گزینه خلافت اسلامی یا سیستم دولت سکولار یکی را انتخاب کنند، آنها همه به خلافت اسلامی رای خواهند داد اما زندگی در جامعه سکولار را برای خود ترجیح میدهند! چرا که اغلب آنها در غرب زندگی کرده و آزادی و برابری حقوق شهروندی را تجربه کردهاند. حکومت یا خلافت اسلامی هر نوع آزادی چه در زمینه فردی، دینی، مذهبی یا سیاسی را قبول ندارد».
*منبع: وبسایت الحوار المتمدن
*نویسنده : دکتر مؤمن عشمالله
*ترجمه و تنظیم از کیهان لندن
تحقیقات علمی بسیاری درباره رابطه پیشرفت ملل و دینخویی با ضریب هوش و همچنین تاثیر عوامل جغرافیایی وجود دارند که اغلب به دلیل حساسیت موضوع و لزوم رعایت نزاکت سیاسی کمتر مورد توجه و کنکاش قرار گرفته اند. می توان به برخی از نتایج آنها اشاره کرد:
۱- ثروت وپیشرفت یک ملت همبستگی قوی و ومعنا دار با ضریب هوش ملی دارد.هر چه ضریب هوش ملی بالاتر باشد، میزان پیشرفت و ثروت آن ملت بیشتر است.
۲- میزان دینخویی ( ادیان الهی) یکملت همبستگی معکوس قوی و معنا با ضریب هوش ملی دارد. هر چه ضریب هوش ملی پایین تر باشد، میزان دینخویی بیشتر است.
۳- سطح ثروت و پیشرفت یکملت همبستگی معکوس قوی و معنا دار با میزان دینخویی آن ملت دارد. هر چه سطح دینخویی بالاتر باشد، آن ملت عقب مانده تر و فقیر تر است.
۴- ضریب هوش ملی و پیشرفت یک ملت همبستکی قوی و معنا دار بار عرض جعرافیایی آن ملت دارد. هر چه عرض جغرافیایی بالاتر باشد، ضریب هوش ملی بالا تر است.پیشر فته ترین و باهوش ترین کشورها در عرض های جغرافیایی شمالی و کم هوش ترین و مفلوک ترین کشورهای جهان در نزدیکی خط استوا قرار دارند.
بنابراین نمی شود با صراحت به این نتیجه رسید که صرفا اسلام باعث فقر وفلاکت ونکبت ملتهای اسلامی شده است. شریعت و احکام و الهیات و اخلاقیات و اعتقادات اسلامی، معلول و محصول عوامل جغرافیای زیستی و بیولوژیکی وجغرافیای منطقه خاورمیانه و همچنین جهانبینی و ذهنیات و روحیات وخلقیات مردمان اش است.
بنظر نمی رسد با خطابه و نصیحت وبحث و آموزش و حتی زور ، بشود اصول زندگی مدرن و انسانی و اخلاقیات والا و خردگرایی و حقوق بشر را بر این منطقه تحمیل کرد.
Otto von Bismark می گوید:«تفاهم [پارسی آن هم اندیشی,همدلی] چیز خوبی است ولی نه در برابر کسانیکه هیچی از هم اندیشی نمی دانند». در غرب که دمکراسی وجود دارد در برابر مذهب اسلام تفاهم وجود داردو چنان است که پیروان آن مسجد می سازند و طرفداران فرقه سلفی و وهابی در کنار خیابان میز می گذارند و تازی نامه (قرآن) پخش می کنند(مثال در آلمان). ولی بر عکس آن وجود ندارد. Hamed Abdel-Samad که یک مسلمانزاده مصری است و پدرش از مفتی های این کشور است. چند کتاب انتقادی در باره اسلام نوشته است از جمله: فاشیسم اسلامی به آلمانی Der islamische Faschismus , محمد یک صورتحساب // Mohamad eine Abrechnung // قرآن // Der Koran و غیره ایشان در آلمان زندگی می کند و باره ها او را به تلویزیون آورده اند. جانش در خطر است چون اسلامگرایان او را تهدید به مرگ کرده اند. به این خاطر او را با سه بادی گارد ورزیده جا به جا می کنند و برای مردم آلمان که نقشی در این موضوع ندارند, گران تمام می شود, چون پول حفاظت او را باید از صندوق مالیات بدهند. همانطور که دوست ارجمند آریا نوشته اسلام با حقوق بشر (پارسی آن دادیک مردمان) جور در نمی آید!
تفکردین ومخصوصا شیعه ضدانسان وانسانیت است .بایدنابودشود نمی توان با تفکرشیعه ودین مقابله نکرد چون راه آنها یک طرفه است وگوش شنوایی ندارند اصلا منطق ندارند.
شیخ فضل الله نوری در یکی از نوشته های خود شرح می دهد :« بنای قرآن بر آزاد نبودن قلم و بیان است» که واقیعت را بیان کرده است. در این مذهب هیچگونه راهی برای بکار بردن خرد وجود ندارد.Georg Wilhelm Friedrich Hegel فیلسوف آلمانی می گوید:«تناقض [ناسازی پارسی آن] بلند کردن خرد روی محدویت های درک است». وقتی آنچه مذهب (اسلام) می گوید بدون چون و چرا باید پذیرفت پس سکولاریسم چه مفهومی خواهد داشت؟
جملهٔ شگفت انگیزی است ادعای اینکه : «دستاوردهای مدرنیته که ترکیه را در صدر ۱۰ کشور اول جهان قرار داده » ؟؟ کدام ده کشور؟
«مدرنیتهٔ» ترکیه ظاهری است و اکثر مردم ترکیه جزومتعصب ترین مسلمانها هستند که علاوه براین خود را بالاتراز همهٔ مردم جهان و «همطراز» اروپائیان تصورمیکنند.
در مورد «سکولاربودن» حکومت ترکیه ، نشانهٔ آن رفتارش با کرد ها وارمنی ها است که نسبت به دوران خلافت عثمانی تغیر اساسی در آن دیده نمیشود ؛ نیروی هوائی ترکیه مرتبأ روستاهای کُرد را بمباران و مردم بیدفاع آنهارا میکشد.
هنوزدرترکیه یک کشیش مسیحی امنیت جانی ندارد.
زنده باد اِتیسیزم و هیومنیسیزیم! زنده باد زندگی و آزادی اندیشه!
-“کوچکترین شَک و تردید و سؤال در افکار یک انسان در باره دین و مذهبش، بدانکه خودش آگاه باشد، نقطه آغاز رشد بلوغ تفکر او در زندگیش است!” – ارسطو
-“بزرگترین خیانت و بزرگترین جنایت به بشر در تاریخ بشریت، ربودن و به گروگان گرفتن منطق، اخلاق، کرامت، و رشد و تکامل تفکر بشر، بعد از ظهور پدیده ای به نام دین و مذهب بوده است!” – آلبرت انیشتن
به نظر من، دین و مذهب، در یک آن واحد و در یک زمان، هم یک ویروس همه گیر و خطرناک و کشنده را با آمپول به بشر تزریق میکنند، و هم به بشر قرص پلاسیبو (دروغین و بی اثر) برای بهبود حالشان تجویز میکنند! بعد از هزاران سال، هستی و اساس دین و مذهب و «خدایان و پیامبران بخشنده و مهربان و عادل» آنان نه برای همه به اثبات رسیده و نه آنها توانسته اند و یا میتوانند نیازهای ابتدایی بشر را فراهم کنند و بین همه انسانها اتحاد و صلح و رفاه و برابری و برادری برقرار کنند! پس ناچارند مداوم فقط و فقط وعده سر خرمن بهشت و هوری بدهند و و وعده ظهور امام زمان تخیلی و دروغین خود را برای نجات از مشکلاتشان!!!! تردیدی نیست که دین و مذهب را باید پُر سودترین، و همچنین ریاکارترین و مخَربترین مافیا، و نوعی از سیاست و کاسبی در تاریخ بشریت نامید!
اسلام بر خلاف مسیحیت با سکولاریسم سازکار نیست
بنابر تجربه تاریخی میدانیم که دو چیز در این دنیا فتنه انگیز میشود اگر که حکومتی گردد… یکی دین و دیگری حزب.
با پوزش از همه خوانندگان گرامی کیهان لندن . نام پاکستان اولین بار توسط چودهاری محمد علی عنوان شد و بعدها توسط محمد علی جناح برای این کشور برگزیده شد. لغزش من را ببخشید.
عجیب است که نویسنده این مطلب از دین وسکولاریسم و حقوقشهروندی صحبت میکند، در صورتیکه از حقوق بشر ذکری به میان نمی آورد. در همه کشورهای واپسگرای ومذهبی خاورمیانه، مگر نه این است که همه شهروندان طبق قوانین اسلام از حقوق شهروندی برخوردارند؟ یک مسلمان مومن می تواند به راحتی از حقوق شهروندی خود استفاده کرده و یک کافر را سر ببرد، ویککافر در صورت رعایت قوانین شریعت اسلام،حق دارد زنده بماند.
البته علی رغم رعایت همه مقررات توسط کافران، به کرات مورد قتل عام و تجاوز و غارت نیز قرار می گیرند و آب از آب تکان نمی خورد.
بنظر نمی رسد که صادرات مفاهیم و دستاوردهای غربی همچون حقوق بشر، آزادی، فردگرایی و خرد گرایی به خاورمیانه امکان پذیر باشد.یک خاورمیانه ایی حتی اگر روشنفکر هم باشد و در غرب هم زندگی کند، موقع صحبت از حقوق بشر دچار لکنت وبلکه سکسه می شود.
از دگر سو،کاش نویسنده توضیح میداد چگونه می شود سیاست و دین را در یک جامعه اسلامی از هم تفکیک کرد. دینی که نه تنها کاملا سیاسی است و بسیاری از رهبرانش برای برپایی حکومت کشته شده ویا جنگیده اند ،بلکه حتی برای اعمال مخصوص دار الجماع و بیت الخلا دستور العمل دقیق و مدون دارد، قابلیت انطباق با مفاهیم مدرن یک تمدن بیگانه را ندارد.
در یک کشور اسلامی، یک حکومت لیبرال دموکراسی را با هزار ترفند و یا حتی اعمال زور برقرار کنید، در روز انتخابات آزاد، باز هم امت اسلامی به آخوند ومفتی و اسلامگرا و مداح و روضه خوان و روشنفکر دینی رای خواهد داد. دینخویی را نمی شود با اصلاح و تحول ورفورم و انقلاب از اذهان مبتلا به ویروس اسلام زدود.
متاسفانه مشکلات ومعضلات کشورهای خاورمیانه ،بسی عمیق تر از نوع حکومت ونظام سیاسی آنهاست، لیکن به دلیل نزاکت سیاسی، به آنها اشاره ایی نمی شود.
نزاکت سیاسی و عافیت طلبی و مصلحت اندیشی در میان اپوزیسیون ایرانی برون مرزی غوغا می کند و بگونه ایی تحلیل می کنند که گویی این جنایتکاران از کره مریخ نازل شده تا ایران آریایی و اهورایی را اشغال نمایند که انشالله با ظهور سوشیانت ( عج) بزودی گورشان را خواهند برد به همان سیاره سرخ لم یزرع.
اسلام هیچگونه سازشی با حقوق بشر و مدرنیته ندارد و بزرگترین مانع پیشرفت همه کشورهای مسلمان ! است.
پس از جنگ دوم جهانی و جداشدن بخشی از کشور هند ، مبتکران این جدایی در این فکر بودند که کشور جدید را چه بنامند که به پیشنهاد اقبال لاهوری که از روشنفکران ( ؟؟؟) بود قبول کردند که این کشور را پاکستان بنامند!!!!
یعنی آنکه آنطرفی ها ناپاک و نجس هستند. این دیدگاه اسلامگرایان نسبت به دیگران است . کسانی که از اسلام به عنوان دین آشتی و مدارا نام میبرند یا خیلی ناآگاهند یا دروغگو و حیله گرند ( مثل اصلاح طلبان خودمان یا به عبارت دیگر همان داعش لایت ).
فرض کنید کسی که کمونیست است به کودک خردسال خود اصول مارکسیسم را بیاموزد . داد همه بلند میشود که طرف دارد بچه خود را شستشوی مغزی میدهد! اما اگر به کودکان اصول تنفر از دیگران و سربریدن بیاموزند آنوقت میشود دین و اعتقاد و باید به آن احترام گذاشت!!!!